پوستين دوزي براي پادشاه لخت!
يكي از مزيت هاي برگزاري جشنواره فيلم فجر در هر سال اين است كه مي تواند بخشي از اين مسئله ها را رو كند؛ نه فقط در متن، بلكه در حاشيه ها، بازتاب ها و تبعات هر دوره از جشنواره نيز نموداري از مشكلات ترسيم مي شود. بطوري كه طي روزهاي پس از جشنواره اخير، شاهد تركيدن غده چركيني هستيم كه آلودگي آن از برخي آثار جشنواره نيز عذاب آورتر است.
ماجرا از اين قرار است كه دو هفته پيش مراسم اختتاميه سي امين جشنواره بين المللي فيلم فجر برگزار و جوايز به برندگان اعطا شد. اتفاقاً اين بار نسبت به دوره هاي قبل، سيمرغ ها منطقي تر تقسيم شدند. برخلاف دوره هاي اخير كه اعلام نتايج در مراسم اختتاميه تعجب آور و سؤال برانگيز مي شد، در اين دوره قضاوت عادلانه تري از سوي هيئت داوران جشنواره صورت گرفت.
اما در حالي كه تصور مي شد پرونده جشنواره فجر سي ام به خير و خوشي بسته شده است، باز هم برخي فيلمسازها و رسانه ها شروع به حاشيه سازي كردند. اما مسئله اينجاست كه اگر انتقادات سال هاي قبل به نحوه تقسيم سيمرغ ها بيشتر جنبه تخصصي داشت، اين بار اعتراض ها رويكردي قبيله گرايانه دارند.
درست از فرداي مراسم اختتاميه، يك جو اختناق آميز و رياكارانه در حمايت از آثاري بوجود آمد كه اصلا ورودشان به جشنواره فيلم فجر با اما و اگر روبرو بود، چه رسد به اينكه جايزه هم بگيرند!
در اين ميان، برخي رسانه ها دست به انتحار زدند و حاضر شدند آبرو، اعتبار و اخلاق حرفه اي خود را فداي «منافع قبيله اي» كنند. اين طيف از رسانه هاي كاغذي و اينترنتي كه همه آن ها وابسته به جريان هاي سياسي ورشكسته هستند، به شكلي هماهنگ و زنجيره اي سعي كردند نماي جشنواره را وارونه جلوه دهند؛ موفقيت عده اي را كمرنگ نشان دادند و شكست خورده ها را پيروز معرفي كردند. واقعيتي كه در جشنواره فيلم فجر امسال رخ داد اين است كه دو جريان سينمايي «جشنواره اي» و «تجارتي» مسير رو به قهقراي خود را آشكارتر از گذشته نشان دادند. در مقابل، جريان مستقل سينماي ايران كه تجلي فرهنگ و ارزش هاي مردمي و زائيده انقلاب اسلامي است اوج گرفت؛ به جد بايد گفت كه فيلم هاي دفاع مقدس و انقلابي و در صدر آن ها سه اثر «قلاده هاي طلا»، «روزهاي زندگي» و «ملكه» آبرو و حيثيت جشنواره سي ام فيلم فجر را حفظ كردند. اما معترضان و منتقدان رسيدن حق به حقدار در اين دوره از جشنواره چشم خود را براين واقعيت بسته اند و به شكلي خام دستانه و از سربيچارگي تلاش مي كنند براي پادشاه لخت خود پوستين بدوزند!
به چند مصداق توجه كنيد؛
كارگردان يكي از آثار سطح پايين جشنواره مي گويد فيلم انتخاب شده به عنوان بهترين اثر و برترين كارگرداني را نديده، اما مي داند كه سيمرغ حقش نيست! يك سايت ديگر مي نويسد اين فيلم ها به اين دليل برنده شدند كه جنگي هستند! نشريه ديگري با ناديده گرفتن آثار درخشان اين دوره از جشنواره، عكس سه كارگردان سازنده فيلم هاي كليشه اي پايين تر از شأن سينماي ايران را روي جلد خود چاپ مي كند! نشريه پرمدعاي ديگري، فيلم پوچ و ضعيفي را كه مضمون ضدديني و توهين آميز نسبت به مردم كشورمان را دارد را بعنوان فيلم برگزيده خود معرفي مي كند! فيلمساز ديگري، بجاي عذرخواهي از مردم بخاطر توهين به ارزش ها، به زمين و زمان فحش مي دهد كه چرا سيمرغ نگرفته است!
اين فيلمسازها و رسانه ها به قدري دچار آشفتگي شده اند كه حتي شعار خود را نيز زيرپا گذاشتند. آنها همواره مروج تفكر جعلي «هنر براي هنر» هستند و مدعي بودند كه فيلم را براي جذابيت و هنرنمايي مي خواهند. اما حالا درست برعكس ادعاي خود، آثاري ضعيف و كوچك را صرفا به اين دليل كه با دنياي ذهني شان نزديك است، در بوق و كرنا كرده و گاه به قدري از كوره درمي روند كه اين فيلم ها را شايسته سيمرغ مي دانند!
اين جوسازي ها، هم مثبت است و هم منفي. مثبت از اين نظر كه هميشه، توسل به فرافكني و انكار واقعيات براي توجيه شكست به بازتوليد شكست منجر مي شود. در يك كارزار، بهترين رقيب، حريفي است كه حاضر به پذيرش ناكامي نيست و به جاي آسيب شناسي خود، سعي مي كند شكستش را لاپوشاني كند. اينك كه جريان هاي سينمايي در گل مانده، بخصوص فيلمسازهاي جشنواره اي و هواداران رسانه اي آن ها، تا اين حد مبتلا به تكبر و خودشيفتگي شده اند از همين حالا مي توان نتايج جشنواره سال آينده را نيز پيش بيني كرد!
بدون شك، پنهان كردن ضعف ها و غفلت ها باعث عقب گرد بيش از پيش مي شود. اما جنبه منفي اين حيلت ها، تهديد فيلمسازهاي مستقل و متعهد است. يكي از اهداف اين گونه فضاسازي ها، سوق دادن هنرمندان انقلابي به طرف تجديد نظر در نگاهشان است. به اين معني كه جريان هاي مذكور با برجسته ساختن فيلم هاي ضعيف مورد علاقه خود از يك طرف و بايكوت فيلم هاي موفق متعهد سعي در تحميل اين پندار هستند كه يك هنرمند تا زماني كه وارد قبيله آن ها نشود، هنرمند نيست!
طي سال هاي گذشته مرعوب شدن برخي كارگردان هاي مترقي در مقابل اين هجمه ها، باعث عقب گرد آن ها شد. بدون شك اگر كارگردان هايي چون حاتمي كيا، راعي، درويش، تبريزي و... تحت تاثير اين گونه جوسازي ها قرار نمي گرفتند و طراوت اوليه خود را حفظ مي كردند، امروز نبض سينماي ايران را در دست داشتند.
تجديد نظر در نگاه همانا و پس رفت تدريجي همان!
امروز هم اين خطر سايركارگردان هاي سينماي نجيب ايران را تهديد مي كند. اين درحالي است كه طي سال هاي اخير، فيلمسازهاي متعهد جهش چشمگيري داشته و درهر فيلمي نسبت به فيلم قبلي خود پيشرفت واضحي را نشان داده اند.
اما اگر مرعوب اباطيل منتشر شده از سوي افراد و رسانه هاي قبيله گرا شوند، روندي معكوس در انتظار آنهاست.
دوره گذار سينماي ايران روبه اتمام است؛ ارتقاي سطح كيفي آثار فيلمسازان مستقل از مافياهاي تبهكار و در مقابل، سقوط آشكار فيلم هاي فيلمسازان وابسته به جريانات غرب گرا در جشنواره فجر اخير، نويد خروج سينماي ايران از دوران برزخي خودش را مي دهد. بويژه اينكه نسل جديدي از هنرمندان انقلابي بزودي وارد گود سينماي حرفه اي خواهند شد و بر انحطاط طلبان غلبه خواهند كرد.
علاوه براين، عرصه نقد سينما نيز در آستانه تحول و تطور قرار دارد. متأسفانه همان طور كه تشريح شد، بخشي از مصائب هنر هفتم در ايران ناشي از فضاسازي هاي مافياي منتقدان سينماست، افراد بي سوادي كه با باند بازي و رفاقت و بوقچي گري براي فلان كارگردان ارتزاق مي كنند.
همان طور كه امروز اعتبار سينماي كشورمان در گرو آبروداري هنرمندان متعهد است، درسال هاي آينده نيز طيف جديدي از منتقدان قد علم خواهند كرد كه متكي به دانش و سواد خويش هستند و هراسي ندارند از اينكه بگويند «پادشاه لخت است»!
این یادداشت در روزنامه کیهان منتشر شده است.