چرا مهرجويي به اينجا رسيد؟

نگاهي به فيلم «چه خوبه كه برگشتي»


به وجود آمدن فيلمي به نام «چه خوبه که برگشتي» باعث شوکه شدن علاقه مندان به سينما و به طور خاص دوستداران کارگردان اين فيلم شده است. براي بسياري از آن ها که داريوش مهرجويي را پرچم دار سينماي انديشمند و متفکر مي دانند، ديدن چنين فيلمي قابل درک و باور نيست.
    بسياري از منتقدان و کارشناسان سينما، ويژگي مشترک آثار مهرجويي را برخورداري از نوعي نگاه فلسفي و کندوکاو درباره حضور بشر در اين جهان مي پندارند. به همين دليل هم «چه خوبه که برگشتي» را در شان اين فيلمساز 74 ساله نمي دانند. اما واقعيت اين است که اين فيلم دقيقا ادامه منطقي 22 فيلم سابق مهرجويي است و نه تنها اتفاق عجيب و بهت آوري نيفتاده بلکه نتيجه مسيري که اين کارگردان طي نيم قرن فعاليت در پيش گرفته بود اگر به چيزي جز «چه خوبه که برگشتي» منتهي مي شد جاي شگفتي داشت. نکته مهم اين است که اتفاقا وضعيت مهرجويي امروز نسبت به ياران موج نويي اش خيلي بهتر است. حداقل اينکه او هيچ گاه در کارش وقفه ايجاد نکرده وهمچنان در کهن سالي توان ايستادن و کارگرداني يک فيلم را دارد. بقيه هم مسلکان سينمايي او حتي تاب و توان ساخت چنين فيلمي را هم ندارند! مشکل مهرجويي و بسياري مثل او درست از همان جايي ناشي مي شود که به خاطر آن همواره از سوي بخش قابل توجهي از منتقدان ستايش مي شده اند؛ سينماي انديشه گرا! درحالي که آثار وي هيچ گاه پاسخگوي مخاطب حقيقت طلب نبوده و در حد خودنمايي هايي فيلسوف مآبانه بوده اند. چه، محتواي فيلم هاي مهرجويي هيچ گاه زيربناي عميق فکري و ايدئولوژيک نداشته و غالبا آلوده به پندارهاي وارداتي و غربي بوده است.


    «چه خوبه که برگشتي» جديدترين فيلم داريوش مهرجويي نيز داراي چنين گرايشي است؛ فيلم درعين اينکه قصد دارد تا حرف هاي به ظاهر مهمي را به مخاطب خودش ارائه دهد، در قالبي خودماني و غيرجدي ساخته و پرداخته شده است. به اين معني که اساسا نمي توان فيلم جديد داريوش مهرجويي را يک فيلم کمدي به معناي واقعي کلمه دانست. چون به طور کلي از يک ساختار و شکل بندي مشخص خالي است و حداکثر نامي که مي توان بر فُرم اين فيلم نهاد، نوعي طنز پر تحرک است.
    داستان فيلم «چه خوبه که برگشتي» به اين شرح است که دکتر فرزاد (حامد بهداد) جراح دندان پزشک، پس از سال ها به ايران مي آيد تا در کنار دوست قديمي اش مهندس کامبيز (رضا عطاران) و دور از مسائل آشفته زندگي نفسي تازه کند. ولي ورود او همزمان است با پيدا شدن يک شيء مرموز و عتيقه که رفاقت ديرينه فرزاد و کامبيز را به جدالي بيهوده مي کشاند.
    «چه خوبه که برگشتي» هم همچون آثار قبلي مهرجويي مدعي نگاهي شبه روشنفکرانه است و در اين راستا، نيش و کنايه هاي سياسي هم دارد. اما مشکل بزرگ اين فيلم نيز مانند ساير آثاري که در دسته فيلم هاي روشنفکرانه قرار مي گيرد همين نکته است که به جاي برخورداري از محتوا و مضموني قابل بحث، به يک سري نمادهاي سطحي و پراندن چند متلک شعاري محدود شده است.
    رو در روي هم قرار گرفتن دو دوست و همراه قديمي که يکي از آن ها را دکتر خطاب مي کنند و ديگري را مهندس، شيء قديمي که روي آن عدد 34 ثبت شده (رقم سال هايي که از پيروزي انقلاب اسلامي گذشته) و مسائلي از اين دست، برخي از نمادهايي هستند که در اين فيلم با حداقل ظرافت ممکن به خورد تماشاگر داده شده اند. درواقع درگيري دو دوست قديمي –دکتر و مهندس- را مي توان دعواي دو جناح سياسي کشور دانست. دعوايي که منشا آن، همان عتيقه اي است که روي آن عدد 34 ثبت شده و به زعم فيلم، براي رهايي از اين دعوا و رسيدن به صلح و آرامش، بايد دست از اين عتيقه برداشت!
    البته به جز اين، در فيلم کنايه هايي هم تنيده شده تا مخاطب به مفهوم بسيار عميق(!) فيلم بهتر پي ببرد. آنجا که دو کاراکتر فيلم، درباره داستان فيلم «شطرنج باز» صحبت مي کنند؛ دو حاکمي که آن قدر سرشان به بازي شطرنج گرم مي شود که کشورشان غارت مي شود! گويا داريوش مهرجويي پس از حدود نيم قرن کار فيلمسازي امروز به اين نتيجه رسيده که براي القاي مفاهيم مدنظر خود بايد از پيش پا افتاده ترين روش ها استفاده کند!البته آقاي مهرجويي در اين فيلم هم مانند اثر قبلي اش از معنويت و عرفان غافل نشده. همان طور که فيلم «نارنجي پوش» راه حل رسيدن به آرامش را در يک مکتب عرفاني جعلي و مصنوعي به نام «فنگشويي» يافته بود، در «چه خوبه که برگشتي» نيز نوع ديگري از معنويت به نام «سنگ درماني» تبليغ مي شود!
    فيلم «چه خوبه که برگشتي» را هم مي توان در ادامه اضمحلال روز افزون سينماي به اصطلاح روشنفکري سال هاي اخير دانست. سينمايي بي هويت و فاقد پشتوانه عميق فکري و جهان شناختي که تنها اتکايش به جشنواره هاي خارجي و حمايت هاي قبيله اي برخي منتقدان و نشريات سينمايي است. هرچند که امروز حتي خيلي از هواداران سينه چاک مهرجويي و سينمايش هم در برابر فيلم جديد او مجبور به تسليم شده اند و حتي دربرنامه اي تلويزيوني، کار اين فيلمساز را تمام شده معرفي مي کنند. اين اتفاق، قبل از مهرجويي براي ساير سردمداران سينماي موسوم به موج نو که بت هاي سينماي معترض ايران محسوب مي شوند هم افتاده بود. کما اينکه چند سال قبل هم بهرام بيضايي با فيلم «وقتي همه خوابيم» با موج شديد انتقادات از سوي دوستداران سنتي خودش مواجه شد. ناصر تقوايي هم از ديگر بازماندگان اين جريان، سال هاست توان ساخت فيلم را از دست داده است. در اين ميان، تنها مهرجويي است که همچون گذشته پرکار و فعال در ميدان حضور دارد که سينماي او نيز به طور آشکار به پرتگاه بلاهت و ساده پنداري و دست کم گرفتن مخاطب سقوط کرده است. شايد برخي مشکل اين طيف از فيلمسازها را پا به سن گذاشتن بدانند. اما امروز در هاليوود بسياري از کارگردان ها مثل کلينت ايستوود و استيون اسپيلبرگ با وجود اينکه بيش از 80 سال سن دارند اما همچنان در کار خود موفق هستند. آنچه سبب اين انحطاط شده، نداشتن آرمان، سرگرداني و بي هويتي، جدا بودن از متن مردم و ارزش هاي بومي و ملي کشورمان نزد اين گروه است.
این یادداشت در روزنامه کیهان منتشر شده است.

تصویر پوشش اسلامی در سیما و سینما

تصویر حجاب، در اوج مظلوميت!

طی 15 سال اخير، همواره چادر، اين پوشش برتر که زينت بخش و هویت ساز بانوان است، در آثار نمايشي به ويژه سينماي كشور، با بی احترامی مواجه می شود. با اینکه گفتمان فرهنگی غالب و رایج در کشورمان مدافع فرهنگ عفاف و حجاب است، اما سینمای ما چندان با این موضوع همراه و همداستان نیست. شايد آن روزهايي كه مردم ايران با اتحاد در مسير پيروزي انقلاب گام برداشتند هيچ گاه تصور نمي كردند كه روزي چادر برترين نوع حجاب، در سينمايي كه ادعاي اسلامي بودن را دارد، تخريب شود. البته مسئله تنها به سینما محدود نمی شود، بلکه تلویزیون نیز به رغم تلاش برای پرهیز در نمایش پوشش های نامناسب و رعایت حدود شرعی در برنامه هایش اما، در فرهنگسازی برای پوشش برتر کم کاری کرده است.

الگوسازی معکوس

یکی از کارکردهای رسانه ها، الگوسازی است. عامل اصلی این الگوسازی نیز نمایش شخصیت ها و انسان هایی است که در قاب رسانه های تصویری ظاهر می شوند. آن ها یا در مقام فرد محبوب و یا قهرمان ظاهر می شوند و همذات پنداری مخاطب را بر می انگیزند. در این میان، کودکان، نوجوانان و جوانان بیشتری تأثیر را از شخصیت های سینمایی و تلویزیونی دریافت می کنند. یکی از الگوهای متداولی که دختران جوان در اغلب فیلم های سینمایی و برخی آثار تلویزیونی می بینند این است که زنان دارای مرتبت و احترام اجتماعی ظاهری غرب زده و غیراسلامی دارند و برعکس، زنان چادری عمدتا افرادی مفلوک و بحران زده و شکست خورده هستند! مخاطبان سينما و رسانه ملي ديگر به اين موضوع عادت كرده اند تا زنان آسيب ديده، فقير، كم سواد و بزهكار را با پوشش چادر مشاهده كنند و در طرف مقابل، خانمي مانتويي با آرايشي كامل! و اين موضوع ديگر سناريوي ثابت اكثر فيلم هاي ايراني است.

نفيسه كاظمي، كارشناس مطالعات زنان و خانواده سازمان بسيج دانشجويي با بيان اينكه كارگردان ها و تهيه كنندگان سعي مي كنند واقعيت هايي كه در جامعه مشاهده مي كنند را در قالب فيلم و سريال انعكاس دهند، اظهار داشت: اگرچه بخشي از تصاويري كه در رسانه ها منعكس مي شود، جزء واقعيت هاي جامعه است، اما نمايش اين چنيني زنان محجبه در فيلم ها و سريال ها در واقع موجب كم رنگ جلوه دادن نقش عفاف و حجاب در رسانه ملي و سينماست.

وي عنوان كرد: اين گونه نمايش زنان محجبه در فيلم ها و سريال ها موجب مي شود تا نسل جوان از حجاب گريزان شوند، چرا كه نسل جوان گمان مي كنند زني با حجاب كه با فرهنگ عفاف رشد يافته است، نمي تواند به لحاظ جايگاه علمي، اقتصادي و فرهنگي به رشدي كه ايده آل جوانان و نوجوانان است، برسد.

این کارشناس افزود: از آسيب هاي ديگر اين نوع به تصوير كشيدن زنان، متزلزل شدن خانواده هاست، چرا كه براي جذاب تر جلوه دادن كاراكتر ها اغلب در فيلم ها و سريال ها از زناني استفاده مي شود كه در رفتار و فرهنگ آنها ريشه فمينيستي مشاهده مي شود.

یک تناقض فرهنگی

اما رسانه های تصویری ما ، به ویژه سینما و تلویزیون در این زمینه دچار یک تناقض فرهنگی بزرگ هم هستند. به این ترتیب که یک بازیگر که نقشی مثبت را در یک فیلم یا سریال ایفا می کند و مثلا بانوی محجبه و با نجابتی است، با شخصیتی کاملا متضاد با آنچه در آثارش نمایش می دهد در جامعه و در میان مردم ظاهر می شود. این تناقض رفتاری، ذهن افراد نوخاسته و جوان را دچار اغتشاش می کند. ضمن اینکه در این زمینه، نوعی بی عدالتی در اجرای قوانین نیز دیده می شود. یعنی بسیاری از مردم دچار این پرسش می شوند که آیا رعایت پوشش سالم فقط برای مردم عادی قانون است و بازیگران سینما با هر پوششی می توانند در اماکن عمومی و مثلا برنامه ها و مجامع فرهنگی حضور یابند؟

حتی دیده می شود که برخی بازیگران زن سینما در سایت ها و صفحات اینترنتی خود، با افتخار تمام تصاویر نامناسبی را از خود منتشر می کنند. این کار در ذهن بعضی نوجوانان این شبهه را ایجاد می کند که حتما بدحجابی کار خوبی است که شخصیت های مشهور و موفق سینما و تلویزیون به آن مبادرت می ورزند!

در همين زمينه معصومه حاج حسيني، مدرس دانشگاه گفت: كارگردان و تهيه كننده اي كه بر اساس شاخص ها و ارزش هاي انقلاب اسلامي تربيت شده باشد، مي تواند فيلم هاي مناسبي را توليد كند، اما هم اكنون كمتر شاهد حضور چنين افرادي هستيم.

اين استاد دانشگاه با اشاره به اينكه هم اكنون در فيلم هاي سينمايي و تلويزيوني، زناني كه هيچ نسبتي با چادر و عناصر مذهبي ندارد، نقش هاي مذهبي را ايفا می كنند، افزود: بازيگري كه هيچ اعتقادي به چادر ندارد، نه تنها نمي تواند حقيقت آن شخصيت را به خوبي ايفا كند، بلكه با بد پوشيدن چادر موجب توهين به زنان محجبه مي شود.

اين كارشناس حوزه زنان بيان كرد: در اكثر فيلم هاي ساخته شده، شخصيتي كه در عرصه جامعه بدترين نوع پوشش را دارد، در نقش افراد محجبه حضور پيدا مي كند و اين دوگانگي و تعارض شخصيت در مخاطب اثر رواني ايجاد كرده و به او القا مي كند كه به اقتضاي فضاي جامعه يك چهره و شخصيت داشته باشد و به اقتضاي فضاي كاري خود نيز نقش يك شخصيت مذهبي را ايفا كند؛ اين تعارض ها نه تنها مذهب را منتقل نمي كند بلكه تغيير شخصيت و دورويي را در مناسبت هاي مختلف زندگي به مخاطب آموزش مي دهد.

اكنون جامعه متدين و انقلابي ايران، به ويژه بانوان كشور انقلابي مان، منتظر اقدامات پيرامون بي حرمتي به چادر در آثار نمايشي هستند. آيا نتيجه اي زودرس خواهد داشت يا بازهم شاهد تساهل در اين زمينه خواهيم بود؟

این گزارش در هفته نامه امین جامعه منتشر شده است.

اداي دين يا رفع تكليف؟

در ميان خيل اتفاقات و حواشي و حرف و حديث هاي جنجال برانگيز و تلخ و شيرين سينماي ايران، شاهد شكل گيري يك موج خوشايند هم هستيم كه با وجود اهميت و قيمتش، چندان به چشم نيامده است؛ پس از سال هاي سال و مدتي طولاني، سكوت عرصه فيلمسازي- چه در سينما و چه تلويزيون- در قبال ستاره هاي حقيقي اين سرزمين شكسته شده است. خبرها حاكي از آن است كه چند فيلم سينمايي و سريال تلويزيوني درباره شهدا و اسوه هاي انقلاب و دفاع مقدس در حال ساخت است يا در آينده اي نزديك توليد خواهد شد.
در شرايطي كه اسطوره هاي جعلي هاليوود مثل جيمز باند و هري پاتر و بت من و سوپرمن و اسپايدرمن و ساير «من»ها، فضاي رسانه اي جامعه ما را آلوده كرده اند، خلأ پرداختن به قهرمانان راستين و بومي در اين فضا به عنوان يك بيماري و كاستي فرهنگي محسوب مي شود. بخشي از گناه ناآشنايي نسل جديد با اين قهرمان هاي حقيقي به گردن اهالي سينما و تلويزيون است كه به جاي پرداختن به تاريخ سازان اصلي ايران، بيشتر وقت و هنر و سرمايه خود را صرف هزاران موضوع بي اهميت و گاه مخرب كردند.
اما حالا خبرهايي مي شنويم و مي خوانيم كه نويد جبران اين كم كاري ها را مي دهند. به تازگي موج قابل توجهي از تلاش براي توليد فيلم ها و سريال هايي براي ترسيم زندگي و مبارزات اسوه ها و شهداي انقلاب و دفاع مقدس آغاز شده است. پس از اكران فيلم هاي «به كبودي ياس» با موضوع شهيد برونسي، «شب واقعه» درباره شهيد درياقلي سوراني و پخش سريال هاي «شوق پرواز» پيرامون شهيد بابايي و «جاودانگي» درباره شهيد تندگويان، هم اكنون چند فيلم و سريال درباره زندگي و مبارزات شهداي انقلاب و دفاع مقدس در دست توليد است كه به زودي به مرحله ساخت خواهند رسيد. فيلم «شور شيرين» با موضوع زندگي شهيد كاوه چندي ديگر اكران خواهد شد و سريالي هم از روي آن به تلويزيون خواهد رفت. حاتمي كيا هم تا چند روز ديگر تصويربرداري فيلم شهيد چمران را شروع مي كند. همچنين سريال هايي درباره شهيد باكري، صياد شيرازي، طهراني مقدم، بروجردي و فيلمي در اقتباس از كتاب «دا» در دست تحقيق و نگارش فيلمنامه است. آثاري كه احتمالا سال آينده از تلويزيون پخش خواهند شد. ضمن اينكه پيشنهادهايي هم مبني بر ساخت آثاري درباره ده ها اسوه و شهيد ديگر هم از سوي مديران سيما يا نهادهاي ديگر مطرح شده است. نمونه آن ها بخشنامه معاونت سيما براي ساخت سريال فاخر درباره شهيد مطهري و امام خميني(ره) است كه در هفته هاي اخير اتفاق افتادند. اين در حالي است كه تا قبل از آغاز اين موج در سال هاي گذشته، تنها شاهد ساخته شدن چند سريال ضعيف و سطح پايين درباره زندگي شهدا بوديم.
اين روند خوشايند اما داراي مخاطراتي هم هست كه اگر نسبت به آن ها بي توجهي شود ممكن است آسيب هايي را به جريان فيلمسازي درباره قهرمانان وارد كند. خطر بزرگ، تكيه بر كميت گرايي و بيلان كاري و در يك كلام «رفع تكليف» است. تجربه ثابت كرده كه انجام كار فرهنگي با هدف بالا بردن آمار و پركردن رزومه كاري، خنثي و فاقد تأثيرگذاري فرهنگي والا و بالايي است. همچنان كه برخي نهادها طي سال هاي اخير با سرمايه عمومي آثاري را تحت عنوان فيلم دفاع مقدس تهيه كردند، اما آنچه روي پرده سينما يا آنتن تلويزيون رفت در اصل، وهن دفاع مقدس بود.
سفارش خلق اين گونه آثار به افرادي كه اعتقاد عميقي ندارند و يا اعتقادشان سطحي است هم مي تواند به اين جريان آسيب جدي وارد كند. كار فرهنگي به طور كلي و توليد آثار عقيدتي، با كارهاي صنعتي و اقتصادي كه بيشتر متكي به تخصص است تفاوت مي كند. يك هنرمند اگر تنها به خاطر گرفتن مجوز ورود به عرصه فرهنگ يا تأمين معيشت سفارش خلق چنين آثاري را پذيرد، بدون شك اثرش بي روح و ضعيف از آب درمي آيد. تنها هنرمنداني مي توانند در اين زمينه خوب كار كنند كه هم دغدغه انقلاب و دفاع مقدس را داشته باشند و هم شناخت و دركشان درباره اين موضوعات، درست و عميق باشد. ناتواني كارگردان هم مشكل ديگري است كه گاه گريبان آثار ارزشمند را مي گيرد. عرصه هاي فرهنگي حياتي و مهم، جاي آزمون و خطا و پله سازي براي دست يابي به جاه و مقام نيست.
نگراني محسوس ديگر در اين حوزه، سانسور شخصيت و زندگي بزرگان است؛ بيم آن مي رود كه برخي از سازندگان محترم اين آثار به واسطه حب و بغض هاي سياسي و طايفه اي، تصويري تحريف شده و ناقص از شهدا و اسوه هاي ملي كشورمان را ظاهر سازند. درست مانند تصويري كه برخي از رسانه ها و اشخاص از شهيدآويني جلوه مي دهند؛ وجوه غالب شخصيتي اين شهيد را كمرنگ نشان مي دهند يا ناديده مي گيرند، چون طرح و بازگويي همه ابعاد شخصيت شهيد آويني به سود جريان هاي رقيب آن ها مي شود! يا نمونه بارز ديگر در اين زمينه وضعيت فاجعه باري بود كه براي فيلم «فرزند صبح» پيش آمد و نتيجه اين پروژه سفارشي بي حساب و كتاب و پرهزينه، توهين به امام خميني(ره) و تحريف شخصيت ايشان شد.
نكته مهم اين است كه نبايد از كنار موضوع هاي بزرگ و مهمي كه در ارتباط با سرنوشت جامعه هستند، ساده گذشت. كار عميق و درخشان رسانه اي پيرامون انقلاب و دفاع مقدس به ويژه در قالب فيلم و سريال كه بتواند مخاطب را مجذوب و محبوب خود كند مي تواند روي زندگي و سرنوشت بسياري از مخاطبان اثر بگذارد. خيلي از موضوع ها اين توانايي را ندارد. مثلا سريالي كه به يك سوژه خانوادگي مي پردازد، در نهايت مي تواند مخاطب خود را به زندگي خانوادگي بهتري رهنمون سازد، اما يك فيلم درباره انقلاب اگر سنجيده و به معناي واقعي كلمه اعتقادي باشد، چه بسا بتواند مسير زندگي عده اي را تغيير دهد.
قهرمانان ملي، حكم شيرازه هويت يك جامعه را دارند. مردم يك جامعه هرقدر با اسوه ها و قهرمان هاي ملي خود بيشتر آشنا باشند، آن جامعه از گزند بحران هاي فرهنگي و اجتماعي بيشتر در امان مي ماند. چرا كه قهرمانان ملي، در واقع منابع اصلي ايجاد الگوي رفتاري و فرهنگي هستند. پس منتظر تماشاي آثاري درخشان و تحول ساز درباره زندگي شهداي انقلاب و دفاع مقدس مي مانيم.

نگاهي به فيلم سينمايي «چك»

حكايت اين تكثرگرايي پوچگرايانه!

فيلم «چك» ششمين ساخته سينمايي «كاظم راست گفتار» است كه از آثار موسوم به جريان«سينماي بدنه» محسوب مي شود. فيلم هايي كه نمي توان نام سخيف و مبتذل بر آنها نهاد و حداقل اصول دراماتيك و سينمايي نيز در آنها رعايت مي شود، اما در عين حال، آثار عامه پسندي هستند كه محتواي چندان عميق و مهمي هم ندارند. در واقع، فيلم هاي سينماي بدنه، اكثريت آثار توليدي سينماي كشورمان را تشكيل مي دهند و بيشتر كاركردي سرگرم كننده دارند.
فيلم «چك» نيز يكي از نمونه هاي اين جريان است. فيلمي كه بيشتر با هدف جلب رضايت مشتري و فتح گيشه ساخته شده است و نه اهداف روشنفكرانه دارد و نه در پي جلب توجه جشنواره هاي غربي است و نه يك مسير متعالي و مترقي را مي جويد. كاركرد آن در همين حد است كه يك خانواده علاقه مند به سينما دو ساعتي را پاي تماشاي آن و لحظاتي را به شادي و خوشي بگذرانند و بعد هم فيلم را فراموش كنند.
اما مسئله اين است كه سينماي امروز جهان، به ويژه در مغرب زمين و به طور اخص در هاليوود، براي تحقق اهداف استراتژيك و حتي تبليغ ايدئولوژي، متكي به اين گونه فيلم ها است. ديگر دوران حاكميت و سروري فيلم هاي فلسفي و انديشمندانه گذشته است. اگر روزگاري امثال «كيشلوفسكي»، «برگمان»، «تاركوفسكي» و ... بر تارك سينماي جهان مي درخشيدند، حالا فيلم هاي سرگرم كننده و سهل و ممتنع سينماي بدنه هستند كه هم توجه منتقدان و روشنفكران را به خود جلب مي كنند و هم - مثل هميشه- براي مخاطب عام پذيرفتني هستند و هم اينكه، اتاق هاي فكر نهادهاي سياسي و امنيتي براي پياده سازي اهداف خود از اين نوع فيلم ها بهره مي برند. اما در سينماي ما به جز موارد انگشت شماري، هنوز هم سينماي بدنه، فاقد انديشه و رويكرد استراتژيك است و آرمان ها و اهداف مترقي و انقلابي را همچنان بايد در آثار خنثي و خشك رديابي كرد. اين درحالي است كه تجربيات موفقي چون «ملك سليمان»، «آژانس شيشه اي»، «قلاده هاي طلا» و تاحدودي سه گانه «اخراجي ها» ثابت كرده اند كه اگر رويكرد ارزشي و ايدئولوژيك در قالب ساختاري منسجم و پرجاذبه ريخته شود، هم به رونق اقتصادي سينما كمك مي شود و هم به دليل قابليت بالاي جذب مخاطب قادر به جريان سازي فرهنگي و تأثيرگذاي بيشتر بر جامعه هستند. اين درحالي است كه هم اكنون سينماي بدنه در سيطره سطحي گرايي و كليشه نمايي و يا انديشه هاي ضدارزشي است. به همين دليل هم سينماي ما غالباً دچار ركود اقتصادي بوده و از انتشار ارزش هاي متعالي نيز ناتوان شده است.
فيلم «چك» هم نمونه يكي از آثار سينماي بدنه است كه از ساير فيلم هاي اين جريان يك سر و گردن بالاتر است، با اين حال، به دليل رويكرد محتوايي خود از تأثيرگذاري مثبت بر جامعه ناتوان است. اما اين رويكرد محتوايي چيست و فيلم «چك» چه مي گويد؟
داستان اين فيلم درباره گردهمايي چند فرد نامتجانس است كه مجبور مي شوند مدتي را با هم بگذرانند و به بياني بهتر، ناچار مي شوند چند روزي همديگر را تحمل كنند. ماجرا از آنجا آغاز مي شود كه يك زن جوان درحال مسافركشي با خودرو شخصي خود است كه يك موتورسوار سارق اقدام به دزديدن كيف يكي از مسافران مي كند، اما بقيه مسافرها كيف را از سارق پس مي گيرند. پيرمرد صاحب كيف هم به عنوان پاداش، يك فقره چك به آنها مي دهد تا با نقد كردن آن، پولش را بين يكديگر تقسيم كنند، اما چون شب جمعه است و بانك ها تعطيل هستند، اين چند نفر مجبور مي شوند تا صبح شنبه در كنار يكديگر باقي بمانند.
فيلم «چك» مانند غالب آثار سينمايي ما با بحران آغاز مي شود و پايان مي يابد. سكانس ابتدايي فيلم نمايشگر تصويري سياه و مملو از تيرگي در تهران است. همه چيز حاكي از نااميدي و عدم توازن اجتماعي است. از زن جواني كه مجبور است براي تأمين معاش خود مسافركشي كند تا حاكم بودن ناامني شديد در اين جامعه. به زعم فيلم «چك»، حتي اگر در يك خودرو نشسته و در حال طي مسير هستيد، ممكن است هر لحظه دزداني از راه برسند و كيف را از دست شما و از درون تاكسي بربايند! آنچه از جامعه ايران در اين فيلم نمايش داده مي شود، گروهي از مردم است كه هيچ اتحاد نظري با يكديگر ندارند و اثري از وحدت در ميان آنها ديده نمي شود؛ همه با هم در تضاد و مخالفت هستند. در جامعه به تصوير در آمده در فيلم «چك» هركس ساز خودش را مي زند و راه خود را مي رود. بنابر آنچه در فيلم به تصوير درآمده، تنها چيزي كه باعث مي شود در جامعه نوعي وحدت ظاهري ايجاد شود، منافع شخصي است!
كافي است به شخصيت هاي درون فيلم دقت كنيم. به روايت اين فيلم، مردم از هم منفك هستند و مي توان آنها را به دسته هاي مختلف تفكيك كرد. همچنان كه هر كدام از شخصيت هاي فيلم نماينده يكي از اين دسته ها است. مرد مسن متشرع با بازي «فرهاد آئيش»، نماينده طيف متدين و حزب اللهي جامعه است، دانشجوي جوان نماينده جريان موسوم به سبز است، ديگري يك سلطنت طلب است و زن راننده و برادرش عامه مردم را نمايندگي مي كنند. اين افراد توافق و تفاهم چنداني با هم ندارند، اما تنها به دليل منافع و دستيابي به پاداش، مجبور مي شوند با هم راه بيايند و در صلح و آشتي، همزيستي مسالمت آميزي را پي بگيرند. در واقع، قهرمان اصلي اين فيلم، چكي است كه از سر شانس و اتفاق به دست آنها افتاده و همه اتفاقات پيرامون آن رخ مي دهد و مانند يك نخ تسبيح كه مهره هاي جدا از هم را به يكديگر متصل مي كند در اينجا هم اين چك است كه نقش محور وحدت بخش را بازي مي كند. از نظر فيلم، اين وحدت كاملاً مصنوعي و ظاهري است و فقط كافي است چك از ميان برود تا همه اين افراد از هم گسسته شوند. همان طور كه در چند سكانس فيلم، وقتي اين آدم ها تصور مي كردند كه يكي چك را برده، همه احترام و علاقه شان به يكديگر از بين مي رفت و تبديل به دشمن هم مي شدند. اين نگاه فيلم نوعي شك گرايي و نهيليسم رقيق را بازنمايي مي كند. چون آنچه به مخاطب القا مي شود، نوعي بيهودگي است. به ادعاي فيلم، تنها چيزي كه جامعه انساني و همزيستي آدم ها را به وجود آورده، نيازهاي مادي و اقتصادي بوده است، نه ارزش و آرمان ديگري.
اين موضوع با نحوه بازنمايي كاراكتر متشرع فيلم، موكد مي شود. يكي از نقاط ضعف فيلم همين كاراكتر است. چون اولاً كپي برابر اصل شخصيت ماشاءالله در فيلم «پوپك و مش ماشاءالله» است - هر دو نقش را هم فرهاد آئيش ايفا مي كند- و دوم اينكه هيچ پرداخت و تعميقي بر آن نشده - همان طور كه درباره ساير آدم هاي فيلم هم اين موضوع صادق است- او يك شخصيت سطحي و طماع و متظاهر نمايش داده مي شود كه از داشتن كارت عضويت در بسيج براي منافعش استفاده مي كند. رفتن او به نمازجمعه هم تنها يك عادت شمرده مي شود. اين موضوع به صراحت از سوي همسر وي گفته مي شود كه «از جواني عادت كرده كه هر هفته به نمازجمعه برود!» (نقل به مضمون)
نحوه تصويرپردازي همسر و دختر شخص متدين فيلم نيز در نوع خودش قابل تأمل است. همسر اين مرد كه يك زن مذهبي محجبه خانه دار است، در قالب شمايلي عقب مانده و شكاك و بدخلق به تصوير كشيده شده است. (اين هم از اداي دين سينماگران ما به مادر!) دختر او نيز يك جوان سبك سر و علاقه مند به رابطه با جنس مخالف است. در كل، تصوير فيلم «چك» از نسل جوان، همان تصور كليشه اي و سطحي اغلب فيلم هاي سينماي ايران است. آنچه به عنوان جوان در فيلم هاي ايراني نمايش داده مي شود، افرادي آسمان جل، فاقد شعور بالاي اجتماعي و داراي مطالبات جنسي است. روابط دختر و پسر كه يكي از شيوه هاي به بند كشيدن مخاطب در فيلم هاي عامه پسند است، در اين فيلم هم بروز يافته است. لحظات برخورد پسر جوان با دختر مرد، ناگهان فضاي فيلم را به سمت يك كمدي مبتذل و تين ايجري مي برد. اين در حالي است كه اين صحنه ها هيچ ربطي به روند كلي داستان ندارد و اگر هم در فيلم نمي گنجيد، نه تنها نقصي پيش نمي آمد كه شأن فيلم بالاتر مي رفت.
اختتاميه فيلم نيز مانند آغاز آن همراه با بحران و نااميدي است. آنجا كه گروه براي نقد كردن چك و دريافت سهم پاداش خود به بانك مي روند، اما متوجه مي شوند كه پيرمرد از دنيا رفته و بايد تا زمان تقسيم ارث منتظر بمانند. اين پايان ناخوش، رويكرد پوچگرايانه فيلم را پررنگ تر مي كند. چون حتي وحدت منفعت طلبانه و همزيستي مسالمت آميز اين افراد نيز بي نتيجه مي ماند.

این مطلب در هفته نامه صبح صادق منتشر شده است.

سینما و لزوم بازگشت به منشور تجدید عهد هنر

راهی به رهایی

سینمای ما چه نیازی به اندیشه های تابناک امام خمینی(ره) دارد؟ این سینما چگونه می تواند با بهره گیری از گفتارهای این ابرمرد تاریخ، بهره جوید؟

سال هاست که سینمای  ما با چالش هاي متنوع و پرشماری مواجه است؛ تولید انواع فیلم های مسئله دار –از سیاه نما گرفته تا خیانت نما- کمبود مخاطب و عدم استقبال مردم از اکثر قریب به اتفاق فیلم ها، ماجرای بیهوده و فرساینده بحث درباره لزوم نظارت و ممیزی، فیلم های توقيفی و رفع توقيفی، مافيای اکران، دخالت غیرمستقیم دولت های خارجی با حمایت از برخی فیلم ها و فیلمسازان، خانه سینما ، مدیریت سرگردان و سرگردانی مدیریتی، ستاره های اخلاق ستیز، جشنواره های بی هویت و ...  موانعی بر سر راه حرکت رو به جلو و ترقی هنر هفتم در این سرزمین هستند. مشکلاتی که گویی هرچه می گذرند، بیشتر و پیچیده تر می شوند.

با این حال ، گرفتاری های موجود در هنر هفتم کشورمان قابل حل هستند و همین «واقعیت» است که نشان امید را بر سینمای ایران تثبیت کرده است. کافی است سرگذشت سینمایمان دائم مرور و تحلیل کنیم تا سرنوشت بهتری را برای آن رقم بزنیم. سینمایی که روزگاری مسیری رو به نابودی و نابود کردن را در پیش گرفته بود. اما دیدیم که پس از رستاخیز ملت ایران و در دوره ای که قاب نقره ای تنها اندکی از تابش نور روح خدا بهره برد، چگونه ساختار و محتوایش صیقل خورد و از عنصری مطرود و منفور به  پدیده ای محبوب و محجوب تبدیل شد. اتفاقا از همان زمانی که سینما از این نور فاصله گرفت، باز هم تاریکی به سراغش آمد.
برعکس سال های اول انقلاب که سینما به خاطر همراه شدن با آرمان های امام خمینی(ره) و مردم پیرو ایشان توانست خودی نشان دهد و سروری کند، در 15 سال اخیر به دلیل دور شدن از شاخص های متعالی انقلاب دچار ضعف و رخوت شد. این اتفاقات ، واقعیاتی هستند که می توان با درس گرفتن از آن ها ، امروز و آینده سینمای کشورمان را نیز پیش ببریم.
با بهره از همین تجربیات می توان بر خیلی از بحران ها و چالش های پیش روی سینما به مبارزه پرداخت. اما جای بسترها، استراتژی و چشم انداز عملیاتی که هم به نیروهای فعال در این عرصه و هم تلاش های مدیریتی، وحدت و انسجام ببخشد و به ثمر برساندشان خالی است. بدون شک، تنها نرم افزاری که قابلیت تحقق آرمان های بلندپروازانه ما را در عرصه سینما دارد، دیدگاه های فرهنگی و هنری امام راحل است. این یک شعار یا تجلیل بی پشتوانه نیست؛ امام خمینی درعین حال که یک فقیه آگاه به زمانه و زمان آینده و همچنین رهبر سیاسی بزرگترین تحول اجتماعی تاریخ معاصر بود، یک نویسنده و شاعر شاخص نیز محسوب می شد و به رموز و خصایص عرصه ذوق و هنر تسلط داشت. به خاطر همین ویژگی جامع الشرایط حضرت امام، نظریات ایشان نیز قابل اتکاتر و عملیاتی تر است.
تجلی این حقیقت را نیز می توان در پيام صريح و شورانگيز امام راحل به هنرمندان در سال 67 دید؛ پیامی كه بايد آن را مانيفست هنر رهايي بخش دانست، راه روشني که محدود به زمان و مکان خاصی نیست و در هر موقعیتی، مسیر هنرمندان را به هدف کوتاه تر می کند. متنی كه خودش يك اثر هنري محسوب می شود و بهترین الگو و راه برای رسیدن به هنر و سینمای مطلوب یک جامعه انقلابی و اسلامی است. به همین دلیل نیز شهید آوینی به عنوان شاگرد اول مکتب هنری امام خمینی(ره) این پیام کوتاه و گویا را منشور تجدید عهد هنر نامید.
با بازخواني اين متن، مي توان نگاه آينده نگر امام درباره شرايط جديد اجتماعي پس از جنگ در ايران و وظيفه هنر در قبال اين شرايط را ديد. چه اين كه پس از اتمام جنگ تحميلي - كه مدتي پس از آن نيز داغ بي تسلاي رحلت امام بر ايران سايه افكند- تهاجم دشمن از عرصه سخت و نظامي به حوزه نرم و فرهنگي تغيير يافت. اما به جز عرصه تقابل خارجي، جبهه ديگري نيز در داخل پيش روي مردم گشوده شد؛ امام خميني (ره) از اين جبهه نوين داخلي به عنوان جنگ فقر و غنا ياد كردند. همچنانكه در پيام قطعنامه و به مناسبت پايان جنگ فرمودند: «امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعفاف و استكبار، جنگ پابرهنه ها و مرفهين بي درد شروع شده است...» (1) و پيام امام به هنرمندان نيز در راستاي مقابله با شبيخون فرهنگي غرب و جنگ فقر و غنا در داخل بود. به طوري كه در بخشي از اين مانيفست تصريح شده است: «هنري زيبا و پاك است كه كوبنده سرمايه داري مدرن و كمونيسم خون آشام و نابودكننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومايگي، اسلام مرفهين بي درد و در يك كلمه اسلام آمريكايي باشد.»
هنر در مكتب امام، نه زينتي در كاخ اشراف و نه افيوني در دست روشنفكران ضدمردمي و برج عاج نشين است. هنر در اين مكتب، به شدت مردمي و كاربردي است. هنري كه توهم و تسكين درد نيست، بلكه واقعيتي است كه براي درمان دردهاي انسان خلق مي شود. امام در ادامه پيام خود به هنرمندان تأكيد كرده اند: «هنر در مدرسه عشق، نشان دهنده نقاط كور و مبهم معضلات اجتماعي، اقتصادي، سياسي و نظامي است. هنر در عرفان اسلامي ترسيم روشن عدالت و شرافت و انصاف و تجسم تلخ كامي گرسنگان مغضوب قدرت و پول است. هنر در جايگاه واقعي خود تصوير زالوصفتاني است كه از مكيدن خون فرهنگ اصيل اسلامي، فرهنگ عدالت و صفا لذت مي برند.»
يكي ديگر از آرمان هاي حضرت امام در زمينه هنر، حضور جهاني و بين المللي آن است. در اين چارچوب، هنر مكلف است كه در عرصه جهاني نيز حضوري فعال و حق طلبانه داشته باشد. امام در بخش ديگري از پيام تاريخي خود به هنرمندان فرموده اند: «تنها به هنري بايد پرداخت كه راه ستيز با جهان خواران شرق و غرب و در رأس آنان آمريكا و شوروي {سابق} را بياموزد. هنرمندان ما تنها زماني مي توانند بي دغدغه كوله بار مسئوليت و امانت شان را زمين بگذارند كه مطمئن باشند مردم شان بدون اتكا به غير، تنها و تنها در چارچوب مكتب شان به حيات جاويدان رسيده اند و هنرمندان ما در جبهه هاي دفاع مقدس مان اين گونه بودند، تا به ملأ اعلا شتافتند و براي خدا و عزت و سعادت مردم شان جنگيدند و در راه پيروزي اسلام عزيز، تمام مدعيان هنر بي درد را رسوا نمودند.»
گفتارها و نوشتارهاي امام، شاخص آزادي سينما از اين گرفتاري هستند. اگر به آن بازگشتيم، مي توانيم انتظار تحول در اين عرصه را داشته باشيم، در غير اين صورت، گرفتاري ادامه دارد.
این یادداشت در روزنامه کیهان منتشر شده است.

نگاهي به فيلم «روزهاي زندگي» ساخته پرويز شيخ طادي

ايستادگي بعد از قطعنامه!


«پرويز شيخ طادي» در نهمين تجربه كارگرداني فيلم بلند سينمايي، يك دستاورد جديد را به سينماي ايران ارائه داده است؛ «روزهاي زندگي» روايتي از واپسين لحظات جنگ تحميلي و از خودگذشتگي مردم براي دفاعي مقدس، آن هم در شرايطي كه اعلام شد، دو طرف - مهاجم و مدافع- قطعنامه آتش بس را پذيرفته اند.
در ميان خيل فيلم هاي پرادعا و بي مايه سي امين دوره جشنواره فيلم فجر «روزهاي زندگي» به عنوان يك پديده درخشيد؛ سر به زير آمد و سربلند شد. فيلمي فارغ از عقده هاي اخير رايج شده در عرصه سينماي جنگ و برآمده از عقيده كه نمايشي صادق و سالم را تجلي بخشيده است.
سينماي دفاع مقدس، تنها ژانر بومي سينماي ايران است كه بايد آن را از نتايج انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي دانست. ژانري كه آثارش تنها به آن جنگ محدود نمي شود، بلكه همان طور كه از عنوانش پيداست، دفاع از حق در برابر باطل را روايت مي كند، اما متأسفانه طي سال هاي اخير - از اواسط دهه 70 تاكنون- سينماي دفاع مقدس دچار افت شديدي شده كه اين اتفاق البته ناشي از سياستگذاري هاي مديران فرهنگي و سينمايي آن دوره بوده است. هم تعداد فيلم هاي اين جريان كاهش يافت و هم اينكه روايت اصيل دفاع مقدس كم رنگ شد و جايش را ديدگاه هايي آلوده به پندار منفي درباره آن ايستادگي هشت ساله گرفت. يكي از بحران هايي هم كه دامن اين عرصه را گرفته اين است كه كارگردان هاي پيشكسوت سينماي دفاع مقدس كنار كشيده اند و يا ديگر نمي توانند با آن حال و هوا، فيلم جنگي بسازند.
در اين شرايط تنها راه احيا و استمرار اين جريان، تكيه به فيلمسازهاي تازه نفس و خوش ذوق است؛ هنرمنداني كه شايد چندان نام آور نباشند، اما غافلگيركننده هستند و قابليت دارند تا به تنهايي بار اعتبار جشنواره بزرگ و گسترده اي چون جشنواره فيلم فجر را بر دوش بگيرند. اين اتفاق در اين دوره از جشنواره فيلم فجر هم روي داد.
«روزهاي زندگي»، يكي از معدود تلاش هاي سينماورزانه سينماگران، براي ترسيم ناگفته هاي دفاع مقدس هشت ساله است؛ ناگفته هايي از ترس ها و شجاعت ها در جنگ. پيش از اين هم فيلم هاي جنگي ديگري درباره حضور پزشك ها و پرستارها در جنگ ساخته و به نمايش درآمده بود، اما در اين فيلم، قهرمان اصلي، صنف درمانگر هستند. البته اين بار نقش آنها به طبابت و تيمار مجروحان و بيماران محدود نيست، در اين فيلم اسلحه به دست گرفتن و نبرد اين گروه نيز به نمايش درآمده است.
فيلم «روزهاي زندگي» روايت اميرعلي(حميد فرخ نژاد) و ليلا(هنگامه قاضياني) دو زوج پزشك است كه در بيمارستان صحرايي كه نزديك به خط مقدم واقع شده مشغول هستند. ورود پي در پي مجروحان و مصدومان جنگي، لحظات پرمشغله اي را براي آنها پديد آورده است، اما حضور نابهنگام يك پزشك جوان كه روحياتش با فضاي جبهه تطابقي ندارد، چالش جدي تري براي آنها مي شود. در اين هنگامه است كه راديو خبر پذيرش قطعنامه پايان جنگ را اعلام مي كند. همه با اين تصور كه ديگر جنگ تمام شده، قصد بازگشت به شهر و ديار خود را مي كنند، اما درست در لحظه اي كه رزمندگان ايراني از حال و هواي نبرد خارج شده و حتي برخي از آنها به عقب برگشته اند، نيروهاي عراقي حمله مي كنند. نتيجه اين مي شود كه اين پايگاه و از جمله بيمارستان صحرايي به تصرف دشمن در مي آيد، در حالي كه چند پزشك و ده ها مجروح در آن حضور دارند ... .
داستان فيلم «روزهاي زندگي» در موقعيتي شكل گرفته كه قابليت هاي دراماتيك بسياري دارد؛ يك درمانگاه صحرايي در خط مقدم جبهه كه به محاصره دشمن در مي آيد. پزشك هاي اين درمانگاه از يك طرف بايد به زخمي ها رسيدگي كنند و از طرف ديگر مجبور مي شوند كه از اين محل پاسداري كنند. اين وضعيت، آبستن كشمكش و هيجاني شده كه نتيجه اش همراهي و هم ذات پنداري بيشتر مخاطب با كاراكترهاي درون فيلم است.
يكي از شاخصه هاي فيلم «روزهاي زندگي» بازسازي صحنه هاي جنگي به شكلي واقع گرايانه و البته بديع و چشم نواز است. سكانس هجوم نيروهاي بعثي به پايگاه ايراني درست بعد از اعلام قطعنامه، جلوه بارزي از تبديل يك موقعيت مملو از خشونت و سياهي به تصاويري زيبا و خيره كننده است. زد و خوردها و انفجارها و مانورهاي هجومي و دفاعي دو طرف طوري به تصوير كشيده شده كه بيننده را مبهوت خود مي كند. نوع چينش وسايل و ابزارها و آدم ها در ميزانسن، دكوپاژ هوشمندانه و استفاده از لنز متمايل به تيره، پلان هاي جنگي كم نظيري را مهيا كرده است.
اتفاق خوبي كه افتاده اين است كه واقع گرايي فيلم منجر به سياه نمايي و ارائه نگاه انحرافي درباره دفاع مقدس نشده است. مسئله اي كه براي برخي از اين نوع فيلم ها رخ مي دهد اين است كه به بهانه نمايش واقعيت هاي جنگ - خواسته يا ناخواسته- روايتي ضد مقاومت را پديدار مي سازند. آثاري كه در آنها بيان مرارت ها و زشتي هاي ذاتي جنگ، مقدمه اي مي شود براي تلقين اين ادعا كه اصلاً نبايد از كشور خودمان دفاع مي كرديم اما فيلم «روزهاي زندگي» ضمن ترسيم برخي واقعيت هاي تكان دهنده به چنين بيراه هايي نمي رود. ازدياد صحنه هاي خون و خونريزي در فيلم باعث تلقين روحيه انفعالي و ترس در مخاطب از جنگ نمي شود. حتي نمايش رزمنده هايي كه از مرگ مي ترسيدند و دنبال راهي بودند تا از ميدان مبارزه فرار كنند هم به رويكرد حق طلبانه فيلم آسيبي وارد نكرده است. چون فيلم در بيان واقعيت ها، مغرض نيست و صادق است. به عبارتي ديگر، همه وقايع را گفته و نه بخش هايي از آن را. هم رنج ها و تلخي هاي جنگ را نمايش داده و هم ضرورت اصل دفاع و ايستادگي در برابر مهاجم را.
«روزهاي زندگي» از جمله فيلم هايي است كه نقش برجسته زنان را در خط مقاومت نمايش مي دهد. اين بار حتي صحنه هايي ديده مي شود كه در آن زن اسلحه به دست مي گيرد و با دشمن مي جنگد. نقش زن در اين فيلم كاملاً مادرانه است. اين ويژگي درآنجا كه ليلا حتي براي اسير عراقي هم دل مي سوزاند، به خوبي ديده مي شود.
شيخ طادي مي توانست به راحتي اميرعلي و ليلا را شخصيت هايي مجرد ترسيم كند و از اين طريق ماجراهايي چون روابط عاطفي و عشق مثلثي و ... را وارد كارش كند تا چاشني فيلمش در ايجاد جذابيت كاذب بيشتر شود و پشتوانه اي براي فروش بالاتر و فتح گيشه شود، اما فيلم كاملاً از اين آلودگي ها مبراست و با فضاسازي اخلاقي و انساني خود، كاملاً در راستاي فرهنگ دفاع مقدس قرار گرفته است. همچنين تعيين رابطه زن و شوهر بين نقش هاي اول زن و مرد، فيلم را رويكردي خانواده محور بخشيده است.
علاوه بر اينها ريتم و ضرباهنگ، موسيقي متن، بازي خوب بازيگران و فضاسازي نفس گير و پرجاذبه فيلم، يك تجربه سينماورزانه منحصر به فرد را مهيا ساخته است. «روزهاي زندگي» از شعار عبور كرده و به شعور رسيده و همان طور كه از نامش پيداست، نمايانگر يك زندگي است. مگر غير از اين است كه زندگي انسان در اين دنيا يك مبارزه و جهاد دائمي و ممتد است؟ مبارزه اي هميشگي و مستمر براي دفاع از حق و حقيقت و پاك كردن هستي از شقاوت ها و خباثت ها. درست مانند ماجرايي كه در اين فيلم به نمايش درآمده. ايستادگي و مقاومت حق طلبان داستان، در نهايت آنها را به روشنايي مي رساند. اختتاميه فيلم با شعاع هايي كه از روزنه هاي ديوار به داخل درمانگاه مي تابد، نمونه اي است از سخن گفتن با زبان تصوير. يك پلان چند ثانيه اي است كه به جاي چند ساعت سخنراني، پديدار شده است.
البته فيلم در پاره اي از لحظات منطق روايي خود را از دست مي دهد. مثل صحنه نجات يافتن پزشك زن، با بازي «هنگامه قاضياني» از دست دشمن يا ايستادن ناگهاني يكي از مجروح ها و همكاري وي با دكترها در شرايطي كه تا چند دقيقه پيش از آن اوضاع چندان رو به راهي نداشت كه اين موارد چندان قابل باور نيستند، اما اين اشكالات جزئي، به كل فيلم لطمه اي وارد نكرده و مانع ارتباط فيلم با تماشاگر نمي شود. همچنين باوجود تلاطم هاي زيادي كه براي كاراكترهاي پزشك فيلم پيش مي آيد، پوشش آنها بيش از حد منطقي پاكيزه است.
پرويز شيخ طادي فعاليت خود به عنوان يك كارگردان را با فيلم هاي دفاع مقدسي شروع كرد. «روزهاي زندگي» را بايد بازگشت اين فيلمساز به تخصص و دغدغه اصلي اش دانست؛ يك بازگشت پيروزمندانه كه نشانه بلوغ و پختگي اين فيلمساز است.
اتفاق مهم ديگري كه درباره اين فيلم افتاده سربلندي سينماي دفاع مقدس است. «روزهاي زندگي» نشانه اي گويا و پويا براي صحت اين ژانر بومي و ملي سينماي ايران است. به ويژه در اين مقطع از حيات سينماي كشورمان كه روزمرگي و تكرار و كپي كاري، اين عرصه را دچار ملال و سستي كرده است. «روزهاي زندگي» به همراه فيلم هاي شاخص ديگري چون «قلاده هاي طلا» و «ملكه» توانستند اعتبار و ارزش سي امين دوره جشنواره فيلم فجر را حفظ كنند و نشان دهند كه اميد اصلي در اين عرصه به سينماگران متعهد است.

این مطلب در هفته نامه صبح صادق منتشر شده است.

نسبت سينماي ما و فتح خرمشهر

 حلقه مفقوده حماسه عظيم در سينماي ايران

چه نسبتي ميان سينماي ايران و حماسه سوم خرداد وجود دارد؟ آيا سينما الزاماً بايد به موضوعاتي چون فتح خرمشهر بپردازد؟ علت عدم توجه به وقايع ملي مهم در سينما چيست؟ اين عبارات، پرسش هايي مهم و حياتي در عرصه فرهنگ امروز جامعه ما محسوب مي شوند. اين نوشتار تلاشي است مختصر و شتاب زده براي يافتن پاسخ آنها.

سينماي ايران و يك نقطه عظيم تاريخي
با مرور تاريخ سينماي ايران مي توان به نتايج شگفت انگيز و گاه تكان دهنده اي رسيد. درحالي كه يكي از رسالت هاي سينما در مغرب زمين - و شايد حتي بتوان گفت مهم ترين دليل وجودي اش- بازتوليد فرهنگ و آرمان هاي تمدن جديد غربي بوده است، در كشور ما اوضاع به گونه اي ديگر رقم خورده است. يكي از جلوه هاي اين واقعيت ناگوار را مي توان بي تفاوتي عرصه هنر هفتم ايران - به ويژه در دو دهه اخير- در قبال بسياري از افتخارات و درخشش هاي تاريخي و ملي ديد.
ايران كشوري مملو از حوادث تلخ و شيرين و فراز و نشيب هاي مختلف است؛ يك رنگين كمان از انواع و اقسام اقبال ها و ادبارها در تاريخ كشورمان قابل شناسايي است. البته اين وضعيت طي 33 سال گذشته تغييراتي يافته است. از 22 بهمن سال 57 به اين سو حركت تاريخ در ايران ديگر گونه مي شود. اگر تا پيش از اين مبدأ، عمدتاً شكست و سقوط و عقب نشيني و از دست رفتن بخش هاي مختلف كشور و تسليم شدن در برابر قدرت هاي بيگانه غالب بود، با پيروزي انقلاب اسلامي جريان تاريخ در ايران مسير متفاوتي را در پيش گرفت. از اين به بعد بود كه پيروزي و فتح و سربلندي و مقاومت و تاراندن مهاجمان و سرسختي براي حفظ حتي يك ميلي متر از خاك كشور، تبديل به رسم ايرانيان شد.
در اين ميان، فتح خرمشهر يك نقطه طلايي به حساب مي آيد. پس گرفتن خرمشهر از ارتش بعث عراق (بخوانيد نماينده ارتش كفر جهاني) نه يك حادثه تاريخي، كه يك نماد تاريخي و انساني است؛ براي نخستين بار در تاريخ معاصرمان، ايران وارد يك جنگ نابرابر و همه جانبه شد و اجازه نداد ذره اي از خاك سرزمين مان اشغال شود. فتح خرمشهر، پاياني بود بر صدها سال به يغما رفتن خاك اين كشور كه به واسطه حماقت و خيانت شاهان بي لياقت بر تاريخ ما تحميل شد. حتي رژيم استبدادي- استعماري پهلوي نيز، بحرين، پاره تن اين وطن را فروخت. هرچند وطن فروشان مي خواستند خرمشهر را نيز حراج كنند؛ اما اين بار ملتي كه با دم مسيحايي امام خميني(ره) زنده شده بود، با تكيه بر توانمندي ها و ايمان خود، تاريخ را تغيير داد و به اين ترتيب، سوم خرداد، روزي شد به وسعت همه تاريخ و خرمشهر، شهري شد به بزرگي يك ملت.
با اين حال، سينماگران ما - اعم از مسئولان و هنرمندان- نسبت به اين نقطه از تاريخ كشورمان كه مبدأ پيروزي ما و شكست استكبار محسوب مي شود، بي تفاوت عبور كرده اند. اگرچه در اين باره كتاب ها و مقالات و سخنراني هاي فراواني منتشر شده است؛ اما واقعيت اين است كه ارتباط جامعه امروز ما با رسانه هايي چون سينما و تلويزيون و مولتي مديا و اينترنت و مواردي از اين دست بيشتر است. كافي است بر كارنامه سينماي كشورمان در اين زمينه مروري داشته باشيم.

چكيده اي از تصوير خرمشهر در سينماي ايران
عرصه مستند در مقايسه با سينماي داستاني، زودتر به اين موضوع روي آورد. البته به دليل اين كه آرشيو فيلم هاي مستند جنگ، دقيق و كامل نيست، اطلاع زيادي درباره كم و كيف تمام مستندهايي كه درباره خرمشهر ساخته شده اند در دست نيست؛ اما چند نمونه را مي توان شرح داد. در اين ميان مجموعه «روايت فتح» همچنان كه سهمي عمده در توليد مستند درباره دفاع مقدس دارد، در زمينه پرداختن به خرمشهر نيز پيشرو بوده است. اين گروه كه آن زمان شهيد سيدمرتضي آويني سرپرستي اش را برعهده داشت، اولين آثار تصويري درباره اشغال و سقوط خرمشهر را توليد كردند، «فتح خون»، عنوان مستندي سه قسمتي بود كه در سال 1359 خلق شد. آن زمان، خرمشهر هنوز در حال مقاومت بود و به طور كامل به اشغال دشمن درنيامده بود. (به قول شهيد آويني، خرمشهر هنوز خونين شهر نشده بود) فيلم بعدي را هم همين گروه و همان هنرمندان با عنوان «حقيقت» در 11 قسمت ساختند كه به بررسي سقوط خرمشهر مي پردازد. از ديگر فيلم هاي مستندي كه درباره خرمشهر ساخته شده است، مي توان به «پل آزادي» به كارگرداني «مهدي مدني» اشاره كرد كه در سال 1362 ساخته شد و در رديف اولين فيلم ها با اين موضوع قرار گرفت.«كربلاي 5» هم عنوان مستندي با اين موضوع است كه توسط «سيدعليرضا سجادپور» ساخته شده است. «جواد شمقدري» هم «پل پيروزي» را در مورد عمليات بيت المقدس ساخته و از معدود آثاري محسوب مي شود كه در حوزه مستند، به برخي از ابعاد آزادسازي خرمشهر پرداخته است.
سينماي داستاني، ديرتر به اين موضوع روي آورد. اولين مورد، «بلمي به سوي ساحل» به كارگرداني مرحوم «رسول ملاقلي پور» است. اين فيلم در سال 1364 ساخته شد و روايت مقابله يكي از گردان هاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي با عراقي ها در خرمشهر را به تصوير كشيده است. «حريم مهرورزي» نيز به كارگرداني «ناصر غلامرضايي» به جنگ زدگان خرمشهر و زندگي آنها در تهران مي پردازد؛ فيلمي كه در سال 1365 ساخته شد و از اولين آثار با موضوع مورد بحث محسوب مي شود. ساير فيلم ها، پس از جنگ و در دهه هاي 70 و 80 ساخته شدند. «كيميا»، «سرزمين خورشيد» و «دوئل» سه فيلمي هستند كه «احمدرضا درويش» با اين موضوع به نام خودش ثبت كرده است. هر سه نيز به اشغال خرمشهر و مقاومت مردم آن شهر مربوط مي شوند.
در سال هاي اخير، نيز چند فيلم در اين زمينه ساخته شده است؛ يكي «روز سوم» به كارگرداني «محمدحسين لطيفي» است كه داستاني پر تعليق و مهيج را از مقاومت مردم خرمشهر و اشغال آن شهر روايت مي كند. فيلم «كودك و فرشته» به كارگرداني «مسعود نقاش زاده» نيز از ديگر فيلم هاي ساخته شده درباره خرمشهر است كه در اين مورد نيز، موضوع اصلي، سقوط و اشغال اين شهر و مقاومت هايي است كه مردم آن در مقابل دشمن انجام دادند. «مجتبي راعي» هم در فيلم اخير خود يعني «عصر روز دهم» گوشه چشمي به موضوع خرمشهر داشته است. اين فيلم البته به عراق اشغال شده و عزاداري تاسوعا و عاشورا در كربلا مي پردازد؛ اما شروع قصه فيلم از خرمشهر است. فيلم «سفر سرخ» به كارگرداني «حميد فرخ نژاد» هم ازجمله فيلم هايي است كه درباره سقوط خرمشهر ساخته شده است. هرچند كه اين فيلم، هم در ساختار و هم در مضمون، يك فيلم ضعيف محسوب مي شود. فيلم «شب واقعه» به كارگرداني «شهريار اسدي» كه به روايت ازجان گذشتگي شهيد «دريا قلي سوراني» مي پردازد نيز نيم نگاهي به ماجراي اشغال خرمشهر و يورش سربازان صدام به آبادان دارد.

حلقه مفقوده
اين چكيده نشان مي دهد كه پرونده موضوع خرمشهر در سينماي ايران چندان هم خالي نيست؛ حداقل از نظر كمي اين گونه به نظر مي رسد؛ اما آنچه به عنوان يك حلقه مفقوده در كل سينماي ايران و به طور خاص در حوزه سينماي دفاع مقدس و به شكل اخص در زمينه خرمشهر قابل نقد است، فقدان به تصوير كشيدن آزادسازي اين شهر است. يعني با وجود بزرگي و درخشش اين حماسه، حتي يك فيلم سينمايي هم درباره اين موضوع ديده نمي شود.
البته بخشي از مشكل هم از آنجا ناشي مي شود كه آزادسازي خرمشهر صرفاً به عنوان يك واقعه تاريخي پنداشته مي شود، درحالي كه اين موضوع يك منبع الهام بخش و نوعي تجلي حقيقت درباره بزرگي يك ملت و فرهنگش است. با نگاهي عميق تر مي توان ايستادگي كشورمان در مقابل تندبادهاي بعدي را هم متكي به همين فتح شناخت. اگر هم بخواهيم در آينده از ساير موانع پيش رو بگذريم، چاره اي نداريم جز اينكه به طور دائم به آن دوران مراجعه كنيم؛ هم امروز را به آن گذشته درخشان متصل كنيم و هم درخشش آن دوران را براي شرايط كنوني باز تعريف كنيم. اتفاقاً بهترين وسيله براي بازتوليد موقعيت هاي گذشته و آينده در زمان حال، سينما است. به خصوص اينكه امروز نيز جبهه هاي مبارزه جديدي در مقابل جامعه ما ايجاد شده و اكنون نيز درحال دفاع هستيم.

فعاليت طرف مقابل
اين درحالي است كه ساير كشورهاي صاحب صنعت سينما در دنيا، به شدت در زمينه فتوحات نظامي خود فعاليت مي كنند. حتي پيروزي هاي به ناحق شان را نيز نوعي حماسه جلوه مي دهند. در واقع، سينماگران غربي از اين موضوعات به عنوان يك منبع براي تحقق اهدافي فراسينمايي بهره مي برند. اين درحالي است كه سينماي كشور ما با وجود گنج عظيمي چون هشت سال دفاع مقدس، هنوز هم حق مطلب را بيان نكرده و بسياري از مسائل گفتني و ديدني از آن جنگ را مكتوم واگذاشته است. اين جريان در سينماي آمريكا (هاليوود) به شكل پررنگ تري ديده مي شود. فيلم هايي مانند «شيرها و بره ها»، «گنجه درد»، «يونيت»، «تپه ها چشم دارند2» و ... تصويري رهايي بخش و قهرمانانه از حضور نظاميان آمريكايي در كشورهاي عراق و افغانستان نمايش مي دهند. يعني درست برخلاف آنچه واقعيت داشته است.

نتايج كم كاري درباره فتوحات
خلأ موضوعات مهم تاريخي در اين رسانه هاي مدرن و پرمخاطب خسارت هاي فرهنگي فراوان و متعاقب آن خسران هاي اجتماعي و سياسي و اقتصادي بسياري را در پي دارد. اگر ما به وسيله ابزارهاي فرهنگي خود به معرفي حماسه ها و قهرمانان خود اقدام نكنيم، ديگران خواهند بود كه اين جاي خالي را پر مي كنند.
ضمن اينكه موضوعي چون فتح خرمشهر قابليت هاي بسياري دارد و مي تواند منبع تغذيه مناسبي براي تقويت سينماي ما شود. فتح خرمشهر، شايد تنها موضوعي باشد كه عشق، حماسه، شجاعت، كشمكش، تضاد و تخاصم، ماوراءالطبيعه، تعليق، قهرمان، درام، تراژدي و در نهايت شادي و شكوه را با هم دارد و البته اين دفاع مقدس و فتح خرمشهر نيست كه به ما نياز دارد، ما به اين فرهنگ و اين تاريخ، حفظ آن و بزرگداشتش نيازمنديم. اين سينماست كه امروز بيش از هر زمان ديگري، براي يافتن دوباره هويت و راه حقيقي خودش و ترسيم افقي روشن و اميدواركننده، انسان ساز و بيداركننده نياز به توجه به چنين موضوعات و حقايقي دارد.

این مطلب در هفته نامه صبح صادق منتشر شده است.

از اسطوره سازي قتل بن لادن در هاليوود تا سكوت در قبال آزادي خرمشهر در سينماي ما!

در كشورهاي صاحب صنعت سينما معمول است كه درباره وقايع مهم تاريخي و به خصوص پيروزي هاي نظامي خود فيلم هاي زيادي را مي سازند. اتفاقي كه يكي از روال هاي ثابت در هاليوود است. شايد يكي از نزديك ترين و ملموس ترين مثال ها، ماجراي كشته شدن بن لادن باشد كه آمريكايي آن را يك «فتح الفتوح» براي خود مي دانند. اما واكنش نظام سينمايي آمريكا به اين قضيه خيلي جالب است.
هنوز يك هفته هم از اين حادثه نگذشته بود كه در هاليوود توليد يك فيلم سينمايي با موضوع جست وجو و قتل بن لادن كليد خورد! البته جعل وقايع، يكي از رسوم ثابت و دائمي سينماي آمريكاست و آن ها حتي درباره وقيح ترين و ضدبشري ترين تحركات نظامي خود نيز اسطوره سازي كرده اند.
اين مسئله درباره سينماي ايران چندان صادق نيست. بزرگ ترين پيروزي ملي در ايران فتح خرمشهر است. باتوجه به اين كه ايران از معدود كشورهاي صاحب صنعت سينما در جهان است، قاعدتاً بايد به اين موضوع توجه ويژه اي نشان داده مي شد. اما مرور كارنامه سينماي ايران در زمينه پرداختن به موضوع خرمشهر نتيجه ديگري را نشان مي دهد. به طوري كه با مرور فيلم هاي ساخته شده در اين عرصه، به تعدادي فيلم با موضوع خرمشهر برخورد مي كنيم. اما موضوع تلخ و تكان دهنده اين است كه در اين ميان هنوز حتي يك فيلم هم درباره آزادسازي خرمشهر ساخته نشده است. اگر دو سه فيلم مستند و انتهاي يك سريال تلويزيوني را مستثني كنيم، ساير آثاري كه درباره خرمشهر ساخته شده اند يا بخشي از روايت آن ها به اين موضوع اشاره دارد و يا حوادث سقوط و اشغال خرمشهر را دستمايه درام قرار داده اند. از فيلم خوب مرحوم رسول ملاقلي پور «بلمي به سوي ساحل» كه به خاطر نگاه اسنادي اش به قضيه خيانت و وطن فروشي بني صدر هنوز هم يك فيلم مهم محسوب مي شود و نخستين فيلم سينمايي با موضوع خرمشهر است گرفته تا آثاري چون «سفر سرخ» و «عصر روز دهم». هر سه فيلم احمدرضا درويش يعني «كيميا»، «سرزمين خورشيد» و «دوئل» هم درباره اشغال خرمشهر هستند. «حريم مهرورزي» به كارگرداني ناصر غلامرضايي «روز سوم» محمدحسين لطيفي و «كودك و فرشته» ساخته مسعود نقاش زاده نيز همين طور هستند.
هرچند كه موضوع سقوط خرمشهر و مقاومت مردمي در اين شهر هم حائز اهميت است و هنوز هم ناگفته هاي بسيار زيادي درباره آن مكتوم مانده است، اما آزادسازي خرمشهر نه تنها در مقطع هشت سال پايداري كه در تمام طول تاريخ پر فراز و نشيب ايران زمين يك تافته جدا بافته است. سوم خرداد از سال1361 به بعد ديگر نه يك مناسبت تاريخي، بلكه خودش يك تاريخ شد. روزي كه همه شكست ها و تسليم هاي گذشته ايران را جبران كرد و نمادي شد براي ايستادگي يك ملت در برابر يك جبهه سلطه گر و ملت خوار جهاني.
همچنان كه اين موضوع، قابليت هاي دراماتيك بسياري دارد و مي تواند منبع تغذيه مناسبي براي تقويت سينماي ما شود. فتح خرمشهر، شايد تنها موضوعي باشد كه عشق، حماسه، شجاعت، كشمكش، تضاد و تخاصم، ماوراءالطبيعه، تعليق، قهرمان، درام، تراژدي و در نهايت شادي و شكوه را باهم دارد. و البته اين دفاع مقدس و فتح خرمشهر نيست كه به ما نياز دارد، ما به اين فرهنگ و اين تاريخ، حفظ آن و بزرگداشتش نيازمنديم. اين سينماست كه امروز بيش از هر زمان ديگري، براي يافتن دوباره هويت و راه حقيقي خودش و ترسيم افقي روشن و اميدواركننده، انسان ساز و بيداركننده نياز به توجه به چنين موضوعات و حقايقي دارد.

این یادداشت در روزنامه کیهان منتشر شده است.

«نارنجي پوش»، «سيب و سلما» و جايگاه ايدئولوژي در هنر هفتم ما

حلقه مفقوده انديشه ايراني در سينماي ايران

«انديشه ايراني» يكي از خلأهاي موجود در سينماي ايران است. با مقايسه توليدات سينماي آمريكا (هاليوود) با محصولات سينماي كشورمان يكي از نتايج آشكاري كه به دست مي آيد، تفاوت جايگاه انديشه و ايدئولوژي در دو سو است. درحالي كه سينماي آن سو، ارتباط نزديكي با فرهنگ و تفكر و ايدئولوژي آمريكايي و سرمايه داري دارد، سينماي كشورهاي حاشيه اي و پيراموني از اين لحاظ وضعيت معيوبي دارند. با اينكه ايران از يك منبع ذخيره انديشه ناب و تمدن ساز برخوردار است و همين منبع هم در گذشته اوج تمدن ايراني را در قرون چهار تا هشت هجري و هم امروز كه جايگاه نخست سرعت پيشرفت علمي در كتاب ركوردها به نام كشورمان ثبت شده است پديد آورد و اسباب اقتدار و حيات برتر ايرانيان بوده است. با اين حال با بررسي توليدات سينماي ايران در سال ها و دوره هاي مختلف در مي يابيم كه هنر هفتم ما كمترين بهره را از اين منبع عظيم برده است. البته موانع و عوامل مختلفي منتج به چنين كمبودي شده اند. غرب زده بودن آموزش هنر، غلبه انگاره هاي سطحي شبه روشنفكري كه معتقد است سينما نبايد ايدئولوژيك باشد (مگر فيلم غير ايدئولوژيك هم داريم؟)، دوري سينماگران ايراني از منابع غني فرهنگي و عقيدتي بومي و همچنين ضعف در بازنمايي انديشه ايراني- كه برآمده از دين اسلام و مذهب تشيع است- در آثار، برخي از اين عوامل و موانع است.

برخلاف اين پندار ديكته شده به عرصه سينمايي ما كه سينماي ايدئولوژيك ورشكسته و ناموفق است، پيروزترين آثار چه در جذب مخاطب و چه جريان سازي و چه تأثيرگذاري فرهنگي، آثاري هستند كه به نوعي از ايدئولوژي و انديشه بومي بهره مند هستند. برخلاف ساير فيلم هاي ايراني كه با تقليد از روي آثار خارجي ساخته شده اند، فيلم «آژانس شيشه اي» به دليل ملي بودن، جايگاه برجسته اي را در تاريخ هنر هفتم اين ديار به خودش اختصاص داده است. همچنين در ليست پرفروش ترين فيلم هاي ايراني نيز به آثاري برمي خوريم كه ملهم از ايدئولوژي بومي ما هستند. سه گانه «اخراجي ها»، «ملك سليمان»، «قلاده هاي طلا» نمونه هاي بارزي از اين رويكرد هستند.
حتما مي توان اسامي ده ها فيلم را هم آورد كه به رغم ملي بودن و وابستگي به انديشه اي تابناك اما شكست خوردند. اين هم يك مسئله خيلي مهم است كه بايد به طور مفصل به آن پرداخت. دلائل گوناگوني چون سفارش داده شدن اثر به فرد بي اعتقاد به موضوع، ضعف ساختاري و دراماتيك و... باعث شده كه خيلي از اين نوع فيلم ها نتوانند به ثمر برسند. اتفاقا اين هم به ضعف تعامل سينما با فرهنگ و ايدئولوژي ما برمي گردد كه هنوز هم نتوانسته ايم به بازتوليد قالب سينمايي و درام در خدمت اهداف و نيازهاي ملي دست يابيم.
اهميت اين موضوع آنجاست كه راه اعتلا و موفقيت بيش از پيش سينماي مان نيز از همين مسير، ميسر است. چون هر جا توانسته ايم به فرم ملي دست يابيم و انديشه ايراني (اسلامي- شيعي) را در قالبي درست درهم آميزيم، نتيجه اش يك فيلم ماندگار بوده است. همه فيلم هاي به يادماندني و بزرگ تاريخ سينماي ايران داراي هويت و شخصيتي برآمده از ايدئولوژي ايراني هستند. همچنان كه درخشش ساير هنرهاي ايراني (شعر و معماري و موسيقي) به خاطر اين است كه فرم و ساختار آن ها از متن و بطن فرهنگ و انديشه اسلامي شكل گرفت. سينماي ما نيز تنها زماني خواهد توانست به جايگاه شاخص و هويتمند خود درداخل و خارج برسد كه بازتابنده آرمان ها و تمنيات و جهان بيني ايراني شود.
هم اكنون دو فيلم بر پرده سينماهاي كشورمان هستند كه به رغم رويكردي روشن و پررنگ به انديشه و ايدئولوژي خاصي، آثار موفقي از آب در نيامده اند. «نارنجي پوش» و «سيب وسلما» فيلم هايي هستند كه با اهداف اجتماعي و فرهنگي مشخصي توليد شده اند.«نارنجي پوش» به كارگرداني داريوش مهرجويي يك فيلم سفارشي از سوي شهرداري تهران و درراستاي نظافت شهري و به طور كلي حفظ محيط زيست است. در اين فيلم برخلاف ساير نظاير سينماي به اصطلاح جشنواره اي و شبه روشنفكرانه، تمايل چنداني به سياه نمايي و ستايش مهاجرت و خانواده ستيزي و هدف قراردادن جشنواره هاي دولت هاي غربي و مواردي از اين دست جريان ندارد. برعكس، «نارنجي پوش» تا حدي خوي ملي گرايانه اي دارد و حتي از اين لحاظ كه تا اندازه اي وطن دوستي و تخطئه غرب پرستي را دستمايه قرارداده، در محافل و گفتارهاي سينمايي به عنوان يك جوابيه به فيلم «جدايي نادراز سيمين» معرفي مي شود. اين هم كه در فيلم بر اصل نظافت و پاكيزگي و دغدغه حفظ محيط زيست تأكيد مي شود، يك نگاه مثبت و متعالي است. اما دور بودن يا به بيان بهتر، محروم ماندن فيلم از فرهنگ و انديشه بومي باعث شده كه همه اين موضوع هاي خوب در فيلم خنثي شوند. عجيب اين است؛ در شرايطي كه ما بهترين الگوي زيستي و برترين نرم افزار براي رسيدن به زندگي مطلوب و پاكيزگي و آرامش را دراختيار داريم، داريوش مهرجويي براي خلق «نارنجي پوش» و ترغيب جامعه به نظافت، يك ايدئولوژي بيگانه را برگزيده است. منظور مكتبي است به نام «فنگ شويي» كه در موطن خود يعني كشور چين هم به عنوان يك خرافه و فكر واپسگرا شناخته مي شود. حتي فيلم برخلاف ادعايش در برخي صحنه ها مردم عادي و فرهنگ ارزشمند كشورمان را هدف توهين قرارمي دهد. در همان صحنه اي كه حامد آبان همچون جنون زدگان به يك سفره و خانواده اي كه گرد آن غذا مي خورند حمله مي كند! سبك زندگي و روابط و خلق و خويي هم كه در فيلم تبليغ مي شود، همه غرب زده و بي ربط با زندگي ايراني هستند.
فيلم «سيب و سلما» برخلاف «نارنجي پوش» از نرم افزار ايراني تام و تمامي برخوردار است. اين فيلم به يكي از محورهاي اصلي و اصيل اخلاق اسلامي يعني رعايت حق الناس و كسب مال حلال پرداخته است. يكي از شاخص هاي كارگرداني حبيب الله بهمني در فيلم «سيب و سلما» كه به آن تشخص و احترام ويژه اي بخشيده است، پرهيز از تقليد و مرعوب شدن در مقابل سينماي غرب است. مشكلي كه در پهنه هنر هفتم ما يك دست انداز بزرگ است و جلوي خلاقيت هنرمندان را گرفته و مي گيرد، تحت تاثير فيلم هاي خارجي قرارگرفتن است كه اين فيلم به دليل حفظ هويت اسلامي و ايراني از اين خطر در امان مانده است.«سيب و سلما» يك فيلم كاملا ايراني است؛ ايده شكل گيري آن از قصه ها و افسانه هاي همين سرزمين نشأت گرفته است، فيلمنامه اش، شخصيت پردازي و داستان بومي است و ساختار - دكوپاژ و ميزانسن و قاب بندي ها و تركيب موسيقي و نور و ريتم- همه بازتاب دهنده ايران و ايراني هستند.
به همين دليل هم فيلم توانسته درآن سوي مرزها نيز موفق باشد. «سيب و سلما» سال گذشته از سوي حوزه هنري در بازار جشنواره فيلم كن فرانسه حاضر شد و مورد استقبال حاضران دراين بازار قرار گرفت. يكي از تماشاگران فيلم كه از استادان دانشگاه فرانسه و يك خانم ايراني الاصل بود، ضمن تشكر از بهمني براي كارگرداني و انتخاب موضوع، عنوان كرده بود:«ذهن و روحيات ما ايرانيان مقيم خارج، بسيار نيازمند چنين موضوعاتي است. طرح چنين مسائلي مي تواند گاهي به يادمان بياورد كه بيشتر از آن كه نگاه مان به انسان ها باشد، به خدا تكيه كنيم.»علاوه بر اين «سيب و سلما» حضور موفقي هم در جشنواره منبر طلايي روسيه داشت. اين فيلم هفدهم شهريور ماه سال گذشته درآن جشنواره به نمايش در آمد و با استقبال تماشاچيان، خبرنگاران و منتقدان روبه رو شد. پس از نمايش اين فيلم كنفرانس مطبوعاتي آن با حضور كارگردان و جمع كثيري از خبرنگاران برگزار شده و سؤالات مطرح شده حكايت از مورد استقبال واقع شدن «سيب و سلما» داشته است. يك زن مسلمان تاتارستاني در همين جلسه پرسش و پاسخ، به بهمني گفته بود كه در تمام طول فيلم گريه مي كرده، چون تاكنون فيلمي چنين تاثيرگذار با مضامين قرآني نديده است.
با اين حال، هفتمين فيلم سينمايي حبيب الله بهمني در حالي تجربه جديدي در نمايش مفاهيم و ارزش هاي ديني- به طور خاص اسلامي- در سينماي ايران محسوب مي شود كه سخت افزار لازم را براي بازنمايي اين نرم افزار بزرگ و ظريف فراهم نياورده است. يعني بسياري از مفاهيم مضامين فيلم از تبديل شدن به درام بازمانده اند. مشكل اين فيلم هم مانند اغلب فيلم هاي معناگرا در اين است كه فرم روايي متناسب با مضمون را خلق نكرده است. در واقع، موضوع فيلم در حد بيان يك قصه و تصاويري مربوط به آن باقي مانده است. البته هم اين قصه و هم تصويرسازي صورت گرفته در فيلم زيبا و مجذوب كننده هستند. اما درام فيلم شكل نگرفته است. اين خلاء موجب گسست ميان دنياي فيلم با مخاطب مي شود. به همين دليل هم نام آن در ميان كم مخاطب ترين فيلم هاي سال هاي اخير سينماي كشورمان ثبت شده است.
براي بهبود روز افزون وضعيت سينماي ايران چاره اي نيست جز يافتن حلقه مفقوده اتصال ميان فرهنگ و ايدئولوژي ايراني با هنر- صنعت سينما. در كوتاه مدت با تدابيري چون شكل گرفتن اتاق هاي فكر مانند آنچه تحت عنوان «تينك تانك» در هاليوود عمل مي كند، مي تواند موثر باشد. اما براي درازمدت راه ديگري جز تحول در فرايند آموزش سينما و ورود هنرمندان جديد به اين عرصه نيست. آنچه در دانشكده ها و دانشگاه هاي هنري تحت عنوان سينما تدريس مي شود پاسخگوي نيازهاي جامعه ما نيست. از درون بيشتر اين كلاس ها و جزوه ها نمي توان به فرم ملي دست يافت. شايد يك راهكار اين باشد كه آموزش سينما را به محافلي ببريم كه با انديشه ايراني قرين تر و قريب تر ند. مثل حوزه هاي علميه، پايگاه هاي بسيج و...
این یادداشت در روزنامه کیهان منتشر شده است.

نگاهي به فيلم «سيب و سلما» ساخته حبيب الله بهمني

 يك تجربه متفاوت در خلق سينماي ديني

فيلم «سيب و سلما» تجربه جديدي در نمايش مفاهيم و ارزش هاي ديني - به طور خاص اسلامي- در سينماي ايران قلمداد مي شود.
ترسيم مفاهيم و آرمان هاي مذهبي، هم در سينماي جهان و هم در كشورمان يكي از دغدغه هاي ديرپاي هنرمندان اين عرصه بوده است، چراكه از يك طرف مضامين ديني همواره دستمايه اي قوي و غني براي تبلور سينمايي انساني و اخلاقگرا بوده و از طرف ديگر، تجلي و عملياتي شدن اين هدف مهم - خلق فيلم در بستر روايات و مفاهيم ديني و مذهبي- با دشواري ها و چالش هايي همراه بوده است. پرداختن به اصول و احساسات و اهداف ديني در قالب هايي چون ادبيات، نقاشي و ... با به كار بردن نمادها و استعاره ها قابل وصول است، اما زبان سينما - و به طور عام، رسانه هاي مدرن- به دليل ماهيت مادي و اومانيستي نسبت به ساير رشته هاي هنري در بازنمايي چنين رواياتي الكن تر است. به عنوان مثال، در ادبيات كلاسيك فارسي، به كار بردن تمثيل هايي چون مي و معشوق زميني - كه به ظاهر در تنافر با ارزش هاي اسلامي قرار دارند- توانسته حالت و موقعيتي معنوي را خلق كند، اما نمايش همين مثال ها در يك فيلم، نه تنها تصويري آسماني و تعالي جو را پديد نمي آورد كه ممكن است نتيجه اي معكوس و آميخته با ابتذال و استهجان را به بار آورد. به همين دليل هم نمونه هاي موفق فيلم ديني در سينماي ايران، آثاري هستند كه با عبور از نمادپردازي و در عين حال پرهيز از شعارزدگي و سطحي گرايي، به بازتاب انديشه و باطن ديني در زندگي روزمره انسان ها پرداخته اند. فيلم «سيب و سلما» نيز در همين رده قرار دارد.
اين اثر، هفتمين فيلم بلند سينمايي حبيب الله بهمني است كه با طرح جهانگير الماسي و فيلمنامه سيدناصر هاشم زاده، مضموني متفاوت و مهجور را دستمايه درام قرار داده است. «سيب و سلما» داستان طلبه جواني است كه سيبي را مي خورد، اما بعد دچار دغدغه كسب رضايت شده و در پي طلب حلاليت از مالك سيب بر مي آيد و در اين مسير دچار ابتلائات ديگري مي شود. در واقع اين فيلم به يكي از محورهاي اصلي و اصيل اخلاق اسلامي يعني رعايت حق الناس و كسب مال حلال پرداخته است. مفهومي كه شايد در نگاه اول براي ترسيم در سينما و ثبت بر نوار فيلم، آن هم در قالبي داستاني كمي دشوار به نظر رسد، اما همان طور كه بيان شد، اين فيلم تلاش كرده تا اين ارزش ديني را محور درام قرار دهد و مخاطب را وارد فضايي معنوي و متعالي كند و او را به شكلي بي واسطه با اخلاق و مرام مذهبي مواجه نمايد.
در واقع، «سيب و سلما» بدون اينكه ارزش ها را شعار دهد و تماشاگر خود را نصيحت كند، يك مسئله بزرگ و تكان دهنده را به ساده ترين شكل ممكن به تصوير كشيده است. موضوع حرام خواري و تأثيرات منفي آن بر روح و جان آدمي و كدورت هايي كه در روابط انساني ايجاد مي كند، يك مسئله اساسي و مبنايي در سلامت جامعه محسوب مي شود كه اين فيلم به آن توجه كرده است.
غلبه سادگي و آرامش، يكي از استراتژي هاي اصلي مدنظر كارگردان براي رسيدن به اين مقصود بوده است. بهمني براي نمايش مضمون آرماني خود، از شاخص هايي چون ريتم آرام، شخصيت پردازي انسان هايي خداجو و بازنمايي بخشي از سبك زندگي و رفتار ايشان و از همه مهم تر خلق فضاهايي زيبا و بهشت گونه به مقصود خويش بهره برده است. جذابيت آفريني در «سيب و سلما» متفاوت از ساير آثار سينمايي است. اينجا آنچه مخاطب را نوازش مي دهد، آرامش بي حد و حصر فيلم است. در واقع، فيلم مخاطب خود را وارد يك اتمسفر رويايي و آرماني مي كند و با آدم هايي روبه رويش مي سازد كه گويي در دنيايي جداي از آنچه در زندگي متلاطم و مدرن اين روزهاي ما مي گذرد، حضور دارند.
فيلم «سيب و سلما» يك عاشقانه آسماني است. بهمني، مثل هميشه از ساخت فيلم عامه پسند پرهيز كرده و اثري داراي مخاطب خاص را توليد كرده است كه در مجموع كار آبرومندانه اي از آب درآمده است. روايت در «سيب و سلما» خيلي دير شروع مي شود. سكانس هاي ابتدايي حضور طلبه جوان در خانه و نزد پدر و مادرش اضافه است. اين مقدمه چيني باعث نوعي گسست در روايت فيلم شده است. با اين حال آرامش و لطافت حاكم بر فيلم، بازي رنگ ها و زيبايي هاي فضاي فيلم، لذت بخش و پرجاذبه است. همچنين برخي غافل گيري هاي داستان، آن را جذاب كرده است. به طوري كه اتفاقات پيش آمده، برخلاف پيش بيني و انتظار است.
يكي از شاخص هاي كارگرداني حبيب الله بهمني در فيلم «سيب و سلما» كه - با وجود ابتلا به برخي ضعف ها و كاستي هاي ساختاري- به آن تشخص و احترام ويژه اي بخشيده است، پرهيز از تقليد و مرعوب شدن در مقابل سينماي غرب است. مشكلي كه در پهنه هنر هفتم ما يك دست انداز بزرگ است و جلوي خلاقيت هنرمندان را گرفته و مي گيرد، تحت تأثير فيلم هاي خارجي قرار گرفتن است كه اين فيلم به دليل حفظ هويت اسلامي و ايراني از اين خطر در امان مانده است. «سيب و سلما» يك فيلم كاملاً ايراني است؛ ايده شكل گيري آن از قصه ها و افسانه هاي همين سرزمين نشأت گرفته است، فيلمنامه اش - شخصيت پردازي و داستان- بومي است و ساختارش- دكوپاژ و ميزانسن و قاب بندي ها و تركيب موسيقي و نور و ريتم- همه بازتاب دهنده ايران و ايراني هستند.
به همين دليل هم فيلم توانسته در آن سوي مرزها نيز موفق باشد. «سيب و سلما» سال گذشته از سوي حوزه هنري در بازار جشنواره فيلم كن فرانسه حاضر شد و مورد استقبال حاضران در اين بازار قرار گرفت. يكي از تماشاگران فيلم كه از استادان دانشگاه فرانسه و يك خانم ايراني الاصل بود، ضمن تشكر از بهمني براي كارگرداني و انتخاب موضوع، عنوان كرده بود: «ذهن و روحيات ما ايرانيان مقيم خارج، بسيار نيازمند چنين موضوعاتي است. طرح چنين مسائلي مي تواند گاهي به يادمان بياورد كه بيشتر از آن كه نگاه مان به انسان ها باشد، به خدا تكيه كنيم.»
علاوه بر اين «سيب و سلما» حضور موفقي هم در جشنواره منبر طلايي روسيه داشت. اين فيلم هفدهم شهريور ماه سال گذشته در آن جشنواره به نمايش در آمد و با استقبال تماشاچيان، خبرنگاران و منتقدان روبه رو شد. پس از نمايش اين فيلم كنفرانس مطبوعاتي آن با حضور كارگردان و جمعي كثيري از خبرنگاران برگزار شده و سوالات مطرح شده حكايت از مورد استقبال واقع شدن «سيب و سلما» داشته است. يك زن مسلمان تاتارستاني در همين جلسه پرسش و پاسخ، به بهمني گفته بود كه در تمام طول فيلم گريه مي كرده، چون تاكنون فيلمي چنين تأثيرگذار با مضامين قرآني نديده است.

این مطلب در هفته نامه «صبح صادق» منتشر شده است.

درباره فساد در سینما

لطفا قيام كنيد!

مدتي است كه اخبار تكان دهنده اي از گوشه و كنار سينماي ايران در رسانه ها منتشر مي شود. خبرهايي كه از رواج فساد اخلاقي در ميان بخشي از فعالين سينمايي حكايت مي كنند. تا آنجا كه گوياي جاري بودن تعاملات ضدانساني و فاسد در بين برخي از فيلمسازها، به عنوان شرط اصلي همكاري است! اين مسئله گرچه اقليتي از سينماگران را دربرمي گيرد و خوشبختانه بيشتر هنرمندان هنر هفتم در كشورمان از اين تخلفات مبرا هستند، اما نمي توان به سادگي از كنار آن گذشت. چه، سينما يك نهاد موثر بر فرهنگ عمومي جامعه است و سلامت يا انحطاط آن به طور مستقيم روي مردم اثر مي گذارد.
نكته مهم اين است كه توليدات سينمايي، چه در قالب فيلم داستاني، چه مستند، چه كوتاه، چه بلند، انيميشن و نماهنگ و... ظاهركننده باطن خالقان آن ها هستند. يعني اگر يك فيلمنامه نويس و كارگردان و يا بازيگر، درون ناسالمي داشته باشد، به تبع اثر هنري فاسدي را نيز خلق خواهد كرد. يكي از تظاهرات سقوط اخلاقي در پشت صحنه سينما آثار نازلي هستند كه به طور دائم روي پرده تالارهاي نمايش فيلم مي بينيم.
در ماه هاي اخير، تعداد زيادي از فيلم ها با موضوع خيانت و روابط چند ضلعي ساخته شده اند. هم اكنون نيز دو نمونه از وقيح ترين اين آثار -يكي با ژست سياسي و ديگري با ادعاي حقوق بشري و انتقاد از ديه و قصاص- درحال اكران هستند. اين هم از ترفندهاي سودجوها و كاسب كارهاي سينماست كه با تابلوهاي فريب دهنده كار خود را مي كنند.
بدون شك سينماي قبل از انقلاب وضعيت بسيار بدتري داشت. به طوري كه آن دوران، سينماي ايران يكي از مراكز توليد فيلم مستهجن درجهان بود و حتي برخي هنرمندان و فرهيختگان اخلاقگراي جهان، حاضر به حضور در آئين ها و برنامه هاي سينمايي رژيم ستمشاهي نبودند. اما مسئله اين است كه آن سينما، ارتباط چنداني با مردم نداشت و هنر هفتم آن عصر، محدود و محصور بوده و جامعه هم نسبت به سينما بي اعتماد و بدبين بود. اما امروز به واسطه حاكميت نظام اسلامي و رياست و نظارت نهادي با عنوان بزرگ «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي» مردم نسبت به سينما و هنرمندان اين عرصه اعتماد دارند. ضمن اينكه هنر هفتم دراين دوره، نفوذ و تأثير بيشتري بر جامعه دارد و انحراف در اين حوزه، خيلي سريع وارد اجتماع مي شود.
متأسفانه مسئله اخلاق در سينماي امروز ايران تنها به شايعات پشت صحنه محدود نيست، بلكه گاهي رفتارهايي از بعضي چهره هاي اين عرصه بروز مي يابد كه موجب وهن فرهنگ ايراني و آلوده ساختن جامعه مي شود. مثل درگيري اخيري كه در يك محفل سينمايي رخ داد و حتي كار به فراخوان پليس براي خواباندن غائله هم كشيد! يا حسادت ها و تخريب هايي كه بين هنرمندان سينما رايج است. نمونه اش چند شب پيش در يك برنامه تلويزيوني ظاهر شد و دراين برنامه، عليرضا اميني براي پنهان ساختن ضعف و سياه نمايي فيلم خود، دست به تخريب يك فيلم موفق ديگر زد. اين گونه رفتارها كه بين عده اي از اهالي سينما تبديل به يك تواتر و عادت شده، در دراز مدت ضربات سنگيني به پيكره سينماي كشور خواهد زد.
اما آنچه به اين اوضاع دامن مي زند، انفعال و مماشات مسئولان سينمايي با فساد و تبه كاري گروهي از فعالين اين عرصه است. مديران امروز سينماي ايران خود از هنرمندان با اخلاق اين حوزه هستند و آثارشان نيز حامي اخلاقگرايي بوده، اما اين دليل نمي شود كه در قبال سياهي هاي پشت و روي صحنه منعطف باشند. موضوع مهم اين است كه بزرگ ترين سرمايه و شاخصه هويتي سينماي ما طي 30 سال گذشته، اخلاق و نجابت بوده است. ويژگي اي كه همه دنيا سينماي ايران را به آن مي شناسند، همين پاكي و سلامت آثار- به لطف مميزي و محدوديت مثبت موجود- داخلي است. پس نمي توان به اين سادگي در مقابل اين حركات تسليم شد و فضا را براي سوءاستفاده گرها امن گذاشت. اين يك نمره منفي حساب مي شود كه در كشور، فيلم هايي به نمايش درمي آيد كه براي آن ها تابلوي «نامناسب براي كودكان و نوجوانان» نصب مي شود. اما هم اكنون دو فيلم روي پرده، داراي اين تابلو هستند.
فساد جاري در سينما، ولو غالب بر اقليتي ناچيز، حيات جامعه را به طور مستقيم نشانه رفته است، بنابراين چاره اي جز قيام در برابر آن وجود ندارد. شناسايي افراد و جريان هاي مبتلا كار چندان دشواري نيست. براي مبارزه با چنين عارضه اي، مي توان از خود سينماگران و هنرمندان متعهد و دلسوز اين عرصه كمك گرفت. همچنان كه افشاگري هاي اخير ايشان نيز كمك بسزايي براي حل اين مسئله نموده است. چند روز پيش «امين تارخ» در گفت وگويي عنوان كرد كه «دختري را سراغ دارم، بعد از اينكه به برخي خواسته ها جواب مثبت نداد، او را با قرارداد بسته شده كنار گذاشتند.» كه اين نوع رفتارها، مصداق بارز فساد في الارض محسوب مي شود و فرد عامل بايد اعدام شود.
قبل از هر اقدامي، بي عدالتي و مناسبات آلوده اقتصادي بايد از سينما حذف شود. فساد اقتصادي و بي عدالتي، مقدمه فساد اخلاقي و فرهنگي است. نقش رسانه ها نيز در اين زمينه بسيار مهم و موثر است. رسانه ها مي توانند فضا را براي تبه كاران ناامن كنند. هر چند بعضي از منتقدان و روزنامه نگاران سينمايي نيز خود افراد بيماري هستند و اين افراد براي ما شناخته شده اند.
تضعيف اخلاق در فضاي سينما، هم براي مديريت سينمايي مشكل ساز است و هم خود سينماگران. در صورت گسترش فساد در اين زمينه، علاقه مندان بااخلاق، بيش از پيش از آن خواهند گريخت و خانواده هاي متدين به فرزندان خود اجازه فعاليت در سينما را نخواهند داد؛ همچنان كه امروز نيز تا حدودي چنين است. اين روند موجب بسته شدن دست مديران براي تقويت جريان آرمانگرا در سينما مي شود. خود سينماگران هم از اين نظر متضرر مي شوند كه خانواده ها با تماشاي فيلم قهر مي كنند و در نتيجه فروش آثار كاهش مي يابد. ضمن اينكه وجود حتي درصد اندكي بي اخلاقي در سينما، باعث بدبيني مردم نسبت به جماعت فيلمساز مي شود.
با اين اوصاف، قيام عليه فساد در سينما، يكي از جبهه هاي مبارزه با جنگ نرم و راه هاي تحقق عدالت در جامعه است. مبارزه اي كه در صورت استمرار و تبديل شدن به يك اصل و اولويت توسط مديريت فرهنگي، نتايج مثبتي را در پي خواهد داشت.

این یادداشت در روزنامه کیهان منتشر شده است.

تأملي بر وقايع سينماي ايران در هفته هاي اخير

كارنامه گذشته، چشم انداز آينده

سينماي ايران سال جديد را با جنجال و حاشيه آغاز كرد. قرار گرفتن فرصت ويژه و ممتاز اكران نوروزي در اختيار چند فيلم مسئله دار و برانگيخته شدن اعتراضاتي نسبت به اين فيلم ها، باز هم حواشي سينماي ما را نسبت به متن آن پررنگ تر كرد، اما مسئله تنها به اين فيلم ها محدود نيست و بايد آن را فراتر از اينها دانست. مسئله مسير و مداري است كه اين عرصه تقريباً طي 15 سال اخير در پيش گرفته است. نمي توان وضعيت يك حوزه يا عرصه فرهنگي را بدون زمينه ها و بسترهاي آن در نظر گرفت. نماي ايران در سال 90 مسيري غير از آنچه طي سال هاي گذشته طي كرده بود را از سر نگذراند، به طوري كه غلبه آثار تجارتي و جشنواره اي، سينماي متعهد و مردمي را در تنگنا و انزوا قرار دادند. ضمن اينكه آنچه در سي امين جشنواره فيلم فجر نيز رخ داد گوياي آن است كه در سال جديد نيز سينماي ايران همين راه را خواهد رفت، به جز برخي استثناها !
سخن گفتن از اينكه سينماي ايران نسبت چنداني با مردم ايران ندارد، چندان عجيب و دور از واقع نيست. ميزان فروش فيلم ها و سالن هاي سينماي خالي از مخاطب، خود گواه اين واقعيت است كه هنر هفتم مسيري جداي از آنچه ملت در حركت هستند را مي رود. نكته قابل تأمل اين است كه در اغلب موارد، فيلم هايي كه محتوايي مردمي تر دارند، با استقبال بيشتري نيز در گيشه مواجه مي شوند و برعكس، آثاري كه از واقعيت هاي جامعه به دورتر هستند، قهر مردم را در پي دارند.
در حالي كه ايرانيان مردمي خانواده دوست و اخلاقگرا هستند، آثار سينمايي ما به خصوص فيلم هايي كه طي سال جاري روي پرده خواهند رفت، تصويري معكوس از اين واقعيت نشان مي دهند. به طوري كه اگر يك فرد خارجي اين آثار را تماشا كند، آنچه درمي يابد اين است كه ايران مردمي خيانت پيشه دارد و خانواده هايش درحال از هم پاشيدن است! اين موضوع در آثاري هم كه هم اكنون در قالب اكران نوروزي روي پرده رفته اند به وضوح ديده مي شود. فيلم «خصوصي» نمونه بارز اينگونه آثار است.
نمود واقعي ملت ايران در سال 1390 را در دو هنگامه تاريخي و تاريخ ساز راه پيمايي 22 بهمن و انتخابات 12 اسفند ديديم، اما آنچه سينماي سال 90 از «ملت ايران» ارائه داد، تصويري كاملاً معكوس با اين واقعيات بود. در خيلي از آثاري كه اتفاقاً فيلم هاي برجسته سينماي ايران در سال گذشته بودند، برخلاف واقعيت، مردم ايران، جماعتي علاقه مند به مهاجرت از كشور و زندگي در غرب معرفي شدند. «جدايي نادر از سيمين» و «اينجا بدون من» نمونه هاي بارز اين رويكرد در آثار به نمايش درآمده در سال 90 بودند. اتفاقاً اين نوع فيلم ها در سال جديد بيشتر هستند، به طوري كه در دوره اخير جشنواره فيلم فجر فيلم هايي چون؛ «پل چوبي»، «نارنجي پوش»، «بغض»، «يك سطر واقعيت»، «ميگرن»، «برف روي كاج ها»، «پذيرايي ساده»، «يك روز ديگر»، «تهران 1500» و ... اشاراتي به علاقه مردم ايران براي مهاجرت از كشورمان دارند.
اين نوع تصويرسازي سينما از جامعه ايران در ساير زمينه ها نيز ساري و جاري است. مثلاً اثري از پيشرفت هاي شگرف كشورمان در عرصه هاي علمي و صنعتي سال هاي اخير در اين فيلم ها نيست. اين درحالي است كه طبق گزارش ها و آمارهايي كه مراكز پژوهشي معتبر و مستقل جهان ارائه داده اند، ايران در سال هاي اخير به شكل خيره كننده اي در عرصه هاي علمي و صنعتي پيشرفت كرده است. براساس آنچه آكادمي ملي علوم انگلستان اعلام كرده، ايران بالاترين سرعت پيشرفت علمي در كشورهاي جهان را دارد. به اعتراف منابع غربي، انتشار مقالات علمي دانشمندان ايراني در چند سال اخير، رشدي 18 درصدي داشته است. علاوه بر اينها، به اعتقاد نشريه نيوساينتيست، رشد علمي در ايران 11 برابر نرخ متوسط جهاني است، اما اين همه، كوچك ترين نشاني در فيلم هاي ايراني ندارد. معمولاً در محصولات سينمايي داخلي، ايران كشوري با حداقل امكانات و ضعيف ترين ساختارهاي اجتماعي و اقتصادي نشان داده مي شود.
يكي از فاجعه هايي كه درباره سينماي ما صادق است، ترسيم جوانان در فيلم ها است. به جز نمونه هايي نادر و انگشت شمار، جوان ايراني در آثار سينمايي موجود سر به هوا و مجرمي است كه هيچ نسبتي با فرهنگ و اخلاق و تمدن ندارد. آثاري چون «يكي از ما دونفر»، «سوت پايان»، «ورود آقايان ممنوع»، «زندگي با چشمان بسته» و ... از جمله نمونه هاي شاخص اين نوع تصويرسازي هستند. در فيلم هايي هم كه در سال جاري اكران خواهند شد نيز اين رويكرد وجود دارد. به جز آثاري كه از جشنواره سي ام فيلم فجر در سطور قبلي مثال زده شد و تقريباً همه آنها بازتاب دهنده چنين نگاهي هستند، در فيلم هاي ديگري چون «چك» و «بوسيدن روي ماه» نيز تمام كاراكترهاي جوان، افرادي آسمان جل و هوس پيشه و منفعت طلب نشان داده مي شوند.
اما اتفاق مثبتي كه در اين سال رخ داد، احياي دوباره ژانر سياسي در فضاي هنر هفتم كشورمان بود. اتفاقي كه به طور مشخص با سياستگذاري و حمايت مديريت سينمايي شكل گرفت. پس از توليد و اكران دو فيلم «اخراجي ها3» و «پايان نامه» با گرايش به بازنمايي بخشي از وقايع فتنه سال 88، فيلم «قلاده هاي طلا» نيز با همين موضوع، يك گام رو به جلو در حوزه سينماي سياسي ايران محسوب مي شود. همچنين در سال پيش رو فيلم «محرمانه تهران» با موضوع توطئه هاي دشمنان خارجي براي آسيب زدن به كشورمان نمايش داده خواهد شد. اگر مديريت سينمايي دولت بتواند همين سير صعودي را در توليد آثار سياسي آگاه كننده ادامه دهد، نتايج مثبتي در پي خواهد داشت. حداقل دستاورد تقويت جريان سينماي سياسي افزايش پويايي و تنوع مضموني در اين عرصه است. نمايش بيش از پيش چنين آثاري مي تواند موجب بالاتر رفتن سطح آگاهي جامعه نسبت به اتفاقات پيرامونش شود.
گرچه نمايش فيلم هاي ضددفاع هنوز هم در سينماي كشورمان جريان دارد، اما توليد چند اثر با رويكرد حق طلبانه و نمايش دهنده حماسه هاي جنگ، افق سينماي دفاع مقدس در سال جاري را نسبت به چند سال گذشته روشن تر نشان مي دهد. فيلم هايي چون «روزهاي زندگي»، «ملكه» و «شور شيرين» ازجمله فيلم هاي خوش ساخت و داراي محتوايي متعالي و معرف ارزش هاي دفاع مقدس هستند كه در نوبت اكران عمومي قرار دارند.

این یادداشت در هفته نامه صبح صادق منتشر شده است.

نگاهي متفاوت به وقايع سينماي ايران در سال 90

 تقابل سايه ها و ستاره ها


سينماي ايران درسالي كه گذشت موقعيتي جداي از وضعيت متلاطم اين عرصه در15 سال اخير نداشت. وضعيتي آميخته از بيم و اميد كه گرچه حال و هواي كلي اش چندان مطلوب و خوشايند نيست، اما در جوي مملو از غبار و سايه هاي هراسناك، به طور دائم درخشش ستاره هايي رهايي بخش، نور اميد را در اين عرصه روشن نگه مي دارند. اتفاقا اگر با نگاهي واقع گرايانه به قضيه بنگريم، اوضاع سينماي ايران خيلي هم بد نيست.
اما اين نگاه آرمان گرايانه و كمال طلب است كه هيچ گاه به هيچ وضع موجودي رضايت نمي دهد. مثلا از موضع «راضي به وضع موجود» با كسب جوايزي چون گلدن گلاب و اسكار و برلين و... توسط فيلم «جدايي نادر از سيمين» سال 90 بهترين سال تاريخ سينماي ايران است. بخصوص براي مديران فرهنگي و سينمايي كنوني كه در كتاب تاريخ سينماي ايران، كسب اين جوايز در دوران تصدي ايشان ثبت شده است. دقيقا برعكس مخالفان سياسي اين مديران كه در عصر اصلاحات بزرگ ترين افتضاحات را در سينما به بار آوردند. از سركوب چندين ژانر سينمايي تا مجبور كردن مردم به قهر با سينما كه نتيجه اش تعطيلي روزافزون تالارهاي نمايش فيلم بود، تا بيكاري گروه گروه سينماگران و ... اما موضع آرمان گرا كه در هنر و سينما راه ديگري مغاير با مسير ختم به اسكار را مي جويد و سينما را ابزاري براي رهايي و آزادي و دفاع از حق و حقيقت مي پندارد، نمي تواند خوش بينانه به اوضاع بنگرد و نهايتا از درخشش تك ستاره ها سرخوش است.
باز با نگاه حداقلي و ميان مايه مي توان گفت سينماي كشورمان، سال 90 را بخوبي شروع كرد. نمايش دو فيلم «جدايي نادر از سيمين» و «اخراجي ها3» و رقابت اين دو فيلم در اكران نوروزي، باعث شد كه فضاي سينماي كشورمان گرم و پر رونق شود. چون در اين مقطع، اقتصاد سينماي ايران شكوفا شد و مردم با هنر هفتم آشتي كردند. اتفاقي كه در ادامه، به جز با نمايش دو سه فيلم، ديگر تكرار نشد. اما مسئله اين است كه اين همه جز يك رونق اقتصادي مقطعي و كوتاه مدت، چه سود ديگري براي كل فضاي فرهنگي كشورمان داشت؟ ضمن اينكه در همان روزها هم انتشار نسخه قاچاق «اخراجي ها3» و قرار دادن نسخه دانلودغير قانوني آن روي اينترنت از سوي جريان هاي خاص و شناخته شده، با هدف كاهش آمار فروش آن در گيشه و جلوگيري از ركوردشكني فيلم، يك نقطه منفي در كارنامه سينماي كشورمان در سال 90 محسوب مي شود. خصوصا اينكه يادمان مي آيد اصغر فرهادي حاضر نشد اين اقدام غيراخلاقي و ناجوانمردانه را محكوم كند، تا نشان دهد هنوز هم فضاي نخبگاني سينماي كشورمان با مشكلات فراواني مواجه است.
جشنواره هاي سينمايي در سال 90 بر همان منوال سال هاي قبل برگزار شد و مثل هميشه به مقداري ريخت و پاش و نمايش چند فيلم و با حداقل تأثيرگذاري فرهنگي محدود شدند. در اين ميان، شاهد تولد يك جشنواره جديد بوديم. جشنواره فيلم كيش كه البته بيشتر رويكردي تجاري و گردشگري داشت. تنها جشنواره متفاوت و قابل دفاع سينمايي در اين سال، دومين جشنواره مردمي فيلم عمار بود كه دومين قدم را بسيار بلندتر برداشت و مي رود تا در آينده اي نزديك، مهم ترين رويداد سينمايي كشورمان شود.
يكي از ويژگي هاي قابل تأمل سينماي سال 90 ايران، نمايش پررنگ فيلم هاي اجتماعي بود. نمايش آثاري چون «يه حبه قند»، «جدايي نادر از سيمين»، «مرهم»، «آقا يوسف»، «اينجا بدون من»، «برف روي شيرواني داغ» و ... با مضمون بازنمايي آسيب هاي اجتماعي نشان دادند كه سينماگران ايراني همچنان نسبت به مسائل جامعه خويش حساس هستند. هرچند، عدم جهت گيري محتوايي مناسب و بخصوص ابتلا به نوعي بي هويتي، مشكل بزرگ سينماي اجتماعي ايران است كه در اين آثار هم هويدا هستند.
همچنين امسال شاهد ظهور يك جريان جديد در سينماي ايران بوديم؛ سينماي سياسي! علاوه بر «اخراجي ها3» كه لقب پر تماشاگرترين فيلم سال را نيز به خود اختصاص داد، فيلم جنجالي «پايان نامه» نيز با موضوع وقايع پس از انتخابات به نمايش عمومي درآمد. فيلمي كه حواشي بسياري را در پي داشت و توانست در گيشه هم نسبت به اغلب آثار سينمايي موفقيتي نسبي را حاصل كند. همچنين فيلم «جرم» به كارگرداني مسعود كيميايي داراي مضموني سياسي بود كه با شكست در استقبال مردم روبه رو شد.
نمايش چند فيلم با مضمون مقاومت و ضدصهيونيسم هم از ديگر شاخصه هاي اين سال در سينماي ايران است. ازجمله اين فيلم ها مي توان به «شكارچي شنبه» به كارگرداني پرويز شيخ طادي و «33 روز» ساخته جمال شورجه ياد كرد. فيلم اول تلاشي است براي افشاي بنيادهاي فكري و عقيدتي صهيونيسم و فيلم دوم، روايتي است واقع گرايانه درباره ايستادگي مردم لبنان در مقابل تهاجم ارتش رژيم صهيونيستي و پيروزي در اين جنگ سي و سه روزه.
از نكات تأمل برانگيز حوزه سينما در سال 90 برخورد سياسي جشنواره هاي غربي با ايران بود. جشنواره هايي چون «كن»، «برلين»، «آنكارا» و ... با حمايت از فيلمسازهاي مجرم و ضدامنيتي سعي كردند در امور داخلي ايران دخالت كنند. همچنين ساخت فيلم هاي ضدايراني با حمايت كمپاني هاي وابسته به دولت هاي غربي در خارج و بصورت زيرزميني در داخل كشور، امسال شدت بيشتري گرفت.
سندروم كمدي هاي سبك و بي مغز در سال 90 نيز ادامه يافت. فيلم هايي چون «زنان مريخي و مردان ونوسي»، «شيش و بش»، «اسب حيوان نجيبي است»، «دختر شاه پريون»، «زن ها شگفت انگيزند»، «كنسرت روي آب»، «سه درجه تب» و ... در عين حال كه آثار ضعيف و بي محتوايي هستند، نوعي از هجو مبتذل را نيز به اجرا درآوردند.
جشن خانه سينما پانزدهمين دوره خود را بازهم با حواشي سياسي از سر گذراند. اين بار هم افرادي داراي سوابق سياسي نه چندان روشن كه وابستگي به گروهك هاي سياسي را در كارنامه خود دارند روي سن رفتند و در حمايت از مجرمان سياسي و فراري ها داد سخن دادند. همين اتفاقات به انحلال خانه سينما منتهي شد كه يكي از اتفاقات مهم سال 90 در سينماي ايران بود. پس از سال ها كشمكش ميان معاونت سينمايي وزارت ارشاد و خانه سينما، در نهايت به خاطر برخي رفتارهاي سياسي و ازجمله تغيير غيرقانوني اساسنامه خانه سينما، اين نهاد صنفي منحل شد. با اين حال، پايان فعاليت خانه سينما به معناي اتمام كار صنفي در اين عرصه نيست، بلكه صنوف سينماي ايران قرار است با آرايش و شكل و شمايل جديدي كار خود را ادامه دهند.
ارتقاي جايگاه معاونت سينمايي به سازمان سينمايي هم از ديگر اتفاقات سينماي 90 بود كه البته تنها زماني مي تواند مفيد و مهم باشد كه در آينده شاهد تحولي در توليدات سينمايي كشورمان باشيم.
برگزاري سي امين دوره جشنواره فيلم فجر با شاخصه هاي مثبت و منفي هم از ديگر اتفاقات مهم سينمايي در سال 90 است. اين جشنواره امسال با شكوه و نظم بيشتري نسبت به دوره هاي قبلي اش برگزار شد. اما آثار به نمايش درآمده در آن نوعي نزول و تضعيف را در كيفيت و محتواي آثار توليدي سينماي كشورمان را نشان دادند. به طوري كه موضوعاتي چون خيانت و عشق هاي مثلثي، موضوع غالب در اين جشنواره بود. البته آثار خوش ساختي چون «ملكه»، «روزهاي زندگي»، «قلاده هاي طلا»، «ضدگلوله» و ... با مضامين انقلابي و دفاع مقدسي، از نشانه هاي اميد و حيات رو به جلو در سينماي ايران محسوب مي شوند. آثاري كه ازجمله اميدهاي سينماي ايران در سال 91 هستند.

این یادداشت در روزنامه کیهان منتشر شده است.

نگاهي به فيلم «چيزهايي هست كه نمي داني»

نسخه اي براي روشنفكرنماهاي سرخورده

فيلم «چيزهايي هست كه نمي داني» نمونه جديدي از سينماي مقلد و كپي برداري شده از روي آثار موسوم به جشنواره اي است. فيلم هايي كه خود با سرمشق قرار دادن فيلم هاي هنري و متفكرانه اروپايي تبديل به يك بافت زخيم و پردامنه در سينماي ايران شده اند. اين فيلم ها با پشت كردن به مخاطب عام سينما و به بيان دقيق تر، نفهم فرض كردن مردم، در مقابل، فرهيختگان و نخبگان را مخاطب خويش قرار داده و براي ايشان مرثيه سرايي مي كنند و براي اينكه خود را متفاوت از ساير آثار جلوه دهند و تأكيد كنند كه سطح شان از حد درك مخاطب عام بالاتر است، تاجاي ممكن از جذابيت هاي بصري و داستاني مي كاهند! برخي نيز براي مخفي كردن ضعف هاي خود، چنين رويكردي را درپيش مي گيرند. به كار گرفتن ريتم كند، فضاسازي كدر و افسرده، فقدان فراز و نشيب هاي داستاني و تلاش براي مستندنمايي، برخي از ويژگي هاي اين نوع فيلم ها است كه در «چيزهايي هست كه نمي داني» نيز قابل ديدن هستند.
اما نخستين فيلم «فردين صاحب الزماني» را بايد نوعي خوانش چندباره از روي «راننده تاكسي» يكي از آثار كلاسيك سينماي آمريكا به كارگرداني «مارتين اسكورسيزي» دانست. «چيزهايي هست كه نمي داني» روايت مرد جواني به نام علي است كه روزگار خود را به تنهايي مي گذراند. او يك فرد فرهيخته و روشنفكر معرفي مي شود كه از طريق رانندگي براي آژانس تأمين معيشت مي كند. او شب ها با خودروي خود مسافركشي مي كند و سحرگاه به كنج تنهايي خويش باز مي گردد. او نيمه شب را انتخاب كرده تا ارتباط كمتري با جامعه داشته باشد. او حتي با مسافرهايش به ندرت گفت وگو مي كند. با اين حال هرشب نظاره گر مسائلي است كه براي مسافرانش پيش مي آيد؛ مصائبي تلخ و اندوهبار كه هر يك گوياي زخم هايي بر كالبد جامعه هستند. تا اينكه در نهايت يك ارتباط عاطفي او را به خود مي آورد و تكانش مي دهد.
فيلم «چيزهايي هست كه نمي داني» مرثيه يك نسل و دوران از دست رفته است؛ نوحه اي است در رساي افرادي كه روشنفكر ناميده مي شوند و جامعه آنها را از خويش رانده است - يا آنها از جامعه بريده اند- و منزوي هستند.
يكي از شاخص هاي محتوايي فيلم كه در ساختار اين اثر تجلي يافته، القاي وجود بحراني وخيم و دردناك در زير پوششي از آرامش و طمأنينه است. ريتم كند فيلم به اضافه سكون و سكوتي كه بر فيلم حاكم است، استعاره اي است از يك آرامش ظاهري كه در دل آن تلخي ها و مشكلات لانه كرده اند، به طوري كه تمامي مسافرهاي اين راننده آژانس به نحوي از انحا به مصيبتي دچار است؛ يكي معتاد و گرفتار تهيه مواد است، يكي از كاراكترهاي فيلم، دانشجوي سرخورده اي است كه قصد خارج شدن از كشور را دارد، ديگري همسرش خودكشي كرده، آن يكي بيماري رواني دارد و متوهم است، يكي تنها و بي كس است و خلاصه همه شان به دردي مبتلا هستند. همين كه علي، به عنوان يك فرد تحصيل كرده و فرهيخته فاقد پشتوانه اقتصادي مناسبي است و براي كسب درآمد محتاج رانندگي شده خود يكي از نشانه هاي سياه نمايي اجتماعي فيلم است. بخش غالب فيلم، در شب مي گذرد تا بر بحراني نشان دادن جامعه تأكيد شود. شب در آثار هنري، دلالتي است بر ظلماني و وحشت زا بودن. همه آنچه به عنوان مردم ايران در اين فيلم معرفي مي شود، غرق در باتلاق سرخوردگي و آسيب و افسردگي هستند. هيچ اثري از اميد و نشاط و شكوفايي در فيلم ديده نمي شود. همه چيز سرد و غمناك است، درست مثل اتاق علي !
«چيزهايي هست كه نمي داني» حديث نفس غمبار و افسرده افراد عقل كلي است كه در جامعه امروز ايران غريبند و گوشه گير! به زعم فيلم، روشنفكرنماها شبگردهاي تنهايي هستند كه سر در گريبان خويش، روزگار مي گذرانند و اين مسئله موجب بي تفاوت ماندن آنها نسبت به مردم و در نتيجه گرفتار شدن جامعه به بحران ها شده است، به طوري كه در اين فيلم شاهد يك قرينه سازي معنايي بين شخصيت محوري فيلم و اوضاع و احوال جامعه هستيم. از يك طرف، روشنفكر داستان ما غريب و تنها است و از طرف ديگر، فضاي جامعه مملو از زخم ها و تيرگي ها نمايش داده مي شود.
البته بخشي از انتقاد فيلم متوجه طيف روشنفكرنما هم هست. فيلم از اين خرده مي گيرد كه چرا اين افراد عقل كل و دانا در لاك خودشان فرو رفته اند و نسبت به آنچه در اطراف شان مي گذرد بي تفاوتند؟ بلكه بايد دست به كاري بزنند و از انزوا خارج شوند كه به اعتقاد فيلم، در آن صورت اوضاع تغيير خواهد كرد. به اين ترتيب كه وقتي علي، عاشق و متحول مي شود، ناگهان زلزله اي رخ مي دهد.
در واقع، «چيزهايي هست كه نمي داني» را بايد مانيفستي تصويري براي تشويق جامعه شبه روشنفكري ايران به تغيير رويه دانست. نه به اين معني كه اين قشر، به ارزش هاي جامعه و فرهنگ بومي كشورمان برگردند و غمخوار مردم باشند و با مفاسد و زشتي ها مبارزه كنند، بلكه طبق اين نسخه، خواص طرد شده از جامعه بايد از انزوايي كه به آنها تحميل شده خارج شده و به جاي گوشه نشيني، عصيان كنند كه نتيجه اين كار، تكان خوردن جامعه است.
اما نكته ديگري هم كه در اين فيلم مستتر است و در نقدهايي كه بر آن نوشته اند، ترويج الگوهاي ارتباطي در اين فيلم است. مسئله مهم اين است كه يكي از شاخص هاي اصلي فروپاشي يك جامعه و اضمحلال تمدن هاي بشري، رايج شدن بي بندوباري و به خصوص تضعيف نهاد خانواده بوده است. متأسفانه يكي از خطوطي كه طي سال هاي اخير از سوي جريان هاي سكولار و ليبرال سينماي ايران دنبال مي شود، تبليغ اين نوع مناسبات است. روابط عاشقانه خارج از چارچوب شرع و عرف، دفاع از تجرد، برجسته نشان دادن خيانت زوجين و عشق هاي چندضلعي ازجمله موضوع هايي است كه در بسياري از فيلم هاي دو سه سال اخير در سينماي ايران رايج شده است. فيلم «چيزهايي هست كه نمي داني» نيز در راستاي اين جريان، مدافع چنين روابطي است و حتي داشتن رابطه عاشقانه غير شرعي را به عنوان راهي براي خروج از پيله تنهايي و انزوا به مخاطب خودش تجويز مي كند. هرچند، فيلم هاي شبه روشنفكرانه اي چون «چيزهايي هست كه نمي داني» برخلاف آثار تجاري، دفاع از اينگونه مناسبات را بدون ورود به فضاي ابتذال و استهجان ترسيم مي كنند. در واقع ميزانسني را به كار مي برند تا چنين روابطي، شمايلي عقلاني و انساني بيايد و موجب پس زده شدن از سوي مخاطب نشود!

این مطلب در هفته نامه صبح صادق منتشر شده است.

نگاهي به فيلم «شب» به كارگرداني رسول صدرعاملي

شعاعي از خورشيد

سينما، ابزاري است كه تاكنون بسياري از قابليت ها و استعدادهايش كشف نشده است. هر از گاهي فيلمسازاني تلاش مي كنند تا با آثاري تجربي يا متفاوت به اين گنجايش هاي نايافته دست پيدا كنند. البته اغلب اين تجربيات محتوم به شكست بوده اند.
در سينماي ايران نيز به خصوص طي سال هاي پس از انقلاب، تلاش هايي صورت گرفت تا بلكه مفاهيم ديني و اسلامي در آثار سينمايي به نمايش درآيد. شهادت، ايثار، عبادت، عشق به خدا و انسان ها، مهرباني، عدالتخواهي و ... همه از مفاهيم اسلامي و شيعي هستند كه برخي فيلمسازها خواستند كه در فيلم هاي خود آنها را بازنمايي كنند. زيارت، يكي از گلواژه هاي فرهنگ شيعي است كه گرچه بين مردم ما جايگاه رفيعي دارد و شايد كمتر كسي باشد كه نسبت به آداب زيارت شناختي نداشته باشد، اما اين مضمون در سينماي ايران غريب است. رسول صدرعاملي كارگرداني است كه در سه گانه خويش نسبت به اداي دين به اين بخش از فرهنگ مذهبي كشورمان اهتمام كرده است. «شب»، «هر شب تنهايي» و «در انتظار معجزه» سه گانه يا به اصطلاح سينمايي تريلوژي اين كارگردان درباره زيارت است. «هر شب تنهايي» سال گذشته اكران شد و قسمت اول اين سه گانه يعني «شب» چند روزي است كه در سينماهاي كشورمان به نمايش درآمده است.
فيلم «شب» نيز مانند اغلب آثار با موضوعات ديني متكي بر درون مايه تحول است؛ گروهباني كه در مسير تحويل يك مجرم، ناچار يك شب را در مشهد مي گذراند. حضور در حرم امام رضا(ع) زمينه اي مي شود براي تحول شخصيت هاي اين فيلم.

Image Detail


اين فيلم فاقد پيچيدگي هاي روايي و تصويري است و خيلي ساده داستاني را با الهام از آنچه در ادبيات كهن ايراني درباره قرار گرفتن افراد ناباب در فضاهاي روحاني و تحول آنها خلق شده، تعريف كرده است. مهم ترين ويژگي فيلم اين است كه براي دقايقي مخاطب خويش را وارد فضاي زيبا و ملكوتي حرم امام هشتم(ع) مي كند و به شوق لبريز او پاسخ مي دهد.
فيلم «شب» با وجود برخورداري از روايتي ساده و گيرا اما فاقد گرماي لازم براي بازنمايي مفهوم عظيم و باشكوه زيارت است. البته اين مشكل قبل از اين فيلم، به زبان سينما بر مي گردد كه اساساً با موضوع هاي مادي و ملموس تطابق بيشتري دارد تا با معنويات، اما مي توان از همين حداقل هم براي روايت چنين مفاهيمي بهره برد. هم با نمايش تصاويري پرجلوه و خيره كننده از رخ داده هاي كمتر ديده شده در لابه لاي فضاي زيارت و هم از راه پرداخت قدرتمندتر درام، اما در فيلم «شب» نه جلوه هاي شگفت انگيزي از زيارت رسم شده و نه شاهد درام چندان قدرتمند و تكان دهنده اي هستيم.
ضمن اينكه قالب فيلم بيشتر از اينكه سينمايي باشد، تلويزيوني است. همچنين شخصيت پردازي فيلم چندان تعميق نيافته است. شايد دليل اين موضوع اين باشد كه طراح اوليه و نويسنده فيلمنامه خودشان پيوند چندان عميقي با اين موضوع نداشته اند. براي ترسيم مفاهيم قدسي، تنها نمي توان به تكنيك و چم و خم درام متكي بود، بلكه خود هنرمند هم بايد داراي تجربه ديني و معنوي باشد.
فيلم «شب» با وجود بسياري از ضعف ها و كاستي ها، اما توانسته شعاعي از نور آستان امام هشتم(ع) را بتاباند. به جز اين، آغازگري فيلم در پرداختن به مضمون شريف و غني زائر و زيارت در سينما نيز جاي تقدير دارد.

این مطلب در هفته نامه صبح صادق منتشر شده است.

تأثيرات فرهنگي افزايش قيمت بليت سينما

افزايش قيمت بليت سينما اگرچه يك فعل و انفعال اقتصادي محسوب مي شود، اما به طور مستقيم روي فرآيندهاي فرهنگي تأثير مي گذارد. به اين معني كه اين افزايش، در درازمدت موجب تضعيف و تقويت جريان هايي در حوزه سينما و در نتيجه كل پهنه فرهنگي كشورمان خواهد شد. اما اين تأثيرات چيست؟ بالا رفتن قيمت بليت سينما چه اثري بر فرآيندها و جريانات سينمايي كشورمان درپي خواهد داشت؟
يكي از رايج ترين گزاره هايي كه مردم درباره سينما نرفتن به كار مي برند، بالا بودن هزينه اين عمل فرهنگي است. هرچند اگر دقيق بنگريم، اين هزينه در مقايسه با بسياري ديگر از مخارج زندگي روزمره ناچيز است، اما واقعيت اين است كه ازنظر اكثريت قريب به اتفاق شهروندان- حتي آن ها كه هنوز هم سينما رفتن جزء سبد فرهنگي شان باقي مانده- ارزش فيلم هايي كه روي پرده مي رود نسبت به پولي كه بابت تماشاي اين آثار پرداخته مي شود، در سطح پايين تري قرار دارد. اتفاقاً هزينه بليت سينما در سال آينده در شرايطي بالا مي رود كه كيفيت غالب فيلم هايي كه در صف ورود به چرخه اكران هستند، نسبت به گذشته نازل تر شده است. مديران و سياستگذاران هنر هفتم در ايران، صعود ارزش بليت سينما در سال آتي را نوعي اضطرار و ناشي از نياز سينمادارها براي كسب درآمد بيشتر مي دانند. اما اين نگاه، صرفاً اقتصادي است. زيرا چنين افزايشي، حتماً به سياست گذاري هاي فرهنگي نظام آسيب خواهد زد. همچنان كه تاكنون، عرصه فرهنگي كشورمان دچار آسيب هايي، ناشي از سنگين بودن هزينه حضور در تالارهاي اجراي برنامه هاي هنري شده است. خيلي قبل از سينما، اين تئاتر و موسيقي بودند كه از اين ناحيه هم لطمه ديدند و هم آسيب زدند. به اين معني كه گران بودن بليت اجراهاي تئاتر و كنسرت هاي موسيقي، باعث شده كه مخاطب آن ها به يك قشر خاص كه به راحتي از پس تأمين اين گونه هزينه ها برمي آيد محدود شود. اين اقشار، به خاطر قرار گرفتن در يك بافت زيستي و اجتماعي خاص، در زمينه فرهنگي و هنري نيز عموماً داراي سليقه خاصي هستند. از آنجا كه توليدكنندگان محصولات فرهنگي، اغلب درپي كسب رضايت مشتري هاي خود هستند، در نتيجه حاصل كار آن ها بيشتر باب علاقه مرفهين است. به همين دليل هم مردم و ارزش ها و آلام و آرمان هايشان در اجراهاي تئاتري و موسيقايي حضور بسيار كمرنگي دارند.سينماي كشورمان نيز طي دوران پس از دوم خرداد سال76 به اين وضعيت گرفتار شد. به جرأت مي توان گفت كه 80درصد توليدات اين عرصه، بي ارتباط با جامعه و پاسخگوي دغدغه ها و تعلقات فكري و فرهنگي طيف هاي فرادست اجتماع هستند. افزايش هر ساله قيمت بليت سينما- به استثناي سال90 كه هيچ تغييري در آن رخ نداد- موجب طبقاتي شدن سينماهاي كشورمان شده است. با گذري بر تالارهاي نمايش فيلم مي توان دريافت كه اكثريت حاضران در اين اماكن، عضو طبقات متوسط به بالا هستند و به ندرت مي توان از قشرهاي كم درآمد جامعه افرادي را ديد كه به سينما بروند. طبيعي هم هست. يك خانواده پنج نفره براي تماشاي يك فيلم، به احتساب پول اياب و ذهاب و خوراكي و تغذيه، حداقل بايد 50هزار تومان خرج كند. طبيعي است كه اين گونه خانواده ها از خير سينما مي گذرند و به سمت سرگرمي ها و تفريحات ارزان تر مي روند، يا صبر مي كنند وقتي فيلم ها وارد شبكه نمايش خانگي شدند، از آن ها بهره ببرند. محدود شدن مشتري تالارهاي نمايش فيلم به قشرهاي مرفه و برخوردار جامعه، يك مشكل بزرگ براي سينماي متعهد و آرمان گرا بوده و خواهد بود. در اغلب مواقع، ثروتمندان علاقه كمتري به تماشاي آثاري با درونمايه هاي انقلابي و دفاع مقدس و عدالت خواهانه دارند. اين افراد غالباً يا مشتري كمدي هاي سبك و كم مغز هستند يا آثار بي درد روشنفكرنما! براي بسياري جاي سؤال بود كه چرا در جشنواره فجر امسال، فيلم نه چندان قابل توجهي چون «برف روي كاج ها» جايزه بهترين فيلم ازنظر تماشاگران را دريافت كرد؛ فيلمي كه يك كپي برداري از روي آثار ديگران است. پاسخ واضح است؛ خيلي از حاضران در سينماهاي مردمي جشنواره فجر، از مناطق شمال تهران و اقشار مرفه جامعه هستند و اين طيف هاي اجتماعي با آن گونه آثار ارتباط بيشتري برقرار مي كنند. بنابراين، افزايش قيمت بليت سينماها مساوي است با ريزش تماشاگران فيلم هاي فرهنگي و داراي شاخص هاي ارزشمند و در مقابل، نوعي حمايت غيرمستقيم است از فيلم هاي مبتذل و بي محتوا!به نظر مي رسد كه دولت براي جبران خسارت ناشي از اين مسئله بايد فكر چاره اي كند. باتوجه به شرايط كنوني سازمان سينمايي بايد علاوه بر عرصه توليد، در حوزه اكران نيز به نفع آثار هم راستا با مسير و چشم انداز انقلاب سرمايه گذاري كند. يك راه حل مي تواند اين باشد كه در سينماهاي جنوب و مركز شهر كه عمدتاً پذيراي علاقه مندان كم درآمد هنر هفتم هستند، بخشي از هزينه بليت توسط دولت پرداخته شود. به طور مثال اگر هزينه واقعي بليت در يكي از اين سينماها چهارهزار تومان است، دو هزار تومان آن در قالب يارانه توسط سازمان سينمايي تأمين شود. در مقابل اين حمايت، بايد از كمك هاي درحين ساخت به برخي از آثار تجديدنظر شود.

این یادداشت در روزنامه کیهان منتشر شده است.

عيدي نامناسب مديران سينما به مردم

فرصت سوزي نوروزي سينما

نوروز، يكي از مهمترين و استراتژيك ترين موسم هاي اكران فيلم در سينماي ايران است. همزمان شدن با تعطيلات طولاني مدت عيد و امكان جذب مخاطب بيشتر، عاملي است كه به اين مقطع، جايگاهي ويژه بخشيده است. به همين دليل هم اغلب صاحبان فيلم ها ترجيح مي دهند كه فيلمشان، در اين موقع به نمايش درآيد.
نحوه انتخاب و چينش فيلم ها براي اكران نوروزي، مي تواند اين موقعيت را هم به يك فرصت براي فرهنگ كشورمان تبديل كند و هم به يك تهديد و تخريب!
خطري كه همواره اكران نوروزي را تهديد مي كند و مي تواند آن را بسوزاند، غلبه رويكرد اقتصاد محور بر نگاه فرهنگ محور است. اگر اين اتفاق بيافتد، فرصت اكران نوروزي عملا از بين مي رود. بهترين گزينش براي نوروز، اكران آثار ويژه و خاص است. آثاري كه لازم است علاوه بر تماشاگران ثابت و هميشگي سينما كه در تمام طول سال مشتري دائم فيلم ها هستند، مردم عادي هم كه فقط در اوقات فراغت، مثل تعطيلات نوروز به سينما مي روند، آن ها را ببينند. با اين نگاه، بهترين انتخاب، آثاري را شامل مي شود كه جزء برترين هاي سال سينماي ايران محسوب مي شوند يا مضمون مهمي دارند. انتخاب بد هم اين است كه آثاري انتخاب شوند كه مضر به حال فرهنگ وجامعه هستند.
برخلاف اكران نوروزي سال گذشته كه هوشمندانه اتخاذ شد و نتيجه آن گرم شدن فضاي سينماي كشور و رونق اقتصادي اين عرصه بود، امسال بدترين انتخاب ممكن صورت گرفته است . نه منطق فرهنگي در اين انتخاب ديده مي شود و نه هدفگذاري اقتصادي. بجز فيلم
«قلاده هاي طلا»كه نوعي پاسخگويي به فضاي سياسي اين روزهاي جامعه ماست و نمايش آن در نوروز يك تصميم مثبت به حساب مي آيد، ساير فيلم هاي قرار گرفته در ليست اكران نوروزي بايد وضعيتي معكوس پيدا مي كردند؛ يعني بهترين حالت درباره شان اين بود كه در موقعيت هايي كه به فصل سوخته و مرده اكران معروف هستند، به نمايش در مي آمدند تا حداقل مخاطب ممكن به تماشاي آن ها بروند.
اصلا مشخص نيست كه چرا از ميان اين همه فيلمي كه هم قابليت جذب مخاطب را دارند و هم اينكه همراستاي ارزش هاي فرهنگي كشورمان هستند، ضدارزشي ترين آثار انتخاب شده اند و بهترين ها از چرخه اين فرصت محروم شده اند؟ فيلم هايي مثل «روزهاي زندگي»، «ملكه» و ... كه اتفاقا بخاطر موفقيت هايشان در جشنواره فيلم فجر، داراي زمينه تبليغاتي خوبي هم هستند و بالا رفتن ميزان تماشاگران اين فيلم ها مي توانست براي سينماي دفاع مقدس هم تبديل به يك افتخار شود.
اما در يك اقدام مديريتي عجيب و سئوال برانگيز، دقيقا فيلم هايي حائز چنين فرصتي شده اند كه فروش بالاي آن ها نوعي شكست براي اعتبار سينماي ايران محسوب خواهد شد. ازجمله فيلمي كه يكي از غيراخلاقي ترين هاي سينماي پس از انقلاب محسوب مي شود و بطور مشخص مي توان آن را از نادرترين آثار جنسي سينماي ايران در اين 33 سال دانست. بدون شك اگر اين فيلم در دوره دوم خرداد اكران مي شد، مديران كنوني سينما در مقابل آن شمشير را -بحق- از رو مي بستند. اما بنظر مي رسد، ظاهر سياسي اين فيلم مستهجن، مسئولان سينمايي ما را فريب داده است و ناباورانه بهترين فرصت اكران را به آن اعطا كرده اند. ديگر فيلم انتخاب شده براي عيدي سينما به مردم، يك كمدي بي مغز و توهين آميز است كه شاخص ها و آرمان هاي انقلابي را هدف هجو و تمسخر قرار داده است. از ديگر آثار اكران نوروزي هم فيلمي سياه است كه مدتي هم توقيف بوده!
اميدواريم ضرب المثل «سالي كه نكوست، از بهارش پيداست» درباره سال پيش روي سينماي كشورمان صادق نباشد، وگرنه چشم انداز چندان روشني را نمي توان براي آن متصور بود.

این یادداشت در روزنامه کیهان منتشر شده است.

پوستين دوزي براي پادشاه لخت!

هر چند كه مشكلات سينماي ايران معمولا در فيلم هاي روي پرده پديدار مي شود، اما بسياري از اين كاستي ها برآيند موقعيت ها و مناسبات پشت پرده هستند. يعني ماحصل برخي مسائل و حواشي را مي توان در قالب ضعف ساختاري و پايين بودن كيفيت اغلب فيلم ها، كليشه اي و كپي برداري بودن خيلي از آثار، فقدان ايده هاي جديد، محتواي بي ارزش خيلي از فيلم ها و ابتذال شايع در بخش حجيمي از فيلم ها ديد!
يكي از مزيت هاي برگزاري جشنواره فيلم فجر در هر سال اين است كه مي تواند بخشي از اين مسئله ها را رو كند؛ نه فقط در متن، بلكه در حاشيه ها، بازتاب ها و تبعات هر دوره از جشنواره نيز نموداري از مشكلات ترسيم مي شود. بطوري كه طي روزهاي پس از جشنواره اخير، شاهد تركيدن غده چركيني هستيم كه آلودگي آن از برخي آثار جشنواره نيز عذاب آورتر است.
ماجرا از اين قرار است كه دو هفته پيش مراسم اختتاميه سي امين جشنواره بين المللي فيلم فجر برگزار و جوايز به برندگان اعطا شد. اتفاقاً اين بار نسبت به دوره هاي قبل، سيمرغ ها منطقي تر تقسيم شدند. برخلاف دوره هاي اخير كه اعلام نتايج در مراسم اختتاميه تعجب آور و سؤال برانگيز مي شد، در اين دوره قضاوت عادلانه تري از سوي هيئت داوران جشنواره صورت گرفت.
اما در حالي كه تصور مي شد پرونده جشنواره فجر سي ام به خير و خوشي بسته شده است، باز هم برخي فيلمسازها و رسانه ها شروع به حاشيه سازي كردند. اما مسئله اينجاست كه اگر انتقادات سال هاي قبل به نحوه تقسيم سيمرغ ها بيشتر جنبه تخصصي داشت، اين بار اعتراض ها رويكردي قبيله گرايانه دارند.
درست از فرداي مراسم اختتاميه، يك جو اختناق آميز و رياكارانه در حمايت از آثاري بوجود آمد كه اصلا ورودشان به جشنواره فيلم فجر با اما و اگر روبرو بود، چه رسد به اينكه جايزه هم بگيرند!
در اين ميان، برخي رسانه ها دست به انتحار زدند و حاضر شدند آبرو، اعتبار و اخلاق حرفه اي خود را فداي «منافع قبيله اي» كنند. اين طيف از رسانه هاي كاغذي و اينترنتي كه همه آن ها وابسته به جريان هاي سياسي ورشكسته هستند، به شكلي هماهنگ و زنجيره اي سعي كردند نماي جشنواره را وارونه جلوه دهند؛ موفقيت عده اي را كمرنگ نشان دادند و شكست خورده ها را پيروز معرفي كردند. واقعيتي كه در جشنواره فيلم فجر امسال رخ داد اين است كه دو جريان سينمايي «جشنواره اي» و «تجارتي» مسير رو به قهقراي خود را آشكارتر از گذشته نشان دادند. در مقابل، جريان مستقل سينماي ايران كه تجلي فرهنگ و ارزش هاي مردمي و زائيده انقلاب اسلامي است اوج گرفت؛ به جد بايد گفت كه فيلم هاي دفاع مقدس و انقلابي و در صدر آن ها سه اثر «قلاده هاي طلا»، «روزهاي زندگي» و «ملكه» آبرو و حيثيت جشنواره سي ام فيلم فجر را حفظ كردند. اما معترضان و منتقدان رسيدن حق به حقدار در اين دوره از جشنواره چشم خود را براين واقعيت بسته اند و به شكلي خام دستانه و از سربيچارگي تلاش مي كنند براي پادشاه لخت خود پوستين بدوزند!
به چند مصداق توجه كنيد؛
كارگردان يكي از آثار سطح پايين جشنواره مي گويد فيلم انتخاب شده به عنوان بهترين اثر و برترين كارگرداني را نديده، اما مي داند كه سيمرغ حقش نيست! يك سايت ديگر مي نويسد اين فيلم ها به اين دليل برنده شدند كه جنگي هستند! نشريه ديگري با ناديده گرفتن آثار درخشان اين دوره از جشنواره، عكس سه كارگردان سازنده فيلم هاي كليشه اي پايين تر از شأن سينماي ايران را روي جلد خود چاپ مي كند! نشريه پرمدعاي ديگري، فيلم پوچ و ضعيفي را كه مضمون ضدديني و توهين آميز نسبت به مردم كشورمان را دارد را بعنوان فيلم برگزيده خود معرفي مي كند! فيلمساز ديگري، بجاي عذرخواهي از مردم بخاطر توهين به ارزش ها، به زمين و زمان فحش مي دهد كه چرا سيمرغ نگرفته است!
اين فيلمسازها و رسانه ها به قدري دچار آشفتگي شده اند كه حتي شعار خود را نيز زيرپا گذاشتند. آنها همواره مروج تفكر جعلي «هنر براي هنر» هستند و مدعي بودند كه فيلم را براي جذابيت و هنرنمايي مي خواهند. اما حالا درست برعكس ادعاي خود، آثاري ضعيف و كوچك را صرفا به اين دليل كه با دنياي ذهني شان نزديك است، در بوق و كرنا كرده و گاه به قدري از كوره درمي روند كه اين فيلم ها را شايسته سيمرغ مي دانند!
اين جوسازي ها، هم مثبت است و هم منفي. مثبت از اين نظر كه هميشه، توسل به فرافكني و انكار واقعيات براي توجيه شكست به بازتوليد شكست منجر مي شود. در يك كارزار، بهترين رقيب، حريفي است كه حاضر به پذيرش ناكامي نيست و به جاي آسيب شناسي خود، سعي مي كند شكستش را لاپوشاني كند. اينك كه جريان هاي سينمايي در گل مانده، بخصوص فيلمسازهاي جشنواره اي و هواداران رسانه اي آن ها، تا اين حد مبتلا به تكبر و خودشيفتگي شده اند از همين حالا مي توان نتايج جشنواره سال آينده را نيز پيش بيني كرد!
بدون شك، پنهان كردن ضعف ها و غفلت ها باعث عقب گرد بيش از پيش مي شود. اما جنبه منفي اين حيلت ها، تهديد فيلمسازهاي مستقل و متعهد است. يكي از اهداف اين گونه فضاسازي ها، سوق دادن هنرمندان انقلابي به طرف تجديد نظر در نگاهشان است. به اين معني كه جريان هاي مذكور با برجسته ساختن فيلم هاي ضعيف مورد علاقه خود از يك طرف و بايكوت فيلم هاي موفق متعهد سعي در تحميل اين پندار هستند كه يك هنرمند تا زماني كه وارد قبيله آن ها نشود، هنرمند نيست!
طي سال هاي گذشته مرعوب شدن برخي كارگردان هاي مترقي در مقابل اين هجمه ها، باعث عقب گرد آن ها شد. بدون شك اگر كارگردان هايي چون حاتمي كيا، راعي، درويش، تبريزي و... تحت تاثير اين گونه جوسازي ها قرار نمي گرفتند و طراوت اوليه خود را حفظ مي كردند، امروز نبض سينماي ايران را در دست داشتند.
تجديد نظر در نگاه همانا و پس رفت تدريجي همان!
امروز هم اين خطر سايركارگردان هاي سينماي نجيب ايران را تهديد مي كند. اين درحالي است كه طي سال هاي اخير، فيلمسازهاي متعهد جهش چشمگيري داشته و درهر فيلمي نسبت به فيلم قبلي خود پيشرفت واضحي را نشان داده اند.
اما اگر مرعوب اباطيل منتشر شده از سوي افراد و رسانه هاي قبيله گرا شوند، روندي معكوس در انتظار آنهاست.
دوره گذار سينماي ايران روبه اتمام است؛ ارتقاي سطح كيفي آثار فيلمسازان مستقل از مافياهاي تبهكار و در مقابل، سقوط آشكار فيلم هاي فيلمسازان وابسته به جريانات غرب گرا در جشنواره فجر اخير، نويد خروج سينماي ايران از دوران برزخي خودش را مي دهد. بويژه اينكه نسل جديدي از هنرمندان انقلابي بزودي وارد گود سينماي حرفه اي خواهند شد و بر انحطاط طلبان غلبه خواهند كرد.
علاوه براين، عرصه نقد سينما نيز در آستانه تحول و تطور قرار دارد. متأسفانه همان طور كه تشريح شد، بخشي از مصائب هنر هفتم در ايران ناشي از فضاسازي هاي مافياي منتقدان سينماست، افراد بي سوادي كه با باند بازي و رفاقت و بوقچي گري براي فلان كارگردان ارتزاق مي كنند.
همان طور كه امروز اعتبار سينماي كشورمان در گرو آبروداري هنرمندان متعهد است، درسال هاي آينده نيز طيف جديدي از منتقدان قد علم خواهند كرد كه متكي به دانش و سواد خويش هستند و هراسي ندارند از اينكه بگويند «پادشاه لخت است»!

این یادداشت در روزنامه کیهان منتشر شده است.

نگاهی به تصویر پلیس در فیلم های سی امین جشنواره فجر

ضامن امنیت یا عامل محدودیت؟

یکی از شاخص های قابل بررسی در فیلم های سی‌امین دوره جشنواره بین المللی فیلم فجر، نمایش نسبتا پررنگ پلیس در این آثار بود. برخی از این فیلم ها که البته تعدادشان اندک است، به لحاظ گونه شناختی و ژانری با ماجراهای پلیسی مرتبط بودند و تعداد بیشتری از آن‌ها نیز در بحث پلیس و نیروی انتظامی را بعنوان یک موضوع فرعی یا خورده روایت مطرح کردند.

اهمیت نوع نمایش پلیس و بطور کلی نیروهای نظامی در جامعه، به نقش رسانه ها در تحکیم و تضعیف امینت اجتماعی بر می گردد. در جهان امروز، بخشی از امنیت روانی و اجتماعی جوامع در گرو نحوه فعالیت رسانه هاست. تجربه ها و آزمون های مختلف نشان می دهند که رسانه های جمعی نقش بسزایی در افزایش یا کاهش امنیت اجتماعی –چه بصورت ذهنی و روانی و چه بشکل عینی و عملی- بازی می کنند. سینما نیز بعنوان یکی از رسانه های تأثیرگذار و عامه پسند قابلیت فراوانی در فرهنگسازی در راستای امنیت در جامعه دارد. مصداق بارز چنین رویکردی را در سینمای آمریکا می بینیم. فیلم‌های هالیوودی همواره نیروهای نظامی ایالات متحده را نه تنها تأمین کننده امنیت خود آن کشور بلکه منجی کل جهان معرفی می کنند. در این آثار حتی اگر هم نسبت به پلیس انتقاداتی مطرح شود، در نهایت و در برآیند کلی، میلیتاریسم آمریکا در مقام نجات دهنده و قهرمان ظاهر می شوند. مثال روشن در این زمینه فیلم «تصادف» به کارگردانی پل هگیس است. در ابتدای این فیلم مخاطب با رفتارهای غیراخلاقی یکی از مأموران پلیس لس آنجلس مواجه می شود، اما در یکی از سکانس های حساس فیلم، همان مأمور جان یک فرد را از مرگ حتمی نجات می دهد.

در سینمای ایران اما کمتر چنین تصویری از نیروهای نظامی بازنمایی شده است. بجز برخی فیلم های منحصر به ژانر پلیسی، در سایر آثار، نیروی انتظامی غالبا در حد کلانتری یا ضابط نظم نمایش داده می شود. کمتر فیلمی را می توان سراغ گرفت که قهرمانش پلیس باشد. این وضعیت در سی امین جشنواره فیلم فجر نیز جاری بود.

بیشترین تصویر و تصوری که از نیروی انتظامی در فیلم های این دوره از جشنواره ارائه شد، تضاد با نسل جوان، رویارویی با شخصیت های قهرمان فیلم، اخلالگر در آزادی و خوشگذرانی و بخصوص گشت ارشاد است. البته دو نمونه مستثنی در میان این فیلم ها دیده می شود که ابتدا به آن ها می پردازیم.

یکی از متفاوت ترین نگاه ها به پلیس در سینمای ایران در فیلم «قلاده های طلا» به کارگردانی ابوالقاسم طالبی پدیدار شد. این فیلم که با نگاهی واقع گرایانه و در عین حال آگاه کننده درباره وقایع انتخابات سال 88 و برخی مسائل پشت صحنه آن ساخته شده، یک فیلم پلیسی و جاسوسی است. البته محور اصلی داستان این فیلم درباره فعالیت نیروهای اطلاعاتی و امنیتی است، اما در طول فیلم تصاویری کمتر دیده شده از مأموران یگان ویژه به نمایش درآمده. در یکی از مهیج ترین سکانس های این فیلم، آماده شدن این نیروها جهت ورود به میدان، در قالبی حماسی و شورانگیز ترسیم شده است. این اولین بار است که بخشی از داستان و پلان های یک فیلم سینمایی، نمایش دهنده عملیات های یگان های ویژه در مهار آشوب ها است.

فیلم «زندگی خصوصی» به کارگردانی محمدحسین فرحبخش هم از دیگر آثار سیاسی این دوره از جشنواره بود که یکی از شخصیت های فرعی آن، از فرماندهان نیروی انتظامی است. البته این حضور صرفا به چند دقیقه و در حد پند و اندرز محدود شده است. البته چارچوب کلی فیلم «زندگی خصوصی» به قدری آلوده به روایت هایی چون خیانت و روابط عاشقانه چندضلعی است که از این نگاه فیلمی مغایر با امنیت اجتماعی محسوب می شود.

مسئله مهمی که در تعداد نسبتا زیادی از آثار جشنواره امسال رخ داد، قرار گرفتن شخصیت های منفی در جایگاه قهرمان فیلم است. قهرمان یا شخصیت اول یک درام، بخصوص اگر منفی باشد، دارای جذابیت بیشتری برای مخاطب عام است؛ برخلاف شخصیت های مثبت که در سینما فاقد بار دراماتیک قدرتمندی هستند. مگر اینکه توانایی فیلمساز درحدی باشد که بتواند با خرق رسوم مألوف جذابیت آفرینی، از حجاب های تکنیکی و فنی بگذرد و طرحی نو دراندازد. اما آنچه در سینما و در همه جای دنیا معمول است، جاذبه بیشتر کاراکترهای منفی نسبت به شخصیت های مثبت فیلم هاست.

این مسئله در فیلم «گشت ارشاد» بیشتر نمود یافته است. این فیلم کمدی به کارگردانی سعید سهیلی روایت تعدادی خلافکار است که با سواستفاده از لباس پلیس، خود را مأمور طرح امنیت اخلاقی معرفی می کنند و از این طریق حق حساب و رشوه می گیرند. گرچه فیلم سعی کرده تا با قرینه سازی بین مآموران بدلی و پلیس، تصویری مثبت از نیروی انتظامی نمایش دهد، اما نکته ای که در فیلم دیده می شود، ضعف و انفعال ناجا است. بطوری که این پلیس های قلابی به راحتی از لباس و نام نیروی انتظامی سواستفاده می کنند و هیچ کس جلودار آن ها نیست. همچنین قطب منفی و به اصطلاح بدمن فیلم (با بازی جمشید هاشم پور) نیز انواع جنایات و خباثت ها را انجام می دهد، بی آنکه تحت تعقیب قرار گیرد. اینکه در این فیلم فرد مظلوم و مضروب داستان که یک زن تنها است، هیچ گاه برای ستاندن داد خود به مراجع انتظامی رجوع نمی کند هم در راستای ضعیف نمایی است. ایران در فیلم «گشت ارشاد» یک جامعه ناامن به نمایش درآمده که هرکس هر جرم و تخلفی را به سادگی در سطح جامعه انجام می دهد بی آنکه خبری از پلیس باشد. حتی با کمال تعجب در این فیلم می بینیم یکی از مأموران نیروی انتظامی که از تنها کاراکتر مثبت این فیلم است، اسلحه خود را در اختیار یکی از خلافکارها می گذارد تا او بتواند از مرد پلید فیلم انتقام بگیرد! پلیس تنها در جایی ظاهر می شود که دو جوان برای زندگی آینده خود و با هدف ازدواج، درحال گفت و گو و بحث هستند.

نگاهی شبیه به این در خیلی دیگر از آثار جشنواره فیلم فجر سی ام دیده می شود. فیلم «ضدگلوله» به کارگردانی مصطفی کیایی نیز یک کمدی نمایش دهنده داستانی مرتبط با دهه 60 است. در این فیلم هم مأموران ضابط امنیت اجتماعی که در قالب «کمیته» نمایش داده شده اند، نقشی محدود به برخورد با تکثیرکنندگان نوارهای کاست غیرمجاز دارد. با توجه به اینکه شخص مجرم، قهرمان فیلم است و مخاطب با او همذات پنداری کرده و نسبت به وی علاقه پیدا می کند، عاملین امنیت اجتماعی در فیلم بیشتر نقشی منفی یافته اند.

در فیلم «پل چوبی» به کارگردانی مهدی کرم پور که روایتی با تم خیانت و عشق چندضلعی را دستمایه قرار داده نیز نیروی انتظامی یکی از اضلاع درام است. داستان این فیلم در خلال وقایع قبل و پس از انتخابات سال 88 می گذرد و در این فیلم نیروی انتظامی تصویری کاملا برعکس فیلم «قلاده های طلا» دارد. اگر در آن فیلم، پلیس عامل ایجاد نظم و امنیت نمایش داده شده، در این أثر نقش پلیس تنها درحد عامل انفصال میان جوانان معترض و خانواده هایشان نمود یافته است. بطوری که بخشی از فیلم به بازداشت این طیف از جوانان توسط نیروی انتظامی و تلاش خانواده های آن افراد برای آزاد شدنشان از بندها و بازداشتگاه ها اختصاص یافته است. علاوه براین، یکی از کاراکترهای فیلم، یک سرهنگ نیروی انتظامی با بازی فرهاد اصلانی است که از مقام خود برای پیش برد اهداف اقتصادی اش بهره می برد. این فرد به روایت فیلم «پل چوبی» فردی طماع و زراندوز و خشمگین نمایش داده می شود.

نیروی انتظامی در دو سکانس فیلم «پذیرایی ساده» به کارگردانی مانی حقیقی نیز حضور دارد. در یکی از این سکانس ها، نیروهای سرباز وظیفه به کمک شخصیت های اصلی داستان می روند و حتی به آن ها پناه استراحت در شب را هم می دهند، اما در یک دیالوگ، یکی از سربازها این گونه به زبان می آورد که اگر فرماندهان بفهمند که ما به شما کمک کرده و اجازه داده ایم که شب را در این پایگاه بگذرانید، با ما برخورد می شود. در این فیلم هم نیروی انتظامی در عین حال که ضامن امنیت است (از سوی سربازهای وظیفه) اما از طرفی نیز عامل محدودیت است(از سوی فرماندهان)

علاوه بر این موارد، تم غالب در آثار شرکت کننده در جشنواره فجر امسال، عشق های چندضلعی و خیانت همسران به یکدیگر است. این گونه فیلم ها بخاطر حامل بودن بدآموزی و خشونت و بی اخلاقی، بطور غیرمستقیم، نقشی منفی بر امنیت اجتماعی دارند. به عبارت بهتر، آثار مبتذل به لحاظ محتوایی، موجب خدشه وارد شدن بر امنیت ذهنی و روانی مخاطب های خود می شوند.

درمجموع، آثار سی امین جشنواره فیلم فجر چه در زمینه فرهنگسازی اخلاقی و چه در زمینه نمایش نحوه حضور پلیس در جامعه چندان موثر و در راستای تحکیم امنیت اجتماعی نیست.

این یادداشت در هفته نامه امین جامعه منتشر شده است.

یادداشت های جشنواره سی ام-2

سينماي انتقادي يا سياه نما؟

يكي از نيازهاي اساسي سينماي ايران در اين مقطع زماني، فيلم هايي با رويكرد عدالتخواهانه و آرمان گرايانه است. آثاري كه مخاطبان خود را نسبت به مسائل پيدا و پنهان اجتماعي آگاه تر سازند و فضا را براي افراد و جرياناتي كه منافع ملي و اجتماعي را قرباني منافع فردي و باندي خود مي كنند ناامن نمايند. با اين حال، طي سال هاي اخير جرياني در سينماي ايران قدرت يافته كه با تظاهر به چنين رويكردي، تأثيري معكوس را در پي دارد. فيلم هايي كه از آن ها به عنوان آثار «سياه نما» ياد مي شود. همان فيلم هايي كه طعمه اصلي جشنواره هاي خارجي براي تبليغ عليه كشورمان هستند. اتفاقا اين نوع فيلم ها در جشنواره امسال نيز حضور پررنگي دارند.
معاون محترم سينمايي در آيين افتتاحيه سي امين جشنواره بين المللي فيلم فجر، به طور تلويحي، منتقدان و مخالفان فيلم هايي كه به سياه نمايي متهم هستند را به خويشتن داري دعوت كرد و گفت كه نبايد از اشاره به مشكلات اجتماعي، تعبير به سياه نمايي شود! اين عبارت از آن جهت تعجب برانگيز است كه اتفاقا اين منتقدان فيلم هاي سياه نما و جشنواره اي هستند كه هدف تهاجم و بي حرمتي روشنفكرنماها قرار مي گيرند و قاعدتا آقاي معاون بايد صاحبان و دوستداران اندك اين نوع آثار را توصيه به تحمل حرف منتقدان كند. والا فيلم هاي «سياه نما» معمولا با بودجه دولتي ساخته مي شوند، هم در جشنواره هاي داخلي و هم خارجي جايزه مي گيرند و با تبريك هاي پياپي مديران دولتي مواجه مي شوند.
اما نكته مهم اين است كه اساسا بايد حساب فيلم هاي چرك نما را با آثار اجتماعي جدا كرد. واقعيت مسلم اين است كه همه فيلم هايي كه به ترسيم كاستي ها و مشكلات اجتماعي مي پردازند در يك رده قرار نمي گيرند. يكي دانستن اين دو جور سينما درست به اين مي ماند كه پرستش خداي يكتا را با بت پرستيدن يكسان دانست؛ هر دو كار پرستش است، اما هر يك نافي و ناقض ديگري است.همسان دانستن فيلم هاي سياه نما و نمايشگر تصوير چرك از ايران با فيلم هاي اجتماعي منتقد مشكلات اجتماعي يك نقض غرض آشكار است. به همان اندازه كه فيلم هاي اجتماعي و منتقد نسبت به بي عدالتي ها قابل احترام هستند، آثار سياه نما خطرناك و زيان آورند. يكي مصلح است و ديگري مخرب. فيلم هاي اجتماعي مايه بيداري و آگاهي هستند و فيلم هاي چرك نما عامل انحطاط و غفلت. تفاوت بزرگ يك فيلم اجتماعي واقعي با فيلم سياه نما در هويتمندي يكي و بي هويتي ديگري است. مقصد و مقصود فيلم آرمانگرا، مدينه فاضله و آرمان شهراست و هدف آثار چرك نما، وطن فروشي و گدايي جايزه از جشنواره هاي خارجي!
منبع الهام سينماي اجتماعي هويتمند و عدالتخواه، پيام سال 67 امام خميني(ره) به هنرمندان است؛ همان پيامي كه هنرمندان را به دفاع از پابرهنگان و محرومان و مقابله با زورگويان و رفاه زدگان مي خواند. اما پشتوانه فيلم هاي چرك نما، نظريات جورج سوروس و جين شارپ براي نااميد كردن مردم ايران از استقلال و آزادي و تشويق به سمت وابستگي و خودفروشي است. به همين دليل است كه فيلم هاي اجتماعي انتقادي را همواره از نمونه هاي شاخص سينماي جمهوري اسلامي مي دانستيم و خواهيم دانست. فيلم هايي چون «آژانس شيشه اي»، «بچه هاي آسمان»، «طلا و مس»، «نفوذي»، «نياز» و ... همه فيلم هايي معترض نسبت به بي عدالتي ها هستند و در عين حال الگوهايي براي فيلمسازي براي انقلاب اسلامي. سينماي اجتماعي و انتقادي حقيقي مدافع جمهوري اسلامي با سرمايه داري مبارزه مي كند و اتفاقا با بيشترين بي محلي از سوي مديران دولتي هم مواجه مي شده است. اما سينماي سياه نما حمال سرمايه داري ضدانساني است و زالويي است چسبيده بر بودجه دولتي سينما. بهترين راهكار مديريت سينمايي براي مقابله با سياه نمايي در سينما، تقويت سينماي اجتماعي آرمان گرا است. وفور حضور چنين آثاري در كارزارهايي چون جشنواره فيلم فجر مي تواند معضلات سينماي ما را تا حدي التيام بخشد.

این یادداشت در روزنامه کیهان منتشر شده است.

یادداشت های جشنواره سی ام-1

سيمرغ سرگردان و آشيانه دور دست
جشنواره بين المللي فيلم فجر درحالي به سي امين دوره برگزاري اش رسيده كه هنوز هم به يك روال ثابت و منجر به جريان سازي دست نيافته است.به طوري كه اين جشنواره با وجود برخورداري از قدمتي نسبتا ديرپا، همچنان آماج فعل و انفعالات مقطعي و موقتي قرار مي گيرد. فراز و فرودها، تغييرات مختلف، حذف و اضافه شدن هر ساله بخش ها و رويدادها و مسائلي از اين دست گوياي اين هستند كه اين جشنواره همچنان در حال تجربه اندوزي است و مقصد و مسير اصلي خود را مشخص نكرده.آيا اين جشنواره مي خواهد آثاري با برترين تكنيك را معرفي كند؟ آيا جشنواره فجر جايگاهي براي تبليغ آثاري با محتواي چركين و معرفي كردن آن ها براي حضور در جشنواره هاي غربي است؟ قرار است جشنواره فجر جايي براي «هو» كردن ديگران و تخليه عقده هاي تماشاگران باشد؟ آيا اين جشنواره قرار است شبيه به جشنواره هايي چون كن و ونيز و برلين برگزار شود و يا كارزاري است براي تجلي بخشيدن به سينماي ناب و برتر انساني و اسلامي؟ اهداف انقلاب اسلامي كجاي اين جشنواره قرار دارد؟ چند درصد از فضا و كالبد جشنواره فيلم فجر به تمرين براي خلق سينمايي در خدمت اسلام قرار دارد و چند درصد تلاشي است براي دادن تنفس مصنوعي به جريان هاي ضدفرهنگي و سياسي ورشكسته؟
جالب اين است كه همه اين موارد را در بر مي گيرد و در عين حال هيچ كدام را ندارد! و اين يعني بحران هويت و عدم تعريف دقيق اصول و چارچوب هاي شناختي و عملياتي.
نكته عجيب اين است كه اين جشنواره هرسال با بحراني به نام «فيلم هاي مسئله دار» مواجه مي شود.همان فيلم هايي كه حضور يا عدم حضور آن ها به حذف چند نما يا چند سكانس مشروط مي شود.فيلم هايي كه از يك طرف عامل اخلال در نظم جشنواره هستند و از طرف ديگر به عنوان اهرمي براي ايجاد هيجان و جذابيت كاذب از سوي دست اندركاران سينماي كشور هدف بهره برداري قرار مي گيرند!امسال هم با وجود تأكيدات فراوان و تحسين برانگيز مجري هاي جشنواره مبني بر برقراري نظم در جشنواره و رسيدن به موقع آثار، باز هم چند فيلم به خاطر عدم حذف برخي صحنه ها(!) بلاتكليف هستند.(حداقل تا زمان نوشتن اين يادداشت)
ضعف بزرگ جشنواره فيلم فجر در مقايسه با جشنواره هاي بزرگ جهاني، سرگرداني در اجرا و نوعي آشفتگي در عمل به راهبردهاست. به اين معني كه در جشنواره فجر، تقريبا هر سال شاهد حذف يا اضافه شدن بخش هاي جديدي هستيم. مثلا بخش مستند در دوره گذشته كنار گذاشته شد و امسال دوباره برقرار شده و سال آينده معلوم نيست كه چه خواهد شد؟ همچنين يك سال بخش ويژه اي براي فيلم هاي رفع توقيفي و مسئله دار با يك عنوان خاص در نظر گرفته مي شود و سال بعد اين بخش با عنوان جديدي كار مي كند و در سال ديگري حذف مي شود و ... يا اينكه جشنواره پارسال بخشي به نام «نوعي نگاه » داشت و امسال ندارد و به جايش يك بخش ديگر با نام «آيينه» وارد كرده! اين تغييرات هرساله نشانه نوعي سرگرداني است. اين درحالي است كه بخش هاي جشنواره هاي معتبر جهاني معمولا ثابت است و طي چند سال، تبديل به كارزارهايي براي جريان سازي در عرصه سينماي جهان مي شوند. جابه جايي مكرر بخش ها در جشنواره فيلم فجر، مانعي جدي در راه جريان ساز شدن اين جشنواره هم درداخل و در خارج شده است.
در بخش بين الملل هم كه در اغلب دوره هاي برگزاري جشنواره فيلم فجر نقش يك دنباله را بازي مي كرده كه فقط براي توصيف جشنواره به يك رويداد بين المللي و جهاني باري به هر جهت برقرار مي شد، امسال كمي هدفمندتر شده است.برگزاري دو همايش هاليووديسم و بيداري اسلامي با رويكردي انديشه مدارانه و با حضور ده ها شخصيت خارجي، وزن بين المللي اين جشنواره را افزايش داده است. اين دو همايش و اعطاي جوايزي به فيلم ها و هنرمنداني با محتوايي ضدامپرياليستي و رهايي بخش در سطح جهان، مي تواند به اين جشنواره ايراني جايگاه بين المللي شاخص تري ببخشد.به خصوص اينكه امروز در پيچي تاريخي بسر مي بريم و اوضاع جهان روز به روز درحال تغيير شكل به نفع گفتمان انقلاب اسلامي است. در اين شرايط مهم ترين جشنواره سينمايي كشور نسبت به انقلاب و بيداري اسلامي نمي تواند بي تفاوت بماند. اما مسئله اين است كه تجلي اين رويكرد بايد روي پرده تالارهاي نمايش فيلم جشنواره بدرخشد و نه همايش ها و سمينارهاي حاشيه اي و جنبي. مي بينيم جشنواره امسال درحالي كه با برگزاري چنين همايش هايي ژست مترقي و ضدهاليوودي و آزادي خواهانه و عدالت جويانه و استعمارستيزانه گرفته، اما براي پركردن برنامه نمايش، فيلم هايي متعلق به همان دنياي جنگ طلب و سلطه گر و مرتجع و واپسگرا را برگزيده است! اين هم يكي ديگر از نشانه هاي سرگرداني جشنواره ماست. جشنواره فيلم فجر زماني مي تواند لقب جشنواره اي به معني واقعي كلمه بيدارگر را بيابد كه محلي براي روياندن سينمايي با هويتي مستقل از هاليوود و آنچه اسكار مي خواهد شود. جايي كه همه صلح طلبان و جنبش هاي مترقي و بشردوست و ضدجنگ آن را يك مرجع سينمايي قابل اطمينان بدانند و بخوانند. و اين هدفي است كه جشنواره فيلم فجر قابليت رسيدن به آن را دارد. همچنان كه الان هم كمي تا قسمتي آن را عملي ساخته است.

جشنواره فيلم فجر درحال پيمودن سي امين دوره خودش است و جاي ترديدي نيست كه امسال در بسياري از ابعاد اجرايي و هويتي قوي تر و غني تر شده است. اما اين سيمرغ هنوز هم در رسيدن به آشيانه حقيقي و همشأن خود بايد قله هاي بسياري را بپيمايد.

این یادداشت در روزنامه کیهان چاپ شده است.

چرا «33 روز» فیلم مهمی است؟ + یک مطلب متفاوت درباره این فیلم

این هم از اولین مطلب من در آغاز دوباره نوشتن. مطلبی درباره فیلم «۳۳روز» که در هفته نامه «امین جامعه» منتشر شده است:

روایت یک تولد

تولید و نمایش فیلم "33 روز" را باید یک «اتفاق ویژه» در سینمای ایران و حتی جهان دانست. این ویژه بودن برای سینمای ایران از این منظر است که فیلم جدید جمال شورجه یک پیشرفت و گام رو به جلو در زمینه سینمای مقاومت است. فیلمی که ضمن دستمایه قرار دادن نرم افزاری از جنس دفاع مقدس سرزمین خودمان –اما در سرزمینی دیگر- سخت افزاری سترگ و فاخر را به منصه ظهور رسانده است.

"33 روز" از معدود فیلم های سینمای ایران است که به معنای واقعی کلمه بین المللی و جهانی محسوب می شود. آنچه به اشتباه در فضای هنر هفتم ما مرسوم شده این است که حضور در جشنواره های غربی را شاخص جهانی بودن می پندارند. اما دیگر بر کسی پوشیده نیست که اغلب جشنواره های هنری و ازجمله سینمایی به خصوص در مغرب زمین، در چارچوب منافع سیاسی و ایدئولوژیک کشورهای مقصد فیلم ها را جذب کرده و به آن‌ها جایزه می‌دهند. آنچه در سال‌های اخیر در جشنواره‌هایی چون اسکار، کن، ونیز، مونترال و ... رخ داده جای شک و شبهه ای برای این نظر باقی نگذاشته است. از همین رو، خودنمایی فیلم‌ها در چنین جشنواره‌هایی ملاکی قوی و قابل اعتماد برای جهانی دانستن آثار سینمایی به شمار نمی‌رود. اما فیلم‌هایی بوده و هستند که حرف و سخنی جهان شمول را در قاب خود ترسیم کرده و چشم اندازی در راستای فطرت عام بشری را گستردانده‌اند، یا راوی یک موضوع مهم برای انسانیت هستند، که چنین فیلم هایی را با اعتماد و جدیت بیشتری می‌توان جهانی نامید. تقابل نظامی دولت جعلی اسرائیل با مردم لبنان در سال 2006 میلادی که با ایستادگی مقاومت اسلامی منجر به شکست متجاوزین صهیونیست شد را نمی‌توان رویدادی صرفا مربوط به دو طرف جنگ دانست. شکست اسرائیل در آن جنگ سرنوشت خاورمیانه را تغییر داد؛حمله به لبنان و از بین بردن مقاومت در این کشور نقطه شروع تشکیل خاورمیانه جدید –بخوانید اسرائیلی- بود. اما پیروزی حزب‌الله نتیجه این طرح و نقشه را معکوس کرد و حالا منطقه ما و به تبع آن کل جهان درحال پیمودن مسیری متفاوت است. مسیری که به تعبیر بسیاری از کارشناسان بین‌المللی روز به روز اسرائیل و همدستان آن را در محاصره تنگ‌تری قرار می‌دهد. علاوه بر این، جنگ 33 روزه تنها جنگی میان دو کشور نبود؛ مرز انسان و شیطان و ممیز خیر و شر بود. در آن چند روز حزب الله تبدیل به نماینده جبهه صلح طلبان و آزادی خواهان و هدالت طلب های جهان شد و اسرائیل نماینده شروران جهان. بشردوستان جهان با هر رنگ و نژاد و ملیت و مذهب و مسلکی عکس های «سید حسن نصرالله» و پرچم های حزب الله را به دست داشتند و در آن طرف همه جنگ طلب‌ها و ضدبشرها پشت سر رژیم صهیونیستی قرار گرفتند. به همین دلیل هم فیلم «33 روز» را جهانی می‌دانیم چون به این صف آرایی بین‌المللی می‌پردازد و به این خاطر آن را یک اتفاق ویژه می‌پنداریم که برای اولین بار در سینمای جهان به طور جدی و مستندگونه به انعکاس دراماتیک و داستانی این جنگ پرداخته است. پیش از این البته دو فیلم سینمایی –به استثنای فیلم های مستند و کوتاه- این ماجرا  را روایت کردند. یکی فیلم «تولدی دیگر» به کارگردانی عباس رافعی بود که با وجود ارزش های مضمونی، چندان مورد توجه قرار نگرفت. و دیگری «لبنان» به کارگردانی شمولیک مائوز محصول رژیم اشغالگر قدس که به هیچ وجه مبین آن جنگ نیست. به همین دلیل «33 روز» را می توان مهمترین فیلم درباره مهمترین جنگ قرن 21 جهان دانست.

اما فیلم "33 روز" را از آن رو یک پیشرفت در سینمای مقاومت کشورمان باید به حساب آورد که در روایت آن مرز میان واقعیت و قصه برداشته شده است. یکی از رنج های اکثر فیلم های جنگی سینمای ما افتادن در دام تصنع و دور شدن از دنیای واقعی بوده است. اما جمال شورجه و گروه همکارش با این فیلم کاری کرده‌اند که مخاطب أثر طی مدت حدودا 120 دقیقه گویی به زمان و مکان رویدادهای جنگ 33 روزه سفر می‌کند. بازسازی وقایع آن جنگ نابرابر و نفس‌گیر به مدد جلوه‌های ویژه شسته و رفته و دکوپاژ و قاب بندی ها و میزانسن دقیق و سنجیده فیلم به گونه‌ای صورت گرفته که گاه از یاد می‌بریم که این تصاویر همه فیلم هستند و نه خود واقعیت. از نتایج مستقیم و اولیه تسلط بر ابزار و تکنیک سینما همین است که منجر به جلوه گر شدن دنیای اصلی و واقع در تصاویری ابداعی و مخلوق می‌شود. شاید برای اولین بار است که در یک فیلم سینمایی ایرانی بیش از 300 پلان جلوه‌های ویژه رایانه‌ای و میدانی در سطح سینمای حرفه‌ای دنیا به نمایش درمی‌آید. شاید قابل باور نباشد که تانک‌های مرکاوا در این فیلم همگی ساخته دست تولیدکنندگان فیلم هستند و نه محصول کارخانه! 

علاوه بر این‌ها فیلم دارای وجوه تماتیک و نمادشناختی بارزی است که مفاهیم مورد نظر را به شکلی غیرمستقیم و هنری بازگو می کند. به عنوان مثال پس زمینه غالب بر فضای فیلم روشن است و این گواه بر روشنی و سپیدی مقاومت دارد. و یا اینکه روايت فيلم «33 روز» داراي فراز و فرودهاي نمادين و معناداري است. تم و حال و هواي فيلم درآغاز، انساني و رمانتيك است. مردم روستاي عيتاالشعب درجنوب لبنان در حال گذراندن زندگي خود هستند. آن ها خود را براي برگزاري يك مراسم عروسي آماده مي‌كنند. اما ناگهان جنگ غالب مي شود. به اين ترتيب فضاي صلح آميز و آميخته با احساس فيلم تغيير چهره مي‌دهد. اما اين پايان ماجرا نيست. چون مردم روستا- حتي زنان - دربرابر مهاجم مي‌ايستند و بارديگر صلح را پيروز مي‌كنند. كابوسي كه به حماسه تبديل مي‌شود. پس از پيروزي باز هم فضاي فيلم به وضعيت اوليه برمي‌گردد. اما اين بار يك ولادت هم اتفاق مي‌افتد. فرزندي زاييده مي‌شود كه از دوران جديد و حيات تازه‌اي دردنيا و به خصوص درخاورميانه خبر مي‌دهد.

تعهد به واقع گرایی و توجه به اصل ماجرا باعث شده که برخی شاخص های دراماتیک و داستانی در فیلم وارد نشود. به طوری که داستان های فرعی و همچنین شخصیت پردازی از آن جا مانده اند. چنانچه فیلم «33روز» ضمن وفاداری به مرام و هدف والایش که همان ثبت و ضبط راستین و صادقانه بخشی از تاریخ معاصر جهان است غنای دراماتیک بیشتری نیز می‌یافت، بدون شک در جایگاه یکی از شاهکارهای بزرگ سینمای جنگی دنیا قرار می‌گرفت.


این هم یک نقد متفاوت درباره فیلم "۳۳ روز" به قلم داوود مرادیان:http://moradian.info/?p=406 

نگاه آسیب شناسی روزنامه کیهان به فروش فیلم در سوپر مارکت ها

خارج از کنترل

 

نحوه توزيع فيلم و ماهيت آثار سينمايي كه در سطح جامعه منتشر مي شوند، همواره در كشور ما مسئله ساز بوده است. قاچاق فيلم هاي غيرمجاز و خارجي، انتشار فيلم هاي غيراخلاقي و مستهجن، فروش غيرقانوني فيلم هاي در حال اكران و... از جمله اين مسائل بوده است. به تازگي هم مسئله جديدي به نام فروش فيلم ها در سوپرماركت ها پيش آمده است. اين روند اگرچه بيشتر با انتقادات اقتصادي مواجه شده است، اما با كمي تأمل، مي توان به آسيب هاي فرهنگي و اجتماعي آن نيز پي برد.

چرا سوپرماركت؟
استدلال مسئولان براي بلامانع دانستن فروش فيلم ها در سوپرماركت ها اين است كه با اين كار، باعث جذب مخاطب به فيلم هاي مجاز داخلي مي شوند و اين رويكرد موجب كاهش تقاضاي فيلم هاي غيرمجاز و خارجي خواهد شد.
سيد محمد حسيني، وزير محترم فرهنگ و ارشاد اسلامي در واكنش به شكايت اتحاديه صنف عرضه كنندگان تجهيزات صوتي و تصويري نسبت به عرضه محصولات سينمايي در فروشگاه ها، خطاب به وزير بازرگاني نوشت: «از مهم ترين اقدامات ستاد نظارت، كنترل و بهينه سازي عرضه محصولات سمعي و بصري در راستاي مقابله با رواج كپي برداري و عرضه محصولات غيرمجاز، اقدام به توزيع محصولات سمعي و بصري توسط مؤسسات مجاز فعال در شبكه نمايش خانگي از طريق سوپرماركت هاي سراسر كشور بود كه اين رويه تا به امروز به طور مستمر و با بازخوردي بسيار مطلوب ادامه يافته است. اما متأسفانه حسب اطلاع رسيده، بازرس محترم مجمع امور صنفي تهران، براساس شكايت اتحاديه صنف عرضه كنندگان تجهيزات صوتي و تصويري، ضمن اعلام ضرب الاجل، دستور جمع آوري آني اين محصولات را صادر و اين فعاليت را ممنوع اعلام كرده است. بديهي است تحقق چنين اقدامي مي تواند حاصل زحمات چندين ساله اين ستاد را در معرض خطر جدي قرار داده و اسباب توزيع غيرمجاز اين محصولات را در سطحي گسترده فراهم آورد. به همين دليل خواستار آن هستيم كه مطابق روال قبل، عرضه محصولات مجاز از طريق سوپرماركت ها و فروشگاه هاي مشابه ميسور و تسهيل گردد تا به لطف خداوند، پديده شوم شبيخون فرهنگي تا حد قابل قبولي كنترل شود و فرهنگ اصيل اسلامي ايراني از طريق محصولات فرهنگي مجاز به خانه هاي مردم شريف و خداجوي ايران وارد شود.»
البته، اهداف اقتصادي هم در پي مطالبه سينماگران براي فروش آثارشان در مغازه ها وجود دارد. به اين معني كه فيلم هاي ورشكسته در اكران عمومي، با به فروش رفتن در فروشگاه ها، مي توانند جبران مافات كنند.
البته، نمي توان برخي نتايج مثبت اين طرح را ناديده گرفت. اما فروش فيلم در سوپرماركت ها، تبعات منفي فرهنگي هم دارد.

سينماي نازل در دسترس
همچنان كه پرده سينماهاي كشور، غالباً به نمايش آثار نه چندان فاخر اختصاص دارد، بخش اعظم قفسه هاي فروش فيلم سوپرماركت ها را نيز آثار سينمايي نازل و بي بهره از ارزش هاي هنري و محتوايي پر كرده است. تجلي سلطه سينماي تجاري بر شبكه نمايش خانگي را نيز مي توان در عكس ها و پوسترهاي اين فيلم ها بر ويترين مغازه ها ديد كه بسياري از آن ها در شأن جامعه ما نيستند و فضاي بصري معابر عمومي را «زشت» مي كنند.
غالب فيلم هاي شبكه نمايش خانگي كه در سوپرماركت ها به فروش مي رسند، هرچند از نظر تخريب اخلاق و فرهنگ، قابل مقايسه با فيلم هاي خارجي نيستند، اما در مجموع، نقش چندان مثبتي هم در فرهنگسازي متعالي ندارند. آيا فيلم هايي چون «انعكاس»، «پسر تهروني»، «دختر ايروني»، «راننده تاكسي»، «چارچنگولي» و... مي توانند سد راه تهاجم فرهنگي و ضامن اخلاق و فرهنگ اصيل ما باشند؟
علاوه بر اين، گسترش شبكه نمايش خانگي، زمينه را براي كم فروشي برخي از توليدكنندگان و سطحي تر نمودن فيلم هاي سينمايي فراهم مي كند. يعني، بعضي از توليدكنندگان سينمايي كه صرفاً به دنبال اهداف اقتصادي هستند، با اين شرايط مي توانند قيد توقيف در اكران سينماها را بزنند و با كمتر كردن هزينه ساخت فيلم ها، زرق و برق ظاهري آن ها را افزايش دهند و با طراحي پوسترهاي كذايي، تنها به دنبال فتح شبكه نمايش خانگي بروند.

خارج از كنترل
همان طور كه ذكر شد، يكي از مشكلات فرهنگي در زمينه توزيع فيلم در كشور ما، عرضه فيلم هاي غيرمجاز با روش هاي غيرقانوني است. فيلم هايي كه عمدتاً محصول آمريكا و مملو از موارد غيراخلاقي هستند. بلامانع شدن فروش فيلم در سوپرماركت ها، مي تواند توزيع اين گونه فيلم ها را نيز تسهيل نمايد. اين امكان وجود دارد كه عده اي از سودجويان، در لواي فروش فيلم مجاز، آثار قاچاقي را نيز عرضه كنند. چرا كه اگر تا پيش از اين، مراكز خاصي مخصوص فروش فيلم بودند و در نتيجه نظارت بر عملكرد آن ها بهتر انجام مي شد، حالا در تمام خيابان ها و كوچه ها، فيلم عرضه مي شود و اين اتفاق، كنترل و نظارت بر شبكه توزيع فيلم را دشوارتر مي سازد.
جالب اينجاست كه بسياري از سوپرماركت داران، اصلا از قوانين و مقررات وضع شده در اين باره بي خبر هستند. به طور مثال چند روز پيش از يك مغازه دار درباره منبع فيلم هايي كه در فروشگاهش عرضه مي كرد پرسيدم. او جواب داد كه برخي از شركت هاي تهيه و توزيع فيلم ها در قالب سي دي، هر هفته مقداري از محصولات خود را برايش مي آورند. وقتي از آن مغازه دار پرسيدم كه آيا بر اين روند نظارت مي شود يا نه پاسخش منفي بود. او حتي از اين كه آيا عرضه فيلم در سوپرماركت قانوني است يا نه نيز بي اطلاع بود! فقط مي گفت «شركت ها فيلم ها را مي آورند و چون كسي چيزي نمي گويد، ما هم آن ها را به مشتريانمان مي فروشيم!» البته من خبر بلامانع شدن فروش فيلم در سوپرماركت ها را به اطلاع او رساندم و باعث خوشحالي اش شدم!

تداخل اقتصادي
همان طور كه ذكر شد، فروش فيلم در سوپرماركت ها، علاوه بر تبعات فرهنگي كه برخي از آن ها را برشمرديم، آسيب هاي اقتصادي هم در پي دارد. يكي از اين آسيب ها، تداخل فعاليت اقتصادي صنوف است. به هر حال، در سطح جامعه، عده اي با گرداندن مراكز فروش محصولات فرهنگي و سمعي و بصري تأمين معاش مي كنند كه در اين شرايط بخش زيادي از مشتريان خود را از دست مي دهند. به همين دليل نيز اصلي ترين معترض به عرضه فيلم هاي سينمايي در سوپرماركت ها، صنف فروشندگان تجهيزات صوتي و تصويري است. حدود 8 ماه پيش نيز فروشندگان فروشگاه هاي عرضه محصولات فرهنگي، نامه اي اعتراض آميز را به اتحاديه عرضه كنندگان تجهيزات صوتي و تصويري نوشتند. در همين حال، نايب رئيس اين اتحاديه، درباره تداخل صنفي اين مسئله گفته بود: فروش فيلم هاي شبكه نمايش خانگي در سوپرماركت ها طبق ماده 27 و 28 غيرقانوني است. طبق ماده 27، واحدهايي كه پروانه كسب يك شغل خاص را ندارند نمي توانند اقدام به فعاليت در آن حرفه كنند. ماده 28 نيز ناظر بر عدم تداخل مشاغل است. يعني به طور مثال نمي توان در يك سبزي فروشي، پوشاك هم عرضه كرد.
نصرالله اوراني پور در مصاحبه با يكي از روزنامه ها تصريح نموده بود: ممكن است در شهرستان ها و شهرهاي كوچك بتوان فيلم ها را در سوپرماركت ها عرضه كرد، زيرا در آنجا تعداد مغازه ها محدود است. اما در شهري مانند تهران كه تمام مشاغل كاملا تفكيك شده و مجزا هستند و براي هر شغل مجوز و پروانه كسب خاصي وجود دارد، اين پديده نبايد اتفاق بيافتد.

مخملباف قبل از تهذيب نفس و تحصيل اخلاق پا در گليم فرهنگ و سياست گذاشت/آينده اي تاريك پيش روي اوست

اميرحسين فردي، مدير مسئول «كيهان بچه ها» و از همكاران سابق حوزه هنري طي گفتگويي با اشاره به خاطرات خود از اقدامات عجیب محسن مخملباف در سالیان ابتدایی انقلاب، معتقد است که وی دیگر حرفی برای گفتن در فیلم هایش نخواهد داشت. مخملباف اخيراً با عنوان سخنگوي اپوزيسيون خارج از كشور از طريق برخي رسانه هاي خارجي به اظهاراتي عليه نظام جمهوري اسلامي پرداخته است. در ادامه بخش هایی از گفتگوي اميرحسين فردي را در خصوص ابعاد شخصيتي اين فيلمساز می خوانید:

 

 

ادامه نوشته

سينماي طنز و هزينه هاي فرهنگي

سينماي ايران، مدتي است كه مورد «هجوم» بي وقفه فيلم هاي طنز قرار گرفته است؛ «هجومي» كه البته هر چند ماه يك بار به شكل تورم و نمايش پر تعداد فيلم هاي طنز نمايان مي شود. اگر چه حضور فيلم هايي از ژانر كمدي بر پرده سينماهاي كشور، امري طبيعي و به يك معنا لازم به نظر مي رسد، اما آنچه نگران كننده است، تبديل شدن نوع خاصي از كمدي نازل كه از نظر ساختاري، مملو از كپي كاري و كليشه و از نظر محتوايي، در حد بيان شعارهاي سطحي است به جرياني فراگير در سينماي ماست.
آيا اين جريان را مي توان به سود فرهنگ كشور دانست؟
براي پاسخگويي به اين دست پرسش ها، بايد به اصول و بنيادهاي هنر و سينماي انقلاب، آنچنان كه در آرا، گفتارها و نوشته هاي بزرگان مكتب انقلاب آمده است رجوع كرد. با اين كار، بدون شك پاسخ منفي است؛ چرا كه دراين فيلم هاي طنزآميز سينماها، هدف اصلي خنده و تفنن است؛ در صورتي كه خنده و تفنن نمي توانند به عنوان هدف استفاده شوند، بلكه بايد وسايلي باشند براي رسيدن به اهدافي والا و متعالي؛ به اين معني كه برخي از نكات را در قالب هاي جدي نمي توان گفت، اما طنز و كمدي، مي توانند با استفاده درست، منطقي و اخلاقي، به كمك فرهنگ سازي بيايد. در بسياري موارد، بيان حرف حق و آگاهي بخشي به مخاطب، به وسيله اين قالب موثرتر خواهد بود. اما متأسفانه سينماي طنز و كمدي امروز ايران، مسيري كاملا خلاف اين جهت را مي رود. با نگاهي گذرا به آثاري كه به عنوان طنز، طي يكي دو سال اخير روي پرده آمدند، مي توان اين برداشت را داشت كه تقريبا تمام آنها، هدفي جز سرگرم سازي و خنداندن مخاطب نداشته و در فرامتن چنين هدفي، غايات مادي يا سياسي باطل را مي جسته اند. غفلت مخاطبان و دور ساختن آنها از انديشيدن و خودآگاهي در فضايي معنوي و آرمانگرايانه، كاركرد اصلي اين گونه سينمايي در ايران بوده است. بسياري از حركات و كلمات مورد استفاده در آثار كميك ايراني، بدون شك با دين در تضاد هستند. شادي برخاسته از چنين آثاري، همراه با انتقال نوعي سبك عقلي و روحيه خودباختگي در مقابل ضدارزش ها بوده است.
وقتي از مسايل مضموني و محتوايي در سينما صحبت مي كنيم عده اي اعتراض مي كنند و مي گويند سينما قبل از اين كه بتواند به ترويج و اشاعه آموزه هاي اعتقادي دست بزند، بايد ازنظر صنعتي و تكنيكي درست شود و يا اين سخن كه سينما بدون جذب مخاطب و بازگشت سرمايه رو به نابودي خواهد رفت. اين نكات درست هستند، اما با نگاهي عميق به مسئله مي توان درك كرد كه جريان سينماي طنز ايران در سال هاي اخير- كه البته شروع آن از دوران حاكميت فرهنگي غرب زدگي تساهل جوي اصلاحات بود- منجر به پايين آوردن سطح سليقه مخاطبان سينما شده است. وقتي ذائقه بينندگان به چنين فيلم هايي عادت كرد، آن وقت بايد شاهد بي تماشاگر ماندن ساير فيلم ها بود؛ هر چند از نظر صنعتي و فني تكامل يافته باشيم.
طنز سبك و بي هدف جذابيتي كاذب دارد كه مخاطبان خود را موجوداتي فاقد تعادل روحي و رواني مي پندارد و با تحميق مردم، زمينه را براي عوام زدگي و ميانمايگي آماده مي سازد و چنين مسئله اي نتيجه اي جز استثمار روحي و فكري جامعه براي «تاجران سينمايي» نخواهد داشت.
گذشته از تمام اين مسايل، فيلم هايي چون «دوخواهر»، «زندگي شيرين»، «نيش زنبور»، «آقاي هفت رنگ»، «كتاب قانون»،«تروست» و ... باعث به انزوا كشاندن سينماي ارزشي و متفكرانه است و چنين روندي، در درازمدت به اضمحلال و زوال سينما مي انجامد؛ نكته مهم اين است كه اكثر اين فيلم ها داراي شباهت سبكي و ساختاري هستند و اين مسئله نوعي ركود و يكنواختي را بر سينما تحميل كرده است.
اين معضل، نه تنها فرصتي براي بازسازي بدنه سينماي ايران و آشتي دادن مخاطبان نيست، بلكه تهديدي عليه فرهنگ جامعه محسوب مي شود؛ به خصوص اين كه مي دانيم تعداد زيادي از اين نوع آثار در نوبت اكران هستند و تعداد بسيار بيشتري نيز در مراحل مختلف توليد قرار دادند.
براي كاهش «هزينه هاي فرهنگي» اين جريان دو راه حل وجود دارد؛ اول اين كه در هر نوبت اكران، تنوع فيلم هاي روي پرده بيشتر شود و اين گونه نشود كه ناگهان 4، 5 فيلم مشابه در يك زمان روي پرده رود. و دوم اين كه مديريت فرهنگي و سينمايي، زمينه را براي توليد كمدي هاي بي پيرايه، بيداركننده، معنويت گرا و فرهيخته فراهم نمايد.
روزنامه کیهان

گفت و گو با محمدتقى فهيم دبير جشنواره فيلم اصلاح الگوى مصرف

تبليغ عدالت در رسانه‏ ها به اصلاح الگوى مصرف مى ‏انجامد

 

اشاره: جشنواره فيلمنامه و فيلم كوتاه با موضوع اصلاح الگوى مصرف با حمايت موسسه فرهنگى هنرى شهيد آوينى ۲۵آذر ماه برگزار مى‏شود.فراخوان اين جشنواره در دو بخش حرفه‏اى و آماتور با محورهايى چون آموزش، انرژى، مواد غذايى، ارتباطات، رفتارها و عادت‏هاى اجتماعى، بهره‏ورى از عمر، تربيت، فرهنگ انتظار، محيط زيست، فرهنگ و هنر و...به تازگى اعلام شده است.به مناسبت برپايى جشنواره به سراغ محمد تقى فهيم دبير آن رفته‏ايم تا از چند و چون آن باخبر شويم.

 

ادامه نوشته