نگاهي به فيلم شير و عسل

بازگشت به گنج قارون

معمول اين است كه در بررسي فيلم هاي سينمايي ، به ابعاد هنري، ساختاري و محتوايي آنها پرداخته مي شود، اما اين كار در مورد فيلم هايي چون «شير و عسل» بي فايده است. زيرا اين گونه فيلم ها معمولاً از مولفه هاي تكنيكي و محتوايي مشابهي برخوردارند. از ابتداي شكل گيري هنر : صنعت سينما در ايران ، صدها فيلم ساخته شده اند كه داراي ويژگي هايي چون عشق پسر فقير به دختر پولدار (و بر عكس) ، داستان ها و ماجراهاي غير منطقي ، تحول ناگهاني شخصيت ها (كه در پايان فيلم از كارهاي خود پشيمان مي شوند و به رستگاري مي رسند!)، سير غيرعقلاني درام ، تكيه بر صدفه و اتفاق در به وجود آمدن قصه ، روي دادن اتفاقات در خانه اشرافي ، استفاده از بازيگران چهره و البته ضعف در بازي گيري از آنها و ... بوده اند. همه اين ويژگي ها به طور عيني در «شير و عسل» به كارگرداني آرش معيريان نيز ديده مي شود.
به چكيده اي چند خطي از داستان فيلم توجه كنيد : «يك جوان بدبخت كه به خاطر ارتكاب جرمي در حال فرار از دست پليس است، به طور اتفاقي وارد منزل يك سرمايه دار مي شود. در همان حال متوجه مي شود كه يكي از نزديكان خانواده اي كه در آن خانه زندگي مي كند فوت كرده و اتفاقاً قرار است يكي از اقوام آنها از هند آمده تا ارثيه خود كه ثروت هنگفتي هم هست را بگيرد. او از اين فرصت استفاده مي كند و خودش را همان فرد هندي معرفي مي كند! اما در ادامه دلباخته دختر خانواده شده و از فريبكاري اش پشيمان مي شود.»
اين خلاصه قصه فيلم ، براي نسل هاي قبل تداعيگر فيلم هايي است كه به «فيلم فارسي» معروف بودند. يكي از مشهورترين آن فيلم ها «گنج قارون» بود كه شباهت بسياري به «شير و عسل» دارد.
با اين اوصاف، نقد ساختار و تحليل محتواي اين فيلم اتلاف وقت و تكرار مكررات است. اما امثال «شير و عسل» مي توانند به عنوان نشانه ها و نمودار هايي براي آنها كه دغدغه اصلاح و تعالي سينماي ايران را دارند مورد بررسي فرهنگي و جامع شناسانه قرار گيرد.
يكي از راه هاي پي بردن به حافظه قومي و وضعيت اجتماعي در كشورهاي صاحب صنعت سينما ، مراجعه به فيلم هايي است كه در يك مقطع تاريخي در اين كشورها ساخته مي شود. مثلاً محققان در سال هاي آينده مي توانند براي مطالعه دغدغه ها و مسائل جاري در آمريكا ، يا نوع نگاه آنها به مسائل و ذهنيت شان در تحليل موضوعات در سال 0102 به فيلم هايي كه در اين زمان ساخته شدند رجوع كنند و در اثر مواجهه با حجم زيادي از فيلم درباره جنگ عراق ، به اين نتيجه برسند كه در اين مقطع تاريخي ، جامعه آمريكا با كابوس يك جنگ طاقت فرسا دست و پنجه نرم مي كردند.
اما متأسفانه اين مسئله در مورد سينماي ما صادق نيست و فيلم هايي كه در ساحت سينماي كشورمان توليد و به نمايش در مي آيند ، نمودار دقيقي از ايران امروز نيستند. فيلمي همچون «شير و عسل» نه تنها هيچ نسبتي با فرهنگ و جامعه ما ندارد كه يك عقب گرد فاحش و دردناك براي سينما و سينماگران ما محسوب مي شود. ماهيت و هويت اين نوع فيلم ها به يك دوران سپري شده بر مي گردد. اتفاقاً اين گروه از فيلم ها در دوره طاغوت ، با فضا و سياست هاي حاكم بر كشورمان هماهنگ تر بودند. برخلاف فيلم هاي عامه پسند امروز سينماي مان كه فارق از آرمان ها و منافع ملي و بي ربط به زندگي روزمره مردم هستند، در آن زمان آثار موسوم به فيلم فارسي به عنوان ابزاري براي تحميق جامعه تحت استيلاي ستمشاهي كاملاً در خدمت نظام حاكم بودند. عجيب است كه اين گونه همچنان با همان مختصات فكري و فرهنگي - اما با حذف صحنه هاي وقيح - به حياتش ادامه مي دهد.
كشور ما اكنون در يكي از مقاطع مهم تاريخي اش به سر مي برد. هر روز شاهد رقم خوردن افتخارات و پيروزي هايي براي كشورمان در عرصه هاي مختلف هستيم و به هر حال مشكلاتي هم در جامعه ما ديده مي شود. فيلم هايي آيينه تمام نماي ايران امروز هستند كه بتوانند به طور صادقانه اين فراز و نشيب ها را به تصوير بكشند. مهم ترين خطر آثاري چون «شير و عسل» تحريف واقعيات جاري در كشورمان است. آيا آنچه در اين فيلم مي بينيم نمايي از ايران هسته اي را نشان مي دهد؟ آيا در ميان آدم هاي خلق شده در اين فيلم - چه مثبت و چه منفي- مي توان مردم ايران را ديد؟! عجيب است ، در جامعه اي مملو از موضوع و سوژه ، فيلمساز ما به بازسازي سطحي و بي كيفيت موضوعات تكراري و نخ نما پرداخته است.
چنين فيلم هايي همچون درد مي مانند كه نشانه بيماري و افتادن سينماي ما در روزمرگي و بي خاصيتي است و اين كه مسئولان سينماي ما بايد فكري اساسي براي درمان اين بيماري كنند.
فيلم «شير و عسل» حتي در گيشه نيز شكست خورد و فروش نكرد. بنابراين حتي با توجيه اقتصادي نيز نمي توان به توليد چنين فيلم هايي تن داد.

این مطلب در صفحه هنر هفته نامه صبح صادق چاپ شده است.

تقدیر از نویسنده روزنامه کیهان

آرش فهیم در میان برگزیدگان رسانه ای جشنواره فیلم فجر

نویسنده و مسئول صفحه تصویر روز (سینمایی) روزنامه کیهان به عنوان یکی از برگزیدگان رسانه ای بیست و هشتمین جشنواره بین المللی فیلم فجر تقدیر شد.

مراسم معرفی برترین فعالان رسانه ای بیست و هشتمین جشنواره بین المللی فیلم فجر یکشنبه (۲۷ تیر ماه) با حضور شمقدری (معاون سینمایی وزیر ارشاد) و مسعود شاهی (دبیر بیست و هشتمین جشنواره فیلم فجر) در فرهنگسرای نیاوران برگزار شد .

در این مراسم ، آرش فهیم ، نویسنده و منتقد سینمایی روزنامه کیهان نیز در بخش گزارش به خاطر نگارش گزارش رقابت سينماي متعهد با فيلم هاي تجاري و جشنواره اي (با نام مستعار علی برزگر پیشوا) مورد تقدیر قرار گرفت.

گفتنی است ، فهیم سال گذشته نیز در سومین جشن منتقدان سینما برگزیده یادداشت تلویزیونی شده بود. آرش فهیم ، ۲۵ ساله و دارای مدرک تحصیلی کارشناسی علوم اجتماعی (گرایش مردمشناسی) از دانشگاه تهران است . وی حدود ۸ سال است که فعالیت مطبوعاتی می کند و در این مدت با نشریاتی چون ماهنامه سینما رسانه ، هفته نامه زن روز ، روزنامه اصفهان زیبا ،هفته نامه پنجره، سایت رجا نیوز ، ماهنامه بهشت ، مجله دانشجویی دختران ایران زمین و ... همکاری نموده است. فهیم هم اکنون مسئول صفحه تصویر روز کیهان و دبیر صفحه هنر هفته نامه صبح صادق است.

سينماي ايران و چشم انداز پيش رو

طي ماه هاي اخير، سينماي ايران مملو از بيانيه ها، دفترچه ها، آئين نامه ها و طرح هاي مختلف شده است.
هر چند اين وضعيت نشانه انگيزه و اراده براي اصلاح سينماي كشور و رفع نقاط ضعف آن است، اما همچنان فقدان يك راهبرد و چشم انداز مشخص نگران كننده است. البته اهداف اساسي سينماي ايران، در دفترچه تدوين شده از سوي معاونت سينمايي تعيين شده است. اما اهداف آرماني و ذهني، با چشم انداز عملياتي متفاوت است.
غالب كشورهاي صاحب صنعت سينما داراي افق هايي هستند كه به سينماي آن ها نظام بخشيده است. در هاليوود، وفاداري به منافع ملي و بازتوليد فرهنگ و آرمان هاي آمريكا در قالب منجي جهان، افق مشخصي است كه در همه فيلم هاي آن ديده مي شود. حتي اعتراضي ترين فيلم ها هم در آن كشور پاياني آمريكايي دارند. در باليوود نيز سينما وسيله اي براي واقع گريزي و وادار كردن مخاطب هندي به فراموشي نظام كاستي حاكم در آن كشور است.
اما در ايران، سينما فقط وجود دارد و فعاليت مي كند. اين كه براي چه و با چه مقصدي، نامعلوم است. در اين شرايط، تلاش براي افزايش توليد فيلم ها بي ثمر خواهد بود و فقط به آشفته شدن بيش از پيش بازار سينماي ايران مي انجامد. هنرمندان، هر يك همچون جزايري جداافتاده براي خود كار مي كنند و نمي دانند چه بايد بسازند؟ به همين دليل، يك فيلمساز در طول مثلا 10 سال فعاليت، انواع واقسام فيلم ها را مي سازد؛ يك روز به خاطر دغدغه فردي اش فيلم دفاع مقدس مي سازد، سال بعد به خاطر شرايط جديد فيلم شبه روشنفكري خلق مي كند و چند سال بعد به اقتضاي معاش، فيلم كمدي را روانه سينماها مي كند. در نهايت نيز وقتي به كارنامه اش مي نگرد، مي بيند كه فقط وقت و انرژي اش را تلف كرده و هيچ گاه نتوانسته كار رضايت بخشي را بسازد.
همين فقدان چشم انداز روشن، باعث مي شود كه معاونت سينمايي امروز برنامه اي را طراحي كند، اما در اثر فشارهاي موجود، از خير اجراي طرح خودش بگذرد! و اين كمبود سبب هدر رفتن بودجه ها و استعدادها مي شود.
نامعلوم بودن افق سينماي ايران، باعث ابهام، تناقض، اقدامات يك بام و دو هوا و پيشرفت در عين پسرفت مي شود. اين كه يك مدير فيلمي را توقيف مي كند و مدير بعدي آن را رفع توقيف هم ناشي از همين مسئله است. و باز همين مشكل منجر به تضعيف ژانر ملي و افتخارآميز دفاع مقدس شد.
بنابراين، مديران، سياستگذاران، برنامه ريزان و مجريان سينماي ايران، قبل از تصويب هر آئين نامه، بخشنامه و دفترچه اي، بايد ابتدا افق و چشم انداز اين سينما را مشخص كنند و معلوم نمايند كه بالاخره توقعشان از سينما چيست. سپس بايد مفاهيم و تعابير تعريف شوند. ابتذال، گيشه اي، فاخر، ملي، معناگرا و... از جمله اصطلاحاتي است كه در سينماي ايران بسيار به كار مي روند، اما هر كسي از ظن خود آن ها را به زبان مي آورد. متاسفانه برخي مديران سينمايي، در گفتارهاي خود نشان داده اند كه هنوز، حتي تعريفي بين و قابل درك از «فيلم خوب» ندارند.
بدون شك در شرايطي كه چشم انداز سينماي ايران روشن باشد، بسياري از اين آشفتگي ها و ابهام ها نيز برطرف خواهد شد. حداقل اين كه تكليف خودمان را خواهيم دانست و شاخصي براي تميز دادن ميان اصل و غيراصل خواهيم داشت. اگر افق سينماي ايران جا بيافتد، بسياري از فيلمسازان به سراغ ساخت برخي فيلم ها نخواهند رفت، چون خواهند دانست، نظام سينمايي ما آن را پس خواهد زد. اين چشم انداز ، سياست هاي ايجابي سينما را نيز توليد خواهد كرد و علاوه بر «نبايدها»، «بايدها» نيز جاري خواهند شد.

این یادداشت در صفحه تصویر روز کیهان چاپ شده است.

نگاهی به فیلم شاهزاده ایرانی - 2

 آمريكا چه نيازي به «شاهزاده ايراني» دارد؟
عمده ترين حكمي كه درباره فيلم «شاهزاده ايراني»، محصول جديد سينماي آمريكا درباره كشورمان مي توان داد اين است؛ فيلمي تحريف آميز و برآمده از وهم و تخيل سازندگانش درباره گذشته باستاني ايران، كه هيچ ربطي هم به واقعيت هاي تاريخي ندارد.
پيش داوري است، اما قبل از ديدن هر فيلم هاليوودي درباره ايران بايد مطمئن باشيم كه مشتي پرت و پلاگويي را خواهيم ديد. اين كه در آمريكا فيلمي درباره ايران ساخته شود و در آن به هويت ما توهين گردد، اصلا عجيب نيست، اگر غير از اين بود، بايد شگفت زده مي شديم.
براي مطالعه اقوام باستاني، معمولا به آثار و اشياي دست ساز باقي مانده از آن ها مراجعه مي شود، يا براي شناخت جوامع قرون وسطايي، ادبيات توليد شده توسط آن ها بررسي مي گردد، اما در جوامع صنعتي و فراصنعتي، اين محصولات تكنولوژيك نظير سينما هستند كه حافظه قومي و باطن اجتماعي يك كشور را برملا مي كنند. (البته به شرطي كه بين سينماي يك كشور و بطن اجتماعي آن، پيوندي عميق برقرار شده باشد، نه اين كه همچون بخش اعظم سينماي ما، از متن جامعه جدا بماند) بنابراين، در شرايط كنوني، نبايد از سينماي آمريكا توقعي جز بازتاب آشفته گويي و اوهام درباره ايران داشت.
از اين رو فيلم هايي چون «اسكندر»، «300» و... حالا «شاهزاده ايراني» در عين اين كه تحريف تاريخ ايران هستند، به عنوان يك واقعيت هم قابل شناسايي اند؛ خواب هاي آشفته يك دستگاه عريض و طويل سينمايي وابسته به سازمان هاي جنگي و تروريستي، درباره ملتي كه نسبت به آن خصم مي ورزند؛ ايران!
اما «شاهزاده ايراني» چه مي گويد و آمريكا چه نيازي به آن دارد؟
اين فيلم توليد شده توسط كمپاني والت ديسني و به كارگرداني مايك نوول، اثري به ظاهر سرگرم كننده با لعابي از اكشن و زد و خورد است. اما نشانه ها و عناصري كه در آن تجلي يافته، چاره اي جز اين نمي گذارد كه آن را ادامه فيلم هاي ضد ايراني قبلي و بخشي از استراتژي ايران هراسي آمريكا بدانيم. اين درست است كه «شاهزاده ايراني» در فضاي دراماتيك تاريخي تعريف و خلق شده، اما واقعيت اين است كه گفتمان تنيده در اين فرم سينمايي، فراتر از يك فيلم تاريخي و اتفاقاً اثري درباره آينده است؛ آينده اي كه وراي يك حكايت افسانه اي مصنوعي روايت مي شود.
آغازگر فيلم، يادآوري اقتدار و گسترش تمدن ايراني است. فيلم در همان ابتدا تصويري از نقشه خاورميانه باستان نمايش مي دهد. تصويري كه گوياي حاكميت پارس از مرزهاي چين تا سواحل درياي مديترانه است.
اين يادآوري حساب شده، با اين هدف انجام گرفته كه تذكر دهد ايرانيان ماهيتي توسعه طلب و قلمروگستر دارند. چند باري هم بر تسلط ايرانيان بر جايي كه توسط صهيونيست ها اشغال شده ياد مي شود. يك بار همان جا كه راوي، حاكميت ايران را تا سواحل مديترانه اعلام مي كند و يك بار هم در صحنه اي كه كاراكترها از هجوم شاه ايران به فلسطين سخن مي گويند.
اما بين «شاهزاده ايراني» و فيلم هاي موسوم به آخرالزماني هاليوود، شباهت هاي بسياري است. شباهت هايي چون امكان نابودي بشر، كشمكش خير و شر و نجات جهان توسط شخصيت مثبت فيلم.
پيش بيني نابودي جهان از سوي دشمنان غرب، كليدي ترين موضوع فيلم هاي آخرالزماني است. اين بار، كاراكتري به نام «نظام» - كه در واقع نماد نظام اسلامي است- عامل نابودي جهان معرفي مي شود.
به اين روايت نمادين توجه كنيد: «نظام، پس از قتل شاه ايران، قصد دارد با تسلط بر «خنجر جادويي» قدرتمندترين حكومت در تاريخ را برپا كند. خنجر جادويي داراي اين قابليت است كه با ايجاد توفان شن دنيا را نابود كند.»
بدون شك، بايد منظور از خنجر جادويي را، همان توان تسليحاتي و هسته اي ايران بدانيم. اين فيلم در واقع در پس القاي اين موضوع به ذهن مخاطب خودش است كه اگر نظام جمهوري اسلامي ايران، توان دست يابي به يك قابليت جادويي را پيدا كند، بايد منتظر فرارسيدن آخرالزمان و تخريب جهان بود.
اما همه ماجرا به اينجا ختم نمي شود. بازهم مثل غالب فيلم هاي آمريكايي، نيرويي در مقابل آدم بدهاي داستان مي ايستد و جهان را نجات مي دهد. اين بار «دستان» يا همان شاهزاده ايراني است كه با نظام مقابله مي كند تا مانع قدرت گرفتن و خرابكاري او شود. در ابتداي فيلم مي بينيم كه دستان، فرزند اصلي شاه ايران نيست، بلكه شاه او را به فرزندي قبول مي كند. گويي دستان همان موعود نجاتبخش غرب است كه از ناكجاآباد مي آيد و در اين فيلم در قالب شاهزاده ايراني ظهور كرده است. جالب اين است كه ايفاگر نقش اين منجي جيك جينهال است. او يك يهودي آمريكايي با ويژگي هاي فيزيكي كاملاً غربي يعني مو، پوست و چشم روشن است. او همچنين روحيه اي رمانتيك و جنسي دارد كه از خصوصيات آرماني انسان غربي است.
به اين ترتيب، هاليوود حتي در فيلمي كه داستان آن به طور كامل در ايران مي گذرد، به قدري سنجيده عمل مي كند كه بازهم تصوير مثبتي از غرب ارائه شود و همه چيز در راستاي منافع آمريكا پيش رود.
بايد نتيجه گيري كرد كه «شاهزاده ايراني» تخريب تاريخ كشور ما نيست، بلكه تحريف واقعيات امروز جهان است. اين فيلم تصويري براي جابه جا كردن جايگاه منجي و نابودگر است.

این یادداشت در صفحه تصویر روز کیهان چاپ شده است. بخش اول آن را اینجا بخوانید.

نگاهی به جدید ترین فیلم علیرضا امینی

چرا "هفت دقیقه تا پاییز" فیلم موفقی نیست؟

با رشد و گسترش طبقه متوسط شهري در كشورمان طي سال هاي پس از جنگ تحميلي ، برخي از سينماگران نيز به بازتاب وضعيت اين قشر از جامعه پرداخته اند. از جمله كارگرداناني كه به سراغ اين موضوع رفته اند مي توان به اصغر فرهادي با فيلم هاي «چهارشنبه سوري» و «درباره الي» ، رسول صدر عاملي با «دختري با كفش هاي كتاني» و«ديشب باباتو ديدم آيدا» ، رخشان بني اعتماد با «خون بازي» و ... اشاره كرد. اينك عليرضا اميني نيز در فيلم جديد خود «هفت دقيقه به پاييز» به اين موضوع پرداخته است. با اين تفاوت كه برخلاف آثار مذكور اين بار خانواده اي كه دوربين فيلمساز بر آنها تمركز كرده ، دچار مشكلات معيشتي است.
«هفت دقيقه تا پاييز» روايت مقطعي بحران زده از زندگي دو خواهر است؛ ميترا ، خواهر بزرگتر كه شوهرش نيز نظافتچي يك شركت است ، با كمبود درآمد دست و پنجه نرم مي كند و خواهر كوچكتر مريم كه شوهرش در زندان به سر مي برد دچار مشكل زناشويي است. ميترا كه شغلش فيلمبرداري از جشن هاي عروسي است، مجبور مي شود تا براي انجام اين كار به همراه خانواده خود و خواهرش به شمال سفر كنند، اما در آنجا خودروي شان دچار سانحه شده و دخترش فوت مي كند. در همين شرايط ، شوهر مريم نيز از زندان برمي گردد و متوجه خيانت همسرش مي شود و ...
توجه به مشكلات اجتماعي و فرهنگي در هنر امري لازم و موثر است. اما چرا «هفت دقيقه تا پاييز» به رغم تمركز بر فراز و نشيب هاي جامعه، فيلم موثري نيست؟
نخست اين كه اين اثر جزو فيلم هاي روشنفكري محسوب مي شود. فيلم هايي از اين دست با نگاهي غربگرايانه به معضلات جامعه ايران نگاه مي كنند. بزرگترين مشكل «هفت دقيقه تا پاييز» هم غير بومي بودن آن است. نگاه شخصي خالق فيلم - نويسنده و كارگردان- بر حال و هوا و واقعيات جامعه ايران غلبه دارد.
نكته جالب كه البته نوعي نقطه ضعف هم محسوب مي شود، نزديك بودن موضوع اين فيلم با اكثر فيلم هايي است كه در مقدمه اين نوشتار ذكر شدند . به طوري كه در بيشتر فيلم هايي كه درباره قشر متوسط شهري ايران ساخته شده است، تم اصلي، خيانت است. هفت دقيقه تا پاييز هم تلاش دارد تا به همين موضوع بپردازد. البته نسبت به آثار قبلي كه با همين تم ساخته شدند حرف تازه تري براي گفتن ندارد.
ضمن اين كه اين اثر هم در زمره فيلم هاي به اصطلاح سياه نما قرار دارد. فيلم هايي كه تصويري كج و معوج از ايران نمايش مي دهند. نمي توان گفت موضوعات مطرح شده در اين فيلم دروغ هستند، ولي در واقعيت جامعه ايران رقمي بسيار ناچيز است و گروهي اندك را در برمي گيرد، اما اين فيلم مشكلات اجتماعي ايران به گونه اي نمايش داده مي شود كه اگر فردي نا آشنا با جامعه ايران آن را ببيند خواهد پنداشت كه زوجين ايراني دائم در حال خيانت به هم هستند!
اين نگاه در فيلم «ديشب بابا تو ديدم آيدا» هم جريان داشت و به اين خاطر است كه اين كارگردان ها شناخت خيلي دقيق از جامعه و خانواده ايراني ندارند. بلكه برخي اتفاقات را به كل جامعه تعميم مي دهند. كارگردانان سينماي ما كافي است به اظهار نظرات برخي از همكاران خارجي خود كه چند روزي را در ايران سپري كردند، بزنند تا ببينند كه نظر آن ها درباره ايران و ايراني چيست.
نكته ديگر اين كه «هفت دقيقه تا پاييز» از آن دست آثاري است كه از مشكلات معيشتي استفاده ابزاري مي كند. يعني فيلم به دنبال گشودن راهي نيست. مسئله حل كن نيست و نگاهش به مسائل اجتماعي چندان عمق ندارد. بيشتر گزارشي است تا تحليلي و آسيب شناسانه.
«هفت دقيقه تا پاييز» فيلمي مأيوس كننده است كه دلمردگي و تلخي را به ذهن مخاطب منتقل مي كند. اين فيلم مردم جامعه ايران را تنها و بي پناه نشان مي دهد. اولين سوالي كه در حين تماشاي اين فيلم به ذهن مي رسد اين است كه «هفت دقيقه تا پاييز» چه ربطي به جامعه ايران دارد؟ آيا واقعاً آدم هايي كه در اين فيلم مي بينيم، نمايندگان جامعه ايران هستند؟ به عنوان مثال در يكي از صحنه هاي ابتدايي فيلم مردي نمايش داده مي شود كه بي هيچ دليل قانع كننده اي در پي اخراج مستأجر خود است. زناني را مي بينيم كه به شوهران خود شك دارند و حتي نمي توانند به سادگي از كنار گفت وگوي ساده همسر خود با فردي غريبه بگذرند. به نوع عزا داري در فيلم توجه كنيد. چند درصد از مردم ايران اين گونه عزاداري مي كنند؟ در بخشي از فيلم و در حالي كه فرزند خواهر بزرگتر مرده است ، خواهر كوچكتر و شوهر او واكنشي كه نشان از عزادار بودن آنها داشته باشد، نشان نمي دهند. آيا برخورد خانواده ها در ايران در هنگام مرگ نزديكانشان اين گونه است؟!
اما مهم ترين مشكل فيلم «هفت دقيقه تا پاييز» كه البته معضل تمام فيلم هاي روشنفكري ايران شناخته مي شود ، عدم ارتباط سالم و سازنده با فرهنگ جامعه ايران و بازتاب بي غرضانه آن است . اين مشكل باعث شده فيلم هايي اين چنيني در برخورد با مصائب فرهنگي و اجتماعي به جاي آسيب شناسي ، تبديل به يك نقض غرض شوند. در همين فيلم نيز مصاديق بسياري از اين عيب ديده مي شود. نكته قابل تأمل در فيلم «هفت دقيقه تا پاييز» عامل ايجاد بسياري از مشكلات دو خانواده فرهنگ سنتي و ديني جامعه ايران معرفي مي شود. مثلاً در بخشي از فيلم ، وقتي ميترا با مخالفت شوهرش با مسافرت آنها به شمال براي فيلمبرداري از جشن عروسي مواجه مي شود ، دليل مي آورد كه چندي ديگر محرم و صفر آغاز مي شود و او كاسبي اش منحل مي شود (نقل به مضمون) . جالب اين است كه از قضا خانواده اي هم كه از او خواسته اند تا از جشن آنها فيلمبرداري شود ، داراي ظاهري مذهبي و در عين حال ثروتمند هستند. از طرفي خانواده همسر مريم نيز كه عامل اصلي پيش آمدن مشكلات آنها هستند، به طور غير مستقيم ، سنتي و مذهبي معرفي مي شوند. يعني اشارات اين فيلم كاملاً در تضاد با اين واقعيت است كه مبناي اساسي انسجام و وحدت اجتماعي و خانوادگي در ايران، دين اسلام است! در حالي كه پژوهش هاي اجتماعي نشان داده است كه عمده مسائل و خسران هاي اجتماعي و خانوادگي در كشورمان ، دور شدن برخي خانواده ها از تعهد ديني و اخلاق است. در مورد طبقه متوسط شهري ايران نيز اين موضوع صادق و حاكم است و مي بينيم كه بسياري از خانواده هاي تازه به دوران رسيده شهري ، به دليل دور شدن از سنت ها و ارزش هاي ديني و غرق شدن در فرهنگ ليبراليستي و غرب زده ، از هم گسيخته و از خود بيگانه شده اند، اما متأسفانه در بسياري از فيلم هاي روشنفكري ، اين علت ناديده گرفته شده و به جاي آن به معلول ها بيشتر توجه مي شود.

این نقد با عنوان "نقض غرض هاي دراماتيك" در هفته نامه صبح صادق چاپ شده است.

تحلیلی بر پخش تلویزیونی جام جهانی - 2

جای خالی ترجمه ملی از فوتبال

در قسمت اول بررسی پخش تلویزیونی جام جهانی، به استفاده ابزاري رسانه ها براي بهره بري تبليغاتي و اقتصادي از اين نمايش پرداخته شد. در اين قسمت كه در صفحه تصوير روز كيهان چاپ شده به بررسي گزارش و تفسير اين مسابقات پرداخته ام.

حدود يك ماه است كه برگزاري مسابقات جام جهاني، بخش زيادي از مردم دنيا را تحت الشعاع قرار داده است. جالب اين است كه هيچ جشنواره يا گردهمايي فرهنگي، هنري و ورزشي تا به حال نتوانسته مانند اين تورنمنت، جايگاهي تا اين حد جهانشمول را يافته و مورد توجه عام قرار گيرد. با اين كه فقط نمايندگان 32 كشور دراين جام رقابت مي كنند، اما در بسياري از ديگر كشورهاي غايب، از جمله در كشور ما نيز بازي ها از سوي خيل عظيمي از مردم، با جديت دنبال مي شود.
اما واقعيت اين است كه جلب توجه و علاقه مندي جهاني به اين فستيوال ورزشي، بيش از آن كه به جذابيت ذاتي فوتبال برگردد، به بازارگرمي رسانه ها، به خصوص پخش تلويزيوني اين مسابقات مربوط است.
مثلا در كشور خودمان، روزنامه ها، سايت ها و خبرگزاري ها، هر روز حجم بالايي خبر و گزارش را از اتفاقات اصلي و حاشيه اي جام جهاني منتشر و منعكس مي كنند. از اين مهم تر اين كه به اهتمام صدا و سيما، مردم كشورمان از تماشاي مسابقات به صورت زنده برخوردار شده اند. امتيازي كه تنها چند كشور معدود مثل ما از آن بهره مند هستند.
از اين رو، در بررسي جام جهاني، در كنار جنبه هاي ورزشي و فني بازي ها و همچنين تحليل جامعه شناسانه تاثيرات آن، نحوه بازتاب رسانه اي و تلويزيوني آن نيز به عنوان يك رويداد و پديده فرهنگي قابل بررسي است. چه اين كه آنچه ما از طريق تلويزيون به عنوان يك بازي فوتبال مي بينيم، به هرحال يك برنامه تلويزيوني است. به عبارت بهتر، بازي هاي جام جهاني را به واسطه و از چشم تلويزيون تماشا مي كنيم و همين ميانجيگري، مي تواند ترجمان و معني تازه اي به يك مسابقه فوتبال ببخشد. نوع تصويربرداري و گزينش حوادث، رفتارها و حاشيه هاي يك بازي فوتبال توسط دوربين به همراه شيوه گزارشگري آن، مي تواند بر ذهن و احساس مخاطب تاثيرات متفاوتي بگذارد. مقايسه كيفيت تصويربرداري مسابقات اين دوره با دوره هاي گذشته، شاهد مثالي براين سخن است.
همچنانكه در هنگام پخش زنده بازي ها در صداوسيما، در قالب برنامه «يك جهان، يك جام» گزارشگران مختلفي به روايت بازي مي پردازند و هر كدام از آن ها با لحن و بيان و عباراتي كه به كار مي برند، بر فضاي بازي تاثير متفاوتي مي گذارند. احتمالا در هنگام گزارش برخي از آن ها، هيجان زده شده و از گزارش برخي ديگر دچار كسالت مي شويم.
اما فراتر از جنبه هاي ساختاري و فني، برنامه هاي ورزشي نيز همچون ساير برنامه هاي تلويزيوني در شبكه هاي مختلف پيام ها و معاني خاصي را القا مي كنند.
به هر حال فوتبال به جز ماهيت ورزشي خودش، امروز داراي ابعاد فرهنگي، اخلاقي، سياسي، اقتصادي و ايدئولوژيك هم هست. ضمن اين كه فوتبال و تلويزيون، هر دو از محصولات و برآيندهاي تمدن جديد و صنعتي غرب و باز توليدكننده آن هستند. اين موضوع غيرقابل انكار است كه تلويزيون و فوتبال در كشورهاي غربي، ابزاري ايدئولوژيك و تبليغاتي هستند. بدون شك آميزش اين دو ابزار، در قالب برنامه هاي پخش، گزارش و تفسير فوتبال در آن كشورها نيز، نمي تواند فاقد جنبه هاي هدفمند و استراتژيك در راستاي منافع صاحبان آن رسانه ها، كه عمدتا سرمايه داران و صهيونيست ها هستند باشد. حتي در آنجا كه اين برنامه ها، به ظاهر فقط سرگرم كننده اند، در لفافه و به طور غيرمستقيم نيز به ذهن مخاطب خود جهت خاصي مي دهند.
مصداق بارز و عيني، نمايش پرحجم تبليغات شركت هاي تجاري در اطراف زمين مسابقات است. اين موضوع غيرقابل انكار است كه برگزاري مسابقات جام جهاني و پروپاگانداي رسانه اي آن، بر توجه افكار عمومي جهان به مسئله محاصره غزه و هجوم ضدانساني رژيم صهيونيستي به كشتي كمك هاي انسان دوستانه تاثير منفي گذاشته است.
همچنان كه مسابقات جام جهاني داراي اين ابعاد فرافوتبالي است، گزارش و تحليل آن نيز نمي تواند نسبت به آن موارد بي توجه باشد. برنامه «يك جهان، يك جام» با پخش هاي متنوع خودش قابليت آن را دارد كه در كنار بهره مند ساختن مخاطب ايراني از بازي ها، گزارش ها و تحليل هاي لذت بخش، آگاهي و سواد او را نيز افزايش دهد. همان طور كه فوتبال و پروپاگانداي رسانه اي آن، يك جريان فرهنگي خنثي محسوب نمي شود، صدا و سيما نيز نمي تواند منفعلانه در مقابل آن برخورد كند.
به خاطر دارم كه در حين گزارش بازي هاي تيم ملي فوتبال «كره شمالي» به برخي محدوديت ها و دشواري هاي اين كشور كمونيستي به حق صحبت شد. اما از چنين اشاراتي درباره ساير كشورها، از جمله آمريكا و انگليس خودداري به عمل آمد.
منظور اين نيست كه گزارش مسابقات فوتبال سياسي شود. بلكه مجري، گزارشگران و كارشناسان محترم برنامه «يك جهان، يك جام» و به طور كلي برنامه هاي فوتبالي صدا و سيما مي توانند سطح اين برنامه ها را از يك نمايش تفريحي و سرگرم كننده بالاتر ببرند. گزارشگران بازي هاي جام جهاني كه عمدتا افرادي خوش ذوق و داراي اطلاعات مفيد و فراوان از فوتبال هستند، مي توانند به جاي پرداختن به حواشي بي اهميتي مثل مدل لباس يك مربي يا اقدام يك بازيكن به دزدي صندلي از توالت عمومي، به مسائل مهم تر و تامل برانگيزتري بپردازند.
پخش مستقيم مسابقات جام جهاني، يك فرصت فرهنگي استثنايي است. زيرا توان جذب جمعيت قابل توجه مخاطب، به خصوص از نسل جوان را دارد.
اين امكان فراهم است كه با اتخاذ تمهيدات رسانه اي اين گونه برنامه ها جايگاهي جريان ساز و آگاهي بخش درامر فوتبال و ورزش پيدا كنند.
در يكي از پخش هاي برنامه «يك جهان، يك جام» با حضور عادل فردوسي پور، مهدي نصيرزاده و حميد رضا صدر حواشي مسابقات جام جهاني مورد بررسي قرار گرفت، اما از آنجا كه هر سه كارشناس، شيفته فوتبال هستند- و به اين شيفتگي هم اعتراف مي كردند-نتوانستند تحليلي واقع گرايانه از جنبه هاي فرامتني جام جهاني ارائه دهند. جا دارد كه دراين گونه موارد، حداقل ازيك كارشناس اجتماعي و فرهنگي كه نگاهي منتقدانه به فوتبال و جام جهاني دارد نيز دعوت شود تا هم بحث چالشي شود و هم ديدگاه جديدي نيز مطرح گردد.
درپايان اين كه يكي از دغدغه هاي بزرگ ورزشي دركشور ما، بومي شدن ورزش فوتبال است. به اين معني كه درمسابقات فوتبال شاهد تجلي فرهنگ و اخلاق ايراني، از جمله جوانمردي و از خودگذشتگي باشيم.تا آنجا كه بتوانيم به نمايندگان فوتبال كشورمان افتخار كنيم. صداو سيما، با برنامه هايي چون «يك جهان، يك جام» توانايي عملي شدن اين آرمان و باز توليد فرهنگ و انديشه حيات بخش ايراني -اسلامي در فوتبال و ساير ورزش ها را دارد، به شرط آن كه ترجماني بومي و ايراني از رويدادهاي ورزشي صورت گيرد.

نگاهی به فیلم "شاهزاده ایرانی" - 1

ايران هراسي به سبك هاليوود

ايران يكي از موضوعات مورد توجه هاليوود در سال هاي اخير بوده است. ايالات متحده پس از فروپاشي شوروي، مهم ترين دشمن جدي خود در جهان را ايران مي ديدند؛ كشوري با جايگاه ژئواستراتژيك و ايدئولوژي جذاب و رهايي بخش كه توانايي در هم پيچيدن نسخه هاي جعلي حكومت هاي سلطه گر و جنگ طلب را هم دارد. اما تخاصم و تقابل يانكي ها با كشورمان از زماني كه بوش، رئيس جمهور سابق اين كشور، ايران را به عنوان يكي از اعضاي محور شرارت معرفي نمود، بيشتر شد. در اين ميان، هاليوود به عنوان بازوي فرهنگي و تبليغاتي كاخ سفيد هم مأمور شد تا از ايران و ايرانيان تصويرسازي كند. به همين دليل در عرض چند سال، فيلم هاي «ضد ايراني» تبديل به يكي از جريان هاي سينمايي در آمريكا شدند. به طوري كه اگر در دهه هاي گذشته به ندرت فيلم هايي چون «بدون دخترم هرگز» با دروغ پردازي عليه ايران ديده مي شدند، در چند سال اخير ده ها فيلم كه مستقيم يا غيرمستقيم به كشورمان توهين مي كنند ساخته شده و به نمايش درآمدند. فيلم هايي چون: «300»، «شبي با پادشاه»، «مريم»، «خانه اي از شن و مه»، «سيريانا»، «اسكندر»، «كشتي گير»، «سنگسار ثريا» و ... و اينك «شاهزاده ايراني»؛ فيلمي به كارگرداني مايت نيوول و محصول شركت والت ديسني.

جايگاه شاهزاده ايراني

فيلم هاي هاليوودي درباره ايران را مي توان به دو دسته تقسيم كرد؛ دسته اول آثاري با موضوعات معاصر هستند. موضوعاتي مثل وضعيت جامعه ايران (سنگسار ثريا)، نقش ايران در تروريسم جهاني (سيريانا)، مهاجرين ايراني در آمريكا (مريم و خانه اي از شن و مه) جزو اين گروه هستند. اما گروه دوم فيلم هايي درباره تاريخ و گذشته ايران هستند. فيلم هاي اسكندر، شبي با پادشاه و 300 جزو اين گروه قرار مي گيرند.
جديدترين فيلم هاليوود درباره ايران نيز جزو آثار گذشته گرا يا تاريخي است. البته اين تقسيم بندي به معناي متفاوت بودن رويه اين فيلم ها نيست. بلكه همه آن ها در راستاي سياست ايران هراسي آمريكا قرار مي گيرند و در قالب هاي مختلف، مكمل هم هستند. مهم ترين حكمي كه مي توان درباره فيلم هاي تاريخي صادر كرد اين است كه اين آثار در واقع درباره امروز هستند. اما براي پرهيز از مستقيم گويي و معادل سازي ذهني هنرمندان به سراغ موضوعات تاريخي مي روند. مثلاً تصوير متوحشي كه در فيلم هاي اسكندر و 300 از ايران ارائه مي شود، در واقع ترجماني از ادعاي تروريست بودن كشورمان از سوي آن فيلم هاست. اما «شاهزاده ايراني» چه مي گويد؟


تاريخ سازي هاليوودي

شاهزاده ايراني يك فيلم اكشن تاريخي محسوب مي شود كه با الهام از يك مجموعه بازي رايانه اي با همين نام توليد شده است. اما داستان آن قابل تطبيق با هيچ يك از بخش هاي تاريخ ايران نيست. اتفاقات و ماجرا هاي فيلم كاملاً تخيلي اند و شخصيت ها نيز آميخته اي از نمونه هاي ذكر شده در كتاب هاي ادبي و تاريخي مختلف هستند. توليد اين فيلم حدود 200 ميليون دلار هزينه در پي داشته است كه رقم بسيار سنگيني محسوب مي شود. با اين حال چندان مورد توجه جهانيان قرار نگرفته و تا زمان نگارش اين نوشتار 80 ميليون دلار بيشتر نفروخته است. ضمن اين كه اين اتفاق سوالي را در اذهان ايجاد مي كند كه چرا سينماي آمريكا چنين هزينه سنگيني براي ساخت يك فيلم درباره تاريخ و فرهنگ ايران مي پردازد؟ ابتدا بايد داستان اين فيلم را مرور كرد.
داستان فيلم به اين ترتيب است كه مردم شهر «الموت» با مديريت شاهدختي به نام تامينا «تهمينه» به خوبي و خوشي در حال گذران زندگي هستند كه سپاه ايران اقدام به تهاجم و تصرف آن شهر مي كند. در اين شهر يك خنجر جادويي پنهان است كه هم قابليت آن را دارد تا تاريخ را به عقب بازگرداند و هم اين كه با ايجاد توفان شن جهان را نابود كند. پس از مرگ شاهنشاه، فرزند او «دستان» كه به رغم بي گناهي متهم به قتل پدر است، با به دست آوردن خنجر از آن شهر مي گريزد. اما به زودي خنجر به دست فرد ديگري به نام «نظام» مي افتد. نظام، برادر پادشاه مقتول ايران، عامل اصلي تصرف الموت و قاتل شاه است. «دستان» كه پيش از اين به «نظام» اعتماد داشت از اين به بعد با «تهمينه» متحد مي شود تا خنجر را پس بگيرند. نظام نيز با نيرو هاي اهريمني خودش تلاش مي كند تا آن دو را ترور كند. در پايان و در زماني كه نظام قصد دارد با ايجاد توفان شن دنيا را نابود كند، دستان با او درگير مي شود و شكستش مي دهد.

نمادشناسي سياسي

با نگاهي سطحي و سرسري، مي توان فيلم «شاهزاده ايراني» را، اثري صرفاً سرگرم كننده دانست. اما با نمادشناسي مي توان به لايه هاي زيرين و ايدئولوژيك اين فيلم پي برد.
نخستين پيام اين فيلم، ستيزه جو و سلطه طلب بودن ايرانيان است. نبرد و تهاجم بر سراسر فيلم سايه افكنده و ساختار اكشن فيلم القاگر خشونت طلبي و خطرناك بودن ايرانيان است. البته نگاه فيلم به اين درگيري ها خنثي و بي طرفانه نيست. مطابق رسم معمول در فيلم هاي هاليوودي، باز هم آدم ها و نيرو هاي داستان به دو دسته خير و شر تقسيم شده اند. قطب مثبت فيلم «دستان» و قطب منفي «نظام» است. ايفاگر نقش دستان كه قهرمان فيلم محسوب مي شود «جيت جيلنهال» است. او به عنوان يك يهودي آمريكايي شناخته مي شود و اين مسئله نمي تواند در انتخاب او براي ايفاي اين نقش بي تأثير باشد. نحوه شخصيت پردازي او بسيار هوشمندانه صورت گرفته؛ او يك سفيدپوست رنگين چشم با موهايي نسبتاً روشن است (مشخصه اصلي آنگلوساكسون ها) همچنين روحيه اي رمانتيك دارد و با تهمينه رابطه اي عاشقانه پيدا مي كند. در واقع، دستان در اين فيلم نماينده غرب به حساب مي آيد. ضمن اين كه او در پايان، جهان را نجات مي دهد. اين كه يك «شاهزاده ايراني» با ظاهري غربي دنيا را حفظ مي كند، تأمل برانگيز است. چرا يك آهنگر يا يك دهقان و يا يك روحاني اين كار را نمي كند ؟ در مقابل، كاراكتر نظام، مي تواند نمادي از نظام اسلامي باشد. او داراي قدرت نظامي است، بنا بر تعبير بوش، در پي ايجاد حكومت اهريمني بر جهان است (ايران ؛ محور شرارت) و براي نيل به اهدافش از روش هاي تروريستي استفاده مي كند.
از همه اين ها مهم تر، وجود يك سلاح به عنوان تهديد جهان در اين فيلم است. خنجر جادويي در فيلم «شاهزاده ايراني» نمادي از توانايي هسته اي و نظامي ايران محسوب مي شود. قابليتي كه به زعم اين فيلم هاليوودي اگر به دست «نظام» كه نماد جمهوري اسلامي است بيفتد جهان را به نابودي خواهد كشاند. بنابراين فردي چون دستان (نماينده غرب) بايد در مقابل او بايستد تا چنين اتفاقي نيفتد.
اشاره فيلم به توفان شن هم كنايه آميز است. معلوم است كه آمريكايي ها توفان شن طبس را به خوبي در خاطر دارند.
اما نكته مهمي كه بايد به آن توجه كرد، تحريف تاريخ ايران در اين فيلم است. اگر يادمان باشد هاليوودي ها در دو فيلم تاريخي ديگر خود درباره ايران نيز تحريفات بسياري را مرتكب شده بودند. در «شاهزاده ايراني» هم با اين كه ارجاع فيلم به دوره قبل از اسلام است، اصرار شديدي بر عربي نشان دادن ايران ديده مي شود. همچنين در آن زمان اصلاً شهر الموت هنوز ساخته نشده بود. اما آيا روايت اشتباه تاريخ ايران در اين فيلم ها سهوي است؟ چرا توليدكنندگان اين فيلم ها از كارشناس تاريخ استفاده نمي كنند تا به تحريف تاريخ متهم نشوند؟
تحريف تاريخ ايران در هاليوود را مي توان داراي اين هدف دانست كه آنها با اين كار مي خواهند هويت ايراني را مخدوش كنند و تصويري باب ميل خود را از ايرانيان به جهانيان ارائه كنند. هرچند اين تصويرسازي انتقادات بسياري را بر مي انگيزد. اما به هر حال اين تصاوير، بيشتر از آن واكنش ها مورد توجه قرار مي گيرند.
با اين تفاسير، «شاهزاده ايراني» نيز در قلمرو ساير فيلم هاي ساخته شده بر ضد ايران قرار مي گيرد و هدف اين فيلم هم، در راستاي القاي سياست ايران هراسي است.

این یادداشت جهت درج در هفته نامه صبح صادق نوشته شده است. بخش دوم آن را اینجا بخوانید.

تحلیلی بر پخش تلویزیونی جام جهانی - 1

بازي انگليسي در رسانه ملي

اين روز ها و شب ها بخش زيادي از زمان صدا و سيما –به طور خاص سيما- به پخش زنده و يا غير زنده مسابقات جام جهاني اختصاص يافته است . به طور كلي اين فستيوال ورزشي در طول زمان يك ماه برگزاري اش همه جهان را تحت الشعاع خود قرار مي دهد. اما آنچه باعث توجه گسترده به آن شده ، پوشش رسانه اي و به خصوص پخش مستقيم تلويزيوني آن است. اما چرا اين رسانه ها اقدام به پخش اين مسابقات مي كنند؟ آيا هدف آن ها فقط نشان دادن يك بازي فوتبال است؟ بدون شك پاسخ منفي است.

فوتبال و رسانه تلويزيون هر دو از يك جنس هستند. هر دو بخشي از فرهنگ مدرن و صنعتي غرب اند و هر دو ابزارهايي براي گسترش و بازر يابي سرمايه داري. وجود تابلو هاي تبليغاتي در حاشيه زمين مسابقات فوتبال و وجود همين آگهي ها در پس زمينه كنفرانس هاي خبري مربيان فوتبال ، نشانه اي كوچك اما گويا از پروپاگاندا بودن مسابقات جام جهاني است.  اگر فوتبال را يك قالب ايدئولوژيك ندانيم ساده انگاري است . اما بخشي از اين وجه ايدئولوژيك به وسيله تلويزوين ايجاد مي شود . آنجا كه بازيكنان فوتبال تبديل به قهرماناني اسطور اي و دست نايافتني مي شوند و حتي گاهي حركات هيستريك و ديوانه وار آن ها در مستطيل سبز ، مثل يك اثر هنري مورد تحليل ، تاويل و حتي گاهي تقديس قرار مي گيرد.

فوتبال با تلويزيون معنايي متفاوت پيدا مي كند. مخاطبان اين نمايش ورزشي ، قبل از اين كه يك مسابقه فوتبال را تماشا كنند ، تلويزيون تماشا مي كنند. به عباراتي ، تصويري را مي بينند كه تلويزيون از يك بازي ارائه مي دهد. به همين دليل هم هست كه كارشناسان ، گزارشگران و مربياني كه قصد تحليل واقعگرايانه يك بازي را دارند ، در محل مسابقه حاضر مي شوند. چون مي دانند آنچه تلويزيون از بازي مورد نظر آن ها نشان مي دهد ، همه واقعيت نيست ، بلكه گوشه اي تحريف آميز از يك مسابقه است. هنر تلويزيون اين است كه مي تواند روي بسياري موارد تمركز كند ، نكات ناپيدا و نه چندان واضح را پر رنگ كند و بر عكس ، برخي از واقعيت ها را حذف كند. به همين دليل هم نظام رسانه اي جهاني سعي دارد تا در هر دوره ، پخش بازي هاي اين مسابقات را پيچيده تر و پيشرفته تر كند و ظرافت هاي بيشتري را به كارگيرد . اين نظام تلاش دارد تا از همه ظرفيت هاي رسانه اي براي گرم تر كردن و سرگرم كردن مخاطبان جهاني استفاده كند. از اين زاويه ، اين تلويزيون است كه تب فوتبال را دامن مي زند و زمينه استفاده ابزاري از اين ورزش را فراهم مي كند.

 پخش مسابقات فوتبال از طريق شبكه هاي تلويزيوني ، در واقع يك نمايش تبليغاتي است. صاحبان شبكه هاي مختلف از اين برنامه جهت منافع سياسي و اقتصادي خود بهره مي برند. همان طور كه مسابقات بهترين فرصت براي صهيونيست ها شده تا بتوانند با دامن زدن رسانه اي به اين آن ها ماجراي تلخ و غير انساني حمله به كمك هاي انساني غزه را به محاق فراموشي بفرستند.

اين مسئله در پخش رسانه ملي كشورمان نيز جاري و ساري است.البته رسانه ملي سعي دارد تا با روش هاي خاص خود اقدام به بومي كردن و پاكسازي پخش بازي ها كند. اما آنچه به عنوان پخش مستقيم و تحليل و تفسير مسابقات جام جهاني در قالب برنامه «يك جهان يك جام» به نمايش درآمده ، مغلوب شدن صدا و سيما در مقابل روح استيلاجو و غفلت زاي صنعت فوتبال است. كافي است نحوه پخش اين برنامه مورد واكاوي قرار بگيرد.

با مقايسه برنامه هاي پخش زنده بازي هاي جام جهاني امسال با دوره هاي گذشته، تنها تفاوت به وجود آمده ،  افزايش پيام هاي بازرگاني و تمهيدات كاسب كارانه است. بيشترين عنصري كه چه در طول زمان پخش مسابقه و چه در قبل و پس از بازي ديده مي شود تبليغات و فرايند هاي اقتصادي است. حتي مسابقه ارسال پيامك نيز با انگيزه افزايش سود برگزار مي شود. اين مسابقه كه بر اساس اعلام مديريت صدا و سيما موجب گسترش نشاط در جامعه مي شود (كدام نشاط؟) تمهيدي است براي افزايش ارسال پيامك و در نتيجه افزايش سود براي مراكز مربوطه است . و گرنه هيچ برآيند فرهنگي ديگري در مسابقه پيامك پيش بيني مسابقات نيست. جالب اين است كه هر چه مي گذرد ، مهلت شركت در اين بازي رسانه اي بيشتر مي شود. قبلا بينندگان تا قبل از آغاز بازي بايد نتيجه را پيش بيني مي كردند ، كمي بعد اين مهلت به ابتداي نيمه دوم رسيد و در اين دوره فرصت تا دقيقه 80 پيش رفت ! با اين منوال بعيد نيست در دوره آينده جام جهاني ، بينندگان تا پايان بازي مهلت شركت در مسابقه پيامك را بيابند!

  پخش زنده بازي هاي جام جهاني از صدا و سيما به خودي خود هيچ عيب و ايرادي نيست ، بلكه انفعال و استغراق در اين مسابقات ، ضعف و نوعي انفعال رسانه اي در مقابل فضا سازي هاي رسانه اي غرب جنگ طلب محسوب مي شود. مشكل اساسي اين است كه چرا از فوتبال استفاده ابزاري مي شود اما از استفاده انساني و فرهنگي پرهيز مي شود. چرا گزارشگران محترم رسانه ملي هيچ اشاره اي به جنبه هاي استراتژيك و جريان شناسي جام جهاني نمي كنند. اگر مي دانند و نمي گويند ، قابل توجيه نيست و اگر ، نمي دانند ، يك ضعف بزرگ است.

 اين مسابقات مي توانست تبديل به يك فرصت تبليغاتي و فرهنگي مناسب شود. مي شد قبل و بعد از بازي ها به جاي پخش يك پيام صرفا بازرگاني ، پيام هاي فرهنگي و سياسي را پخش كرد . توليد كنندگان برنامه «يك جهان يك جام» مي توانستند به جاي تحليل هاي به اصطلاح كارشناسانه ، كه بسيار سرد و شتاب زده هستند ، تحليل هاي جامعه شناسانه و عالمانه ديگري را به مخاطب خود ارائه دهند. اي كاش در اين وانفسا و به خصوص مسابقات مراحل بالا تر كه به تبع حساسيت بازي ها ، تماشاگران بيشتري هم از بازي ها استقبال خواهند كرد ، فرصت را از دست نداد و كاري كرد كه فوتبال ، روزنه اي براي ترويج اخلاق و آگاهي شود ، نه غفلت و خواب زدگي.

قسمت دوم اين نوشته را در اينجا بخوانيد.

نگاهی به وضعیت سریال های سیما

ظرفيت فراموش شده سريال در رسانه ملي

یادداشت نگارنده در هفته نامه صبح صادق.

در دنياي رسانه اي امروز فيلم هاي دنباله دار يا همان سريال ها جايگاه متفاوتي يافته اند. تا پيش از اين ، قالب هاي خبري، گزارشي و مستند به عنوان بهترين زبان براي القاي مفاهيم و انگاره هاي ايدئولوژيك شناخته مي شد، اما نظام رسانه اي جهاني كه در خدمت هژموني غرب است، به خوبي دريافته كه روش هاي خبري و ژورناليستي براي تحقق اهداف و راهبردهاي آنها كافي نيست. از اين رو همراه و همسان آن روش ها از قالب هاي نمايشي همچون فيلم و سريال هم استفاده مي كنند كه مدتي است سريال ها گوي سبقت را از فيلم هم ربوده اند. مصداق آن نيز سرمايه گذاري سنگين و توليد پر تعداد سريال هايي با مخاطب جهاني از سوي دستگاه هاي رسانه اي غرب ، به خصوص آمريكا است. مي بينيم كه حتي صهيونيسم جهاني براي پيشبرد اهدافش در ايران ، يك شبكه ماهواره اي به نام فارسي وان راه انداخته كه مخصوص پخش سريال است.
نكته قابل توجه اين است كه تمامي سريال هاي توليد شده غربي ها براي مخاطب جهاني داراي محتوايي ايدئولوژيك هستند. مي توان «لاست» ، «فرار از زندان» ، «24» را مثال زد كه از جمله استراتژيك ترين سريال هاي روز آمريكا به حساب مي آيند. جالب اين است كه سه سريال ذكر شده به طور گسترده در بازارهاي قانوني و قاچاق فروش فيلم ايران نيز يافت مي شوند.
اما درست در شرايطي كه رسانه هاي دشمن به شدت در حال توليد و پخش چنين سريال هايي هستند ، در كشور ما رسانه ملي در اين زمينه دچار ركود شده است. به طوري كه در حال حاضر هيچ يك از سريال هاي در حال نمايش از شبكه هاي مختلف سيما نه داراي قابليت استراتژيك هستند و نه آنچنان قدرت جذب مخاطب را دارند. كافي است مروري اجمالي به مجموعه هاي نمايشي در حال پخش شود. اين روز ها دو سريال ، هفته اي سه مرتبه روي آنتن مي روند. يكي «باغ شيشه اي» است. سريالي طنزآميز كه نه از ظرفيت هاي اين زبان به خوبي استفاده كرده و نه حرف و محتواي خاصي براي بيننده خودش دارد. به همين دليل هم در بين مردم جايگاه خوبي را پيدا نكرده است. عجيب است كه چنين سريالي امتياز پخش سه شب در هفته را به دست آورده است.
ديگر سريالي كه اين امتياز به آن تعلق گرفته «تاوان» است. با توجه به اين كه اين سريال در قسمت هاي نخستين خودش قرار دارد، قضاوت درباره آن زود است، اما اين سريال هم جريان ساز نبوده و با استفاده از الگوهاي امتحان پس داده و نزديك شدن به ذائقه مخاطب ، بيش از تأثيرگذاري فرهنگي در پي برتري يافتن در نظرسنجي هاي ميزان تماشاگر است.
مجموعه ديگري كه مدت هاست از سيما پخش مي شود، «پرانتز باز» است. وجود نام فيلمسازي معروف به عنوان كارگردان اين مجموعه توقعات را از آن بالا برد. كيومرث پور احمد ، كارگردان سريال پرانتز باز همان كسي است كه «قصه هاي مجيد» را ساخته بود. اما نتيجه حاصل شده با اين نام هماهنگ نيست. «پرانتز باز» به رغم توجه به موضوعات اجتماعي و ساختاري روان، اما به شدت سرد است و در ضمن به موضوع مورد توجهش چندان گيرا و تأمل برانگيز نپرداخته است. هم فرم و هم محتوايش فشل است و كمبودهاي بسياري دارد.
ساير سريال هاي در حال پخش از شبكه هاي سيما در رده مجموعه هاي درجه ب و ج قرار دارند. مجموعه هايي همچون «محله تهروني ها» ، «دفتر خانه شماره 13» و ... نكته قابل تأمل درباره سريال هاي ايراني در حال پخش از شبكه هاي مختلف سيما اين است كه همه آنها روايت ها و حكايت هايي از طبقه متوسط و بالا آن هم از نوع تهران نشين هستند و همه آنها خنثي و غير گزنده اند. نه باعث خوشحالي كسي مي شوند و نه آزار مي دهند. فضاي اين سريال ها از زندگي روزمره و دغدغه هاي اصلي مردم فاصله دارد و به همين دليل نمي توان انتظار تأثير گذار و جريان سازي را از سوي آنها داشت.
مابقي آثار در حال پخش نيز خارجي هستند. مجموعه هايي چون «هشدار براي كبرا 11»، «سرزمين بادها» ، «حلالم كن»، «نقاب»، «پليس كهنه كار» ، «پرستاران»، «جنايت هاي غير حرفه اي» و ... كه بايد آنها را مجموعه هاي فرعي رسانه ملي به حساب آورد. زيرا در كشورهايي ديگر و براي فرهنگي ديگر توليد شده اند. هرچند با روش هاي مميزي سعي مي شود تا پاكسازي و تا حدودي بومي شوند، اما به هر حال آبشخور ديگري دارند و با ملاحظات موجود در كشور مبدأ ساخته شده اند.
اين بررسي اجمالي گوياي آن است كه هم اكنون رسانه ملي از فقر مجموعه نمايشي رنج مي برد. ركود در عرصه سريال ها در شرايطي ايجاد شده كه درهمين مقطع زماني شاهد رشد نسبي فعاليت صدا و سيما در حوزه آثار گزارشي و مستند هستيم. به خصوص مستندهاي سياسي و افشاگرانه كه هم توجه بينندگان عام را جلب كرده اند و هم نقش موثري در افزايش بيداري و آگاهي در جامعه دارند. برنامه هايي همچون «ديروز ، امروز، فردا» ، «شاخص»، «نقاب» ، «روشنگري» و ... همگي جريان ساز بوده و واكنش هاي فراواني را برانگيخته اند. با اين حال ضعف در بخش هاي نمايشي ، اين جريان سازي را ناقص گذاشته است. رسانه ملي براي نيل به اهداف و آرمان هايش از جمله ، دفاع از فرهنگ و ارزش هاي مردم كشورمان در مقابل ناتوي فرهنگي غرب بايد به رشد متوازن دست بزند. همان طور كه در ابتداي اين نوشتار ذكر شد ، يكي از بهترين مجراها براي جريان سازي انقلابي و استراتژيك ، سريال است. اين قالب رسانه اي داراي مزيت هايي است كه خبر و مستند و ساير كارهاي رسانه اي فاقد آن هستند. مثلاً مجموعه هاي نمايشي و دنباله دار ، داراي اين توان هستند كه پيام مورد نظر را غير مستقيم و با اثرگذاري بيشتر و طولاني مدت تر به ذهن مخاطب منتقل كنند. همچنانكه در مورد سريال هاي استراتژيك آمريكايي نيز اين شاخصه حاكم است. افراد با هدف سياسي سراغ امثال لاست و 24 نمي روند. بلكه مقصودشان تفريح و سرگرمي است. چه بسا بسياري از بينندگان اين نوع آثار تا پايان نيز به محتواي سياسي و ايدئولوژيك آنها پي نبرند. اما بدون اين كه خودشان متوجه شوند تحت تأثير آنها قرار گرفته و مفاهيم تنيده شده در تار و پود ساختار و محتواي آنها را دريافت مي كنند. با استمرار اين روند و تماشاي دراز مدت و پي در پي اين نوع فيلم ها، به تدريج مخاطب نا آگاه تبديل به شهروندي مورد انتظار توليدكنندگان آن آثار مي شود.
قابليت ديگر سريال ها اين است كه بر خلاف ساير برنامه ها قدرت جذب مخاطب عام را دارد. مستند ها ، گزارش ها ، ميزگردها و بخش هاي خبري تنها بخشي از مردم را به خود جلب مي كنند. اما مجموعه هاي نمايشي مي توانند همه طيف ها را با خود همراه كنند.
يكي از القائات نادرستي كه معمولاً از سوي شبه روشنفكران و طرفداران نظريه باطل «هنر براي هنر» صورت مي گيرد ، اين است كه آثار هنري با رويكرد محتوايي و جهت گيري سياسي و فكري خاص باعث دفع مخاطب مي شوند. اين در حالي است كه واقعيت چيز ديگري را نشان مي دهد. به طوري كه پر بيننده ترين و محبوب ترين سريال هاي سال هاي اخير سيما ، آثاري با گرايش ايدئولوژيك و استراتژيك بوده اند. از جمله اين آثار مي توان به «يوسف پيامبر» ، «به كجا چنين شتابان» و «هوش سياه» اشاره كرد كه همه آنها داراي دغدغه و مسئله خاصي بودند و در عين حال در امر جذابيت نيز موفق شدند ؛ برعكس آثار خنثي كه فقط به حيف و ميل شدن بودجه مي انجامند. حتي مجموعه تلويزيوني «در چشم باد» هم در قسمت پاياني كه به موضوع آزادسازي خرمشهر پرداخت بيشتر از ساير قسمت هايش مورد استقبال خاص و عام قرار گرفت. اين تجربه ها مي توانند راهنماي خوبي براي مديران و برنامه سازان رسانه ملي باشند تا از ظرفيت هاي فراموش شده سريال بيش از پيش بهره ببرند.

تطبیق فیلم های  «گنجه درد» ، «آواتار» ، «2012» و «لژيون» با اوضاع جهان

هاليوود چگونه بشر را به سمت نابودي مي برد؟

در این نوشته با توجه به شرایط حاکم بر جهان، چهار فيلم «گنجه درد» ، «آواتار» ، «۲۰۱۲» و «لژیون» مورد بررسی قرار گرفته است. این نوشته در صفحه تصویر روز کیهان چاپ شده است.

در بدو اختراع سينما شايد كمتر كسي مي پنداشت كه اين ابزار در دوره اي از تاريخ ، همچون اسلحه ، تبديل به ابزاري براي هموار سازي جنگ و تروريسم مي شود. آري ! سينماي جهان امروز بيش از هر زمان ديگري توجيه گر اعمال ضد بشري دولت هاي شيطاني و ديكتاتور هاي نظامي شده است.
متاسفانه جريان عمده نقد فيلم در كشور ما نه تنها به بازكاوي اين مسئله نمي پردازد بلكه سعي دارد تا مخاطب را به استغراق در زرق و برق هاي آثار توليد شده توسط ماشين هاي رسانه اي نظام سرمايه داري جهاني وادار كند. اين در حالي است كه رسالت هر صاحب قلم آزاد انديشي در عرصه نقد فيلم است كه «واقعيت» زننده و زشتي را كه پشت ظاهر زيباي آثار سينمايي مخفي شده است به مخاطب خود معرفي كند.
در شرايطي كه شاهد به وقوع پيوستن تراژدي هاي روزانه اي از سوي دولت هاي غربي عليه بشريت هستيم ، فيلم هاي توليد شده توسط هنرمندان و كمپاني هاي آمريكايي اين شرايط را به گونه اي ديگر نمايش مي دهند. البته از يك نگاه ، اين همه وفاداري هاليوود (دستگاه تبليغاتي نظام سلطه) به مالكانش تحسين برانگيز است. وفاداري
فاجعه بار و نابود كننده! كافي است به چند نمونه از فيلم هاي برجسته ماه هاي اخير سينماي آمريكا بپردازيم تا عمق اين فاجه مشخص شود.

آمريكاي منجي
يكي از اين فيلم ها «گنجه درد» به كارگرداني كاترين بيگلو و با موضوع جنگ عراق است. فيلمي كه در اسكار سال 2010 توانست 6 جايزه ، از جمله جايزه بهترين فيلم را كسب كند. اتفاقي كه بسيار تعجب بر انگيز بود. چون اين فيلم فاقد ويژگي هاي هنري و تكنيكي فوق العاده اي است و همين مسئله سبب شد تا عوامل سياسي را ، مهم ترين علت انتخاب آن از سوي آكادمي اسكار بدانيم.
در اين فيلم سربازان آمريكايي به عنوان دليراني شجاع به نمايش در مي آيند كه براي خنثي كردن بمب هايي كه معلوم نيست (واقعا معلوم نيست؟) چه كساني به جان مردم بي گناه عراق مي اندازند خود را با خطر همراه مي كنند. فيلم سعي دارد به مخاطب خودش اين گونه القا كند كه نيروهاي نظامي ايالات متحده ايثارگراني هستند كه براي مهار خشونت عليه مردم عراق - خشونتي كه به زعم آمريكايي ها ايران نيز يكي از مدافعان آن است- در عراق حضور دارند. فيلم تصويري انسان دوستانه از سربازان آمريكايي نشان
مي دهد. اوج تحريف واقعيت جنگ عراق در فيلم «گنجه درد» آنجاست كه نشان مي دهد عراق كشوري نا امن و مملو از خشونت و ترور و بمب گذاري است و اين شرايط حضور نظامي آمريكا در آن كشور را الزام آور مي كند! اين در حالي است كه هيچ اشاره اي به منشا اصلي اين خشونت هاي ضد انساني كه خود آمريكا و نظاميانش است در اين فيلم نمي شود. جالب اين است كه در هيچ يك از صحنه هاي فيلم خود سربازان آمريكايي شروع كننده درگيري نيستند! حتي آنجا كه جان آن ها به شدت به خطر مي افتد ، باز هم حاضر نمي شوند به طرف مقابل آتش بكشند.
يكي از رويكرد هاي فيلم «گنجه درد» نوع نگاه به بوميان كشور هاي جهان سوم است. اين نگاه پيرو سنت حاكم بر هاليوود است . در غالب
فيلم هاي آمريكايي بوميان ، موجوداتي در حد فاصل انسان و حيوان هستند كه خودشان بدون اتكا به غربي هاي پيشرفته توانايي اداره خودشان را ندارند. در فيلم «گنجه درد» نيز همين نوع نگاه به بوميان حاكم و غالب است. در اين روايت هاليوودي ، ساكنان سرزمين عراق نه انسان هايي كه با فرهنگ و باور هاي خاص خود مشغول زندگي هستند ، بلكه ارواح خطرناك و مخوفي به نمايش در مي آيند كه بدون داشتن هيچ گونه فرهنگ و سنتي فقط در حال جنگ و كشتار هستند. ارواحي كه هر لحظه ممكن است از غيب ظهور كنند و فرزندان پاك و زيباي آمريكا را به خطر بياندازند. به اين ترتيب هيچ اشاره اي به فجايع جنگ 7 ساله آمريكا در عراق ، كشته و زخمي شدن ده ها ميليون انسان و بي خانماني ده ها ميليون انسان بي گناه در اين فيلم نمي شود و دغدغه فيلم خود سربازان آمريكايي و جانفشاني هاي آن ها براي دموكراسي است!
به اين ترتيب «گنجه درد» نيز مانند بسياري ديگر از فيلم هاي آمريكايي كه درباره جنگ عراق ساخته شده اند ، تنها يك نمايش و برنامه تبليغاتي براي توجيه اشغالگري و تطهير اشغالگران است و بس!

آخرالزمان به روايت هاليوود
اما سه فيلم ديگر مورد بررسي در اين نوشتار ، جزو آثار آخرالزماني محسوب مي شوند. «آواتار» ديگر فيلمي است كه در جشنواره اخير اسكار جوايزي را كسب كرد و به دليل داشتن جلوه هاي ويژه خاص ، مورد استقبال جهاني نيز قرار گرفته است. آواتار جديدترين فيلم سينمايي جيمز كامرون و پر هزينه ترين فيلم تاريخ سينماي جهان است. داستان فيلم راجع به سال 2154 است. زماني كه به روايت فيلم ، آمريكا قصد دارد با استفاده از منابع طبيعي سياره اي به نام پاندورا كره زمين را نجات دهد. مركز انرژي در اين سياره يك درخت است . اما مهم ترين مانع بر سر راه آنها ، موجودات بومي آنجا است كه يكي از قبيله هاي آنها به نام آواتار، درخت مذكور را به عنوان يك پديده مقدس
مي انگارند. به همين دليل يكي از نيروهاي آمريكا به نام جيك سالي مأمور مي شود كه با در اختيار گرفتن كالبدي مشابه آن موجودات بومي ، درون آنها نفوذ كند و زمينه را براي دسترسي به درخت مقدس فراهم نمايد. اما رفته رفته به زندگي در ميان آن قبيله خو مي گيرد و از آنها در مقابل ارتش مهاجم زميني حمايت مي كند. در اين فيلم هم سنت نجات بخش بودن آمريكايي ها رعايت شده است. به اين ترتيب كه قبيله آواتار به دست يك كهنه سرباز آمريكايي از گزند تخاصم دشمنان در امان
مي ماند. قبيله آواتار نه با اتكاي به قوا و هويت خويشتن بلكه با راهنمايي و هدايت يك بيگانه و اسلحه هاي او نجات مي يابند. به همين دليل آواتار القاگر منجي بودن آمريكاست.
اين روال تمام فيلم هاي آمريكايي است. حتي اگر منشأ يك مصيبت خود آمريكا معرفي شود و حتي اگر آمريكا مورد انتقاد قرار گيرد ، باز هم خود آمريكا محل فرج مي شود يا يك آمريكايي به عنوان منجي
نقش آفريني مي كند . همچنانكه در فيلم آخرالزماني ديگري به نام «2012» اين نگاه بر قرار است. در اين فيلم هم مركز و محل آغاز و پايان و حتي نجات انسان ها آمريكاست. اين فيلم تصويري از شايعات درباره نابودي كره زمين در سال 2012 است ؛ زماني كه با روي دادن زلزله هاي مهيب ، فوران مواد مذاب از دل زمين و بالا آمدن آب درياها كره زمين زير آب مي رود.
از جمله مهم ترين تفكراتي كه در فيلم «2012» تنيده شده است ، نقش منجي گرايانه آمريكا و به طور كلي آنگلوساكسون هاست. در اين فيلم شخصيت «كرتيس» كه يك نويسنده آمريكايي است و از نظر ظاهري نيز شاخص هاي نژاد آنگلوساكسون ها را داراست ، عامل اصلي نجات نسل بشر
مي شود. علاوه بر اين ، در اين فيلم ، اين دولت آمريكاست كه كشتي نجات را مي سازد و باعث مي شود كه پس از پايان تاريخ ، حيات تازه اي روي كره زمين آغاز شود.
اما نكته قابل توجه ديگر در اين فيلم كه البته بسيار رو و سطحي پرداخته شده است ، حضور محوري و تاثير گذار رئيس جمهور ايالات متحده آمريكاست. رئيس جمهوري كه اتفاقاً سياه پوست است و
مي تواند نماد باراك اوباما محسوب شود. در اين فيلم مي بينيم كه رئيس جمهور آمريكا هميشه در كنار مردم است و با اين كه امكان نجات و فرار از حادثه براي او فراهم است اما در ميان شهروندانش مي ماند. همين رئيس جمهور است كه دستور ساخت كشتي نجات را مي دهد. گويي به زعم فيلم «2012» رئيس جمهور آمريكا حضرت نوح در عصر فعلي است و هر كس كه مي خواهد از شر و نابودي در امان بماند بايد سوار كشتي او شود!

دربرابر خدا
اما اين نگاه در فيلم هاي ماورايي هم وارد شده است. «لژن» از جمله جديد ترين آثار هاليوود به كارگرداني اسكات استوات است. اين فيلم با درونمايه اي ماورايي نيز در حيطه آثار آخرالزماني
مي گنجد .
لژیون (سپاه) روايت مقطعي است كه خدا از انسان نااميد شده و تصميم مي گيرد نسل بشر را نابود كند! به همين مناسبت گروهي از فرشتگان مامور مي شوند تا اين تصميم را عملي كنند. در اين ميان ميكائيل كه فرماندهي فرشته ها را برعهده دارد از اين فرمان سرپيچي كرده و از انسان ها دفاع مي كند!
درباره مضامين و جهان بيني حقير و موهن اين فيلم جاي مباحث فراوان است اما از آن ها گذشته و به موضوع اصلي ، يعني منجي نشان دادن آمريكا و توجيه جنگ افروزي آن مي پردازيم.
ميكائيل در اين فيلم در حقيقت نمادي از دولت آمريكاست. كافي است بار ديگر در داستان فيلم تعمق شود؛ تهاجم فرشته هايي كه عهده دار تحقق فرمان خدا هستند براي نابودي انسان ها و مقاومت ميكائيل به عنوان فرشته اي استقلال يافته از درگاه باري تعالي در برابر
آن ها. اين برداشت زماني اثبات مي شود كه مي بينيم ميكائيل براي نبرد با لشكر خدا ، از سلاح هاي آمريكايي استفاده مي كند. فيلم لژیون در واقع نمادي سينمايي از تهاجم نظامي آمريكا به خاور ميانه است
.