نگاهی به فیلم «پوست»

تلاش برای بومی‌سازی ژانر وحشت

سینما یک قالب تهی از هویت و هدف نیست، بلکه یک ابزار بیان تصویری ذاتا ایدئولوژیک است؛ به تعبیر دقیق و عمیق شهید آوینی که «قالب و محتوا و ظرف و مظروف، در سينما، دو مرتبه از يك وجود واحد هستند...» به همین دلیل هم شاید برخی از ژانرها و قالب‌های سینمایی در کنار هر فرهنگ و مرامی ‌رام‌شدنی نباشند؛ به‌ویژه ژانر horror - که به فارسی آن را وحشت یا هراس ‌ترجمه کرده‌اند و تعبیر عامیانه‌اش فیلم ‌ترسناک است- که به سادگی قابل تنظیم و تجمیع با نگاه و روحیه ایرانی نیست. به همین دلیل هم ژانر وحشت، یکی از مهجورترین گونه‌ها در سینمای ایران محسوب می‌شود و طی صد و اندی سال که از ورود این هنر- صنعت به ایران می‌گذرد، تعداد بسیار اندکی فیلم‌ ترسناک ساخته شده است.

با این حال در فرهنگ فولکلور و ادبیات عامیانه و کهن ما روایت‌ها و باورهایی وجود دارد که می‌توان بر اساس آنها به ساخت فیلم ‌ترسناک با زبان و بیان بومی ‌و ملی پرداخت. فیلم «پوست» یک تجربه و تلاش برای خلق ژانر وحشت با الهام از فرهنگ عامه است. این اثر به‌عنوان اولین فیلم برادران ارک، اولین‌بار در سی‌وهشتمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و این روزها - مهر سال 1400- روی پرده سینماهای کشور رفته است. فیلمی ‌که قطعا ساخت آن سخت و طاقت‌فرسا بوده و با حوصله و توجه به جزئیات و ریزه‌کاری‌ها به اثری خلاقانه و خلاف عادت در سینمای ایران تبدیل شده است. این فیلم حتی با قواعد ژانر خودش نیز متفاوت به‌نظر می‌رسد. فیلم «پوست» در ژانر horror رده‌بندی شده، اما درواقع یک فیلم مردم‌نگارانه و فولکلوریک هم هست که برخی از باورها و آداب و رسوم مردم در شمال غربی ایران را به درام تبدیل کرده است. رویکرد «پوست» به‌گونه‌ای است که ممکن بود به فیلمی ‌مستندگونه تبدیل شود؛ به‌ویژه اینکه فضای فیلم، کاملاً بومی ‌و روستایی است و برای نقش‌آفرینی در آن از نابازیگران استفاده شده است. اما فیلمنامه پرملات و روایت پرفراز و نشیب، شیب درام را در آن افزایش داده است.

تجسیم موجودات ماورایی چون «جن» یک فرصت برای خودنمایی سازندگان فیلم با ایجاد فضاسازی هراس‌آمیز بود. اما همان‌طور که گفته شد، این فیلم، اساساً از ‌ترساندن مخاطب با افکت‌های عجیب و غریب عبور کرده است. «پوست» با تلفیق دو نگره متضاد- رئالیسم و سورئالیسم- به سمت فضای رازآمیز رفته تا مخاطب را به درکی معنوی و زیبایی شناختی از باور به غیب برساند. می‌توان «پوست» را تجربه‌ای جدی در بازتولید ژانر وحشت منطبق با فرهنگ ملی و دینی سرزمین‌مان دانست.

در این‌گونه فیلم‌ها که فرهنگ و رسوم بومی ‌یک منطقه خاص، هدف قرار می‌گیرد، احتمال غالب شدن نگاه موزه‌ای و شبه‌روشنفکرانه وجود دارد.

سازندگان فیلم به راحتی می‌توانستند با هجو باور مردم به موجودات نامرئی و تصویرسازی اگزوتیک از این موضوع، بار خود را برای سفر به جشنواره‌های فرنگی ببندند اما خوشبختانه نگاه فرهنگی بر فیلم حاکم است و زاویه دوربین، مماس و نزدیک به حال و هوای مردمی است که مرکز توجه فیلم قرار گرفته‌اند.

با این حال، متأسفانه این فیلم به‌رغم ارزش‌های فرهنگی و سینمایی، در اکران عمومی توفیقی نخواهد داشت،چون با پسند عامه فاصله دارد. کشدار بودن یک‌سوم میانی فیلم، ضعف در شخصیت‌پردازی- به‌خصوص عدم پرداخت عمیق شخصیت دختر/ معشوق و ملموس نبودن برخی اتفاقات فیلم برای مخاطب عام، عامل ناکامی ‌این فیلمِ نسبتاً خوب در گیشه خواهد بود.

مطالب بیشتر را در تلگرام دنبال کنید: https://t.me/arashfahim1396

نگاهی به فیلم «درخت گردو»

بن بست سانسور و تحریف

 

محمدحسین مهدویان به درستی منکر قرار داشتن پنجمین فیلمش در رده آثار جنگی و دفاع مقدسی شده بود و ادعا می‌کرد فیلمی‌انسانی درباره اثرات منفی تسلیحات شیمیایی ساخته است. این فیلم گرچه در بخش‌هایی به این موضوع پرداخته، اما اولا رویکردی قومیت‌گرا یافته و یک فاجعه ملی و انسانی را به فیلمی ‌تبدیل کرده که بر تضاد قوم و ملت تأکید دارد و ثانیا اینکه تصویری مخدوش و سانسور شده از این فاجعه نمایش داده است.
این فیلم بر اساس داستانی واقعی به زندگی اوستا قادر، یکی از مردان ساکن در سردشت در استان کردستان می‌پردازد. قادر مشغول کارهای روزمره‌اش است و همسر باردار و سه فرزندش، جایی در اطراف روستا، کنار آب و زیر سایه درختان هستند. هواپیماهای عراقی درحال عبورند که یکی از بمب‌های خود را نزدیک جایی‌که همسر و فرزندان قادر نشسته‌اند می‌اندازند. بمبی شیمیایی که باعث می‌شود بسیاری از مردم، ازجمله خانواده قادر گرفتار آن شوند. در ادامه، تلاش‌های قادر برای نجات خانواده‌اش و درمان بی‌نتیجه آنها به نمایش درمی‌آید و...
«درخت گردو» نیز مانند کارهای قبلی مهدویان، تلفیقی از مستند و درام است. فیلمی‌که هم با قاب بندی و فضاسازی خودش و هم نوع ‌گریم و نقش‌آفرینی بازیگرانش، فضایی مستند را ایجاد کرده است. «درخت گردو» یک‌ تراژدی تمام‌عیار است و توانسته عمق رنج آسیب‌دیدگان بمب‌های شیمیایی را نمایش دهد و این احساس را به مخاطب منتقل کند. طوری که تماشاگر، بخش زیادی از فیلم را با بغض و چشمانی ‌اشکبار می‌بیند.
اما این فضای عاطفی در فیلم، به نتیجه مطلوبی منتهی نشده است و «درخت گردو» فقط به برانگیختن احساسات بدون‌ اشاره به عاملان این جنایت ملی پرداخته است. در یکی از فصل‌های ابتدایی فیلم، وقتی هواپیمای جنگی عراقی درحال انداختن بمب شیمیایی بر سر مردم است، راوی فیلم این‌گونه می‌گوید که «هواپیماهای نظامی، موقع بازگشت از عملیات‌ها، باقی مانده مهمات خود را تخلیه می‌کنند تا هنگام فرود، آسیبی نبینند. حتما خلبانی هم که این بمب را در سردشت انداخته، افرادی منتظرش بودند تا سالم به مقصد برسد!» (نقل به مضمون) گویی فیلم درخت گردو، قصد تطهیر نظامیان بعثی را داشته و القا می‌کند که این فقط یک «خطای انسانی» بوده و خلبانی که این کار را کرده هم آدم است و برای حفظ جانش باید این جنایت را مرتکب می‌شد!
از این مورد که بگذریم، حتی در دادگاه لاهه نیز هیچ‌ اشاره‌ای به صدام و حمایت‌های دولت‌های غربی از وی در به‌وجود آمدن فاجعه سردشت نمی‌شود. «درخت گردو» در این بخش به‌جای اینکه اعطای سلاح‌های شیمیایی به عراق در دوران جنگ با ایران را بازگو و محکوم نماید، دادگاه لاهه را به عرصه اعتراض کردها به ایران تبدیل می‌کند! آنچه در فیلم رخ داده، مصداق بارز سانسور رسانه‌ای محسوب می‌شود. درست مانند کاری که همان رسانه‌هایی که میکرفن‌هایشان در سکانس دادگاه لاهه دیده می‌شود. «درخت گردو» در این بخش از فیلم، صحنه‌هایی اضافه از خیابان گردی مردم در هلند را نمایش می‌دهد. صحنه‌هایی که بیشتر به تبلیغی برای این کشور تبدیل شده و در مقابل، وقت کوچکی را برای بیان حقیقت نگذاشته است.
سکانس پایانی فیلم نیز به یک بیانیه تند علیه جمهوری اسلامی شباهت دارد. جایی‌که باز هم تأکید می‌شود که کردها در این کشور مظلوم واقع شده‌اند و مدرسه ندارند و کولبری می‌کنند و... البته نمایش مظلومیت کردها در یک فیلم به خودی خود هیچ ایرادی ندارد، اما نوع روایت فیلم و میزانسن طراحی شده در درخت گردو به‌گونه‌ای است که فضایی «پان کردیسم» را القا می‌کند و گویی حاکمیت ایران به‌خاطر تنفر قومی‌، آن بخش از کشور را هدف ظلم قرار داده است. ضمن اینکه در فیلمی‌ تا آن حد سانسور شده و محافظه‌کار که حتی اسمی ‌از صدام برده نمی‌شود و تولید و انتشار سلاح‌های شیمیایی از غرب سانسور می‌گردد، حمله به جمهوری اسلامی، که خودش قربانی اصلی این نوع حوادث بوده، جمع نقیضین در فیلم است! به‌ویژه اینکه شعارهای سیاسی انتهای فیلم ارتباطی با موضوع اصلی آن ندارد.
در یکی از صحنه‌های فیلم، درحالی که یک دستگاه دوشکا و چند نظامی نمایش داده می‌شود، دوربین پایین می‌رود و تصویری از نام خیابان با عنوان «بن‌بست وحدت» به چشم می‌خورد. این نوع تصویرسازی را اگر کنار قومیت گرایی فیلم بگذاریم، پازل محتوایی فیلم کامل می‌شود. این صحنه را همچنین می‌توان چکیده‌ای از تمام فیلم دانست؛ زیر پا گذاشتن وحدت و در فیلمی‌ که در بیان حقیقت به بن‌بست رسیده است!

نقشه جدید رسانه‌های غربی برای ایجاد فتنه و تفرقه در ایران و افغانستان

پشت‌پرده شبکه‌های زنجیره‌ای برای جبران شکست اشغالگری

 

افغانستان، این سرزمین شیران افسانه‌ای باز هم به پرتگاه گرگ‌ها تبدیل شد. سرزمینی که حدود چهار دهه قبل، بزرگ‌ترین شکست نظامی امپراطوری قدرتمندی چون شوروی را رقم زد.

20 سال قبل هم وقتی ارتش آمریکا با آن همه دبدبه و کبکبه و ادعای ابرقدرتی، افغانستان را به خون و آتش کشید در آن زمان کمتر کسی تصورش را می‌کرد که کشوری مظلوم و مهجور، خار چشم یک امپراطوری رو به زوال دیگر هم شود؛ افغانستان هم مثل ویتنام، لانه جاسوسی تهران و صحرای طبس و عراق، یمن، سوریه، فلسطین، لبنان و... به نمادی از شکست‌های آمریکا و غرب تبدیل شد.

بله، آمریکا و رفقایش از افغانستان فرار کردند! اما این پایان ماجرا نیست. راه و رسم غربی‌ها این است که پس از هر شکست و تحقیری در دنیای واقعی به افسانه ‌سازی و خلق حماسه در فضای تبلیغات و رسانه رو می‌آورند.

اما مگر آمریکایی‌ها و متحدانشان غیر ازقتل و غارت و ویرانی، کار دیگری هم در افغانستان انجام دادند؟

مطابق آمار رسمی، طی 20 سال اخیر بیش از 241 هزار نفر از مردم افغانستان به دست آمریکا و نیروهای اشغالگر کشته شده‌اند. آنها کشته شدند تا حضور نظامی آمریکا در غرب آسیا استمرار یابد و چرخ‌های کارخانه‌های اسلحه ‌سازی در آنجا بچرخد. این جنگ به بهانه فعالیت القاعده و طالبان در افغانستان شروع شد.اما همه اسناد و مدارک و حتی اعترافات غربی‌ها گویای آن بوده است که جریان‌هایی مثل القاعده ساخته و پرداخته دولت آمریکا بوده‌اند؛ همچنانکه سایر گروه‌های تروریستی و تکفیری مثل داعش و النصره و... نیز حاصل سیاستگزاری‌های غرب بوده‌اند.

سال‌ها قبل فیلمی با عنوان «جنگ چارلی ویلسون» در آمریکا تولید شد و به نمایش درآمد. این فیلم، درباره اقدامات چارلی ویلسون، نماینده دموکرات کنگره آمریکاست که در دوران جنگ سرد و زمان حمله شوروی به افغانستان اقداماتی را طراحی و اجرا می‌کند.

او با همراهی دولتمردانی دیگر از رژیم صهیونیستی و رژیم آل‌سعود، برای حفاظت از منافع آمریکا و غرب، به فردی به نام «بن لادن» کمک می‌کنند تا گروهی را تشکیل دهند و رو در روی اشغالگران شوروی بایستند. به این ترتیب، سنگ‌بنای گروه تروریستی القاعده توسط آمریکا و اسرائیل و عربستان سعودی گذاشته می‌شود.

بهانه‌های واهی آمریکا

آمریکا به بهانه دفع تهدیدات گروه‌هایی که خودش باعث و بانی شکل گیرشان بود به افغانستان یورش برد، اما سرزمین افغان‌ها بعد از 20 سال گویی به نقطه صفر بازگشته، با این تفاوت که در این دو دهه، در اثر حضور نظامی آمریکا و غرب، صدها هزار نفر قتل عام و میلیون‌ها نفر زخمی و آواره شده‌اند!

بنابراین، امکانی برای حماسه‌سرایی و افسانه‌سازی از اشغالگری غرب نیست، پس آنها ترفند دیگری را برای حفظ منافعشان نسبت به افغانستان به کار گرفته‌اند. آنها این بار برای جبران شکست و تحقیرشان در افغانستان، برنامه‌ای را به وسیله رسانه‌هایشان اجرا می‌کنند که فقط محدود به آن کشور نیست بلکه ایران را هم دربر می‌گیرد!

محمدپارسا نجفی، کارشناس مسائل بین‌الملل به گزارشگر روزنامه کیهان می‌گوید: «بعد از شکست استراتژیک آمریکا در افغانستان و پایان 20 سال اشغالگری بدون دستاورد، کشورهای غربی با علم به ناتوانی در قدرت سخت یا همان قدرت نظامی، به استفاده از قدرت نرم، به ویژه استفاده از دیپلماسی عمومی و رسانه‌های رسمی و مجازی رو آوردند. برخلاف قدرت سخت در کشورهای غربی که مدیریت آن به عهده آمریکا بوده است، این بار مدیریت قدرت نرم در اختیار انگلیس است و انگلیس با استفاده از رسانه‌های غربی و عربی در تلاش است همان برنامه‌هایی را که درگذشته با استفاده از ارتش و اسلحه پیگیری می‌کردند با استفاده از ابزار رسانه پیگیری کنند.»

وی می‌افزاید: «یکی از محورهای این جریان، مدیریت ادراک و جنگ شناختی با هدف ایجاد نفرت و تفرقه بین دو ملت ایران و افغانستان است. دولت‌های غربی با استفاده از نیروهای غربگرا در ایران تلاش می‌کنند تا شکست در افغانستان را طوری جلوه دهند که بتوانند از آن بهره‌برداری کنند. همه می‌دانند که طالبان توسط آمریکا و در دهه 80 میلادی در جریان جنگ سرد پایه‌گذاری شد و تأمین مالی و آموزش نظامی آن توسط آمریکا و عربستان سعودی انجام می‌شد.

آمریکایی‌ها بارها اعتراف کرده‌اند که طالبان را خودشان درست کرده‌اند. از این گذشته، آمریکا 20 سال به بهانه مبارزه با طالبان به افغانستان حمله نظامی کرده بود. اما حالا نه تنها طالبان را از افغانستان بیرون نکردند که مسئولیت اتفاقاتی که افتاده را در دیپلماسی عمومی و با استفاده از رسانه‌، از خودشان وا کرده و طوری جلوه می‌دهند که گویی ایران مقصر مسائل افغانستان است!

رسانه‌های انگلیسی و عربستانی مثل بی‌بی‌سی فارسی و سعودی اینترنشنال و رسانه‌های داخل خود عربستان مثل طلوع‌نیوز تلاش می‌کنند مسئولیت اعمال طالبان را به ایران نسبت دهند. درحالی که ایران هیچ قرابتی با طالبان نداشته و ندارد.»

این کارشناس مسائل بین‌الملل ادامه می‌دهد: «رسانه‌های غربی، یک دوگانه‌سازی کرده‌اند که چرا ایران در عراق و سوریه با داعش و سایر گروه‌های تکفیری جنگید اما امروز با طالبان در افغانستان نمی‌جنگد. هدف اصلی رسانه‌های غربی از ایجاد این دوگانه، این است که حالا که در افغانستان شکست نظامی خورده‌اند، برای ایران فتنه ایجاد کنند و ساده‌ترین راه برای نیل به این هدف ایجاد تفرقه و نفرت بین ملت ایران و افغانستان است. دقت کنید، اگر افغانستان در صلح و ثبات باشد، صرف نظر از اینکه چه گروه یا حزب و حکومتی بر سر کار است، احیاء مسیر جاده ابریشم از چین به سمت ایران و سپس جبهه مقاومت، امکان‌پذیر خواهد شد. با احیاء این مسیر، بسیاری از مسائل اقتصادی چندین کشور ازجمله خود افغانستان، ایران، عراق، سوریه، لبنان و... حل خواهد شد و منافع زیادی برای ایران خواهد داشت و این برای آمریکا سخت خواهد بود و یک شکست دیگر برای آن رقم خواهد خورد. افغانستان چنین جایگاه استراتژیکی در منطقه دارد

پشت پرده فتنه رسانه‌ای

علیه ایران و افغانستان

محمد پارسا نجفی، در ادامه می‌گوید: «یکی از جریان‌های رسانه‌ای غربگرا در افغانستان، مجموعه رسانه‌های «موبی» متعلق به سعد محسنی است که توسط رابرت مرداک و جرج سروس (دو سرمایه‌دار صهیونیست) حمایت می‌شود. این مجموعه تلاش می‌کند این تفکر اشتباه را در ذهن مخاطب افغانستانی جا بیندازد که ایران باید در ماجرای افغانستان دخالت نظامی می‌کرد و چون این کار را انجام نداده پس به ملت افغانستان خیانت کرده است! متأسفانه رسانه‌های وابسته به جریان سعد محسنی بیش از 80 تا 90 درصد از جمعیت افغانستان را مخاطب قرار‌داده‌اند. واقعیت این است که همه آن دو هزار میلیارد دلار هزینه غرب در افغانستان فقط برای بخش نظامی نبوده است بلکه بخشی از آن به کارهای فرهنگی، رسانه‌ای و دیپلماسی اختصاص یافته است و می‌توان نتیجه آن را دید.یکی دیگر از مراکز پمپاژ این تبلیغات، بخش افغانستان شبکه سعودی اینترنشنال است که همین مسائل را پیگیری می‌کند

وی می‌افزاید: «متأسفانه برخی از مردم افغانستان نیز مانند بعضی‌ها در ایران تحت تأثیر این تبلیغات رسانه‌ای غلط قرار گرفته‌اند و این گلایه را دارند که چرا ایران همچون سوریه و عراق، از مردم افغانستان درمقابل طالبان دفاع نمی‌کند. باید توجه کرد که دولت افغانستان تا زمانی که بر سر کار بود و اشرف غنی در ارگ کابل یا همان کاخ ریاست جمهوری حضور داشت، علیه ایران موضع می‌گرفت و هرگز از ایران درخواست حمایت نکرده بود و پذیرفته بود که مسئولیت تأمین امنیت ملت افغانستان به عهده آمریکا و ناتو باشد. یعنی هر دولتی که کشوری را اشغال می‌کند مسئولیت تأمین امنیت آن کشور به عهده آنهاست. ایران اگر بدون مقررات بین‌المللی وارد خاک کشور دیگری شود حکم تجاوز دارد.»

نجفی در پایان تصریح می‌کند: «قطعا هدف رسانه‌های غربی و دیپلماسی عمومی غرب این نیست که به ملت افغانستان کمک شود، هدف اصلی آنها این است حالا که خودشان در افغانستان شکست خورده‌اند، ایران در این مسئله درگیر شود و چالشی به مشکلاتش افزوده شود.»

تناقض آشکار و دلایل آن

یکی از گروه‌هایی که به تبلیغات رسانه‌های غربی ضریب دادند، سلبریتی‌ها بودند. برخی از این افراد که در دوران حضور نیروهای دفاعی ایران در عراق و سوریه، علیه این حرکت تبلیغ می‌کردند و حتی یکی از آنها اقدام به بازنشر یک توئیت جعلی و دروغ کرده بود، حالا از لزوم اعزام نیرو از ایران به افغانستان توئیت می‌نویسد! دلیل این تناقض چیست؟

سعید مستغاثی، کارشناس رسانه و منتقد سینما به گزارشگر کیهان می‌گوید: «از مدت‌ها قبل در شبکه‌های زنجیره‌ای غربی، یک جریان خبری راه افتاد تا تلاش کنند که طالبان را به ایران بچسبانند. درحالی که رهبران طالبان با بایدن و امیر قطر و چند کشور دیگر ملاقات کرده بودند. یعنی با سانسور اخبار، واقعیت تحریف شد. این درحالی است که برخی از سیاستمداران آمریکایی از جمله هیلاری کلینتون قبلا اعتراف کرده بودند که طالبان و القاعده را خود آمریکا به وجود آورده و فیلم‌ها و عکس‌های بسیاری از حضور دولتمردان آمریکایی در پایگاه‌های طالبان و القاعده موجود است. همچنین ایدئولوژی طالبان در تضاد با ایران و انقلاب اسلامی است. غربی‌ها با ایجاد چنین گروه‌هایی در موازات با انقلاب اسلامی سعی در تخریب چهره انقلاب و اسلام داشته‌اند. اما این پروژه شکست خورد و غربی‌ها به شکل دیگری به صحنه آمده‌اند و سعی دارند از طالبان علیه ایران و انقلاب اسلامی با هوشمندی بیشتری استفاده کنند.»

وی با اشاره به همراهی برخی از چهره‌های مشهور سینمایی با این پروژه رسانه‌ای، می‌افزاید: «شبه سلبریتی‌ها به عنوان بی‌سوادترین قشر جامعه که حتی لغت‌های بدیهی را اشتباه می‌نویسند و بیان می‌کنند و از کوچکترین سوادی بی‌بهره هستند بیش از همه تحت تأثیر این تبلیغات قرار گرفته‌اند.متأسفانه این افراد که حتی نمی‌توان آنها را سلبریتی نامید و بهتر است از واژه شبه سلبریتی برای آنها استفاده کرد، بدون هیچ تفکر و مطالعه‌ای فقط هر چه را آمریکایی‌ها و غربی‌ها می‌گویند تکرار می‌کنند و به هر ساز آنها می‌رقصند! اگر آمریکا بگوید حضور نظامی ایران در سوریه اشتباه است آنها هم تکرار می‌کنند، اگر آمریکا بگوید حضور نظامی ایران در افغانستان درست است شبه‌سلبریتی‌ها همان حرف را تکرار می‌کنند. به هر صورت، شبه سلبریتی‌ها یاد گرفته‌اند بدون آگاهی از اینکه چه می‌گویند و چه می‌نویسند فقط به ساز غربی‌ها برقصند، هر چند مثل همیشه محلی از اعراب ندارند.توصیه من به این قشر رفتن به سمت افزایش سواد و آگاهی است. بهتر است کمی هم کتاب و چند مقاله بخوانند و سوادشان را بالا ببرند. این خیلی بد است گروهی که خودشان را سلبریتی می‌دانند این همه از واقعیت‌ها پرت باشند. یا اگر حوصله مطالعه را ندارند و خواندن کتاب و مقاله برایشان سخت است. ‌ای کاش حداقل از افراد آگاه، مشاوره بگیرند تا این‌گونه باعث بی‌آبرویی نشوند