چرا مهرجويي به اينجا رسيد؟
نگاهي به فيلم «چه خوبه كه برگشتي»
به وجود آمدن فيلمي به نام «چه خوبه که برگشتي» باعث شوکه شدن علاقه مندان به سينما و به طور خاص دوستداران کارگردان اين فيلم شده است. براي بسياري از آن ها که داريوش مهرجويي را پرچم دار سينماي انديشمند و متفکر مي دانند، ديدن چنين فيلمي قابل درک و باور نيست.
بسياري از منتقدان و کارشناسان سينما، ويژگي مشترک آثار مهرجويي را برخورداري از نوعي نگاه فلسفي و کندوکاو درباره حضور بشر در اين جهان مي پندارند. به همين دليل هم «چه خوبه که برگشتي» را در شان اين فيلمساز 74 ساله نمي دانند. اما واقعيت اين است که اين فيلم دقيقا ادامه منطقي 22 فيلم سابق مهرجويي است و نه تنها اتفاق عجيب و بهت آوري نيفتاده بلکه نتيجه مسيري که اين کارگردان طي نيم قرن فعاليت در پيش گرفته بود اگر به چيزي جز «چه خوبه که برگشتي» منتهي مي شد جاي شگفتي داشت. نکته مهم اين است که اتفاقا وضعيت مهرجويي امروز نسبت به ياران موج نويي اش خيلي بهتر است. حداقل اينکه او هيچ گاه در کارش وقفه ايجاد نکرده وهمچنان در کهن سالي توان ايستادن و کارگرداني يک فيلم را دارد. بقيه هم مسلکان سينمايي او حتي تاب و توان ساخت چنين فيلمي را هم ندارند! مشکل مهرجويي و بسياري مثل او درست از همان جايي ناشي مي شود که به خاطر آن همواره از سوي بخش قابل توجهي از منتقدان ستايش مي شده اند؛ سينماي انديشه گرا! درحالي که آثار وي هيچ گاه پاسخگوي مخاطب حقيقت طلب نبوده و در حد خودنمايي هايي فيلسوف مآبانه بوده اند. چه، محتواي فيلم هاي مهرجويي هيچ گاه زيربناي عميق فکري و ايدئولوژيک نداشته و غالبا آلوده به پندارهاي وارداتي و غربي بوده است.

«چه خوبه که برگشتي» جديدترين فيلم داريوش مهرجويي نيز داراي چنين گرايشي است؛ فيلم درعين اينکه قصد دارد تا حرف هاي به ظاهر مهمي را به مخاطب خودش ارائه دهد، در قالبي خودماني و غيرجدي ساخته و پرداخته شده است. به اين معني که اساسا نمي توان فيلم جديد داريوش مهرجويي را يک فيلم کمدي به معناي واقعي کلمه دانست. چون به طور کلي از يک ساختار و شکل بندي مشخص خالي است و حداکثر نامي که مي توان بر فُرم اين فيلم نهاد، نوعي طنز پر تحرک است.
داستان فيلم «چه خوبه که برگشتي» به اين شرح است که دکتر فرزاد (حامد بهداد) جراح دندان پزشک، پس از سال ها به ايران مي آيد تا در کنار دوست قديمي اش مهندس کامبيز (رضا عطاران) و دور از مسائل آشفته زندگي نفسي تازه کند. ولي ورود او همزمان است با پيدا شدن يک شيء مرموز و عتيقه که رفاقت ديرينه فرزاد و کامبيز را به جدالي بيهوده مي کشاند.
«چه خوبه که برگشتي» هم همچون آثار قبلي مهرجويي مدعي نگاهي شبه روشنفکرانه است و در اين راستا، نيش و کنايه هاي سياسي هم دارد. اما مشکل بزرگ اين فيلم نيز مانند ساير آثاري که در دسته فيلم هاي روشنفکرانه قرار مي گيرد همين نکته است که به جاي برخورداري از محتوا و مضموني قابل بحث، به يک سري نمادهاي سطحي و پراندن چند متلک شعاري محدود شده است.
رو در روي هم قرار گرفتن دو دوست و همراه قديمي که يکي از آن ها را دکتر خطاب مي کنند و ديگري را مهندس، شيء قديمي که روي آن عدد 34 ثبت شده (رقم سال هايي که از پيروزي انقلاب اسلامي گذشته) و مسائلي از اين دست، برخي از نمادهايي هستند که در اين فيلم با حداقل ظرافت ممکن به خورد تماشاگر داده شده اند. درواقع درگيري دو دوست قديمي –دکتر و مهندس- را مي توان دعواي دو جناح سياسي کشور دانست. دعوايي که منشا آن، همان عتيقه اي است که روي آن عدد 34 ثبت شده و به زعم فيلم، براي رهايي از اين دعوا و رسيدن به صلح و آرامش، بايد دست از اين عتيقه برداشت!
البته به جز اين، در فيلم کنايه هايي هم تنيده شده تا مخاطب به مفهوم بسيار عميق(!) فيلم بهتر پي ببرد. آنجا که دو کاراکتر فيلم، درباره داستان فيلم «شطرنج باز» صحبت مي کنند؛ دو حاکمي که آن قدر سرشان به بازي شطرنج گرم مي شود که کشورشان غارت مي شود! گويا داريوش مهرجويي پس از حدود نيم قرن کار فيلمسازي امروز به اين نتيجه رسيده که براي القاي مفاهيم مدنظر خود بايد از پيش پا افتاده ترين روش ها استفاده کند!البته آقاي مهرجويي در اين فيلم هم مانند اثر قبلي اش از معنويت و عرفان غافل نشده. همان طور که فيلم «نارنجي پوش» راه حل رسيدن به آرامش را در يک مکتب عرفاني جعلي و مصنوعي به نام «فنگشويي» يافته بود، در «چه خوبه که برگشتي» نيز نوع ديگري از معنويت به نام «سنگ درماني» تبليغ مي شود!
فيلم «چه خوبه که برگشتي» را هم مي توان در ادامه اضمحلال روز افزون سينماي به اصطلاح روشنفکري سال هاي اخير دانست. سينمايي بي هويت و فاقد پشتوانه عميق فکري و جهان شناختي که تنها اتکايش به جشنواره هاي خارجي و حمايت هاي قبيله اي برخي منتقدان و نشريات سينمايي است. هرچند که امروز حتي خيلي از هواداران سينه چاک مهرجويي و سينمايش هم در برابر فيلم جديد او مجبور به تسليم شده اند و حتي دربرنامه اي تلويزيوني، کار اين فيلمساز را تمام شده معرفي مي کنند. اين اتفاق، قبل از مهرجويي براي ساير سردمداران سينماي موسوم به موج نو که بت هاي سينماي معترض ايران محسوب مي شوند هم افتاده بود. کما اينکه چند سال قبل هم بهرام بيضايي با فيلم «وقتي همه خوابيم» با موج شديد انتقادات از سوي دوستداران سنتي خودش مواجه شد. ناصر تقوايي هم از ديگر بازماندگان اين جريان، سال هاست توان ساخت فيلم را از دست داده است. در اين ميان، تنها مهرجويي است که همچون گذشته پرکار و فعال در ميدان حضور دارد که سينماي او نيز به طور آشکار به پرتگاه بلاهت و ساده پنداري و دست کم گرفتن مخاطب سقوط کرده است. شايد برخي مشکل اين طيف از فيلمسازها را پا به سن گذاشتن بدانند. اما امروز در هاليوود بسياري از کارگردان ها مثل کلينت ايستوود و استيون اسپيلبرگ با وجود اينکه بيش از 80 سال سن دارند اما همچنان در کار خود موفق هستند. آنچه سبب اين انحطاط شده، نداشتن آرمان، سرگرداني و بي هويتي، جدا بودن از متن مردم و ارزش هاي بومي و ملي کشورمان نزد اين گروه است.
این یادداشت در روزنامه کیهان منتشر شده است.



