نقد فیلم های سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر - قسمت دهم

نگاهی به فیلم «ابد و یک روز»

نشانه‌شناسی هاری

http://www.axgig.com/images/88649700138978256662.jpg

فیلم «ابد و یک روز» هم در فرم و ساختار و هم در محتوا و مضمون، فیلم پرغلط و ناقصی است. فیلمی که سعی کرده تا حرف‌ها و پیام‌های خود را با نمادها و نشانه‌هایی بسیار پیش پا افتاده و کلیشه‌ای به خورد مخاطب بدهد. نمادهایی که خوانش آنها نیازی به هوش سرشار و سواد چندانی هم ندارد.

این فیلم، همه عناصر و نشانه‌هایی که پیش از این در فیلم‌های جشنواره‌ای به کار رفته بودند را گرد هم آورده است. جوان معتادی که توسط مأمورها به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن بازداشت می‌شود، مردی که خواهرش را به بیگانگان می‌فروشد، خانواده‌ای که زشتی و پلیدی از سر و روی آن می‌بارد، آدم‌هایی که به هم رحم نمی‌کنند و دائم به هم دروغ می‌گویند و نسبت به هم شک و تردید دارند و... درواقع، «ابد و یک روز» روایتی چند پاره و فاقد انسجام و منطق است و همه اتفاقات و نمادها صرفا برای القای التهاب و بحران در فیلم جاگیر شده‌اند. به‌طوری که هر بخش از فیلم را حذف کنیم، هیچ آسیبی به کلیت فیلم وارد نمی‌شود. مثلا ماجرای جوانی که صورت خودش را بریده را اگر حذف کنیم، هیچ اتفاقی نمی‌افتد. حتی حادثه بازداشت اول پسر معتاد هم اگر کنار گذاشته شود، نقصی ایجاد نمی‌شود. به‌طور کلی، اجزای روایت، ارتباطی دراماتیک با هم ندارند.

اینکه چنین فیلمی با چنین فیلمنامه‌ای سیمرغ بهترین فیلمنامه جشنواره را دریافت کرده، خودش نشان می‌دهد که وضع داوری در این دوره از جشنواره فیلم فجر دچار چه فضاحتی است.«ابد و یک روز» دچار «نژادپرستی» دوگانه است. یعنی در آن هم به طور دائم به افغانستانی‌ها توهین و فحاشی می‌شود و هم مردم طبقه محروم ایران را به قدری پست نشان می‌دهد که برای باز کردن گره کار خود، ناموسشان را به همان افغانستانی‌ها می‌فروشند!

فیلم «ابد و یک روز» مردم ایران را وحشی‌هایی معرفی می‌کند که به نزدیکان خود نیز رحم نمی‌کنند. تقریبا تمام اعضای خانواده‌ای که در فیلم می‌بینیم، با دیگر نزدیکانش دچار دعوا و کشمکش و کتک کاری می‌شود. در جامعه‌ای که توسط این فیلم بازنمایی شده، چیزی به نام احترام دیده نمی‌شود. حتی خواهرزاده، دایی خودش را می‌زند! آن هم بدون هیچ دلیل و منطق مشخصی. برادر به برادر، بدترین توهین‌ها را روا می‌دارد. موضوع مقدس مادر در این فیلم جایگاهی معکوس یافته است؛ به‌زعم فیلم، مادر مایه عذاب و دردسر فرزندانش است که یا بچه‌هایش را لعن و نفرین می‌کند یا خودش را! او حتی به فرزندش برای نگهداری مواد مخدر کمک می‌کند! مادری که آرزو می‌کند، زودتر بمیرد.

تنها شخصیت نزدیک به قهرمان در این فیلم، پسر معتاد است. این فیلم، به سبک فیلم‌فا‌رسی‌های پیش از انقلاب، چهره‌ای جذاب و مثبت از یک معتاد و فروشنده مواد نمایش داده است. به همه اینها اضافه کنید وفور نمادهایی چون انسداد دستشویی خانه، قرار داشتن اتاق شخص معتاد و موادفروش در طبقه بالای خانه، فریاد زدن این جمله که «وقتی بابا رفت، خانواده ویران شد» (نقل به مضمون) و ... که پازل این فیلم را برای نمایش چهره‌ای کاریکاتوریزه و تحریف‌آمیز از جامعه ایران تکمیل می‌کند.

نکته این است که از نظر تکنیک درام‌نویسی، انباشت انواع و اقسام بیماری‌ها، پلشتی‌ها و عیب‌ها در یک خانواده، غیرمنطقی و مغایر با اصول فنی و هنری به حساب می‌آید. اما کارگردان فیلم مورد بحث هر چه زشتی و وقاحت است را یک‌جا جمع کرده!

نقد فیلم های سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر - قسمت نهم

نگاهی به فیلم «جشن تولد»

اولین همیشه دشوار است!

همیشه اولین ها، دشوار و مهم هستند. حدود شش سال از آغاز جنگ و تنش در سوریه می گذرد. طی این سال ها اتفاقات فراوان و مهمی در سوریه رخ داده که مهم ترین شان، حضور نیروهای ایرانی مدافع حرم در این جنگ است. در این مدت بیش از صدایرانی در جنگ با گروه های تکفیری به شهادت رسیده اند. شهادت مبارزان ایرانی در مقابل داعش و النصره فقط مربوط به سوریه و ایران نمی شود، آن ها در دفاع از انسانیت و در حمایت از صلح و آزادی نوع بشر فدا شدند. با این حال سینمای ایران تا قبل از این ، هیچ فیلم داستانی سینمایی درباره این موضوع نساخته بود. فیلم «جشن تولد» از این نظر مهم است که اولین قدم سینمای ما در راه نمایش جنگ سوریه و نیروهای مدافع حرم است. سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر هم خوشبخت است که از نخستین فیلم درباره این موضوع بسیار مهم جهانی، رونمایی کرده است.

نکته جالب این است که اولین فیلم سینمای ما درباره سوریه و داعش و مدافعان حرم، نخستین فیلم کارگردان این فیلم هم هست. عباس لاجوردی که پیش از این مستندساز بوده، شجاعت کرده و فعالیت سینمایی خود را با یک پروژه دشوار و سنگین کلید زده است. فیلم «جشن تولد» در سکوت خبری و بدون هیچ حاشیه ای ساخته شد. فیلمی که در شرایط بحرانی و درست در بیخ گوش داعش ساخته شده است، آن هم با حداقل بودجه ممکن. هزینه ساخت این فیلم جنگی در خارج کشور و در شرایط دهشتناک و آتشین کشور سوریه، کمتر از فیلم های شهری و آپارتمانی این روزهای سینمای ماست.

ضمن اینکه با فیلمی داستانگو مواجه هستیم که قادر است مخاطب را تا پایان با خود همراه کند. نقاط عطف دراماتیک و لحظات توأم با اضطراب و تعلیق در بیشتر زمان فیلم جاری است. «جشن تولد» یک فیلم قهرمان محور است؛ حضور منجیان ایرانی سبب شده تا حس و حال ملی و وطن دوستانه نیز در این فیلم استراتژیک با موضوع جهانی، غالب شود. حضور علیرام نورایی و احمد کاوری در نقش مدافعان حرم ایرانی در سوریه، باورپذیر و قابل قبول است.

اما همان طور که همیشه اولین ها، دچار آزمون و خطا و لاجرم نقاط ضعف هستند، «جشن تولد» هم به عنوان نخستین فیلم کارگردان و اولین فیلم با یک موضوع و فضای خاص و جدید نیز از برخی ایرادها رنج می برد. ایرادهایی که بیشتر متوجه فیلمنامه أثر هستند. شروع دیر هنگام داستان، یکی از این ضعف هاست. سکانس ها و صحنه های مربوط به تولد و گردهمایی خانواده در کنار هم بسیار طولانی است. ظهور ناگهانی مدافعان حرم ایرانی در موقع محاصره خانواده محوری توسط داعشی ها دور از باورپذیری هستند و ای کاش زمینه منطقی لازم فراهم می شد و موارد دیگری از این دست که در زمان اکران عمومی به آن خواهیم پرداخت.

نقد فیلم های سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر - قسمت هشتم

نگاهی به فیلم «لاک قرمز»

میان تیرگی و روشنی

 

«لاک قرمز» به عنوان یک أثر اجتماعی، در نگاه اول ، فیلم پاک و شریفی به نظر می رسد، اما جزو آن دسته از فیلم هایی است که ساخته می شوند فقط برای اینکه ساخته شوند، بدون اینکه دلیل خاصی برای به وجود آمدن آن ها وجود داشته باشد و بی آنکه تأثیری بگذارند!

مشکل اصلی فیلم این است که تم و عناصر تشکیل دهنده آن تکرار مکررات هستند. ما با یک فیلم شسته و رفته مواجه هستیم که کارگردانی و اجرای آن کم غلط و استاندارد است، اما فیلمنامه، ایراد دارد و در آن خلاقیت چندانی دیده نمی شود. مثل بسیاری از آثاری که به تم فقر و بحران اقتصادی می پردازند، داستان از خانه ای محقر و نزدیک به ویرانی در جنوب شهر شروع می شود. باز هم پای یک مرد معتاد درمیان است که از قضا فروشنده مواد مخدر هم هست و اتفاقا همسرش را کتک هم می زند. این گونه نشانه ها در بسیاری از فیلم های به اصطلاح اجتماعی سال های اخیر و ازجمله در جشنواره امسال، دیده شده است. هرچند که فیلم، میان تیرگی و روشنی قرار دارد و مثل زندگی واقعی، در کنار یأس و شکست، امید و پیروزی هم در آن جریان دارد.

یک سری از مسائل مطرح شده در فیلم هیچ کارکردی ندارند و اضافه به نظر می رسند. مثل ماجرای تشویق کودک به دعوا توسط دختر که علاوه بر اشکال فرهنگی، از نظر تکنیکی نیز یک ایراد برای فیلمنامه محسوب می شود. چون معلوم نیست که پسرک، چگونه می تواند پسری قوی تر از خودش را بزند؟! برای سقوط پدر از پشت بام هم هیچ زمینه سازی منطقی صورت نگرفته است. ما مردی را می بینیم که در پشت بام مشغول ور رفتن با آنتن تلویزیون است. اما ناگهان، مرد بدون هیچ دلیل قانع کننده ای سقوط می کند! می شد برای باورپذیرتر کردن این اتفاق، خیلی کارها کرد. مثلا می شد نشان داد که مرد، به خاطر مصرف مواد مخدر سرگیجه دارد یا سست است یا ...

در سکانس های بعد از مرگ پدر نیز نحوه نمایش واکنش مردم به خانواده داغدار، قابل پذیرش نیست و یک اشتباه استراتژیک در فیلمنامه است. هیچ کس نمی تواند انکار کند که مطابق فرهنگ و آداب و رسوم تثبیت شده در کشور ما، مردم با خانواده های داغدار، همدلی و همراهی می کنند و حتی اگر از قبل هم مشکل داشته باشند در آن موقعیت خاص، نسبت به خانواده عزادار، نرم می شوند. اما در فیلم «لاک قرمز» این واقعیت فرهنگی و اجتماعی بارز در جامعه ایرانی معکوس جلوه یافته است. یعنی درست در روزهایی که پدر خانواده فوت کرده، همه به فکر تسویه حساب و گلایه از این خانواده می افتند.

زمینه روایی فیلم به گونه ای است که می شد مطابق مد روز و برای مانور در فستیوال های غربی، سوژه های بیمار و آلوده ای را وارد آن کرد، اما فیلم از این نوع آلودگی ها در امان مانده است که از این نظر «لاک قرمز» یک گام رو به جلو برای سینمای اجتماعی است. 

چند پیشنهاد به حسن فتحی درباره حسین شریعتمداری  

    

پس از گاف سریال «شهرزاد» که عکس دهه 50 حسین شریعتمداری در زندان ساواک را به عنوان یکی از زندانی های دهه 30 حزب توده نمایش داده بود، تهیه کننده این سریال با ارسال نامه ای به شریعتمداری از او عذرخواهی کرد. محمدهادی رضوی در نامه خود به شریعتمداری همچنین به تمجید از او پرداخت و از مدیرمسئول روزنامه کیهان به عنوان «سردار قلم» یاد کرد. البته شریعتمداری هم تمجیدهای یاد شده را نپذیرفت و رسما اعلام کرد که لایق چنین تعابیری نیست.

اما خبرگزاری ها گزارش دادند که حسن فتحی کارگردان سریال «شهرزاد» در واکنش به این اتفاق، عذرخواهی خود از شریعتمداری را تکذیب کرده و از گفته های رضوی تبری جسته است. در این راستا، چند پیشنهاد به حسن فتحی ارائه می شود:

1-      حسن فتحی از حسین شریعتمداری در دادگاه انقلاب شکایت کند. چون شریعتمداری به خاطر مبارزه با رژیم شاه، به زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک افتاد و تحت شکنجه قرار گرفت و در زندان از او عکس گرفتند و حسن فتحی این عکس را به اشتباه در سریال شهرزاد استفاده کرد.(واقعا چرا شریعتمداری کاری کرد که بعد از 40 سال فتحی را ادچار اشتباه کند؟)

2-       حسن فتحی از شریعتمداری در دادسرای فرهنگ و رسانه شکایت کند. چون شریعتمداری، تعریف و تمجیدهای تهیه کننده سریال شهرزاد را نپذیرفت و اعلام کرد که لایق چنین تعاریفی نیست.(این همه تواضع و فروتنی خوب نیست و باعث می شود حسن فتحی دچار اشتباه شود)

3-      حسن فتحی از شریعتمداری در دادگاه نظامی شکایت کند. چون شریعتمداری در دوران جنگ تحمیلی لباس رزم پوشید و از کشورش دفاع کرد و جانباز شد و چون عضو کادر سپاه بود، درجه سرداری را دریافت کرد و حالا عده ای از او به عنوان «سردار» یاد می کنند و چون نویسنده است، برخی او را «سردار قلم» می نامند.(واقعا چرا یک نفر باید کاری کند که دیگران او را «سردار» خطاب کنند، به خصوص «سردار قلم» که دیگر خیلی خطرناک است و باعث می شود حسن فتحی اشتباه کند)

4-      از این پس هر کس از شریعتمداری عذرخواهی کرد، حسن فتحی از آن فرد در همه دادگاه ها شکایت کند و برای فردی که از مدیرمسئول روزنامه کیهان عذرخواهی کرده، درخواست اشد مجازات را نماید. (اصلا چه معنی می دهد که یک نفر به خاطر اشتباه خود از دیگران عذرخواهی کند؟)

نقد فیلم های سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر - قسمت هفتم

نگاهی به فیلم «کفش هایم کو»

آلزایمر قصه

 

«کفش هایم کو» بیش از آنکه فیلمی درباره آلزایمر باشد، برملا کننده ابتلای کارگردان فیلم به آلزایمر قصه است. وقتی کیومرث پور احمد فیلم ناامید کننده«50 قدم آخر» را ساخت، بسیاری بر این گمان بودند که این ناکامی به بیگانگی روحیات این فیلمساز با موضوع جنگ بر می گردد. اما «کفش هایم کو» نیز نشانی از آثار درخشان سال های دورتر این کارگردان ندارد. حتی در شرایطی که موضوع این فیلم، برای کارگردان آن بسیار نزدیک و آشناست. چون مادر او یعنی مرحومه پروین دخت یزدانیان –همان بی بی دوست داشتنی «قصه های مجید»- نیز در سال های آخر زندگی اش به این بیماری دچار شده بود.

پوراحمد، هنرمند خوش ذوق و بااحساسی است. اما این ویژگی ها برای ساخت یک فیلم خوب کافی نیستند. ویژگی مهم مجموعه فیلم های «قصه های مجید»،«خواهران غریب» و حتی سریال «سر نخ»، ترسیم قصه هایی به یادماندنی، ناب و پرکشش بود. قصه هایی که همه از متن زندگی روزمره و فرهنگ بومی و محلی مردم سرزمین ما می تراویدند. به همین دلیل نیز همه آن فیلم ها روح و ذهن تماشاگران خود، در گروه های سنی مختلف و طبقات گوناگون اجتماعی و با گرایش های متضاد سیاسی را می نواخت. اما در آثار اخیر پوراحمد، شاخص مهم و اصلی سینمای او، یعنی قصه، به دست فراموشی سپرده شده است.

فیلمی که بخش اعظم ماجراهای آن در یک فضای محدود و آپارتمانی می گذرد و بیشتر متکی به نقش آفرینی رضا کیانیان است. چنین فیلم هایی به طور طبیعی با مشکل کند شدن حرکت داستان و فقدان دینامیک روایی مواجه می شوند. بنابراین برای نجات درام، باید به فضاسازی داستانی دست زد. باید تعلیق و اضطراب ایجاد کرد، قصه های فرعی را راه انداخت و کشش داستانی را افزایش داد. اما این فیلم نه تنها فضا و مکان محدودی دارد که داستان آن نیز خالی است. ماجراهای مربوط به دروغ هایی که به رضا کیانیان گفته شده و منجر به هجران 20 ساله او از همسر و دخترش شده، خیلی گنگ هستند و حس و حال لازم را در فضای درام به وجود نمی آورند. این سوال که با وجود این همه وسائل ارتباط جمعی موجود در جهان، همسر کیانیان چرا فقط به ارسال نامه اکتفا می کرده، در بگو مگوهای میان آدم های درون فیلم جواب داده نمی شود! برای همه مخاطب های فیلم این پرسش پیش می آید که چرا طی 20 سال، کیانیان هیچ عکس و تصویری از دخترش ندیده است و این دختر ناگهان بعد از گذشت این همه مدت تصمیم می گیرد به دیدار پدرش برود؟ ماجرای ورود زن معتاد به فیلم و تلاش برای اینکه خانه پیرمرد مبتلا به آلزایمر را تبدیل به محل فساد کند، وصله ناجوری به داستان این فیلم است. پایان فیلم نیز بی دلیل، تبدیل به مجلس شعار و خطابه می شود.

نقد فیلم های سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر - قسمت پنجم

نگاهی به فیلم «بارکد»

فیلمنامه پر حفره

 

 

سه فیلم قبلی مصطفی کیایی جزو آثار غافلگیر کننده جشنواره فیلم فجر سال های گذشته بودند. «ضد گلوله»، «خط ویژه» و «عصر یخبندان» هم در ساختار روایی و هم در مضمون، آثار متفاوت ، جسورانه و خلاقانه ای محسوب می شدند. با این حال «بارکد»، فیلم جدید این کارگردان جوان، نتوانست تجربه سه فیلم قبلی را تکرار کند.

ساختار روایی فیلم در کارنامه کارگردان آن حکم یک درجا زدن بیهوده را دارد. باز هم مثل فیلم های قبلی، داستان از آخر شروع می شود و اتفاقات، در قالب روایت غیر خطی و متقاطع ترسیم می شوند. غافل از اینکه روایت متقاطع، باید کارکرد و مفهوم خاصی داشته باشد. اما در فیلم «بارکد» این سبک و سیاق، تنها به منظور متفاوت نمایی و پر کردن خلأ داستان به کار گرفته شده است. این بار هم سعی شده تا این روش از طریق بازگشت به عقب انجام شود. یعنی در این فیلم، ماجراها از آخر شروع می شوند و به عقب بر می گردند.

وقتی یک فیلمساز یا یک فیلمنامه نویس می تواند شیوه روایت متقاطع را به کار گیرد که ابتدا داستان مشخص و معینی داشته باشد. این درحالی است که فیلم «بارکد» داستان به معنای واقعی کلمه ندارد! یک پسر جوان وارد یک شرکت می شود و شروع می کند حوادثی را که از سر گذرانده برای رئیس شرکت تعریف می کند. اینکه این جوان، چرا و چگونه وارد شرکتی می شود که با زدن چند دکمه صفحه کلید رایانه، مبالغ هنگفتی از سرمایه را جابه جا می کنند، بر ما نامعلوم است. این جوان، کل داستان زندگی اش را برای رئیس تعریف می کند تا در نهایت به او بفهماند که فرزند همان مردی است که فریبش داده و پول هایش را بالا کشیده! این هم که چرا این همه داستان بافی کرده و از اول سر اصل مطلب نرفته مبهم است.

فیلمنامه أثر، پر از حفره است. هیچ منطقی در آن وجود ندارد. مشخص نیست که دختر معتادی که یکی از شخصیت های فیلم با او در پارک آشنا می شود، چگونه منشی شرکت کلاه بردار از آب در می آید؟ در سکانس پایانی فیلم می بینیم که چند پلیس، ماشین مرد کلاه بردار را بازرسی می کنند، اما یادشان می رود که صندوق عقب آن را بگردند‍ و رئیسشان می رود و جور آن ها را می کشد! اوج ابله انگاری فیلم جایی است که یکی از شخصیت های فیلم، بدون هیچ شباهت ظاهری و تنها با جعل برگه مأموریت فرد دیگری خودش را به عنوان مسئول دفتر حج و زیارت یک دانشگاه جا می زند! معلوم نیست که یک فرد دیگر بدون ارائه کارت شناسایی و شناسنامه و سایر مدارک مربوطه، چطور می تواند رئیس دفتر حج و زیارت شود و تا زمان بازگشت رئیس واقعی، هیچ کس متوجه نشود؟

حرف های فیلم درباره دزدی و ثروت های بادآورده و فساد اقتصادی و مواد مخدر و ... همه در حد شعار باقی می مانند. در تمام طول فیلم، همه آدم ها به دو شخصیت اصلی فیلم، دائم تأکید می کنند که شبیه به احمق ها هستند. متأسفانه فیلم «بارکد» هم در تمام مدت نمایش، همین تصور را نسبت به مخاطب القا می کند!  

نقد فیلم های سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر - قسمت چهارم

نگاهی به فیلم «نفس»

نفس تازه سینمای زنانه

 

«نفس» نرگس آبیار نیز همچون دو فیلم سابق او خصلتی تجربه گرایانه دارند. این بانوی فیلمساز باز هم نشان داد که به فضای غالب و حرف دیگران و آنچه افراد خاص  از یک کارگردان زن انتظار دارند، کاری ندارد؛ او «دل» خودش را به تصویر می کشد. می خواهد حرف و درک خویش از زندگی، جامعه، آدم ها و زن را نمایش دهد. این است که حتی در شرایطی که «شیار 143» انتظارات را بالا برده اما «نفس» تازه او نیز به دل می نشیند.

در نگاه اول، کارگردانی و اجرای ایده در این فیلم قابل قبول است. ضرباهنگ،موسیقی، نقش آفرینی بازیگران، فضاسازی ها و نوع حرکت دوربین و قاب بندی ها همه به جا و خلاقانه هستند. اما دو شاخص مهم سبب شده که این فیلم را أثری پیشرو ومترقی در فضای سینمای زنانه ایران قرار داد:

اول اینکه «نفس» یک فیلم مستقل است. فیلم، زنانه هست اما از آلودگی به اطوارهای فمنیستی در امان مانده است. این فیلم جهت شرکت در مسابقه تهیه خوراک «زن آزاری» برای محافل از ما بهتران ساخته نشده است. 

دوم اینکه ما با یک فیلم ایرانی و بومی طرف هستیم، با نگاه و محتوایی برساخته و برخاسته از همین آب و خاک و با دغدغه بازنمایی وقایع تاریخی این جغرافیا. برخلاف خیلی از فیلم ها و سریال هایی که داستان آن ها در دهه های 50 و 60 ساخته می گذرد و پر از گاف هستند، در این فیلم همه چیز باورپذیر است. نشانه شناسی و جزئیات فیلم، منطبق بر زمان هستند.

فیلم به شیوه اول شخص مفرد و از زبان دختری به نام بهار روایت می شود. بهار، استعاره ای از شکوفایی و رستاخیز یک سرزمین در کشاکش یک مقطع تاریخی است. «نفس» یک فیلم زندگی محور یا به بیان بهتر، زندگی گراست. زندگی آدم های درون فیلم پر از نشاط و نیروست، چون با پاکی و ایمان همراه است.

اما بی تعارف باید گفت که فیلم در روایت و قصه پردازی، انتقاد آمیز است. داستان فیلم نفس در مقاطعی از نفس می افتد و مدتی می گذرد تا دوباره نفس تازه کند. مشکل اصلی فیلم این است که بین خورده روایت های فیلم، پیوندی منطقی برقرار نشده و داستان، چند پاره شده است. می توان بسیاری از قطعات داستان فیلم را بیرون آورد، هیچ اتفاقی نمی افتد. به طور مثال، ماجرای بیمار شدن بهار و تاول زدن پوست او کارکرد مشخصی ندارد و گویی به داستان وصله شده است.

بعد از تحریر:

به نظر می رسد که نرگس آبیار، از یک جایی به بعد باید تجربه گرایی را کنار بگذارد و بلوغ خود در ساختار و روایت را نشان دهد. منتظر فیلم بعدی او می مانیم.

نقد فیلم های سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر - قسمت سوم

نگاهی به فیلم «ایستاده در غبار»
ایستادگی سینمای قهرمان محور در فضای غبارآلود سینما

http://www.axgig.com/images/41847004111299747664.jpg

فیلم«ایستاده در غبار» در قالب متفاوت و جدید «مستند-درام» پرتره ای از احمد متوسلیان، یکی از ستاره های درخشان دوران دفاع مقدس را ترسیم می کند. «مستند-درام» یک شیوه روایی جدید و پست مدرن در سینمای جهان محسوب می شود که در آن مرز میان فیلم مستند و داستانی از بین رفته است. أثر قبلی محمدحسین مهدویان ، کارگردان «ایستاده در غبار» هم در همین سبک و سیاق ساخته شده بودند. در سریال «آخرین روزهای زمستان» نیز نوع روایت «مستند-درام» بود. این ابداع سبب شد تا عده ای دچار این شبهه و تردید شوند که فیلم «ایستاده در غبار» به اشتباه وارد بخش مسابقه سینمای ایران(سودای سیمرغ» شده و این أثر ، در اصل باید در بخش فیلم های مستند پذیرفته و به نمایش در می آمد. این درحالی است این فیلم، در اصل یک أثر سینمایی داستانی است، بدون حتی یک نما یا صحنه مستند. تنها عناصری که این فیلم را به یک أثر مستند شبیه کرده، یکی داستان واقعی آن است و دیگری، نریشن هایی است که توسط افراد حقیقی گفته شده و روی فیلم گذاشته شده اند.
«ایستاده در غبار» حاصل ایستادگی یک فیلمساز جوان در فضای غبارآلود سینمای امروز ایران برای احیای فیلم های قهرمان محور است. یکی از علائم و عوامل ضعف و فروکاستی سینمای ایران طی 18 سال گذشته، حذف قهرمان از آثار بوده است. بزرگترین نقطه ضعف سینمای داستانی ما دقیقا بزرگترین نقطه قوت هالیوود است. آمریکایی ها، کشوری بی ریشه و بدون هویت هستند که با خلق قهرمان های جعلی و فانتزیک، روح حماسه و هویت و ملیت را به مردم خود می دمند. اما سینمای ما به رغم حضور و ظهور هزاران قهرمان مشهور و گمنام در طول تاریخ و به ویژه در 37 سال اخیر، آن ها را فراموش کرده است. «ایستاده در غبار» اما پرچم پرافتخار سینمای ملی و انقلابی در این دوره از جشنواره فیلم فجر است که هم داستان دارد و هم محتوا و هم ساختار و درام، هم تاریخ دارد و هم جغرافیا، هم سیاسی است و هم اجتماعی و هم انتقادی، هم امید دارد و هم روشنایی و هم غم هجران. یکی از حیرت انگیزترین ویژگی های این أثر سینمایی، بازسازی نزدیک به واقع فضای شهری و اجتماعی در دهه های 50 و 60 است. در شرایطی که بسیاری از حرفه های سینما و تلویزیون ما این روزها به خاطر گاف های پی در پی خود در بازنمایی محیط و حیات روزمره مردم در سال های نخست انقلاب دست انداخته می شوند، «ایستاده در غبار» درخشش بیشتری پیدا می کند. هر چند که فیلم، در میانه دچار کمبود قصه می شود. اجرا و کارگردانی خوب و برتر فیلم اگر با چند لایه داستانی و اتفاقات دراماتیک بیشتری همراه می شد، شاهکاری کم نظیر را رقم می زد.

نقد فیلم های سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر - قسمت دوم

نگاهی به فیلم «بادیگارد»
حاج حیدر؛ زبان حال حاتمی کیا
 
 http://www.axgig.com/images/73571629505238071381.jpg
پس از فیلم «چ» بسیاری نگران بودند که این درخشش، یک اتفاق است و ابراهیم حاتمی کیا شاید با از دست دادن حال و هوای تازه ای که در صفای شخصیت شهید چمران به دست آورده بود، در آثار آینده اش افت کند. به ویژه اینکه زمانه ما، دوره ضعف فیلمسازان هم نسل حاتمی کیاست. اما رونمایی از فیلم «بادیگارد» همه نگرانی ها را برطرف کرد. خیال همه راحت! حاتمی کیا هنوز هم همان ابراهیم «آژانس شیشه ای» است، اما دستش پخته تر شده است.
بادیگارد، نمونه ای انگشت شمار از سینمای قهرمان محور است؛ یک درام پرخون و پرطراوت که خون تازه ای در رگ های سینمای سیاسی ایران می دمد. پس از «قلاده های طلا» چند سالی بود که یک فیلم سیاسی پرشورو حماسی ندیده بودیم. فیلمی که سیاسی باشد اما ابزار سیاست بازی یا مبتلا به سیاست زدگی نباشد. هر چند که همه بار فیلم بر دوش حاج حیدر است. این شخصیت، شمایلی از «خیبری های موتوری» است! گویی حاج کاظمی که روزگاری با موتوری ها قهر بود، حالا به این نتیجه رسیده که برای حفظ آرمان هایش و محافظت از مردم باید سوار موتور شود.
حاج حیدر، قهرمان آرمانگرا و بی قرار این فیلم، تبلوری است از شوریده حالی دو سه سال اخیر خود حاتمی کیا. همه اعتراض ها و هیاهوهایی که کارگردان «بادیگارد» داشته را می توان در این شخصیت دید. چه اینکه بر همه ثابت شده که حاتمی کیا خودش، حالش و حرف روزش را در قامت قهرمانان فیلم هایش به تصویر می کشد. این بار نیز این حاج حیدر است که فکر و ذهن کارگردان این فیلم را نمایندگی می کند. او راوی همه تردیدها و ترددهای خالق خود، میان آرمان و واقعیت است. بادیگارد، شمایل مردی است درحال هروله میان عقل و عشق است. جنس آزردگی او، همان رنجش و درد خیلی از انقلابی های اصیل است. مردمی که زیر بار جماعت نامرد، حاضر به پس رفتن نمی شوند.
حضور یک دانشمند هسته ای در محور درام، وجهه ای ملی و استراتژیک به فیلم داده است. به ویژه این روزها که دوران به اصطلاح پسابرجام است و فراموش کردن قهرمانان گمنامی که جان خود را پای این عرصه فدا کردند، یک جفاست.
شاید دو نقطه عطف اصلی فیلم «بادیگارد»، سکانس های اکشن آن باشند. به ویژه سکانس پایانی فیلم که بدون شک، در سینمای ایران بی نظیر هستند. سکانسی که حاج حیدر را به آرزوی خودش می رساند.
ضمن اینکه فیلم، چند نقطه ضعف هم دارد. مثل برخی دیالوگ های فیلم که شعاری از آب درآمده اند. این دیالوگ که میثم، رو به حاج حیدر می گوید که «شما بزرگ شدن ما را ندیدید»(نقل به مضمون) خیلی گل درشت و سطحی است!

نقد فیلم های سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر - قسمت اول

گیتا ؛ برانگیختن احساسات مخاطب با یک درام کشدار
 
«گیتا» در نگاه اول فیلم خوش ساخت و با کارگردانی حساب شده‌ای به نظر می‌رسد که مفهوم عمیق و دغدغه انسانی و الهی «مادر بودن» را با نگاه تازه ای به نمایش درآورده است.
موضوع مقدس «مادر» در سینمای ما تازگی ندارد و فیلم‌های مختلفی با این درونمایه ساخته شده است. از مطرح‌ترین آن‌ها یعنی فیلم ماندگار «مادر» به کارگردانی علی حاتمی گرفته تا آثار دیگری مثل «گهواره‌ای برای مادر»، «مرگ ماهی» و ... اما فیلم «گیتا» سعی کرده تا این موضوع عام را از زاویه‌ای خاص ترسیم کند.
درحالی که اغلب فیلم‌های مادرانه سابق با محوریت مرگ مادر شکل گرفته بودند، این بار با فیلمی طرف هستیم که درباره مادری فرزند مرده است. مرگی که سرتاسر فیلم را به عزا تبدیل می‌کند، اما فضای سوگواره فیلم در نهایت در تقدیس زندگی دوباره است. همچنان که به رغم غلبه فضای آپارتمانی و مدرن در فیلم، هویت و شخصیت فیلم و روابط آدم ها ایرانی است. مثلا در سکانس های ابتدایی فیلم نشان داده می‌شود که خانواده محوری فیلم به طور دائم و هر روزه با فرزندشان که در خارج کشور مشغول تحصیل است در ارتباط هستند و نمی‌توانند حتی یک روز بی خبری از او را تاب بیاورند. باردار شدن گیتا در این فیلم نشانه‌ای از ظهور دوباره زندگی در پس مرگ یک فرزند دیگر است.
با این حال، «گیتا» هم همچون بسیاری از فیلم‌های سینمای ما از ضرباهنگ کشدار لطمه دیده است. بسیاری از لحظات روایت فیلم از داستان خالی است. عدم پرداخت تکان‌دهنده به نقاط عطف و لحظات مهم، تیزی کشمکش‌های فیلم را کند کرده است. گویا کاهش کشش داستانی و خالی کردن فیلم از درام، نوعی مدگرایی در سینمای امروز ما شده است! فیلم سعی دارد تا به طرف معما برود. مثلا در برهه‌ای از فیلم این تردید در مخاطب ایجاد می‌شود که همسر گیتا با نسترن، مادر واقعی فرزندخوانده آن‌ها رابه داشته و حتی پدر واقعی متین نیز اوست. اما این معماها مخاطب را درگیر نمی‌کند.
این نوع داستان‌پردازی شاید برای تله‌فیلم‌ها و آثار تلویزیونی مناسب باشد، اما برای مردمی که باید در میان انبوه مشغله‌های روزمره، وقت و پول خود را هزینه کنند و به سینما بروند، انگیزه و هیجانی ایجاد نمی‌شود. به ویژه اینکه فیلم در ژانر ملودرام ساخته شده است و در چنین ژانری، حتما باید به جزئیات بیشتری در داستان توجه کرد و حوادث و اتفاقات درگیر کننده‌تری را به تصویر کشید. آنچه فیلم را نجات بخشیده، تم احساس‌برانگیز فیلم است.

نگاهی به سریال «کیمیا»

چرا کیمیا الگوی زن ایرانی نیست؟

کیمیا گرچه بازنمودی از شخصیت یک زن مسلمان ایرانی است، اما نمی توان او را شخصیت تراز زن انقلابی دانست. چه اینکه، حداقل انتظاری که از یک زن انقلابی می توان داشت، تأثیرگذاری و جریان سازی در زندگی خود و محیط پیرامون خویشتن است. این درحالی است که کیمیا یک زن منفعل و صرفا تأثیرپذیر است.

به قلم کارشناس سینما و فیلم: آرش فهیم

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس، «کیمیا» یکه تاز برنامه های صداوسیما در فصل های پاییز و زمستان امسال، یک تجربه برای ترسیم وقایع تاریخ معاصر محسوب می شود. تجربه ای که البته توأم با خطا و نقاط ضعف هم هست.

چرا 110 قسمت؟

 همچنان که آشکار است، «کیمیا» طولانی ترین سریال ساخته شده در ایران با 110 قسمت است. شاید برای بسیاری از مردم جای سوال باشد که دلیل ساخت یک سریال در این تعداد قسمت چیست؟ در پاسخ می توان گفت که اولا فضای رسانه ای موجود در جهان، چنین سبک و سیاقی را ایجاب می کند. امروز، دوره سریال هایی با تعداد قسمت های بسیار زیاد است.همچنان که برخی از سریال های غربی که طی سال های اخیر در شبکه نمایش خانگی کشور ما هم منتشر شده اند نیز بیش از 100 قسمت بوده اند. ثانیا، این گستره وسیع روایی، فرصت و فضای لازم برای به تصویر کشیدن زندگی و سرنوشت آدم های یک داستان را فراهم می کند.

به طور طبیعی، وقتی قرار است تا ماجراهای یک شخصیت به نام کیمیا در طول 30 سال به نمایش دربیاید، بهتر است که این داستان در قسمت های متمادی مدت به نمایش دربیاید. همچنین، در این نوع سریال ها، بهتر می توان همه اجزای یک ایدئولوژی و سبک زندگی تابع آن را به صورت دراماتیک نشان داد. این نکته را باید در نظر داشت که در شبکه ها و سازمان های رسانه ای بزرگ جهان، سریال های تلویزیونی از یک ابزار صرفا تجاری و سرگرم کننده فراتر رفته اند و به بسته های انتشار و آموزش مکاتب فکری، ایدئولوژی ها و تاریخ تبدیل شده اند. همچنان که همه سریال های غربی و شرقی(به ویژه کره ای) که تماشای آن ها در میان هموطنان ما باب شده است، واجد چنین ویژگی هایی هستند.

روایت عامه پسند تاریخ انقلاب

نوع روایت موضوعات تاریخی و سیاسی و اجتماعی هم در این سریال منحصر به فرد است. این نخستین بار است که ماجراهای مربوط به انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی و همچنین مسائل مبتلابه سال های اخیر ، مثل پرونده های فساد اقتصادی، در قالب یک ملودرام عامه پسند و با محوریت یک دختر جوان به تصویر کشیده شده است. شیوه داستان گویی در «کیمیا» شبیه به داستان های به اصطلاح پاورقی است. یعنی داستان هایی بسیار ساده و فاقد پیچیدگی های محتوایی، اما دنباله دار که بیشتر سرگرم کننده هستند و کشمکش ها و رقابت های عاشقانه در آن ها برجستگی زیادی دارد. هرچند که سریال «کیمیا» از گزند ابتذال اخلاقی در امان مانده است.

شخصیت کیمیا در داستان این سریال قرار بوده که استعاره ای از ایران باشد. خاکی که با نظر خاص الهی و در کشاکش روزگار، کیمیا می شود. حتی ماجراهای عاشقانه مطرح شده در این سریال هم کنایه آمیز است. آرش، فرزند یک سلطنت طلب است که بعد از پیروزی انقلاب با اهدافی منفعت طلبانه، به کیمیا نزدیک می شود. او با مکر و فریب، کیمیا را راضی به ازدواج با خود می کند. اما بعدا ذات واقعی خود را نزد این زن فاش می کند. درواقع، آرش در این سریال نمادی از جریان های غربگرا است که با حیله و فریب و تنها برای نفع شخصی و گروهی یا خانوادگی، سعی در تسلط بر کشور ما دارند. اما پیمان، نمادی از انقلاب و انقلابی هاست که کیمیا را از شر رقیب خود نجات می دهد.

کیمیا، تراز نیست!

«کیمیا» هم مثل خیلی دیگر از مجموعه های نمایشی سال های اخیر سیما، سریالی زنانه یا به عبارت بهتر، زن محور است. به طور طبیعی، حضور زن در این سریال ها، باید کارکردی معکوس با سریال های شبکه های ماهواره ای داشته باشد. در سریال های خارجی و به ویژه در آثار مبتذل شبکه های ماهواره ای، زنان وسیله ای برای جذابیت کاذب هستند. اما در صداوسیما توجه به زنان باید با هدف خنثی سازی طرح های رسانه ای در دست اجرا علیه ایران صورت پذیرد. طی سال های اخیر، تمرکز اصلی کانون های طرح توطئه و فروپاشی ایران، روی زنان بوده است. واقعیت نشان می دهد در جامعه ای که زنان مقاوم تر هستند، آن جامعه از گزند حوادث بیشتر در امان می ماند. اما سقوط زن در یک جامعه یعنی انحطاط کل جامعه. با همین رویکرد، سریال کیمیا تلاش کرده تا چهره معصوم و مقاوم و اصیل زن ایرانی را به تصویر کشد. با این حال این تصویرسازی، کامل و بی نقص هم نیست.

کیمیا گرچه بازنمودی از شخصیت یک زن مسلمان ایرانی است، اما نمی توان او را شخصیت تراز زن انقلابی دانست. چه اینکه، حداقل انتظاری که از یک زن انقلابی می توان داشت، تأثیرگذاری و جریان سازی در زندگی خود و محیط پیرامون خویشتن است. این درحالی است که کیمیا یک زن منفعل و صرفا تأثیرپذیر است. همیشه دیگران هستند که زندگی او را تنظیم و برای وی برنامه ریزی می کنند. در ماجرای درگیر شدن با رژیم شاه و حضور در مبارزات انقلابی، دوستان کیمیا نظیر معلم و بعدها همسایگانش هستند که او را هدایت می کنند. پس از انقلاب نیز شخصیت آرش کاملا بر او چیره می شود. کیمیا یک زن متدین و انقلابی است، اما خیلی ساده فریب یک جوان ناباب و مکار که از چند فرسخی مشخص است که هیچ نسبتی با اخلاق و دین و انقلاب ندارد را می خورد و حتی تن به ازدواج با او می دهد.

بعد از ازدواج هم با اینکه بهتر به ویژگی های اخلاقی و شخصیتی شوهرش پی می برد، باز هم با توصیه پدرش و ابراز علاقه آرش به فرزند خواندگی آزاده به سادگی به ادامه زندگی مشترک با این مرد راضی می شود! اما در ادامه باز هم دچار تناقض می شود و پس از آزادی آرش از زندان، به رغم علاقه شدید مرد به ادامه زندگی و پدری کردن برای آزاده اما کیمیا از جدایی نمی گذرد. در آینده نیز، باز هم آرش هر چه می خواهد با او می کند؛ فرزندش را می دزدد، به دروغ از مرگ آزاده خبر می دهد و کیمیا باز هم 23 سال منفعل و مقهور آرش می ماند. حتی در وصال دوباره با آزاده (رها) نیز خود کیمیا هیچ نقشی ندارد. بلکه این شخصیت های دیگر داستان، نظیر پرسوناژی که شریفی نیا نقش او را بازی می کند است که بعد از آزادی از زندان و برای انتقام از مشفق حقیقت را فاش می کند و کیمیا می فهمد که همه این سال ها فریب خورده بود. باز هم این رها است که به تهران می آید و در جست وجوی خود به کیمیا می رسد، وگرنه قهرمان داستان ما هیچ کاره است!

این درحالی است که وقتی قرار است قهرمان این سریال تبدیل به الگویی برای سلوک فردی و اجتماعی دختران جوان ما باشد، حداقل انتظار می رود که شخصیتی جریان ساز و موثر بر وقایع معرفی شود. همان طور که در سریال «اوشین» که شباهت هایی هم با «کیمیا» دارد این گونه بود. یعنی اوشین در تمام طول سریال همواره به عنوان یک زن غالب و تأثیرگذار بر زندگی خود و اطرافیانش شناخته می شود و به رغم فرو رفتن در مشکلات و بلاها اما سررشته امور زندگی در دستان او می ماند.

چرا انقلاب شد؟

بازسازی صحنه های تاریخ معاصر، به ویژه دوران انقلاب در یک فیلم بسیار دشوار است. به خصوص اگر محل وقوع حوادث داستان در شهرها باشد. چون ظاهر اغلب شهرهای ما نسبت به آن دوران به کلی تغییر کرده است. به همین دلیل هم اغلب فیلم هایی که داستان آن ها به آن زمان ها می پردازد، دچار استباهات و گاف هایی می شوند. در سریال «کیمیا» هم این گونه خطاها کم نبود. اما ایراد اساسی این سریال در بازتعریف ایجاد یک تحول بزرگ به نام انقلاب اسلامی است. هر چند که در این مجموعه، صحنه های زیبای انقلاب به خوبی و به جا به نمایش در آمده است اما هنوز هم برای بسیاری جای پرسش است که کیمیا و مادر و برادرش چرا به انقلاب پیوستند؟ چه چیزی باعث شد تا جوانان ایرانی در سال 57 جان خود را در مقابل گلوله های رژیم پهلوی قرار دهند؟ نمایش مبارزه این جوانان با حکومت شاهنشاهی ایران، صف بندی آن ها در برابر نظامیان شاه، انتشار اعلامیه همراه با دلهره و هراس و درخشیدن برق شادی در نگاه آن ها موقع بازگشت امام خمینی(ره) به کشور، همه از زیباترین لحظات تاریخ کشور ما هستند که در این سریال هم به نمایش درآمده. اما به راستی چه رازی باعث شد فرزندان پدر یک نظامی که نسبت به آن زمان از سطح رفاه و آسایش مالی نسبتا خوبی هم برخوردار بودند، مخالف نظر پدر خود، همه خطرات و تهدیدها را به جان خریدند و با دژخیم پهلوی در افتادند؟

چه چیزی باعث شد که این جوان ها، مسجد و سنگر مبارزه با شاه را بر می خانه و کاباره و سینما و ده ها وسیله ای که رژیم شاه برای تخدیر و به فساد کشاندن جوان ها فراهم آورده بود ترجیح دهند؟ همچنین در این سریال برخی از مسائل بسیار شتاب زده و گذرا مطرح می شوند. مسائلی که تمرکز بیشتر بر آن ها می توانست به آگاهی بیشتر نسل جوان نسبت به انقلاب اسلامی کمک کند. به طور مثال،عدم پاسخ به این سوالات، ضعف های محتوایی سریال «کیمیا» هستند که باید در سریال هایی که در آینده درباره انقلاب ساخته خواهد شد به آن ها پاسخ داده شود.

فصل دوم سریال که به دوران دفاع مقدس اختصاص داشت، وضعیت بهتری پیدا کرد. در این بخش از سریال ، صحنه های جنگی تاحدودی باورپذیر و کم عیب بودند. انگیزه جوانان در ایستادگی در مقابل هجوم بیگانه روشن بود و از جان گذشتگی آدم های داستان ، مخاطب را به وجد آورد. با این حال باز هم فصل سوم سریال دچار نوعی آشفتگی شد. در این فصل، پیوستگی و استواری داستان از دست رفت و بیان آن دچار نوعی لکنت شد. به طور مثال، جای سوال است که پیمان انقلابی با این همه تعصب در پاکی و مقاومت در برابر لقمه حرام، چرا در یک خانه اشرافی زندگی می کند؟ چرا در شرایطی که رها (آزاده) به شخصیت مزدور و دروغگوی آرش پی برده اما باز هم بدون هیچ سند و مدرکی تا این حد از پیمان متنفر است و حتی حاضر نیست تا توضیحات او را بشنود؟ ماجراهایی مثل دانش آموز سرکش مدرسه کیمیا یا متهمی که سعی دارد تا با دادن رشوه به پیمان مسئله خود را در دادگاه حل کند، هیچ ارتباطی با داستان اصلی ندارند و گویی به داستان وصله شده اند.

آغازی بر یک پایان

در پایان اینکه سریال کیمیا را باید آغازگر موج جدید محصولات سینمایی و تلویزیونی با موضوع انقلاب اسلامی دانست. اما همان طور که این سریال در نوع خودش تازگی داشت، سریال های بعدی با موضوع انقلاب هم باید با بهره از تجربیات کیمیا و کاهش نقاط ضعف و افزایش خلاقیت و نوآوری ساخته شوند. بدون تردید، هر چه شناخت نسل جوان و نسل های آینده کشور ما نسبت به حقایق و واقعیت های تاریخ معاصر و به ویژه انقلاب اسلامی افزایش یابد، به همان نسبت نیز بحران ها و مصائب سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و اخلاقی کاهش می یابد.  

صفحه فرهنگ مقاومت 27 دی 94

شهیدی که پس از 19 سال به کربلای5 پیوست

صفحه فرهنگ مقاومت 27 دی 94 با گزارش ویژه ای درباره شهید احمد کاظمی منتشر شده است.
لینک:http://kayhan.ir/fa/publication/630/7464

http://www.axgig.com/images/07592377441011778582.gif

به بهانه آغاز فعالیت مجمع نویسندگان و منتقدان سینمای انقلاب

تلاش برای بومی سازی نقد فیلم در ایران

لینک یادداشت:

http://www.tasnimnews.com/fa/news/1394/11/10/985240/%D8%AA%D9%84%D8%A7%D8%B4-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D9%88%D9%85%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86

مجمع نویسندگان و منتقدان سینمای انقلاب، نویدبخش ورود نسل جدیدی از اهالی قلم، نقد و اندیشه به سینمای کشور است. محفلی که علاوه بر برخورداری از سن و سالی جوان، در پی جاری ساختن خونی تازه به رگ های عرصه نقد فرهنگ و رسانه هستند.

نقطه عطف این جریان، پرهیز از نگاه تک بعدی و خنثی و بی تفاوت نسبت به مسائل روز داخلی و خارجی در نقادی است. اگرچه بخش اعظم اعضای مجمع منتقدان سینمای انقلاب را بر و بچه های نوقلم و تازه نفس تشکیل می دهند، اما آنچه این گروه نوخواسته را به عنوان یک جریان متمایز معرفی می کند، در هم آمیختن تعهد و تخصص است. نسل جوان منتقدان و نویسندگان سینمایی با گرایش انقلابی، به خوبی به این نگاه واقف هستند که نمی توان فضای هنر و به ویژه سینما را از تاریخ و سیاست و اعتقادات دینی و مذهبی و دغدغه های عدالتخواهانه و اقتصادی جدا دانست. کما اینکه، یکی از نقاط آسیب زای فعالیت رسانه ای در کشور ما، محسور ماندن در خوانش سطحی از نگره های هنری و بی خبری نسبت به بسیاری از حوزه هایی است که به طور مستقیم بر عرصه فرهنگ و رسانه تأثیر می گذارند.

آنچه پیدایش «مجمع نویسندگان و منتقدان سینمای انقلاب» را ایجاب کرده است، خلأ موجود در فضای نقد رسانه ای است. واقعیت این است که «نقد» یکی از مهم ترین مقوله ها در عرصه ادبیات و هنر و سینما در جهان امروز است که فراز و فرود آن تاثیری مستقیم بر وضعیت فرهنگ دارد. به همین دلیل، چنانچه حوزه سینما را مدنظر قرار دهیم بخشی از موفقیت ها و مشکلات مبتلابه سینمای ایران را نیز باید از چشم نقد و منتقدان دید. همچنان که هیچ کس نمی تواند نقش شهید آوینی، به عنوان یک متفکر و منتقد پیشرو و انقلابی را در شکوفایی سینمای انقلاب و دفاع مقدس در دهه 60 را رد بکند. سید شهیدان اهل قلم، همان طور که توخالی بودن بسیاری از فیلم های پرمدعا همچون «هامون» و «زندگی و دیگر هیچ»، «مسافران» و ... را ثابت می کرد، تلاش داشت تا فیلم های سر به زیر و محجوب، اما مظلوم و مهجوری چون «هور در آتش»، «دیده بان»، «شنا در زمستان» و ... را هم کشف کند. نقدهای عالمانه و موشکافانه شهید آوینی بر آثار فیلمسازان جوان انقلابی آن دوره، فیلمسازانی چون ابراهیم حاتمی کیا، مجید مجیدی، رسول ملاقلی پور، محمد کاسبی و ... باعث معرفی آن ها به جامعه می شد.

در جامعه ما هم از دیرباز نقد اندیشه و اجتماع در حوزه علوم معارفی و حوزوی و در قالب «اجتهاد» وجود داشته است. فضای حاکم بر حلقه های بحث و درس طلبه ها در حوزه های علمیه و مدارس دینی، نمونه ای بارز از نقد و نقادی است. به این خاطر فقه پویا و شیعی همواره به عنوان موتور محرکه جامعه ما عمل کرده است. اما در کشورمان، همان گونه که سینما، هنر- صنعتی وارداتی است که هنوز هم نتوانسته صورت بومی و ملی تام پیدا کند، نقد سینمایی و نقدنویسی در این باب نیز الگو گرفته از شیوه های رایج در مغرب زمین است. متاسفانه نقد و نقادی و تحلیل فیلم در کشور ما، یکی از قالب های فرنگی است که مبانی و بن مایه های خود را از اصول حاکم بر مکاتب غربی می گیرد. به طوری که در برخی از نشریات به اصطلاح تخصصی سینمایی کشورمان، نقد بیشتر رویکرد ترجمه دارد. به خصوص در زمینه تحلیل آثار خارجی، منتقدان سینمایی ایران، بیش از آن که به بررسی نسبت فرم و محتوای اثر مربوطه با شرایط وطنی و مخاطب ایرانی بپردازند، متوجه واکنش های بیگانگان هستند. اگرچه گرایش به ترجمه و پی گیری نظرات و واکنش های خارجی ها به آثارشان برای منتقدان داخلی لازم است، اما تکیه صرف به آن، نتیجه ای جز انفعال فرهنگی در پی ندارد.

این مسائل، از جمله چالش های اساسی نقد فیلم در ایران است که اثراتی منفی نه فقط بر سینما که بر تمامیت فرهنگ کشورمان گذاشته است. نقد نویسی در کشور ما، هنوز هویت خود را نیافته است. منتقد علاوه بر شناخت زوایای فنی و هنری سینما، باید از مبانی فرهنگی و معرفتی کشور خود (به عنوان فرهنگ میزبان سینما) و فرهنگ غربی (به عنوان مبدا سینما) مطلع باشد. به همین دلیل سینمای ایران برای ملی شدن و تعالی، نیازمند منتقدان ملی است که دغدغه تعالی و عدالت را داشته باشند.

متأسفانه جریان شبه روشنفکریِ غربگرا بر عرصه نقد و نشریات سینمایی ما غالب است. دلیل این غلبه، سابقه طولانی حضور در عرصه نقد هنری و سینمایی و سرمایه گذاری و کادرسازی گسترده این جریان است. شبه روشنفکران و غربزده ها از دوران مشروطه وارد عرصه روزنامه نگاری و نقادی شدند. یعنی این جریان دارای پشتوانه 120 ساله است. این درحالی است که جریان روزنامه نگاری و نقد هنری متعهد، عمری برابر با حیات انقلاب اسلامی دارد. یکی از ضعف های مدیریت فرهنگی نظام جمهوری اسلامی این بوده که منتقد و روزنامه نگار هنری همراستا با تفکر و آرمان های انقلاب اسلامی تربیت نکرده است. شاهد مثال برای این کم کاری این است که امروز بعد از گذشت 37 سال از پیروزی انقلاب اسلامی هنوز هم بخش اعظم منتقدان مدعو به برنامه های سینمایی سیمای جمهوری اسلامی، از طیف شبه روشنفکر هستند. همچنین صفحات نقد و تحلیل سینمایی بیشتر روزنامه ها و نشریات وابسته به ارگان های مختلف نظام نیز میزبان نوشته های همین جریان هستند. هرچند که رفته رفته شاهد ظهور نسل نوینی از منتقدان جوان سینمایی متعهد در فضای رسانه ای امروز ایران هستیم که «مجمع نویسندگان و منتقدان سینمای انقلاب» نمودی از همین جریان هستند و در سال های آینده این معادله را تغییر خواهند داد.

صفحه تصویرروز 28 دی 94

در این صفحه، دیدگاه های قابل توجه سه هنرمند سینما جهانگیر الماسی، سیدناصر هاشم زاده و سهیل سلیمی درباره جوایز سینمایی غربی و به ویژه اسکار و نسبت آن ها با سینمای ایران منتشر شده است با عنوان «از مرگ بر آمریکا تا زنده باد اسکار»
یادداشت سعید مستغاثی درباره انیمیشن «شاهزاده روم» ، یادداشت بهمن دری درباره هالیوود و نقد من بر فیلم «بوفالو» از دیگر مطالب این صفحه است.
http://www.axgig.com/images/18278285231409686436.gif

صفحه فرهنگ مقاومت 20 دی 94

لینک: http://kayhan.ir/fa/publication/624/7392
در این صفحه، با آیت الله محسن اراکی دبيركل مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي و آیت‌الله علیرضا اعرافی رئیس جامعة المصطفی العالمیه و امام جمعه موقت قم پیرامون نقش‌آفرینی «شهید نمر» در تقویت مقاومت جهانی مصاحبه شده است.
یادداشت سعید مستغاثی درباره زمینه های ایدئولوژیک قتل عام مسلمانان نیجریه و ترور سمیر قنطار ، شعر علی اکبر برادری درباره آیت الله نمر و خاطره ای از شهید احمد براتی، دیگر مطالب این صفحه هستند.

http://www.axgig.com/images/74957869052517956437.gif