بررسي تطبيقي فيلم «سخنراني پادشاه» با وضعيت امروز غرب


تنفس مصنوعي سينمايي به ديكتاتورهاي بحران زده

اين هم از شگفتي هاي دنياي سينما و سينماي دنياست؛ هنوز چند ماهي از انتخاب يك فيلم درباره حكومت سلطنتي انگلستان در جشنواره فيلم اسكار نگذشته كه ناگهان همين سلطنت با بحراني كم نظير روبه رو شده است. بحراني كه شايد از موضوع محوري و موتور اصلي درام فيلم بسيار پيچيده تر باشد.
گويي آكادمي اسكار و سياستگذاران آمريكايي آن احتمال مي دادند كه متحد اصلي كشورشان به زودي تبديل به يكي از مراكز قيام محرومان آگاه عليه نظام سرمايه داري خواهد شد. به همين دليل نيز فيلم «سخنراني پادشاه» را با سه جايزه بهترين فيلم، بهترين كارگرداني و بهترين بازيگر مرد، در هشتاد و سومين دوره مراسم اسكار در سال 2011 به جهانيان معرفي كردند. آن هم در شرايطي كه اين فيلم انگليسي رقباي آمريكايي بسيار قدرتمندتري داشت. اما طبق روال چند سال اخير در مراسم اسكار، مسائل سياسي و منافع بين المللي آمريكا و همياران جنگ طلبش بر ساير شاخص ها و معيارهاي آكادمي اسكار غلبه داشت.
چنان كه فيلم «سخنراني پادشاه» به كارگرداني تام هوپر در تاريخ سينما از نظر هنري و تكنيكي جايگاه چندان معتبري نخواهد داشت. بدون شك تحليلگران و مورخان آينده سينما به اين فيلم تنها به خاطر برگزيده شدن در مراسم اسكار اعتنا خواهند كرد. مثل برگزيدگان چند دوره اخير اسكار، «سخنراني پادشاه» نيز فيلم چندان به يادماندني و خاطره انگيزي نيست. فيلمي است با داستان واقعي اما بدون كمترين تعليق و كشمكش. ساختار دراماتيك فيلم هم بيشتر متكي به شخصيت پردازي و اجراي اين شخصيت ها توسط بازيگران است. فضايي تئاتري بر كل فيلم سايه افكنده و كشش چنداني در آن پديدار نيست.
اما مهم ترين ويژگي اين فيلم كه مي تواند براي همه سينماگران جهان و به خصوص هنرمندان سينماي كشور ما درس آموز باشد، به روز بودن فيلم است.


«سخنراني پادشاه» يك درام تاريخي است، اما مانند ساير فيلم هاي تاريخي سينماي مغرب زمين، در واقع آيينه اي است براي بازخواني وضعيت امروز غرب. همچنان كه موضوع فيلم درباره بحران زدگي سلطنت انگليس در يك شرايط تاريخي بسيار حساس است؛ دوره اي كه دوك يورك (جورج ششم) به خاطر مرگ پدرش و رد صلاحيت برادر بزرگ ترش به دليل زير پا گذاشتن مقررات سلطنتي به پادشاهي مي رسد. او در آستانه آغاز جنگ جهاني دوم، رياست حكومت بريتانيا را برعهده مي گيرد و بايد اين كشور را در جنگ پيش رو پيروز كند. اما او در شرايطي كه بايد مهم ترين فرمان ها را بدهد و پرشورترين سخنراني ها را انجام دهد دچار مشكل لكنت زبان است! با اين حال دوك يورك با تلاش بسيار و همكاري يك پزشك استراليايي به نام دكتر ليونل لوگ بر اين ضعف غلبه مي كند و پيروز مي شود.
محور اصلي درام فيلم «سخنراني پادشاه» كه آن را بسيار به روز و قابل تطبيق با مسائل كنوني جهان غرب كرده، بحران زدگي و نجات از بحران است. در واقع، لكنت زبان جورج ششم، استعاره اي است از وضعيتي كه در حال حاضر دولت هايي چون آمريكا، انگليس، رژيم صهيونيستي و ساير متحدان آنها بدان گرفتارند.
شايد مهم ترين تفاوت بحران كنوني دولت هاي غربي با آن زمان، بيداري ملت هاي تحت سلطه است. نمونه چنين بحراني براي غرب، در خاورميانه و خود كشور انگستان جريان دارد و هر روز بر مشكلات نظام سلطه جهاني مي افزايد. در اين روايت سينمايي دو بحران به موازات يكديگر ترسيم شده اند؛ همچنان كه دوك (جرج ششم) با بحران لكنت زبان مواجه است، كشور و جامعه او نيز مبتلا به جنگ و از دست دادن پادشاه مي شوند و در نهايت، هر دو ابتلا درمان مي شوند؛ شاه جوان انگليسي بر لكنت زبان خويش غلبه مي كند و در عرصه همگاني نيز كشور او اعتماد به نفس و اتحاد لازم را به دست مي آورد.
نكته قابل توجه، نحوه به نمايش درآمدن خاندان سلطنتي انگليس در اين فيلم است. برخي اين نوع نمايش را هجوآميز توصيف كرده و حتي ابراز شگفتي كردند از اين كه سينماي انگليس فيلمي تمسخرآميز را درباره نظام پادشاهي اين كشور ساخته است. اين در حالي است كه اين تصوير كاملا برعكس اين تصور است. يعني تصويري كه از سلطنت بريتانيا در اين فيلم ديده مي شود بسيار موجه و مثبت است. به خصوص جرج ششم كه پادشاهي بامرام انسان دوستانه و برخوردار از بزرگ منشي معرفي مي شود. او هيچ تمايلي به قدرت و پادشاهي ندارد و صرفا به خاطر نجات مردم كشورش اين مسئوليت مهم را برعهده مي گيرد. جرج ششم به عنوان حاكمي مردمي و مردم دوست، خانواده گرا و بي علاقه نسبت به شكوه و جلال پادشاهي به تصوير كشيده شده است. حاكمي كه با وجود مظلوميت و تواضع فراوان و همچنين يك نقطه ضعف بزرگ، سرانجام سربلند مي شود و سرافرازي و افتخار مردم كشورش را به ارمغان مي آورد. در اين روزگار كه اعتبار و شخصيت حكومت انگلستان - مانند ساير دولت هاي غربي- به شدت مخدوش شده و مردم جهان از اين حاكمان تصويري منفي يافته اند، فيلمي مانند «سخنراني پادشاه» در پي بازسازي چهره مخوف اين حكومت و حكومت هاست. به بياني بهتر، اين فيلم نوعي تنفس مصنوعي سينمايي به ديكتاتورهاي بحران زده جهان است.البته اين طبيعي است كه اسكار به عنوان يكي از مكانيزم هاي عملياتي ساختن سياست هاي فرهنگي آمريكا، در اين عرصه از همپيمان جهاني خود يعني انگلستان حمايت كند. به هر حال امروز دو دولت ايالات متحده و بريتانيا در ميدان هاي مختلفي از جمله اشغال عراق و افغانستان، حمايت از رژيم صهيونيستي، مقابله با خيزش اسلامي ملت ها، مبارزه با ايران و اسلام انقلابي و تقابل با امواج شكننده اقتصادي با يكديگر متحد هستند. بنابراين خيلي طبيعي است كه يك فيلم انگليسي و به بيان بهتر، فيلمي در تقديس نقش سلطنت بريتانيا در ايستادگي تاريخي غرب در مقابل بحران ها از سوي آكادمي اسكار و دستگاه سينمايي آمريكا مورد تجليل قرار گيرد.
علاوه بر اين نكات، با اندكي تعمق بر اين فيلم مي توان اين برداشت را هم داشت كه فيلم «سخنراني پادشاه» در واقع حكايت امروز خود دولتمردان آمريكايي است. زيرا در زماني كه فيلم نمايانگر آن است، اين انگلستان بود كه به عنوان قدرت برتر و اول جهان شناخته مي شد. اما حالا اين آمريكاست كه توانسته اين جايگاه را تصرف كند. يعني به نوعي موقعيتي كه در فيلم براي انگلستان در آن زمان به تصوير كشيده شده است، درست مثل موقعيت كنوني آمريكا در نظام بين الملل است. اتفاقا وضعيت امروز آمريكا از نظر بحران زدگي نيز قابل مقايسه با آنچه در فيلم به نمايش درآمده نيز هست. حتي لكنت زبان مرد اول سياست انگليس در اين فيلم را با ناتواني امروز دولتمردان آمريكا با تجزيه و تحليل شرايط جهاني و همچنين برقراري ارتباط با مردم رو به بيداري جهان مي توان مقايسه كرد. زيرا زبان از يك طرف مترادف تفكر شناخته مي شود و از طرف ديگر ابزاري براي ارتباط با ساير انسان هاست. از همه مهم تر اينكه آمريكا و همراهان غربي اش در حال حاضر از ابزارهاي ارتباطاتي براي هجوم نرم به سايرين استفاده مي كنند. اين موضوع نيز در فيلم به شكل نمادين بروز يافته است. يعني مي توان نام سخنراني پادشاه را استعاره اي از جنگ نرم ارباب جهان ترجمه كرد.
آنچه بيش از هرچيز ديگر، رويكرد سياسي و همخواني فيلم «سخنراني پادشاه» با منافع و مقاصد جنگي آمريكا را روشن مي كند، سكانس پاياني فيلم است. آنجا كه جرج ششم با غلبه بر مشكل لكنت زبان (عبور از بحران) نطق ورود انگلستان به ميدان جنگ جهاني دوم را جاري مي سازد.اتفاقي كه در جهان واقعي جز نكبت و كشتار و تباهي براي كشورهاي درگير آن جنگ از جمله ملت انگليس در پي نداشت. اما در اين فيلم به عنوان يك نقطه اميد و پيروزي به نمايش درآمده. به همين دليل فيلم «سخنراني پادشاه» را در واقع بايد يك فيلم جنگ طلب و در راستاي توجيه جنگ افروزي دولت هاي غربي دانست. به خصوص اينكه در اين سكانس، پادشاه بريتانيا جملاتي را بر زبان مي آورد كه درست مانند توجيهات امروزين حمله به كشورهاي ديگر و قتل و غارت مردم سرزمين هاي مظلوم و بي دفاع است. به ويژه اين سخن كه: «ما سعي كرديم يك راه حل صلح جويانه پيدا كنيم تا اختلافات بين ما و آنها (دشمنان) حل شود، اما بيهوده است و ما به جنگ مجبور شده ايم.»به اين ترتيب، «سخنراني پادشاه» را مي توان يك مانيفست براي توجيه جنگ طلبي غرب نيز به شمار آورد.

این یادداشت در روزنامه کیهان منتشر شده است.

آسيب شناسي سينماي اجتماعي ايران با بررسي فيلم «آقا يوسف»

درمانگري كه خود بيمار است!

yosef.jpg

يكي از مشكلات سينماي اجتماعي امروز ايران، بي هويتي است. مشكلي كه مي توان آن را نوعي نقض غرض براي اين گونه فيلم ها دانست، چرا كه اساساً سينماي اجتماعي با برخورداري از يك هويت فرهنگي مشخص، معنا پيدا مي كند و مي تواند بر مخاطب خودش تأثير بگذارد، اما فقدان هويت و شخصيت و گاه رويكرد هويت ستيزانه در بسياري از فيلم هاي اجتماعي سينماي ما باعث كور و نازا شدن اين نوع فيلم ها شده است.
نمونه اخير فيلم هاي اجتماعي كه به چنين بليه اي دچار هستند «آقا يوسف» است؛ فيلمي به كارگرداني علي رفيعي. اين فيلم داراي بن مايه و ظاهري آسيب شناسانه و اصلاح گرانه است، اما به همان دليلي كه بيان شد، دچار تناقض گويي و از هم پاشيدگي محتوايي شده است. «آقا يوسف» نمونه اي گويا براي بررسي سينماي اجتماعي ايران است، چرا كه تقريباً اكثر ويژگي هاي آن در ساير فيلم هاي ملقب به اجتماعي ديده مي شود.
داستان اين فيلم درباره مردي به نام يوسف است كه دوران بازنشستگي اش را مي گذراند. همسرش فوت كرده و با تنها دخترش زندگي مي كند. از طرفي، پسرش كه ازدواج كرده، همسر و فرزندش را رها كرده و به خارج از كشور رفته است. به همين دليل يوسف مجبور است به جز مخارج خود و دخترش، هزينه زندگي عروس و نوه اش را نيز تأمين كند. از اين رو، هر روز به منازل مردم مي رود و نظافت مي كند. روزي در منزل يكي از مشتري هايش كه يك دكتر فاسد و خوش گذران است، تلفن زنگ مي زند و صدايي روي پيغامگير مي رود كه يوسف فكر مي كند دخترش است. او با اين تصور كه دخترش با آن دكتر فاسد ارتباط دارد نگران شده و رابطه اش با دخترش سرد مي شود، اما ديري نمي گذرد كه متوجه مي شود، دختر ديگري با دكتر ارتباط داشته، با اين حال در پايان فيلم وقتي در منزل دكتر مشغول نظافت است، ناگهان دخترش را مي بيند كه به آنجا آمده است.
اين فيلم با لحني انتقادگرانه نسبت به برخي از معضلات اجتماعي و فرهنگي جامعه امروز ايران، روايتي را به نمايش درآورده است؛ روايتي كه در آن موضوع هايي همچون، شكاف بين نسل ها، فساد اخلاقي، تنگناي معيشتي، قضاوت و شكاكيت ترسيم شده است، اما همه اين موضوع ها به خاطر عدم طرح يك بستر و نگرش فكري و هويتي مقتدر و مسئله حل كن، انسجام خود را از دست داده و نمي تواند مخاطب را به يك مسير و راه روشن رهنمون سازد؛ شاخصه مهمي كه هر فيلم اجتماعي متعهدي بايد از آن برخوردار باشد، يعني يك فيلم اجتماعي متعهد الزاماً بايد توان ارائه دركي تازه و متفاوت را نسبت به موقعيت فردي و اجتماعي مخاطب داشته باشد. اين درحالي است كه فيلم «آقا يوسف» دقيقاً عكس اين عمل كرده و تماشاگر خود را بيش از پيش به ترديد فكري و پريشاني در انتخاب مسير درست زندگي اجتماعي دچار مي كند.
آنچه در ظاهر فيلم «آقا يوسف» مطرح مي شود، نقد انحطاط اخلاقي و بي بند و باري اخلاقي است، اما آنچه در باطن اين فيلم پديدار شده، تأييد همان چيزي است كه در سطح فيلم محكوم مي شود. فيلم از سست شدن نهاد خانواده و ايجاد فاصله ميان نسل ها : والدين و فرزندان- شكايت مي كند، اما هيچ گاه به عمق مسئله و علت هاي اصلي بروز اين نوع مشكلات در برخي خانواده هاي ايراني نمي پردازد، نه تنها نمي پردازد كه به طور غيرمستقيم هم از ريشه ها و عواملي كه تيشه به ريشه ارزش هاي فرهنگي و اجتماعي كشورمان مي زنند، دفاع مي كند.
موضوع اصلي فيلم «آقا يوسف» شكاكيت است؛ شكاكيتي كه در قالب چند خورده روايت ترسيم شده و از پس آن، مفهوم ديگري به نام نسبيت گرايي در فيلم تجلي يافته است. تقريباً همه شخصيت هاي اصلي فيلم دچار ترديد درباره سلامت در روابط اجتماعي و انساني نزديك ترين خويشان خود مي شوند. محور اصلي داستان هم شك يوسف به رابطه دخترش با فردي ناسالم است. موضوع فيلم به گونه اي است كه روحيه شك گرايانه را بين انسان ها ترويج مي كند. در فضايي كه فيلم بنا كرده است، هر انساني در آستانه ابتلا به روابط نامشروع يا خطاهاي بزرگ معرفي مي شود و مردم بايد هميشه و حتي در شرايطي كه نسبت به تعهد و سلامت اخلاقي نزديكان خويش اطمينان دارند، باز هم شك كنند. نتيجه اين نوع داستان پردازي در آثار نمايشي، تضعيف روابط انساني و بر هم خوردن آرامش در خانواده هاست. به خصوص اين كه در اين فيلم، تصوير زنان و دختران ايراني بسيار منفي و زشت به نمايش درآمده است، به طوري كه حتي يك دختر خوب هم در فيلم ديده نمي شود.
اما آنچه باعث شده تا «آقايوسف» تبديل به يك فيلم مدافع انگاره نسبيت گرايي شود، راه حلي است كه براي برخورد با معضلات اخلاقي نشان مي دهد. يوسف در مقابل رفتارهاي مشكوك دخترش فقط نگران مي شود و برخورد عملي با اين مسئله نمي كند. در يكي از سكانس هاي كليدي فيلم، راه حل جالبي از سوي يكي از كاراكترهاي مثبت فيلم معرفي مي شود. اين شخصيت كه براي اثبات دانايي اش در محلي مملو از كتاب به تصوير كشيده شده، در مواجهه با ابراز نگراني يوسف درباره دخترش به او مي گويد: نبايد مانع پرواز او شود! (نقل به مضمون)
اين نگاه زماني تكميل مي شود كه يوسف به وجود رابطه دخترش با دكتر فاسد مطمئن مي شود. در اين سكانس هم يوسف شكست خورده و تسليم، پشت به دوربين از آنجا دور مي شود. به اين ترتيب، راه مقابله با معضلات و مشكلات اخلاقي و اجتماعي در اين فيلم، انفعال و عبور از خطاها و در يك كلام، تساهل و تسامح معرفي مي شود. اين نگاه به انگاره نسبيت گرايي منجر مي شود كه در عمل ارزش ثابت و پايايي را قبول ندارد. نسبيت گرايي در اين فيلم به اين شكل بروز يافته كه مخاطب را دچار اين چالش مي كند كه ارزش ها را از طيفي به طيف ديگر و از نسلي به نسل ديگر متفاوت مي بيند و اين تفاوت در فيلم دراماتيزه و به نوعي توجيه شده است. به اين ترتيب كه در فيلم مي بينيم، اموري كه در نسل يوسف به عنوان ارزش و ضدارزش شناخته مي شود، در نسل دخترش كاملاً معكوس است و فيلم اين تعارض را طبيعي جلوه مي دهد. به همين دليل هم نتيجه گيري فيلم اين است كه نسل گذشته و سرپرست هاي نسل جوان : جامعه و حكومت- بايد از كنار آنچه هنجارشكني جوانان مي پندارند، به سادگي عبور كنند!
نكته در خور تأمل اين است كه دختر يوسف در اين فيلم، هيچ گاه دچار بن بست يا نااميدي و شكست نمي شود. او به رغم داشتن رابطه نامشروع با يك شخص فاسد، همواره زندگي خوش و آرامي دارد و با توجه به شاخص هاي مطرح شده، به زعم فيلم، ايراد از خود يوسف است. به بياني ديگر، فيلم «آقا يوسف» در لايه هاي پنهان و به شكلي غير مستقيم، روابط ناسالم را تأييد مي كند.
«آقا يوسف» را نيز مي توان از يك منظر فيلمي سياه نما دانست. اين فيلم هم تصويري بسيار دشوار و پر از مشكل و درد از جامعه امروز ايران نشان مي دهد. همه آدم هاي درون فيلم دچار يك بحران هستند. اين فيلم انحطاط اخلاقي را در مناسبات كنوني رايج ميان مردم كشورمان بسيار پررنگ نشان مي دهد؛ به خصوص در ميان نسل جوان، به طوري كه تمام جوان هاي درون اين فيلم، ناهنجار و داراي مشكلات اخلاقي هستند. حتي همان يك جواني هم كه متعادل و خوب است، زندگي زناشويي ناموفقي دارد و رابطه اش با همسرش شكرآب است. اين هم از بيماري هاي رايج در فيلم هاي به اصطلاح اجتماعي سينماي ما است كه در آن تأكيد بيش از حد و اغراق شده اي درباره وضعيت نابه سامان نسل جوان مي شود.
نمي توان بخشي از مشكلات نمايش داده شده در اين فيلم را انكار كرد، اما اين همه اغراق درباره بحران زدگي نسل جوان از يك طرف و سست نشان دادن بيش از حد نهاد خانواده در جامعه ايراني قابل باور نيست و به صراحت اين نوع نمايش از خانواده در كشورمان در اين فيلم، يك تحريف و جعل محسوب مي شود. چرا كه همه خانواده هاي درون فيلم از هم پاشيده و مضمحل به نمايش درآمده است؛ خانواده يوسف، فاقد مادر است، عروس يوسف نيز به خاطر مهاجرت شوهرش به خارج از كشور بي سرپرست است، دكتر فاسد هم فاقد تأهل است و ... اين وضعيت درباره هر يك از افراد و خانواده هايي كه در فيلم هستند، به يك شكلي تكرار مي شود. پايان فيلم هم كه فاقد رهايي و باز شدن گره است، يعني فيلم هيچ چشم انداز روشن و اميدواركننده اي را پيش چشم مخاطب خودش نمي گشايد.
مشكل اساسي فيلم هايي چون «آقايوسف» در اين است كه منشأ اصلي فراز و فرودهاي اجتماعي و فرهنگي در ايران را ناديده مي گيرند. بدون شك در همه عرصه ها، هر چقدر جامعه ايراني به هويت و شخصيت خويش كه همان فرهنگ اسلامي- ايراني است وفادار بوده، توانسته بر بحران ها و تهديدها غلبه كند و حتي مشكلات را تبديل به يك فرصت و پيروزي كرده است، اما برعكس؛ ريشه اصلي همه ناهنجاري ها و نزول ها در جامعه ما دور شدن از اين هويت درخشان و مترقي است. ناديده گرفتن اين امر بسيار مهم و زيربنايي تنها به اين فيلم محدود نمي شود، بلكه اغلب فيلم هاي مدعي اجتماعي و روشنفكري در سينماي ما گرفتار اين خلأ فلج كننده هستند. اين نوع فيلم ها همچون طبيب و درمانگري هستند كه خود از بيماري رنج مي برند. تا سينماي اجتماعي و ديگر جريان ها و گونه هاي سينمايي در ايران به واقعيت تأثيرگذار و غيرقابل انكار دين در جامعه ايران مراجعه نكنند، نمي توانند به هويت برسند و تازماني كه سينماي ايران دچار بي هويتي باشد، هيچ زايش و پويايي در آن اتفاق نخواهد افتاد.

این یادداشت در هفته نامه صبح صادق چاپ شده است. 

گفت و گو با فرج الله سلحشور به بهانه اکران فیلم "یوسف پیامبر" -2

محبوب ترین سریال در جهان

اشاره: این گفت و گو در سال ۱۳۸۸ و درباره بازتاب های داخلی و خارجی سریال "یوسف پیامبر" با فرج الله سلحشور كارگردان این مجموعه انجام و در روزنامه کیهان منتشر شد. به بهانه اکران نسخه سینمایی اثر این گفت و گو در اینجا منعکس می شود:

مجموعه تلويزيوني «يوسف پيامبر» به كارگرداني فرج الله سلحشور، پس از موفقيت در داخل و استقبال كم نظير هموطنانمان از آن، اينك تبديل به سفير محبوب فرهنگي كشورمان در دنيا شده است. محبوبيت خارجي يوسف، البته يك امر عجيب نيست. چون در حوزه فرهنگي يك اصل وجود دارد كه طبق آن، اثر هنري هر چقدر ملي تر و در داخل «مردمي»تر باشد، مي تواند جهاني تر شود. تجربه يوسف پيامبر درس بسيار خوبي براي دوستان هنرمند و آن دسته از مسئوليني است كه معيار جهاني شدن آثار هنري، سينمايي و تلويزيوني را حضور در جشنواره هاي خارجي مي دانند. هر چند كه سلحشور جايگاه كنوني يوسف پيامبر را بالاتر از كن و اسكار مي داند. بقيه مباحث را در گفت وگوي ما با كارگردان يوسف پيامبر بخوانيد:
    
    
    ¤ مجموعه تلويزيوني يوسف پيامبر پس از استقبال گسترده در داخل كشور، در خارج نيز مورد استقبال قرار گرفته است. آيا شما سريال تلويزيوني ديگري را هم سراغ داريد كه در ساير كشورها چنين مخاطبي را به دست آورده باشد؟
    - به گفته مديريت سيما، تا به حال سابقه نداشته كه يك اثر تلويزيوني و حتي سينمايي، در عرصه جهاني با چنين استقبالي مواجه شود و در سرتاسر كره زمين مخاطب داشته باشد. بنده در ديدارهايي كه با مسئولان فرهنگي كشورهاي لبنان، عراق و سوريه و همچنين مهمانان كنگره اتحاديه راديو تلويزيون هاي كشورهاي اسلامي داشتم، همين ساال شما را از آن ها پرسيدم، كه آنان نيز معتقد بودند هيچ فيلم و سريال ايراني ديگري را سراغ ندارند كه به اندازه يوسف پيامبر در دنيا مخاطب داشته باشد.
    

پوستر فيلم سينمايي يوسف پيامبر


    
    ¤ بينندگان خارجي، يوسف پيامبر را به چه طرقي مي توانند ببينند؟
    - شبكه هاي جهاني سحر، الكوثر و العالم، اين سريال را با دوبله عربي پخش مي كنند كه تا به حال از 54 كشور عرب زبان براي ما ايميل آمده كه درباره يوسف پيامبر نظر داده اند. همچنين شبكه جام جم كه تمام دنيا را پوشش مي دهد نيز اين سريال را پخش مي كند.
    
    
    ¤ در برخي از كشورها نيز به صورت سي دي و دي وي دي عرضه مي شود.
    - با توجه به اين كه سريال در شبكه هاي ماهواره اي پخش مي شود، از روي آن ضبط و تكثير مي كنند و مي فروشند. خوشحال هستيم كه در دنيا، عده اي از قبل مجموعه يوسف پيامبر تامين معيشت مي كنند.
    
    
    ¤ از نظرات بينندگان يوسف پيامبر در كشورهاي مختلف و ميزان رضايت آن ها اطلاع داريد؟
    - طبق آخرين نظرسنجي،
    92 درصد بينندگان خارجي از يوسف پيامبر رضايت دارند كه مشابه آمار داخلي است. همچنين به تازگي از سوي رئيس مسلمانان تايلند هديه اي ارسال شده و از يوسف پيامبر تقدير كرده است. در پيام او عنوان شده است كه علاوه بر مسلمانان، ساير فرق مذهبي و حتي بودايي ها نيز به اين سريال توجه كرده اند.
    
    
    ¤ به جز مردم عادي، نظر سياستمداران خارجي درباره سريال يوسف پيامبر چيست؟
    - در لبنان و در جلسه اي با سيدحسن نصرالله (دبير كل جنبش مقاومت اسلامي لبنان) و در عراق با مقامات آن كشور صحبت كردم كه اين سريال را بسيار دوست داشتند و آن را تاييد مي كردند. به طوري كه سيدحسن نصرالله، تاثيرپذيري از اين سريال را با تاثيرپذيري از سال ها بهره گيري از محضر عرفا مقايسه مي كرد. در عراق هم دكتر ابراهيم جعفري (نخست وزير سابق عراق؛ كه آشنايي فراواني با قرآن دارد) از يوسف پيامبر به عنوان الگويي براي ساير كارهاي تلويزيوني و سينمايي جهان اسلام ياد مي كرد. يك سياستمدار عراقي ديگر هم مي گفت كه اگر مصطفي عقاد (كارگردان فيلم محمد رسول الله(ص)) زنده بود، در مقابل صحنه به صحنه سريال يوسف پيامبر سجده مي كرد. در تاجيكستان نيز معاون رئيس جمهور و وزير فرهنگ و هنر آن كشور، از سريال به شدت تعريف و تمجيد و يك مراسم تجليل از آن برگزار كردند. علاوه بر آن، در مطبوعات آن كشور نيز انعكاس فراواني يافت.
    
    
    ¤ نظرات هنرمندان اين كشورها چطور بود؟
    - هم در تاجيكستان، هم عراق و هم لبنان، سريال يوسف پيامبر مورد استقبال شديد هنرمندان قرار گرفت و جلسات متعددي با هنرمندان اين كشورها داشتيم كه گفت وگوهاي مفصلي انجام داديم كه اين مسئله در مطبوعات آن كشورها انعكاس فراواني يافت. خود هنرمندان آن كشورها تبديل به مبلغان سريال يوسف پيامبر شدند. برعكس هنرمندان و نشريات داخل كشور كه عليه اين سريال هموطن خودشان جبهه گرفتند و آن را در تضاد با آرمان هاي سينماي موجود مي دانند، در آن كشورها، واكنش هنرمندان و روزنامه ها، متفاوت بود.

    ¤ از كشورهاي اروپايي و آمريكايي چطور؟ آيا در آن ها نيز از سريال استقبال كردند؟
    - بله، همان طور كه عرض كردم، در تمام دنيا، يوسف پيامبر ديده شده است و تا جايي كه به ما خبر داده اند يوسف پيامبر در كشورهاي آلمان، هلند، آمريكا، فرانسه و سوئيس مورد استقبال خاصي قرار گرفته است.
    
    
    ¤ آقاي سلحشور! در پاسخ هاي قبلي به جلسه با سيدحسن نصرالله اشاره كرديد. اين جلسه كي و در كجا برگزار شد؟
    - اوائل ماه مبارك رمضان امسال به لبنان سفر كرديم. جاي شما خالي بود، سيدحسن نصرالله ما را پذيرفتند و همراه با آقاي شورجه نزد او رفتيم. قرار بود كه يك گفت وگوي نيم ساعته داشته باشيم، اما دو ساعت و ربع به طول انجاميد.
    
    
    ¤ در اين جلسه چه صحبت هايي شد. نظر نصرالله درباره يوسف پيامبر چه بود؟
    - او از ارزش ها و نكات سريال ياد مي كرد. اما نكته جالب توجهي كه گفت اين بود كه 11 قسمت اول سريال را همراه با خانواده اش، به صورت يك جا ديدند و آن قدر جذب آن شده بودند كه گذشت زمان را حس نكردند و حتي ناهار هم نخوردند. مي گفت كه تا حدي تحت تاثير يوسف پيامبر قرار گرفتند كه گاهي در حين تماشاي سريال گريه مي كردند. همان طور كه مي دانيد، منبرهاي سيدحسن نصرالله در داخل و خارج از لبنان، مخاطبان بسياري دارد، اما او در ماه مبارك رمضان، بخشي از زمان سخنراني اش را به نمايش سريال يوسف پيامبر اختصاص مي داد و مي گفت كه ابتدا يوسف، بعد سخنراني ! به اين هم اشاره كرد كه به شبكه المنار لبنان تاكيد نموده تا توجه خاصي به پخش اين مجموعه شود و به جوانان هم بسيار توصيه كرده بود كه حتما يوسف پيامبر را تماشا كنند.
    
    
    ¤ نظر نصرالله درباره هنر و سينما چه بود؟
    - او مي گفت كه دشمنان خيلي خوب از اين ابزار استفاده مي كنند، اما ما تا به حال آن طور كه شايسته است از آن بهره نبرده ايم. به نظر سيدحسن نصرالله، سينما يك سلاح است كه جهان اسلام در استفاده از آن كوتاهي كرده است. معتقد بود كه راه استفاده از سينما هم همين شيوه اي است كه ما در سريال يوسف پيامبر به كار برديم. نصرالله مي گفت بايد در فيلمسازي به يك شيوه، قاعده و فرمول درست برسيم تا هركس ديگري هم خواست، بتواند با پيروي از آن فرمول، به هدف برسد.
    
    
    ¤ فكر مي كنيد دليل اين همه استقبال از «يوسف پيامبر»، حتي در بين غيرمسلمانان چيست؟
    - مجموعه يوسف پيامبر با فطرت انسان ها ارتباط برقرار مي كند. فطرت يك قدرت تشخيص و تميز امر عادلانه و منصفانه است كه خداوند در نهاد انسان قرار داده است و باعث مي شود كه انسان ها فارغ از مسلمان يا غيرمسلمان بودن خوب را بپذيرند.
    يوسف پيامبر حقيقت است نه دروغ. حقيقت و راستي هم موافق با فطرت انسان است. آدم ها همان قدر كه از دروغ و توهم و سر هم بافي بدشان مي آيد، حق را مي پذيرند. متاسفانه، غالب فيلم هاي امروز دنيا دروغ هستند، مگر آن بخشي كه براساس مستندات ساخته مي شوند. علاوه بر اين، يوسف پـيامبر قصه زيبايي دارد و انسان ها قصه زيبا را دوست دارند. نكته ديگر اين است كه اين داستان عبرت آموز است. معمولافيلم هايي كه در آن ها عبرت آموزي وجود دارد، بيشتر مورد استقبال قرار مي گيرند و اين ويژگي مورد تاكيد قرآن هم قرار گرفته است. ويژگي ديگر سريال يوسف پيامبر، محتوادار بودن آن است. عبادت، عشق، ايثار، گذشت، ايمان و ... محتواي اين مجموعه است. به اين موارد اضافه كنيد جذابيت هاي بعدي همچون دكورها، بازيگري، فيلمبرداري، موسيقي متن و ... را كه همه اين عوامل دست در دست هم قرار داده اند تا يوسف پيامبر با چنين استقبالي مواجه شود.
    
    
    ¤ استقبال جشنواره هاي بين المللي از يوسف پيامبر چطور بوده است؟
    ¤ اين سريال در كنگره اخير اتحاديه راديو و تلويزيون هاي كشورهاي اسلامي جايزه ويژه را دريافت كرد. تاكنون جشنواره ديگري در حوزه تلويزيون برگزار نشده است كه يوسف پيامبر هم در آن ها شركت كند.
    
    
    ¤ شما نمايش داده شدن در جشنواره ها و گرفتن جايزه از آن ها را ترجيح مي دهيد يا نمايش براي عموم و مورد استقبال قرار گرفتن از سوي مردم را؟
    ¤ جشنواره ها اگر جهت گيري سياسي نداشته باشند و آلوده به اغراض سياسي قدرت ها نباشند، به گونه اي كه در گزينش و اهداي جايزه به آثار، اهداف سياسي را دنبال نكنند اهميت دارند. هرچند اين گونه جشنواره ها بسيار كم هستند. اما اگر يك اثر از طرف مردم مورد استقبال قرار گيرد، ارزشمندتر است. گرچه بازتاب رسانه اي برنده شدن در جشنواره ها بيشتر است، اما ارزش توجه مردم را بالاتر مي دانم.
    
    
    ¤ اگر جشنواره هاي اسكار و كن شما را دعوت كنند و بخواهند جايزه بدهند، دعوتشان را مي پذيريد؟
    - نخير، نمي پذيرم. چون هيچ ارزشي براي كن و اسكار قائل نيستم. اين جشنواره ها صهيونيستي و در جهت اهداف آمريكا هستند و حتي اگر به من جايزه هم بخواهند بدهند، نمي گيرم.
    

¤ اما اكثر فيلمسازان، حضور در كن و اسكار و جشنواره هايي از اين قبيل را يك افتخار مي دانند.
    - اين به خاطر غلبه رويكرد مادي گرايانه، دنيا دوستي و نفساني در سينماست.طبيعي است كه در اين شرايط سينماگران علاقه مند به كن واسكار شوند. ضمن اين كه انتخاب سريالي چون يوسف پيامبر توسط چنين جشنواره هايي غيرممكن است.
    
    
    ¤ چرا؟
    - چون «يوسف پيامبر» از اساس با اغراض آن ها در تضاد است.اين سريال ريشه صهيونيسم را مي زند و عليه تفكر صهيونيستي است.در اين مجموعه، اسلام و قرآن ترويج مي شود و انبياء انسان هايي كارآمد و مدير معرفي مي شوند. اين در حالي است كه از نگاه صهيونيست ها، انبيا نه معصومند و نه كارآمد و تنها كارشان عبادت است و اين هم كه مردم از پيامبران پيروي مي كنند، از نظر آن ها، اشتباه است. به اين ترتيب، بر فرض محال هم اگر اسكار و كن به يوسف پيامبر جايزه بدهند، نبايد پذيرفت، چون حتما اغراضي غيرانساني دارند.  بگذاريد صراحتا بگويم؛ يك جايزه از سوي فرهنگسراي قرآن به عنوان خادم قرآن به بنده اعطا شده است كه اين را بزرگترين افتخار خودم مي دانم و آن را با جايزه كن و اسكار هرگز عوض نخواهم كرد.
    
    
    ¤ اتفاقاً اين روزها گروهي از فيلمسازان جشنواره اي كه آثارشان را «فيلم فرهنگي» مي دانند، نسبت به اكران كمرنگ فيلم هايشان معترض شده اند. نظر شما درباره اين اعتراض چيست؟
    فيلم هاي موسوم به فرهنگي از نظر من دو دسته هستند: يك سري كارها كه براي جشنواره هاي خارجي ساخته مي شوند، اما يك سري هم آثار ارزشي هستند كه به دليل تضاد با اهداف غالب بر سينما، مورد بي مهري قرار مي گيرند. گروه دوم اعتراضشان به حق است. اين گروه از فيلم ها بايد هم از سوي دولت و هم از طرف سينماداران حمايت شوند. زيرا توجه تام و تمام به گيشه، سينما را به سقوط و نابودي خواهد كشيد. البته بايد به سازندگان فيلم هاي فرهنگي هم گفت كه اين نوع فيلم ها هم مي توانند گيشه داشته باشند. شايد آن ها فيلم به معناي واقعي فرهنگي نساخته اند. چون واقعيت اين است كه مردم فيلم هاي فرهنگي را دوست دارند. نمونه اش، همين سريال «يوسف پيامبر» است كه يك فيلم فرهنگي است، نه گيشه اي. اين اثر، نه اكشن دارد، نه آرتيست بازي، نه خشونت و نه موارد غيراخلاقي. اما مورد استقبال قرار گرفت. پس مي توان نتيجه گرفت كه فيلم هاي فرهنگي هم قادر به جذب مخاطب هستند. حتماً در آن دسته از آثار موسوم به فرهنگي كه از آن ها استقبال نمي شود، ايرادي وجود دارد. هر چند سينماداران هم نسبت به فيلم هاي ارزشي و فرهنگي عناد دارند، اما لازم است كه سازندگان اين طيف از فيلم ها نيز نسبت به نگاه خود تجديدنظر كنند.
    
    
    ¤ شما ريشه و منشا اصلي مشكلات گريبانگير سينماي ارزشي را چه مي دانيد؟
    - بنده تمام مشكلات امروز سينماي ايران را از دولت اصلاحات مي دانم. متاسفانه از زماني كه عطاءالله مهاجراني وزير ارشاد شد، بدترين و بدآموزانه ترين فيلم ها، مجوز نمايش گرفتند و در مقابل نسبت به سينماي ارزشي بي توجهي صورت گرفت. اين رفتار در زمان مديران پس از مهاجراني هم ادامه يافت. آنچنان كه برخي از جريانات سينمايي كه نسبتي با انقلاب نداشته اند و سينما را به بي راهه مي برند، قدرت يافتند و معلوم نيست كه مي توان با آن ها در افتاد يا نه؟ البته من تاكيد مي كنم؛ قاطبه سينماگران كشورمان را نيروهايي ارزشمند و توانمند مي دانم. اما سردمداران آن ها كساني هستند كه سينما را به اين روز انداخته اند. اگر فضا آلوده شود، حتي هنرمندان با ارزش هم كارايي شان پايين مي آيد. اما اگر فضا سالم باشد، هنرمندان هم بازدهي خوبي دارند؛ ما آثاري چون ايوب پيامبر، پرواز در شب، مردان آنجلس و يوسف پيامبر را با همين هنرمندان توليد كرديم.
    
    
    ¤ آقاي سلحشور! شما از منتقدان سرسخت سينما و وضعيت غالب بر آن هستيد. با اين نگاه، آيا تا به حال فيلمي را هم ديده ايد كه از آن خوشتان بيايد؟
    -بله ديده ام!
    
    
    ¤مثلاچه فيلم هايي؟
    -خيلي فيلم ها؛ مثل «آژانس شيشه اي»، «رنگ خدا»، «زير نور ماه»، «ليلي با من است»، «پرواز در شب» و... اما مسئله اين است كه اين گونه آثار استثنا هستند و به قول فلاسفه، استثناء قاعده نيست.
    
    
    ¤بازيگران مورد علاقه تان چه كساني هستند؟
    -من بازيگران ايراني را، هنرمنداني خوب و توانمند مي دانم؛ پرويز پرستويي، رضا كيانيان، اكبر عبدي، كتايون رياحي، محمود پاك نيت و... بازيگران بسيار خوبي هستند. براي مصطفي زماني (بازيگر نقش يوزارسيف) هم آينده بسيار درخشاني را پيش بيني مي كنم.
    
    
    ¤ شكايت خانه سينما به كجا رسيد؟
    - هنوز ادامه دارد و هرازگاهي به خاطر آن به دادگاه مي روم و به برخي از سوالات پاسخ مي دهم.
    
    
    ¤ شنيده ايم كه قرار است نسخه سينمايي «يوسف پيامبر» هم بيايد. اين فيلم داراي چه ويژگي هايي است و كي اكران مي شود؟
    - اين اثر، يك نسخه 135 دقيقه اي است كه با آنچه در سريال به نمايش درآمد بسيار متفاوت است. فعلاً در مرحله لابراتوار و صداگذاري است و    ان شاءالله در جشنواره فيلم فجر اكران خواهد شد.
    
    
    ¤ برنامه هاي آينده تان چيست؟
    - يك سري فيلم مستند از عزاداري ها، مسائل خانواده، ازدواج، معضلات اجتماعي، شيطان پرستي و... را توليد خواهم كرد. پـي گير هستم تا با گروهي از نويسندگان، داستان هايي را براساس برخي واقعيت ها بنويسيم. همچنين تحقيقات قرآني را نيز دنبال مي كنم.
    
    
    ¤ قصد همكاري در زمينه توليد تله فيلم براي صدا و سيما نداريد؟
    - تا به حال پيش نيامده است. نه من پيشنهادي در اين زمينه داده ام ونه رسانه ملي تقاضايي داده است.
    
    
    ¤ نظرتان درباره تله فيلم ها چيست؟
    - اگر از آن ها مراقبت شود، فيلمنامه هايشان زيرنظر كارشناسان و بزرگان ديني نوشته شود و اشكالاتش برطرف شود، بسيار مفيد خواهند بود.    

نقدي بر فيلم «سيزده 59»

 جاي خالي حماسه و مردانگي

فيلم «سيزده 59» از جمله آثاري است كه به عواقب فردي و اجتماعي جنگ تحميلي و شرايط رزمندگان در جامعه امروز ايران مي پردازد؛ موضوعي كه پيش از اين، هدف نمايش بسياري ديگر از فيلم هاي ايراني قرار گرفته بود. اتفاقاً چند نمونه از فيلم هاي برتر سينماي دفاع مقدس نيز به طور اختصاصي به همين موضوع پرداخته اند. از جمله، فيلم هاي «آژانس شيشه اي» به كارگرداني «ابراهيم حاتمي كيا» و «ديوانه اي از قفس پريد» به كارگرداني «احمدرضا معتمدي». تعدادي فيلم متوسط مانند «سنگ، كاغذ، قيچي»، «پاداش سكوت» و ... هم در همين زمينه ساخته شده اند. محور عمده همه اين فيلم ها، تغيير و دگرگوني شرايط اجتماعي، تضاد جامعه امروز با آرمان ها و ارزش هاي دفاع مقدس، تنهايي و انزواي رزمندگان و جانبازان در ميان هياهوي مدرنيسم و نمايش جوانان بي هويت بوده است.
فيلم «سيزده 59» هم در راستاي همين نوع فيلم ها قرار دارد و همين محورها را دستمايه درام قرار داده است. بازيگرمحوري اين فيلم هم «پرويز پرستويي» است (البته به جز اين، مشاور فيلمنامه و يكي از سرمايه گذاران فيلم هم هست) نكته قابل توجه اين است كه از ميان چهار فيلمي كه در بالا مثال زده شد، بازيگر نقش اول سه فيلم «پرستويي» است.


كارگرداني فيلم «سيزده 59» را «سامان سالور» انجام داده است. او از جمله فيلمسازان نسل جوان سينماي ايران است كه آثار قبلي اش در فضايي غريب با فرهنگ بومي ايراني و بيگانه با جامعه ايران ساخته مي شدند. به همين دليل هم هيچ مخاطبي در داخل كشور نداشته و صرفاً در تعدادي از جشنواره ها به نمايش در مي آمدند، اما فيلم جديد او نه تنها از موضوعي قابل تأمل و مهم برخوردار است كه هدف گيري اش مردم همين سرزمين است. «سيزده 59» هر چند يك فيلم سطح بالا و دفاع مقدسي تمام عيار نيست، اما در كارنامه اين كارگردان يك گام رو به جلو محسوب مي شود.
اين فيلم، داستان سيدجلال يكي از سرداران جبهه حق است كه در يكي از نبردهايش، هدف اصابت آتش دشمن قرار مي گيرد و به كما مي رود. او پس از گذشت بيش از بيست سال و در شرايطي كه پزشكان ديگر از او قطع اميد كرده و مي خواهند دستگاه هاي استمرار دهنده حيات را از او جدا كنند، ناگهان در اثر يك اتفاق نادر و معجزه آسا از كما خارج مي شود و به زندگي باز مي گردد. با اين حال و به خاطر ضعف شديد جسماني، خطر در كمين اوست و وارد شدن شوك عصبي و رواني، جان سيدجلال را تهديد مي كند. به همين دليل، دخترش به همراهي برخي از دوستان سيدجلال نقشه مي كشند تا شرايط را به گونه اي براي او جلوه دهند كه گويي شرايط همان طور است كه در زمان جنگ بود و سيدجلال تنها سه ماه در كما بوده است، اما ديري نمي گذرد كه واقعيت بر سردار جان يافته، آشكار مي شود.
طرح و پي و رنگ فيلم، يادآور يكي از آثار سينماي آلمان با عنوان «خداحافظ لنين» است. در آن فيلم هم يكي از نيروهاي متعصب آلمان شرقي در اثر سكته قلبي به اغما مي رود. در همين اثنا، ديوار برلين فرو مي ريزد و دولت سوسياليست برچيده مي شود، اما اين هوادار تندروي حزب سوسياليست وقتي به هوش مي آيد، نبايد از اين حوادث خبردار شود، زيرا ممكن است كه دچار شوك عصبي شود و جانش به خطر افتد. در آن فيلم هم، فرزند اين ليدر حزب سوسياليست آلمان تلاش مي كند تا شرايط را به گونه اي براي او جلوه دهد كه انگار هنوز هيچ تحولي رخ نداده است.
اتفاقاً مشكل فيلم «سيزده 59» هم از همين جا ناشي مي شود، يعني تقليد و كپي برداري از روي فيلمي خارجي، بدون در نظر گرفتن مقتضيات بومي. البته الگوبرداري از روي فيلم هاي ديگر به خودي خود يك ضعف يا ايراد محسوب نمي شود و اين نتيجه به عمل آمده است كه تقليد را، مثبت يا منفي جلوه مي دهد. اشكال اساسي در فيلم «سيزده 59» اين است كه هم در ساختار و هم در محتوا نتوانسته، ارزش ها و حال و هواي حماسي و در عين حال نجيب دفاع مقدس و مردان آن را ترسيم كند.
آغازگر فيلم صحنه هايي چشمگير و زيبا از جنگ و نبرد است، اما اين صحنه ها بيش از آنكه يادآور فضاي جبهه تقابل حق و باطل باشد، فيلم هاي جنگي هاليوودي، ازجمله «نجات سرباز رايان»! را به ياد مي آورد. به همين دليل هم هست كه سكانس افتتاحيه فيلم با وجود برخورداري از جلوه هاي بصري قابل توجه، خيلي زود فراموش مي شود و تأثير بسزايي روي مخاطب نمي گذارد. اين درحالي است كه اگر سازندگان اين فيلم به جاي بازسازي تصاوير جنگي يك فيلم غربي، سعي مي كردند فضاي جبهه هاي خودمان را به تصوير بكشند، قطعاً مخاطب خود را خيلي بيشتر مسحور و متأثر مي كردند.
تمركز بيش از حد «سيزده 59» بر زشتي ها و سياهي هاي زندگي بخشي از جانبازان و بازماندگان جبهه باعث شده كه اين فيلم نتواند حق مطلب را درباره از خودگذشتگي هاي رزمندگان و صلابت و عظمت آنها بيان كند. نمي توان منكر شد كه بخشي از جانبازان و رزمندگان به جا مانده از قافله شهادت، امروز دچار تنگناها و رنج هايي هستند. اما نمي شود اين وضعيت را به كل ايثارگران تعميم داد. آنچه در اين فيلم به تصوير درآمده، انزوا و انفصال بيش از حد رزمندگان با جامعه خويش و ابتلاي آنها به ماديات و بيماري هاي فرهنگي و اجتماعي است! مثلاً يكي سرمايه دار شده، ديگري معتاد، يكي ديگر ماربازي مي كند و ...! آيا نويسنده فيلم، هزاران مهندس، دكتر و نخبه جانباز و رزمنده را نديده است كه فقط سياه نمايي كرده، رزمندگان و جانبازان ديروز را اينچنين نمايش داده است! نتيجه اين شده كه تصوير به نمايش درآمده از رزمندگان در اين فيلم، بسيار كاريكاتوري و تاحدودي تحقيرآميز است. بدون شك اگر سازندگان «سيزده 59» در كنار بازنمايي رنج هاي ايثارگران، سربلندي و نقش مفيد آنها در جامعه را نيز بازتاب مي دادند مي توانستند در نيل به هدف مثبت خود موفق تر باشند.
يكي از خلأهاي سينماي دفاع مقدس در شرايط كنوني، فقدان نمايش چهره اي سلحشور و قهرمان از مردان جبهه است. فيلم «سيزده 59» هم دچار اين اپيدمي شده است. اين درحالي است كه مي بينيم سينماي آمريكا نهايت سعي خود را دارد تا با فيلم هايش، چهره مخوف و غيرانساني سربازان و نظاميانش را ناديده بگيرد و برعكس، تصويري اسطوره اي از آنها نمايش دهد. متأسفانه سينماي ما در سال هاي اخير از اين ويژگي مهم فرهنگ دفاع مقدس، يعني ظهور انسان هاي اسوه كه مي توانند الگوي ما براي همه اعصار باشند، غافل شده است. در فيلم «سيزده 59» هم آنچه از اين افراد به نمايش درآمده، تصويري مستأصل، غريب، منفعل و خموده است.
نكته بسيار مهم اين است كه سينماي دفاع مقدس زماني مي تواند روي نسل جديد تأثير بگذارد كه معلمان تصاوير واقعي از قهرماني و افتخار آميزي حماسه سازان جبهه ها را ارائه دهد، چرا كه معمولاً نوجوانان و جوانان با كاراكترهايي با شمايل اسطوره اي و قهرمان بيشتر ارتباط برقرار مي كنند و تأثير مي پذيرند. نمايش چهره اي خنثي و منفعل از مردان جنگ در داستاني با ريتم بسيار كند و كشدار و خسته كننده سبب شده كه «سيزده 59» نتواند لقب يك فيلم دفاع مقدسي ماندگار و خوش نام را به خودش اختصاص دهد.
ضمن اينكه اين فيلم، از نظر منطق درام نيز مشكلات فراواني دارد. داستان فيلم اين پرسش ها را پيش مي آورد كه چرا دختر سيدجلال كه در واقع فرزند يك سردار جنگ است، هيچ نسبتي با فرهنگ دفاع مقدس ندارد؟ چرا دختر سردار جنگ در اين فيلم قصد دارد با يك پسر خلافكار ازدواج كند؟! چرا فرزند ديگر ايثارگر جنگ با اينكه هيچ نسبت و نزديكي با دختر سيدجلال ندارد، اين همه براي ازدواج با وي مصر است؟ اين ها، سوالاتي است كه فيلمنامه اين اثر سينمايي از پاسخگويي به آنها ناتوان است.
علاوه بر همه اين ها، «سيزده 59» فاقد مهم ترين شاخصه فرهنگ دفاع مقدس است. اصلي ترين ويژگي نبرد و مقاومت هشت ساله ما با ارتش بعث عراق به عنوان نماينده نظام سلطه جهاني، اميد و چشم اندازي روشن و رهايي بخش بود، اما در اين فيلم، نه تنها نشاني از اين اميد يافت نمي شود كه سرشار از يأس و بن بست است.
يكي ديگر از اپيدمي هاي سال هاي اخير سينماي ايران كه در فيلم «سيزده 59» نيز ديده مي شود، نمايش چهره اي كليشه اي از جوانان است. در اثر اين بيماري، در يك دهه اخير تقريباً هيچ تصوير مثبتي از جوان ايراني در سينماي ايران به تصوير در نمي آيد. در اين فيلم هم چهار جوان حضور دارند؛ دو نفر از آنها خلافكار و نصاب ماهواره هستند، دختر سيدجلال نيز بي هويت و بي توجه به ارزش هاي انقلابي است و تنها جوان مثبت فيلم هم كه فرزند يكي از رزمندگان به جا مانده است، يك آقازاده و فردي رياكار! ترسيم شده است. اين نوع تصوير سازي از نسل جوان در درازمدت نتايج بسيار بدي را در پي دارد و به بي هويتي و انحطاط برخي از جوان ها دامن مي زند. علاوه بر اين، يك تحريف هم محسوب مي شود. زيرا بر اساس نگاه اين آثار، هيچ جوان سالم و متعادلي در ايران وجود ندارد!

اين يادداشت جهت درج در هفته نامه صبح صادق نگاشته شده است. 

گفت و گو با فرج الله سلحشور، به بهانه اکران فیلم یوسف پیامبر -1

برایم ثابت شد
خدا فیلم دینی را دوست دارد
 
اشاره: این گفت و گو دی ماه سال ۸۷ و در حین نمایش سریال «یوسف پیامبر» از سیما انجام و در روزنامه کیهان منتشر شد که به مناسبت اکران نسخه سینمایی این سریال، در این وبلاگ منعکس می شود.

-مجموعه تلویزیونی یوسف پیامبر از همان ابتدای به نمایش درآمدن از سیما با واکنش های مختلفی روبرو شد. به نظر شما دلیل اصلی این امر چیست؟
¤ هرکس که به تولید یک کار ارزشی می پردازد، با تهاجمی از سوی عده ای روبرو می شود که می خواهند کار را له کنند و نگذارند که سربلند کند. درمورد این سریال جالب است بدانید که در اوایل پخش، طرح هایی به  نهادهای مختلف، حتی بیت رهبری ارائه شد تا جلوی ادامه پخش آن گرفته شود و عده ای فریاد برآوردند که «واسلاما! قرآن تحریف شددر این میان عده ای از جریانات و روزنامه ها نیز از موج ایجاد شده سوءاستفاده کردند و برآن سوار شدند.
-اما برخلاف این واکنش های منفی، اقشار مختلف مردم، جذب سریال شدند.
¤ به خاطر این که ما قصه ای قرآنی را به تصویر کشیدیم و این نوع قصه ها با فطرت انسان ارتباط برقرار می کنند و مردم، مذهب و داستان های مذهبی را فطرتاً دوست دارند. البته علل و عوامل دیگری هم می توان ذکر کرد. ازجمله این که سعی کردیم در این سریال بیان خوبی داشته باشیم؛ چه در تصویربرداری، چه دکور، چه دیالوگ نویسی و تا جایی که ممکن بود از امکانات موجود استفاده کردیم.
-شما قبلاً هم سراغ قصه قرآنی رفته بودید و درباره اصحاب کهف سریال ساخته بودید. این بار هم به روایت تصویری حضرت یوسف پرداختید. باتوجه به دشواری و زمان بر بودن این نوع کارها، چرا فقط در این زمینه فعالیت می کنید و سایر ژانرها را تجربه نمی کنید؟
¤ راستش را بخواهید من خیلی عاشق سینما و فیلمسازی نیستم. دلیل ساخت قصه های قرآنی هم این است که دیدم چاره ای نیست و باید الگو ارائه دهیم و از این طریق حرفی برای گفتن داشته باشیم. هدف فیلمسازی نیست، بلکه الگوسازی است.
- با توجه به این که هدف شما الگوسازی بود، چرا سراغ داستان دیگری نرفتید؟
¤ به عقیده من قصه حضرت یوسف اصول دین است. در این قصه توحید، نبوت، معاد، امامت و عدل مطرح شده است. تاکنون 17 فیلم در جهان از روی این داستان ساخته شده است، اما هیچ کدام از این منظر به آن نگاه نکرده اند. متأسفانه در تاریخ هم به جنبه توحیدی آن نپرداخته است. اما با شکافتن تاریخ، این جنبه هم قابل درک است. چون در تمام طول تاریخ مصر باستان، تنها یک پادشاه یکتاپرست وجود داشت. همان پادشاهی که آن خواب را دید. با این که در روایات از سردمداران مصر به عنوان فرعون یاد شده، دراین مورد از کلمه ملک استفاده شده است. به همین دلیل هم صحنه های درگیری یوسف با ارباب معابد و مبارزه با شرک و بت پرستی را هم در اینجا آورده ایم.
- قصه حضرت یوسف چه اهمیت و تاثیری روی زندگی امروز انسان ها و جامعه امروز ما دارد؟
¤ خداوند می فرماید که قرآن کتاب هدایت بشر تا قیامت است. یعنی این کتاب می تواند دستورالعملی برای حل تمام مشکلات روزمره جوامع بشری در همه اعصار باشد. الان هم محور مخالفت با ستمگران دنیا همین دستورالعمل شده است. ضمن این که قصه های قرآنی نمونه هایی برای عبرت بخشیدن به انسان ها هستند. در واقع داستان گویی هدف نیست بلکه آن دستورات دینی هدف هستند. جامعه امروز ما به معاد، عدالت و امامت نیاز دارد که تمامی این موارد در قصه یوسف آمده است. به خصوص این که امروز در روزگاری هستیم که مدیریت جوامع با تقلب  انجام می شود و مدیریت الهی یک نیاز است. ما هم با به تصویر کشیدن این داستان قصد داشتیم نمونه یک مدیریت با اخلاص را نشان دهیم و بگوییم که حکومت یوسف کوچک در مصر، نمونه ای است از حکومت یوسف بزرگ بر کل جهان. این نوع حکومت می تواند برای تمام جوامع یک الگو باشد.
-روایت قرآنی حضرت یوسف بسیار موجز است.حال آن که شما از روی آن 45 قسمت حدوداً یک ساعته تولید کرده اید. آیا برای باز کردن قصه و ایجاد روایات و داستانک های حاشیه ای، برداشت های شخصی خود را اضافه نموده اید؟
¤ نه تنها برداشت های شخصی را اضافه نکردیم که به نظر بنده یک مسئله مهم که ضایعه ای برای سینمای امروز جهان محسوب می شود، تحمیل نظر شخصی فیلمساز است. این ابتلا در غرب پذیرفته شده است. برای این که در آنجا از انسان موجودی عاقل تر نمی دانند و قبول ندارند که برای حل مشکلات و مسائل خود به آن مراجعه کنند. یعنی انسان محور هستند. اما در اینجا این مشکل وجود ندارد. انسان، محور نیست چون بالاتر از انسان هم هست که می توان به آن رجوع کرد. براین اساس هنرمند غربی نظر و استنباط شخصی خود را مطرح می کند. عین این تجربه  آن ها در جامعه ما نیز ترجمه می شود. به همین دلیل شیطان و روح به نمایش درآمده در فیلم ها و سریال های ما نظر شخصی کارگردان است، نه مطابق تعریف دین. سینماگر نمی تواند در سینمای دینی هرچه خودش خواست ببافد. هرچند در پردازش داستان آزاد است، اما تعریف باید با آیات و روایات منطبق باشد. یعنی امانتداری رعایت شود. این چیزی است که امروز در سینما جریان ندارد و ما سعی کردیم در سریال «یوسف پیامبر» رعایت کنیم. می توانستیم سریال را در 5 یا 6 قسمت ارائه دهیم. اما با حفظ امانتداری بر آن افزودیم.
- براساس چه مستندات و منابعی داستان را شاخ و برگ دادید؟
¤ متون تاریخی، عرفانی، شعرها و کتب تفاسیر شیعه و سنی، منابعی بودند که از آن ها استفاده کردیم. به خصوص این که تفاسیر سنی دارای روایات و حکایات فراوانی هستند که به ما کمک بسیاری کردند تا به اصل قصه قرآنی حاشیه بدهم.
- اما به نظر می رسد که باز هم بخش هایی از کار در هیچ منبعی نیامده اند. برای خلق آن ها به چه منبعی رجوع کردید؟
¤ بله، حلقه های مفقوده ای وجود داشت. بخش هایی مثل زمانی که یوسف از چاه درمی آید و به مصر می رسد، یا مقطعی که حضرت یوسف وارد خانه زلیخا شده تا زمانی که بزرگ می شود در هیچ یک از منابع نیامده بود و ما مجبور بودیم که به آن ها بپردازیم. اما همین موارد هم براساس مستندات انجام شد. یعنی با درنظر گرفتن ماقبل و ما بعد روایت و همچنین درنظر گرفتن سیره انبیا، حلقه های مفقوده  را تکمیل کردیم.
- معمولاً ساخت سریال هایی چون «یوسف پیامبر» با مشکلات فراوانی که بسیار سخت هم حل می شوند روبرو می شوند. کمی در مورد این مشکلات و چگونگی کنار آمدن با آن ها بگویید.
¤ در طول تولید این سریال اتفاقات بسیار عجیبی افتاد. به عنوان مثال یک نفر در حال بازی کردن از اسب می افتاد و پایش می شکست و دیگر نمی توانست به کار ادامه دهد. فرد دیگری را جایگزین او می کردیم که از قضا بهتر درمی آمد. یک بار در وسط فصل تابستان، نیاز به هوای ابری داشتیم. در حالی که هوا کاملا صاف و آفتابی بود، درست در لحظه ای که ما فیلمبرداری را شروع کردیم ، ابرهایی از افق آمدند و جلوی خورشید را گرفتند و شرایطی که ما می خواستیم مهیا می شد. یک بار هم برعکس؛ در فصل زمستان که هوا کاملا ابری بود و ما به هوای آفتابی نیاز داشتیم، تنها همان مساحتی که در آن فیلمبرداری می کردیم به مدت 10 روز، یعنی درست همان زمانی که به آن احتیاج داشتیم آفتابی بود.
از این موارد در طول ساخت این سریال بسیار اتفاق افتاد. برای من اثبات شد که خدا سینمای دینی را دوست دارد، همان قدر که از سینمای غیردینی متنفر است.
- یکی از حواشی این سریال، بحث هایی بود که درباره هزینه آن مطرح می شد واین گونه عنوان می  کردند که در این پروژه ریخت و پاش های بسیاری رخ داد. آیا واقعیت دارد؟ لطفاً بودجه این سریال را به طور شفاف بیان کنید.
سریال یوسف پیامبر یک چهارم موارد مشابه بودجه مصرف کرد، در حالی که دکورها و لباس های آن هزینه بسیار سنگین تری نسبت به دیگر کارهای تاریخی داشت. همچنین سرعت ساخت آن بیشتر از آثاری در این رده بود. مثلا ساخت برخی سریال های تاریخی 5، 6 سال زمان برده و ما در عرض دو سال و نه ماه این سریال 45 قسمتی را تولید کردیم. در حالی که دیالوگ های آن اغلب چند نفره است و ساخت آن به این سادگی نیست. این مجموعه 6 میلیارد و 400 میلیون تومان از صدا و سیما دریافت کرد. حدود 600 میلیون تومان هم از نهادهایی چون دولت فعلی و گذشته، وزارت صنایع، سپاه، شهرداری تهران، نیروی انتظامی و ... کمک گرفت. روی هم رفته حدود 7 میلیارد تومان هزینه آن شد.
- چطور است که برخی سریال های تلویزیونی با این که پروداکشن و تجهیزات پایینی دارند، اما هزینه های گزافی را دریافت می کنند؟بزرگترین مشکل در زمینه مدیریت بودجه این است که از ابتدا برای یک سریال یا تله فیلم برآورد بودجه نمی شود. مثلاً سناریویی که آماده نیست را می گویند بروید کار کنید. سناریویی که نمی توان از روی آن تخمین زد که چقدر هزینه می برد، اما برای آن تعیین بودجه می شود. این گونه است که عوامل تولید، کار خود را شروع می کنند و حتی بسیاری از مطالب را در حین کار می نویسند. این امر سبب می شود که هم زمان تلف شود و هم دیالوگ هایی به کار اضافه شود که نباید گفته شوند. بسیاری از مشکلات  سریال ها و فیلم های تلویزیون به این دلیل پیش می آیند که تولید یک کار قبل از این که سناریوی آن تکمیل گردد آغاز می شود. به همین دلیل برخی سوءاستفاده ها نیز صورت می گیرد.
- اشاره کردید که سریال یوسف پیامبر زمان بسیار کمتری را از موارد مشابه مصرف کرد. دلیل این امر چیست؟
¤ نظم از مهم ترین ویژگی های ساخت سریال یوسف پیامبر بود. برای ایجاد این نظم، فضای مذهبی ایجاد کردیم. به این ترتیب که نمازخانه و پیش نماز تعیین شد. هر صبح قبل از شروع فیلمبرداری، قرآن و دعا قرائت می شد. البته اعضای پروژه مجبور به شرکت در این برنامه ها نبودند. اما در طول زمان گرایششان افزایش می یافت. در حین ساخت سریال طی چند سال مسائلی نظیر اعطای وام به همکاران، محبت به آن ها و حتی در کنار هم غذا خوردن رعایت می شد. همین اعمال بر کار و سلامت تأثیر می گذاشت و به نظم آن کمک می کرد.
- نحوه انتخاب بازیگران، به خصوص شخصیت اول سریال که نقش حضرت یوسف را بازی می کند، چگونه بود؟
¤ این دغدغه را داشتم که هنرپیشه های این سریال از میان افرادی انتخاب شوند که موجب نشود که خدا از ما روی برگرداند. باید کسانی انتخاب می شدند که خدا دوستشان می داشت. مصطفی زمانی، بازیگر نقش حضرت یوسف اولین بار است که بازی می کند و تحصیلاتش نیز ارتباطی با سینما ندارد. او ویژگی هایی که ما انتظار داشتیم را دارا بود. قبل از اجرای نقش هم مدتی برایش جلسات آموزش بازیگری، پرورش صدا و اسب سواری گذاشتیم. همچنین وقتی دنبال بازیگر نقش کودکی حضرت یوسف بودیم و در انتخاب فرد مورد نظر مشکل داشتیم، زمانی پسر عمه خود را معرفی کرد که پس از دیدنش، دریافتیم که بهترین مورد برای بازی نقش کودکی آن پیامبر است. در حقیقت یوسف کوچک و یوسف بزرگ پسردایی و پسرعمه یکدیگرند. در این میان خانم ریاحی هم گزینه مناسبی برای ایفای نقش زلیخا بود. چون او هم باسابقه و توانا است و هم این که دارای این قابلیت است که می توان هم جوان نمایشش داد و هم پیر.
- وضعیت صحنه ها و دکورهای سریال در چه حال است؟
¤ در حال از بین رفتن هستند. قرار بود که مسئولان سازمان میراث فرهنگی از آن ها حفاظت کنند و در نمایشگاه ها مورد بازدید مردم قرار گیرند، اما هیچ اقدامی نشده است.
هنردینی دنیا را تسخیر می کند
- در ابتدای صحبت گفتید که از عوامل اصلی استقبال مخاطبان از این سریال، ارتباط با فطرت مردم است. یک مسئله ای که از سوی کارشناسان مطرح می شود این است که قالب و ماهیت رسانه هایی چون سینما و تلویزیون با دین در تضاد است. شما چگونه این تضاد را حل کردید؟
¤ به نظرم، این دیدگاه کارشناسان درست است و سینما و تلویزیون فعلی نیز مصداق آن است. به عبارتی سینما و تلویزیون موجود هیچ سنخیتی با مذهب ندارند. چون انسان محور هستند. جایی که انسان و آمال و آرزوهای نفسانی او هدف باشد، مذهب جایگاهی ندارد. اما به این معنی نیست که نمی توانیم این تعریف را تغییر دهیم. در صورتی سینما و تلویزیون دینی می شوند که در خدمت خدا باشند. این نوع سینما هیچ گونه تضادی با دین ندارد.
- چه بسترهایی باید فراهم شود تا به سینما و تلویزیون مورد نظر دست یابیم.
¤ اصلاح سینما و تلویزیون و دینی شدن آن باید از دانشکده ها و مراکز آموزشی سینمایی آغاز شود. وقتی می گوییم که سینما و تلویزیون باید خدامحور باشند، نیروهایی که بتوانند آن را محقق کنند لازم است. محل اصلی تربیت نیرو هم دانشکده ها و مراکز آموزشی سینمایی هستند. این نهاد ها باید هنرمند مذهبی تربیت کنند. به خصوص برای تلویزیون که آثار آن ها تا عمق خانه های مردم نفوذ می کند. به همین دلیل نباید اجازه دهیم هر هنرمندی به تلویزیون راه یابد، همان طور که هر کسی را به خانه خود راه نمی دهیم.
- سینمای دینی در ترویج آموزه های دینی تا چه حد کاربرد دارد؟
¤ ببینید، سریال قبلی بنده، اصحاب کهف (مردان آنجلس) تاکنون حدود 3 میلیارد مخاطب جهانی داشته است. اگر قرار بود که این داستان را از طریق منبر برای این جمعیت تعریف کنیم، نیاز به منبر رفتن 40 هزار نفر است که در صورتی که مخاطب هر بار منبر رفتن آن ها 100 نفر باشد. 250 سال طول می کشد. این مسئله کاربرد و سیع سینما را برای ترویج مفاهیم و ارزش های دینی نشان می دهد که ما از آن غافل هستیم. قرآن و هنر هر دو معجزه هستند که اگر همراه یکدیگر شوند، اعتقاد قلبی و یقین دارم که اسلام در کوتاه  ترین زمان دنیا را تسخیر می کند. چون آن هایی که با سینما جهان را استثمار کرده اند، در اصل حرفی برای گفتن ندارند. ما حرف حق داریم اما ابزار نداریم. باید به نقطه ای برسیم که از طریق زبان هنر، حرف خود را به گوش جهانیان برسانیم. مقایسه سینمای قرآنی با سینمای انسان محور، مثل مقایسه کلام خداوند با کلام انسان است که اصلا قابل قیاس نیستند. ما می توانیم با ساخت یک اثر قرآنی جواب صدها کار دشمنان را بدهیم. ضمن این که این نوع آثار مخاطب بسیاری جذب می کنند و عمر طولانی دارند. آثار سینمایی جهان که بویی از مذهب برده اند، پس از گذشت ده ها سال هنوز جزو بهترین فیلم ها هستند و همچنان مخاطبان زیادی دارند.
- آقای سلحشور، اگر بخواهید مجموعه تلویزیونی «یوسف پیامبر» را مجددا بسازید، چه مواردی را اصلاح می کنید؟
¤ ضعف های این سریال را قبول دارم. البته از آنچه که ساخته ام پشیمان و ناراضی نیستم، اما اگر دوباره بخواهم این سریال را بسازم، قطعا بهتر از این خواهد شد. به عنوان مثال روی دیالوگ ها و بازنویسی فیلمنامه بیشتر دقت می کردم. برخی بازیگران درجه دو و سه سریال و حتی بعضی بازیگران درجه یک را تغییر می دادم. برای خلق پاره ای لحظات سعی می کردم حساسیت بیشتری به خرج دهم. یعنی قبول دارم که برخی صحنه ها حال و هوای موردنظر را ندارند و لازم بود که پخته تر و قشنگ تر ساخته می شدند.
- در پایان اگر سخن ناگفته ای است بفرمایید.
¤ از مخاطبان این سریال خواهش می کنم که اگر کار را پسندیدند، ما را از دعای خود محروم نکنند.

نگاهي به سريال سراب

تصويري ناموفق از فضاي دانشگاهي ايران

شبكه هاي مختلف سيما براي فصل تابستان، تدارك گسترده اي ديده اند كه حاصل اين تلاش، نمايش حجم بالايي از سريال است. به طوري كه در يك ماه اخير، توجه به اين رسانه ملي نزد عموم مردم افزايش چشمگيري يافته است. اغلب سريال هاي اين روزهاي سيما كمدي هستند.
اما در اين ميان، سريال «سراب» نه تنها از معدود مجموعه هاي غيركمدي يك ماه اخير تلويزيون است، بلكه موضوعي جديد و بكر را نمايش مي دهد. در اين سريال، فضاي دانشگاه هاي ايران هدف تصوير و درام قرار گرفته است. البته پيش از اين هم، سريال هايي به نمايش درآمده بودند كه بخشي از داستان آنها در دانشگاه ها مي گذشته، سريال هايي چون «در پناه تو»، «در قلب من»، «روزهاي زندگي» و ... از اين جمله هستند، اما سريال «سراب» را مي توان تنها موردي دانست كه محور اصلي اش دانشجويان و به طور خاص تر، رفتارهاي اعتراض آميز دانشجويان است.
«حسين سهيلي زاده»، كارگردان اين سريال، پيش از اين نيز سريال هاي بسياري را توليد و روانه آنتن سيما كرده بود. آثار او فراز و نشيب هاي بسياري داشته، برخي آثارش همچون «آخرين دعوت» هم قابل توجه هستند و هم قابل تأمل، اما بسياري ديگر از كارهايش از قبيل «دلنوازان» و «ترانه مادری» تنها توجه مخاطب را به خود جلب مي كنند، اما رويكرد اصلي آثار وي، تمركز بر جوانان است. اين بار هم بخش نخبگان نسل جوان را آن هم در موقعيت اعتراض و گريز از وطن، ترسيم كرده است؛ موضوعي كه علاوه بر تازگي، بسيار جسورانه محسوب مي شود. چرا كه مباحثي همچون نمايش دانشگاه ها و تحركات دانشجويان در اين مركز، از حساسيت و پيچيدگي هاي خاصي برخوردار است. اين مسئله باعث شده كه كمتر فيلمسازي به سراغ به نمايش درآوردن چنين موضوعي برود. حساسيت اين سوژه از آنجاست كه از يك طرف لازم است درباره آن، فيلم ساخته شود و از طرف ديگر، بايد به شيوه اي هوشمندانه و ظريف، بدان پرداخت تا لطمه اي به اذهان وارد نشود.
سريال «سراب» را مي توان به دو بخش ناموفق و نسبتاً موفق تقسيم كرد. سريال شروعي ملتهب، اما نه چندان مناسب داشت. به بياني بهتر، قسمت هاي نخستين كار، پتانسيل لازم براي ايجاد درام و جذابيت را داشت، اما انگاره هاي ترسيم شده در آن مثبت ارزيابي نمي شود.
تصاوير به نمايش درآمده در اين سريال از جو دانشگاه در ايران شايد براي بخشي از مردم عادي باشد، اما اكثر هموطنان ما به فضاي دانشگاه ها در ايران اعتماد دارند و نحوه نمايش دادن كشمكش ميان دانشجويان و مديران دانشكده در فيلم، به ذهنيت بسياري از مخاطبان اين سريال خدشه وارد مي كند. همچنين اين مسئله كه در يك نمايش اعتراض آميز دانشجويي، به اين سادگي، يك نفر به قتل مي رسد، مي تواند موجب بدبيني مردم و تصديق شايعات رسانه هاي ضدايراني در اين زمينه باشد.
مشكل ديگر سريال «سراب»، شعاري بودن آن است. بيشتر مسائل مطرح شده در اين سريال در قالب ديالوگ و سخنراني و نصيحت به بار نشسته، نه درام و نمايش. اين درحالي است كه يك اصل سينمايي مي گويد: «يك تصوير بيش از هزار كلمه تأثيرگذار است.»
«سراب» در بازنمايي تصوير فضاي دانشگاه در ايران ناموفق است. همه چيز در اين سريال اغراق آميز است؛ هم نوع رفتار مديران دانشكده، هم تحركات دانشجويان آن. اگر كسي تا به حال در ايران به دانشگاه نرفته باشد، ممكن است با ديدن اين سريال دچار اين وهم شود كه در مراكز آموزش عالي كشورمان، دانشجوها به جاي تحصيل و اندوختن دانش، از بام تا شام در حال اعتراض كردن هستند و احتمالاً در آن ميان، يك نفر هم به طرز مشكوكي كشته مي شود!
اين انتقاد هم وارد است كه چرا بايد در سريالي كه براي سيماي جمهوري اسلامي توليد شده، تا اين حد روابط دانشجويان دختر و پسر در دانشگاه ها را صميمانه و بي پرده نشان دهد! با توجه به كاركرد الگوساز و موثر محصولات رسانه اي بر رفتارهاي مردم يك جامعه، حتي اگر چنين مسائلي در ميان برخي از دانشجوها نيز جاري باشد، نبايد به اين شكل غلط و بي محابا آن را در يك فيلم و سريال نمايش داد.
البته نمايش دادن تلاش برخي گروهك هاي محارب با مردم براي فريب دانشجوهاي ناآگاه در سريال «سراب» تحسين آميز است. همان طور كه پيش از اين نيز در بخش هاي خبري صداوسيما نيز عنوان شده، يكي از ترفندهاي دولت هاي غربي براي آسيب زدن به كشورمان اين بوده كه با گول زدن عده اي از دانشجوها و دادن وعده تحصيل و اشتغال در اروپا يا آمريكا، از آنها به عنوان منبع جمع آوري اطلاعات و جاسوسي استفاده مي كنند. اگر سريال سراب، تنها به همين موضوع متمركز مي شد و با پرهيز از نمايش برخي حواشي و جنجال ها، داستاني ساده و غيرشعاري را ترسيم مي كرد، حتماً مي توانست به يكي از سريال هاي موفق سيما تبديل شود.

این یادداشت در هفته نامه صبح صادق منتشر شده است.

نگاهی به سریال ساختمان پزشکان-2

زندگي بيمار در ساختمان پزشكان

نمايش سريال كمدي «ساختمان پزشكان» از سيما به پايان آمد، اما حكايت همچنان باقي است! حكايت توليد و نمايش يك سريال در رسانه ملي، بدون پشتوانه استراتژيك و تضاد آن با اهداف اصلي صداوسيما. اين سريال در نشاندن مخاطب پاي رسانه ملي، كمي تا قسمتي موفق بود. اما در زمينه تحقق ساير اهداف اساسي صداوسيما نظير تحكيم نهاد خانواده، عدالت خواهي، ترويج سبك زندگي ايراني و... چطور؟ اين نوشتار، جست وجويي است براي يافتن پاسخ اين پرسش:
سريال «ساختمان پزشكان» نيز همچون ساير فيلم ها، سريال ها و برنامه ها، مبلغ يك سبك زندگي خاص است.
يكي از ويژگي هاي اصلي و ثابت همه رسانه ها اين است كه الگوي ذهني و اخلاقي خاصي را بازتاب مي دهند. الگوهايي كه آموزشگر سبك زندگي هستند. برخي از رسانه ها مانند كتاب، هم الگو سازند و هم الگوگستر. اما رسانه هايي چون سينما و تلويزيون، غالباً الگوها و نظراتي كه انديشمندان توليد مي كنند را به مثابه يك واسطه، بين مردم توزيع مي نمايند.
تلويزيون، امروز در ايران مردمي ترين رسانه موجود و داراي بالاترين قدرت انتشار فرهنگ و اطلاعات است. زيرا اين رسانه، شعاع بسيار وسيعي از مردم كشورمان را پوشش مي دهد. در اين ميان، سريال هاي نمايشي بيشترين نقش را در توزيع الگوهاي زيستي و اخلاقي ايفا مي كنند. چون اين گونه برنامه ها از يك طرف از قابليت سرگرم كنندگي بسيار زيادي برخوردارند و از طرف ديگر، در قالب به تصوير كشيدن داستان ها و روايت هايي دراماتيك، زندگي روزمره مردم را بازسازي مي كنند. اگر يك فيلم سينمايي در بازه زماني حدودا دوساعته، مخاطب خود را در يك دنياي مجازي و با شخصيت هايي ساختگي همراه مي كند، سريال ها به خاطر خاصيت دنباله دار و مستمر خود، مدت هايي طولاني ذهن و روان بينندگان خود را هدف انتقال پيام ها و معاني قرار مي دهند.
در سريال «ساختمان پزشكان» نيز مجموعه اي از الگوهاي ذهني و شيوه هاي زندگي ترسيم شده است. سريالي كه فضاي داستاني آن را مي توان ماكتي از جامعه دانست. چون انواع و اقسام روابط انساني و همچنين قشرها، طيف ها و تيپ هاي مختلف اجتماعي و فردي در آن ديده مي شود.
به عنوان مثال، پدر و مادر نيما افشار، شمايلي شهرستاني و سنتي دارند و به نوعي مي توان آن دو را نمونه اي از عوام كوچه و بازار دانست. سريال، اين دو كاراكتر را به شكلي بي رحمانه نمايش داده است. يكي از ارزش هاي برآمده از فرهنگ بومي سرزمين ما، جايگاه رفيع والدين و كهن سالان است. اما در اين سريال مي بينيم كه انواع و اقسام صفت هاي بد و ناپسند به آن دو نسبت داده مي شود. از زالو صفتي گرفته، تا بلاهت و تبعيض قائل شدن ميان فرزندان و ظلم و آزار رساندن به عروس. به بياني بهتر، اين دو شخصيت كه اتفاقا ظاهري ساده و عوامانه دارند و با لهجه صحبت مي كنند، قطب شرور درام «ساختمان پزشكان» را تشكيل مي دهند. ضمن اينكه اين همه قساوت و بدرفتاري اين پيرمرد و پيرزن نسبت به عروسشان، خارج از دايره منطق و نوعي ضعف ساختاري و تكنيكي در آن محسوب مي شود. نحوه خلق اين دو كاراكتر در اين سريال با كينه اي عجيب همراه بوده. اين تصوير سازي از جايگاه بزرگترها در سريال، تاثيري جز كمرنگ كردن شأن و نقش كهن سالان بين مخاطب هاي اين برنامه ندارد.
اين مسئله تنها درباره والدين حاكم نيست، بلكه ساير روابط نيز دچار اين ابتلا هستند. مثلا رابطه برادري در اين سريال به شدت زيرسوال رفته است. اين كه يك فرد آن هم در بزرگسالي به طور مكرر به برادر خود توهين نمايد و بر سر هر مسئله كوچكي، برادرش را به كتك تهديد كند، به مرور در ذهن بينندگان كم سن و سال تلويزيون تبديل به يك الگوي رفتاري مي شود. نكته مهم اين است كه «ناصر» هيچ وقت هم نتيجه اين گونه رفتارهاي زشت خود را نمي بيند. برعكس، نيما كه هميشه به برادرش احترام مي گذارد، ارزش و جايگاه ضعيف تري نسبت به ناصر نزد ديگران دارد.
اين مسئله درباره روابط زن و شوهر نيز برقرار است. يكي از رسالت هاي تعريف شده براي صداوسيما، صيانت از نهاد خانواده به عنوان پايه و هسته اصلي جامعه است. اما در سريال «ساختمان پزشكان» از يك طرف تصويري منفي از ازدواج و تشكيل خانواده به نمايش درآمده و از طرف ديگر، الگوهايي ناسالم و مخرب براي زندگي مشترك ارائه شده است. به طوري كه يكي از الگوهاي سبك زندگي در اين سريال زندگي مجردي و گريز از خانواده است. به عنوان مثال، نيما افشار و هومن ملك زاده، همكار و دو دوست صميمي يكديگر هستند. نيما، متأهل و صاحب خانواده است و هومن مجرد. در اينجا مي بينيم كه همكار مجرد موفق تر از دوست متأهلش است. برخلاف نيما كه مطبش اكثر اوقات خالي از مشتري است و با مشكلات اقتصادي فراواني دست و پنجه نرم مي كند، هومن هميشه با خيل مشتري مواجه است و چنين مشكلاتي ندارد. نيما بار اول كه ازدواج كرد، با شكست روبه رو شد و هر ماه بايد قسط مهريه بپردازد، اما هومن هيچ گاه از اين دردسرها ندارد. به جز اين، ساير كاراكترهاي متأهل «ساختمان پزشكان» نيز از همسران خود رنج مي كشند. پدر نيما افشار هميشه به خاطر كارهاي همسرش در عذاب است، دكتر سهرابي از دست زنش آسايش ندارد و... . به طور كلي به زعم اين سريال، زندگي زناشويي و خانوادگي حاصلي جز بدبختي و نكبت براي آدم ها ندارد.
يكي ديگر از الگوهايي كه از سريال «ساختمان پزشكان» به ذهن مخاطب ها شليك مي شود، مخدوش كردن حريم ها در روابط اعضاي خانواده است. علاوه بر رابطه والدين با فرزندان و عروس خانواده كه شرح داده شد، بينندگان ساختمان پزشكان مي ديدند كه يك زن به راحتي مي تواند حرمت همسرش را بشكند و حتي براي دعوت يك مرد ديگر به خانه اش، رو در روي شوهرش بايستد و او را تهديد كند! در اين سريال شايد براي اولين بار در سيما ديديم كه يك مرد مي تواند بدون هيچ مانعي وارد حريم خصوصي همسر برادرش شود و بدون اينكه با مقاومت برادر مواجه شود، هر حرف و توهيني را به زن او نثار كند! شايد بتوان «ساختمان پزشكان» را از نادر سريال هاي سيما از ابتدا تاكنون دانست كه در آن برخورد فيزيكي زن با شوهرش به طور آشكار نمايش داده شد. همه اين تصاوير، بدون منجر شدن به نتيجه گيري اخلاقي، تاثيري جز قبح زدايي در بي حرمتي به همخانواده ها و خويشان ندارد.
يكي از شاخص هاي تفكر سرمايه داري كه در سريال «ساختمان پزشكان» هم تجلي يافته، پندار غلط رذالت ذاتي مستضعفان است. در اين تفكر، ادعا مي شود كه افراد مبتلا به فقر و تنگدستي، آدم هاي بي لياقت و دون صفتي هستند. اين انگاره هم در عرصه اجتماعي و هم جهاني با هدف توجيه بي عدالتي القا مي شود.
در سريال «ساختمان پزشكان» نيز فيروز به عنوان نماينده قشر زحمتكش جامعه، از همين تفكر برآمده است. او به عنوان سرايدار ساختمان، شمايلي خوفناك و نفرت انگيز دارد. فيروز در مقابل قدرتمندان سر تسليم فرو مي آورد اما در برابر افراد مظلوم، سركش و شجاع است. او نيز فرد فرصت طلب و شيادي به تصوير كشيده شده كه تا جاي ممكن به ديگران بدي مي كند.
اين نگاه، تنها به اين كاراكتر محدود نشده است. در ساير قسمت هاي سريال هم افراد فقير و زحمتكش به همين شكل هستند. مثلا در قسمتي كه نيما و ناصر براي تحقيق درباره پدرشان به محل سابق زندگي خود رجوع مي كنند، وقتي از يك رفتگر سوال پرسيدند، او براي راهنمايي آن ها مقدار زيادي پول طلب كرد! كجاي ايران ديده ايد كه يك فرد براي يك راهنمايي ساده، از ديگران باج بگيرد؟ اما چنين تحريف هايي براي تكميل آموزش زندگي به سبك «ساختمان پزشكان» الزامي بود.

این یادداشت در روزنامه کیهان چاپ شده است.

بزرگداشت مرحوم ابوالحسن علوي طباطبايي با مروري بر آثارش

ستيز با هاليوود زدگي



درگذشت ابوالحسن علوي طباطبايي يك ضايعه و لطمه بزرگ براي فرهنگ و سينماي ايران بود. معمول است كه چنين عباراتي را براي تجليل از شخصيت هاي از دست رفته به كار مي برند. اما اگر درباره بسياري از متوفايان، اين گونه بيانات در حد تعارف و پاسداشت باشد، درباره ابوالحسن علوي طباطبايي يك واقعيت غيرقابل ترديد و انكارناپذير است. چرا كه داشته هاي ذهني او درباره سينما، يگانه و منحصر به خود او بود. افراد توانمند در زمينه تحليل تاريخ سينما بسيارند، اما كمتر كسي در ايران، مكاشفات و افق نگاه وي را داشت. اين نويسنده بخشي از اندوخته هايش در اين عرصه را در كتاب هايش به جامعه ارائه داده است. اما اين كتاب ها- كه شمارشان به «20» مي رسد- همه داشته هاي او درباره ابعاد و زواياي آشكار و پنهان سينما نبود. متأسفانه دست تقدير، «استاد» را با حرف هاي نانوشته اش از ما گرفت. به همين دليل مي گويم كه درگذشت علوي طباطبايي، يك آسيب بزرگ براي سينماي كشورمان است.
برنامه ريزي كرده بوديم كه به مناسبت روز ملي سينما- 21 شهريور- گفت وگويي را به او اختصاص دهيم و بخش ديگري از داشته هايش در اين حوزه را منتشر كنيم. چون او تنها منتقدي بود كه شكل گيري حيات سينما در ايران و انحطاطش در روزگاران گذشته را از نزديك ديده و لمس كرده بود، حيات دوباره سينما، پس از انقلاب را هم نظاره نمود و وضعيت امروز آن را هم مي ديد. علاوه بر اينها، سينماي مغرب زمين و در صدر آن، هاليوود را هم به خوبي و بيش از همه مدعيان مي شناخت و جمع بودن همه اين ويژگي ها در ذهن يك نفر، بي نظير بود. اما «ناگهان خيلي زود دير شد» و اين فرصت را از دست داديم. با اين همه، علوي طباطبايي هم مانند ساير بزرگان عرصه فرهنگ و هنر، آثاري را به يادگار گذاشته كه غنيمت هايي گران بها براي اهالي سينما هستند. استاد فقيد ما در اين نوشتارها، نگاهي كاملا متفاوت و خلاف عادت متداول در ميان منتقدان سينما را نسبت به ماهيت سينما و به ويژه هاليوود ارائه داده است.
يكي از معضلات فرهنگي در كشور ما اين است كه متأسفانه جريان حاكم و غالب در ميان منتقدان سينما، مرعوب هاليوود هستند. سينماي آمريكا، نگاه و فكر آنها را مسخ كرده. تا آنجا كه بسياري از اين گروه، فيلم هاي هاليوودي را تا حد مقدسات بالا برده اند. برخي از اين منتقدان وارفته در مقابل سينماي غرب، معتقدند كه فيلم هاي هاليوودي به قدري بزرگ هستند كه ما حق نداريم از آنها اشكال بگيريم! اين درحالي است كه حجم غالب فيلم هاي آمريكايي، كاركردي جز زيبا نشان دادن پليدي ها و پلشتي ها ندارند.
اين بيماري كه همچون يك اپيدمي فلج كننده تفكر، در بين اغلب منتقدان و بيشتر نشريات به ظاهر تخصصي سينمايي در ايران شايع است را مي توان «هاليوود زدگي» دانست. هاليوودزدگي نويسندگان و مجله هاي سينمايي، روي فيلم هاي ايراني هم تاثيري بسيار منفي گذاشته است. وقتي ملاك و ارزش، سينماي غرب و آمريكا باشد و مخاطب نتواند از ميان همهمه پرهياهوي جاذبه هاي هاليوودي يا سكوت و آرامش رياكارانه فيلم هاي شبه روشنفكرانه لائيك هاي اروپايي، شخصيت اصلي يك فيلم را بشناسد، نتيجه اش در سينماي ما مي شود غوغاسالاري فيلم هاي عوام فريب و روشنفكرزده!
مرحوم علوي طباطبايي، از معدود تحليل گران سينما بود كه توانسته بود از اين هياهوها و تظاهرات حيله گر و پوچ عبور كند و ماهيت حقيقي سينماي غرب را رمزگشايي نمايد. او حاصل بخشي از اين تجربيات را در كتاب هايش نوشته است. به خصوص سه كتاب «هاليوود و فرجام جهان»، «افسانه سازان هولوكاست» و «محمدرسول الله(ص) و مبارزان مسلمان» منابع بي بديلي براي شناخت تاريخ سينماي غرب و به خصوص هاليوود هستند.
كتاب هاليوود و فرجام جهان، مروري است افشاگرانه بر تاريخ سينماي آمريكا. نگاهي كه تا به حال در كمتر كتاب تاريخ سينما ديده شده است. چرا كه علوي طباطبايي دراين كتاب سعي كرده تا شناختي به مراتب عميق تر و واقعي تر درباره هاليوود و نحوه نقش آفريني اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي آن در جهان ارائه دهد. همچنان كه در بخشي از اين كتاب به درستي آمده كه: «اصولا هاليوود فيلم بدون هدف و خنثي نساخته است. سينماي آمريكا همواره مباني نظري خودش را كه محصول ايده ها و اهدافش است به زبان تصوير ترجمه كرده و به اين نكته روان شناسانه نيز واقف است كه هر تصوير معادل هزار كلمه است.»


يكي از تلاش هاي نويسنده در كتاب «هاليوود و فرجام جهان» اين بوده كه جهان بيني و انسان شناسي غرب مدرن را از ميان نخستين فيلم هاي تاريخ سينماي آمريكا شناسايي كند. دربخشي از فصول ابتدايي اين كتاب آمده كه: «در تمام اين آثار تنها به اين نكته اشاره شده كه غرب سفيدپوست با دسترسي به علم و فناوري به پيشرفت هاي حيرت انگيز برهمه چيز مسلط شده و بر همه اركان عالم هستي، چنگ بيندازد. در واقع در انديشه سلطه جوي غربي و به ويژه در آينده نگري آنها به خوبي مي توان نداي فرعونيت و «انا ربكم الاعلي» را شنيد. از ديدگاه آنها معارضه و مبارزه با انسان ها در آينده همواره مسئله اي حل شده است.»
كتاب «هاليوود و فرجام جهان» را مي توان نوعي غرب شناسي يا به عبارت بهتر، آمريكا شناسي از وراي محصولات سينمايي هاليوود دانست. به عنوان مثال در بخشي از اين كتاب، روش شناسي غرب در تهاجم فرهنگي به ساير ملت ها و فرهنگ ها به اين شرح نوشته شده: «فيلم سازي در سينماي هاليوود يكي از مهم ترين روش هاي ممكن است كه توسط دنياي غرب براي به اصطلاح جاانداختن فرهنگ و ايدئولوژي غربي در زمينه پايان دنيا با وسعت و با كليه امكانات مورد استفاده قرار گرفته است. دراين نوع فيلم سازي با استفاده از «ژانر» يا گونه علمي- تخيلي همواره تصويري از آينده به شكلي داستاني و گيرا ترسيم گرديده و سعي شده تا با استفاده از عناصر تحليل و هيجان و شگفتي به بيننده اين گونه فيلم ها بقبولاند كه آينده جهان آن گونه خواهد بود كه آنها تصوير مي كنند.»
يكي از ويژگي هاي فيلم هاي هاليوودي، تبلور بخشي از سياست هاي دولت آمريكا است.
علوي طباطبايي هم به عنوان يك مخاطب آگاه و هوشيارنسبت به اين خصوصيت هاليوود نوشته كه:«هاليوود همواره درباره جنگ جنگ جهاني آينده، خطر بمباران هسته اي، انفجار جمعيت و فاجعه گرسنگي، آلودگي محيط زيست و بيماري هاي همه گير و مهلك وغيره تبليغات فراواني از طريق فيلم، نوار ويديويي و سي دي ودي وي دي به سرتا سر جهان داشته است. هدف اصلي و پشت پرده سياستگزاران سينمايي آمريكا ترساندن مردم دنيا، تحميل راه حل هاي از پيش ساخته شده و محكم كردن بندهاي بردگي و اسارت آنها است، نه آنكه بخواهند توجه انسان ها را به خطراتي كه بشر در پيش رو دارد، جلب كنند. بايد توجه كرد كه در واقع تصوير حقيقي جهان، تصوير يك جنگ و مبارزه اساسي بين دو نيرو است: يكي قدرت هاي استكباري با همه ترفندهاي اقتصادي و سياسي و فرهنگي و مجهز به يك شبكه تبليغاتي وسيع شامل وسائل ارتباط جمعي و دوم توده هاي عظيم و بيكاران چند ميلياردي انسان ها كه درسرتا سر جهان، حتي درهمان كشورهاي به اصطلاح متمدن و ابر قدرت و قلدرحضور دارند.»
بخشي از كتاب «هاليوود و فرجام جهان» به بررسي فيلم هاي سال هاي اخير (دهه 1990) آمريكا اختصاص يافته است. يعني سال هايي كه كمونيسم از هم مي پاشد و آمريكايي ها با بحران هاي جديدي مواجه مي شوند. اين موقعيت، در فيلم هاي هاليوود نيز منعكس مي شود.
به زعم نويسنده كتاب، هاليوود دراين دوره چند موضوع اصلي را محور آثار خود قرارداده كه عبارتند از:«ظهور منجي و بردن امت خود به سرزمين موعود، حفظ جهان از خطراتي كه آينده آن را تهديد مي كند؛ تنها توسط غرب و به ويژه درآمريكا، خليج فارس مركز حركت هاي تروريستي جهان است؛ جنگ بعدي،نبردنهايي بين دنياي كفر و جهان آزاد و معتقد خواهد بود و نتيجه آن ظهور مجدد حضرت عيسي به عنوان پادشاه جهان است.»


اما يكي ديگر از دستاوردهاي علوي طباطبايي دراين عرصه، تحقيق و پژوهش درباره سينماي صهيونيستي بوده است. تلاشي كه بخشي از نتايج آن دركتاب «افسانه سازان هولوكاست» توسط انتشارات كيهان منتشر شده است. نويسنده،اين كتاب را با ارائه خلاصه اي ازتاريخچه صهيونيستي و افسانه هولوكاست آغاز كرده است. چرا كه سينماي صهيونيستي و محوريت هولوكاست در فيلم ها، خود تابعي از به وجود آمدن كشوري جعلي و غصبي به نام اسرائيل است. هم چنانكه دولت آمريكا و همراهان آن، به حمايت از اين غده سرطاني مي پردازند. سينماي آن ها نيز- به خاطر تابعيت از سياست هاي آن ها- پا به ميدان گذاشته و در ادوار مختلف تاريخ سينماي غرب به اين موضوع پرداخته است.
در كتاب «افسانه سازان هولوكاست» درباره اهميت پرداختن به موضوع هولوكاست براي صهيونيست ها اين گونه تشريح شده است:«از نظر صهيونيست ها اطلاعات جعلي مربوط به تاريخ هولوكاست موجب بيدار شدن حسي از هويت يهودي در بسياري از يهوديان مي شود. آنها عقيده دارند كه اين ماجراي تاريخي احساسي از غرور و شايد امنيت در برپايي رژيم صهيونيستي در اسرائيل به آن ها داده باشد.»
يكي از جريان هاي سينماي صهيونيستي در اين كتاب فيلم هاي تاريخي- مذهبي مثل «سامسون و دليله» و «ده فرمان» (هر دو به كارگرداني سيسيل ب.دو ميل)، «بن هور» (ويليام وايلر) و... معرفي شده است. درباره اين دست از فيلم ها توضيح داده شده كه «در سال هاي دهه 1950 ميلادي، جريان صهيونيسم سينمايي سياست هاي فرهنگي خود را تكوين و تبيين نمود كه يكي از آن ها پرداختن به تاريخ و فرهنگ يهود از طريق تعبير و تفسير مجدد داستان هاي كتاب مقدس و ارتباط آنها با رويدادهاي جديد به شمار مي رفت. فيلم هاي تاريخي- مذهبي كه در سال هاي 1950 با اهداف فوق ساخته و در سطح جهاني با تبليغات فراوان مطرح شدند، در واقع وسيله اي براي تاييد ظلم و جور بر يهوديان، بررسي ريشه هاي تاريخي آنان و ايجاد غرور ملي كاذب در آن ها بود كه بدون ترديد در همزماني آن با آغاز شكل گيري رژيم غاصب صهيونيستي در پناه تبليغات گسترده هولوكاست نقش عمده اي داشت.» يكي از نكاتي كه در كتاب بر آن تاكيد شده است، تلاش سينماي صهيونيستي براي تلطيف چهره اروپا و تبرئه غرب از جناياتي است كه عليه يهوديان، در گذشته انجام مي دادند. در اين مورد آمده است: «اروپايي ها و آمريكايي ها كه خود افسانه هولوكاست را به وجود آورده بودند، با توليد فيلم هايي از اين دست كوشيدند تا از اين جرم خيالي، خود را تبرئه سازند، تا زمينه هاي لازم براي قرباني كردن مسلمانان فراهم شود.»
در اين كتاب همچنين درباره فيلم هايي به ظاهر روشنفكرانه، شخصي و مستقل همچون «فهرست شيندلر»(استيون اسپيلبرگ) و «پيانيست» (رومن پولانسكي) به عنوان آثاري صهيونيستي و هولوكاستي ياد شده است.
كتاب «محمد رسول الله(ص) و مبارزان مسلمان بر پرده سينما» هم از ديگر تلاش هاي ارزنده مرحوم علوي طباطبايي است. كتابي كه به يكي از دغدغه هاي اصلي مسلمانان جهان، يعني نمايش چهره قهرمانان و قديسان اسلامي در فيلم ها پرداخته است. در اين كتاب علاوه بر مروري بر فيلم هايي كه به اين موضوع پرداخته اند، بخش ويژه اي هم به سينماي فلسطين اختصاص يافته است. علوي طباطبايي در اين كتاب هم به افشاي رويكردهاي مخرب هاليوود پرداخته است. از جمله در صفحات آغازين كتاب نوشته كه:


«سينماي هاليوود در ارائه فيلم هاي با درونمايه مذهبي در طول تاريخ هميشه تضمين كننده گيشه و سودجويي تهيه كنندگان بوده است. از اين رو مضامين مذهبي در سينما هميشه از نظر سينماگران سوداگر تكيه گاه قابل اعتمادي به شمار رفته است و آنان كه به جز تسخير گيشه ها و ارائه اهداف سياسي به چيزي نمي انديشيدند، هرگز تصوير درست و روشني هم از مذهب ارائه نمي دادند و نگرشي دقيق به آن نداشتند و متأسفانه به خواسته فطري انسان ها يعني دين و مذهب به عنوان يك اصل كه ريشه در اعماق وجود و فطرت انسان ها دارد نپرداخته اند، بلكه مذاهب و اديان و شخصيت هاي بزرگ انساني و رهبران روحاني و پرداختن به زندگي آن ها، مستمسكي براي سودآوري بيشتر بوده است.»
ابوالحسن علوي طباطبايي، يك اسوه در نقد سينما و مطالعه و بررسي هاليوود است. گرچه جاي او خالي است، اما آثارش مي توانند به عنوان سرمشقي براي منتقدان و نويسندگان جوان و نوجوي كشورمان استفاده شوند. اين مسير به افزايش خودآگاهي و پويايي فرهنگي، به ويژه در عرصه سينما منجر خواهد شد.

این یادداشت در روزنامه کیهان چاپ شده است.

نگاهي به مجموعه تلويزيوني «نابرده رنج»

برشي زيبا از زندگي مردم در سال هاي جنگ

سريال تلويزيوني «نابرده رنج» يكي از مجموعه هاي شبانه سيما براي فصل تابستان است كه در قالبي طنزآميز به دفاع مقدس و فضاي اجتماعي ايران در دوران جنگ تحميلي مي پردازد.
به نمايش درآوردن سال هاي دهه 60 و به خصوص بازسازي فضاي جامعه ايران در كوران مبارزات دفاع مقدس، يكي از خطوط اصلي سريال هاي صداو سيما در يك سال اخير بوده است. رويكردي كه در اصل بسيار مثبت بوده و اساساً يكي از رسالت هاي رسانه ملي محسوب مي شود. به هر حال، سال هاي نخست پيروزي انقلاب اسلامي و به طور خاص تر جنگ تحميلي يكي از مهم ترين مقاطع تاريخي كشورمان است كه بايد براي نسل هاي گذشته يادآوري و براي نسل هاي جديد و آينده بازتعريف شود.
سريال تلويزيوني «نابرده رنج» به كارگرداني «عليرضا بذر افشان» يكي از كارهاي اخير سيما در اين زمينه است؛ سريالي كه اتفاقاً در حوزه كارهاي نمايشي پيرامون بازنمايي جامعه دوران جنگ ايران موفق عمل كرده است. چراكه بازسازي تصويري سال هاي دهه هاي 60 و 50 ايران در آثار سينمايي يا تلويزيوني كار بسيار دشواري است. زيرا محيط اجتماعي ما تقريباً با آن سال ها دگرگون شده و كمتر پديده يا كالبد شهري و اجتماعي را مي توان يافت كه از آن زمان تا به حال بدون تغيير شكل باقي مانده باشد. به همين دليل هم، فيلم ها و سريال هايي كه داستاني درباره مقاطع زماني جنگ يا انقلاب را در درون جامعه شهري ايران نمايش مي دهند همواره با گاف هايي از قبيل نشان دادن تجهيزات و امكاناتي كه مخصوص دوران ماست، مواجه شده اند، اما در سريال «نابرده رنج» چنين مشكلي كمتر ديده شده است.
همين فضاسازي خوب و دقيق باعث شده تا اين مجموعه تلويزيوني حال و هوايي كاملاً متفاوت با ديگر كارها پيدا كند؛ «نابرده رنج» سريالي خاطره انگيز براي كساني است كه دهه 60 را به خوبي به ياد دارند، با همه خوشي ها و دشواري هايش؛ سال هاي گلوله و شهادت و در كنار هم بودن مردم.
هرچند كه هنوز تا پايان سريال و نتيجه گيري نهايي باقي مانده است، اما بر اساس آنچه تاكنون ديده ايم، «نابرده رنج» يك كمدي ساده و در عين حال سالم است كه از گزند تحقير و توهين به مردم و ارزش هاي اخلاقي در امان مانده است. چرا كه در اينجا، طنز هدف نيست، بلكه وسيله اي است براي انتشار مفاهيم والاي فرهنگي.

19
ساختار كلي قصه در سريال «نابرده رنج» تركيبي است از آنچه كه در فيلم هاي «ليلي با من است» و «اخراجي ها» رخ داده بود. نمايش حضور اراذل در جبهه و تحول روحي و اخلاقي آنها، رويكردي است كه سردمدار آن اخراجي هاست. در اين سريال هم شاهد حضور دو سارق با نام ها اسد و عماد در ميدان رويارويي حق و باطل هستيم. اين ماجرا هم كه دست تقدير آدم ها را به جاي مقصدي كه خود انتخاب كرده اند، به خط مقدم مي رساند، روايتي است كه از «ليلي با من است» برداشت شده است.
در دو دهه ابتدايي انقلاب، نمايش تصويري غير آسماني از جبهه و مردان و زنان جنگ، يك تخطي و انحراف بود. اما در سال هاي اخير، اين نوع آثار تبديل به يك جريان شده اند. با اين حال، همه فيلم هايي هم كه تصويري غير از كليشه هاي ارزشي از دفاع مقدس نشان مي دهند در يك دسته قرار نمي گيرند. به طوري كه برخي از اين آثار، داراي رويكردي متظاهر به ضدجنگ هستند و هدف اصلي شان زير سوال بردن مقاومت و از خودگذشتگي مردم ايران در مقابل هجوم بيگانه است. فيلم هايي كه عمدتاً داراي ژستي شبه روشنفكرانه هستند، اما گروه ديگري از اين آثار هستند كه قصد بازگويي زواياي پنهان و كمتر گفته شده را درباره آن بخش از تاريخ و فرهنگ ايراني دارند. مثل آنچه پيش از اين در «اخراجي ها» يا خيلي قبل تر از آن در «ليلي با من است» پديدار شده بود. مهم ترين هدف در اين نوع ساختارشكني اين است كه گستره مخاطب سينماي دفاع مقدس بالاتر برود. چه موافق اخراجي ها باشيم و چه مخالف آن، نمي توانيم منكر اين موضوع شويم كه «مسعود ده نمكي» كاري كرده كه در صدر ليست پرفروش ترين فيلم هاي تاريخ سينماي ايران، نام فيلم هايي با موضوع دفاع مقدس ثبت شده است؛ اين يك پيروزي در عرصه فرهنگ محسوب مي شود.
البته بيان اين نكته به معني تأييد تام و كامل اين جريان نيست، اما به هر حال اين هم ترفندي است براي مخاطب قرار دادن افرادي كه كمتر به كليشه هاي متداول فرهنگ دفاع مقدس علاقه دارند. ضمن اينكه، اين ساختارشكني زماني مثبت ارزيابي مي شود كه در نهايت، فرهنگ و آرمان هاي انقلاب و دفاع مقدس منعكس شود. اتفاقي كه در مجموعه «نابرده رنج» هم رخ داده است.
در اين سريال، تمركز داستان بر حضور افراد خلافكار در جبهه، خدشه اي بر نورانيت آن وارد نكرده است. نمايش همزمان ايثارگران و مجاهدين خدا با اراذل در جبهه، كنتراست تصويري زيبايي را به وجود آورده است. در اين موقعيت، ارزش ها و برجستگي هاي دفاع مقدس بهتر ديده مي شود. البته اين نكته جاي انتقاد دارد كه چرا در بخشي از سريال، اين اراذل هستند كه در نقش نجات يك شخصيت مثبت ظاهر مي شوند؟ در بخشي كه جابر، عماد و اسد در يك خرابه به محاصره دشمن درآمده اند، عامل اصلي نجات از مهلكه، كاراكترهاي خلافكار داستان هستند. همچنين اين صحنه هاي سريال با اين كه مهيج و پرجاذبه اند، اما چندان منطقي از آب در نيامده اند. يعني ديديم كه يك لشكر بعثي هرچه به طرف چهار ايراني تيراندازي مي كردند، هيچ گلوله اي به آنها برخورد نمي كرد. اين در حالي است كه چهار ايراني توانستند با كمترين شليك گلوله تعداد زيادي از بعثي ها را هلاك كنند و سرانجام نيز از دست آنها بگريزند.
ويژگي مهم سريال «نابرده رنج» اين است كه به موازات ترسيم متفاوت و غيركليشه اي دفاع مقدس، ارزش هاي اجتماعي نهادينه شده در جامعه ايراني را نيز به نمايش درآورده است. در اين مجموعه مي بينيم كه با وجود تحميل جنگ و عواقب ناگوار آن، زندگي مردم در متن جامعه نه تنها دچار اختلالي نمي شود كه به خاطر وفاداري مردم به سنت ها و باورداشت هاي ديني و مذهبي خود، انسجام اجتماعي حفظ مي شود.
تصوير «نابرده رنج» از مردم ايران، برخلاف برخي ديگر از فيلم ها و سريال هايي كه با همين موضوع ساخته شده اند، از بالا و مغرورانه نيست، بلكه همراه با مردم است. آنچه نابرده رنج را از ديگر سريال هاي اين روزها و شب هاي سيما متمايز كرده، ايراني بودن آن است. آنچه در اين مجموعه از زندگي مردم مي بينيم، تصنعي و مبتذل نيست، بلكه گويي دوربين سازندگان سريال به طور اتفاقي در يكي از خانواده هايي كه در سال هاي دهه 1360 در ايران زندگي مي كردند افتاده و زير و بم هاي حيات طبيعي و عادي آنها را نشان مي دهد. با همه زيبايي ها و زشتي ها، غم ها و شادي ها، تيرگي ها و روشني ها و جشن ها و تعزيت هاي شان. وارد شدن روايت و تصوير «نابرده رنج» به زندگي روزمره و فراز و نشيب هاي حيات بخشي از مردم عادي اين سرزمين، باعث شده تا صفا و صميميت در آن تبلور يابد و به باور مخاطب نزديك شود. به عبارتي، اين سريال برشي زيبا از زندگي مردم ايران در سال هاي جنگ است.
«نابرده رنج» بدون هيچ پيچيدگي و اغراق و پرگويي و بدون اينكه دچار سرگرداني و آشفتگي در تعريف داستان شود، موقعيت هاي چندگانه اي را ترسيم كرده است. در عين حال كه يك فيلم دفاع مقدسي محسوب مي شود، پليسي هم هست. در همان حال كه مسائل اجتماعي را طرح مي كند، بي آنكه اسير ابتذال شود، عاشقانه هم هست. همچنين طنز «نابرده رنج» بسيار جدي است و به خاطر وفاداري و احترام به ارزش ها دچار لودگي نشده است.
به طور كلي «نابرده رنج» با وجود برخي ضعف ها، موفق ترين سريال اين روزهاي سيما محسوب مي شود.

این یادداشت در هفته نامه صبح صادق منتشر شده است.


بعد از تحریر:

مطلب بالا را زمانی نوشتم که هنوز قضیه کژال و رابطه او با اسد در سریال پیش نیامده بود. احساس می کنم که این ماجرای به روح فیلم لطمه وارد کرده است. از این ماجرا اصلا خوشم نمی آمد. ای کاش کژال در سریال «نابرده رنج» متولد وارد نمی شد.

به بهانه برگزاری پانزدهمین جشنواره تئاتر آئینی - سنتی

نمايش هاي سنتي زنده مي مانند اگر...

برگزاري جشنواره اي با موضوع نمايش هاي آييني- سنتي مي تواند مفيد باشد. اما به شرط آن كه با برنامه ريزي و سياستگذاري مجدانه تر و دغدغه مندي انجام گيرد و اهداف فرهنگي در آن پررنگ تر شود. لازمه ارتقاي جايگاه نمايش هاي سنتي در كشورمان، توجه به مسائل روز اجتماعي و فرهنگي است. يك نگاه خطرناك به اين نمايش ها، نگاه تزئيني و موزه اي است. مسئولان، مخاطبان و همچنين هنرمندان رشته هاي مختلف نمايشي اگر با چنين ديدي به نمايش هاي سنتي بنگرند، موجب انحراف و انزواي روزافزون آن مي شوند. نمايش هاي آييني- سنتي از يك طرف بايد اصالت خود را حفظ نمايند و از طرف ديگر، در مسائل روزمره زندگي انسانهاي امروزي تاثيرگذار باشند، به عبارت بهتر، نمايش هاي سنتي و آييني، مي بايستي به نمايندگي از سنت و ارزش هاي اصيل انساني به مواجهه با مدرنيسم و جامعه جديد بپردازند. اين گونه نمايش ها، فرياد سنت در متن تجدد هستند. بدون شك توجه به اين رسالت مهم، به پويايي و مردمي ترشدن نمايش هايي از اين دست مي انجامد.
توجه به مضاميني همچون عدالت، مخالفت با ساختارها و سازوكارهاي نظام سرمايه داري و تلاش براي حفظ هويت ملي و ديني، درمقابل هجوم فرهنگ مسخ كننده و بنيان كن وارداتي، از جمله موضوعاتي است كه هنرهاي نمايشي آييني و سنتي نبايد از آنها غفلت كنند.
گرفتارشدن چنين نمايش هايي در تالارها و تماشاخانه ها، موجب محدوديت آنها و جدايي از مردم مي شود. بهتر است تا ترتيبي داده شود تا نمايش هاي آييني- سنتي، در ميدان حاضر شوند و صحنه شان درميان مردم باشد.

چرا فيلم «جرم» فروش نكرد؟

چند سال است كه سينماي ايران روندي غير قابل پيش بيني را مي گذراند. اگر تا دو سه سال قبل تنها با ديدن نام كارگردان يك فيلم مي توانستيم ميزان موفقيت آن را تخمين بزنيم حالا ديگر چنين امري اصلا قابل اعتماد نيست. چه بسا نام هاي به ظاهر بزرگي كه فيلم هايي حقير را به نمايش درمي آورند و چه بسيار نام هاي بي ادعايي كه فيلم هايي بزرگ را به منصه ظهور مي رسانند. شايد در بيست و هشتمين جشنواره بين المللي فيلم فجر در سال 1388 كمتر كسي مي توانست پيش بيني كند كه فيلم هايي چون «طلا و مس» و «نفوذي» با كارگردان هايي نه چندان مشهور، اين چنين خودنمايي كنند. و كمتر كسي پيش بيني مي كرد كه در جشنواره اخير فجر در سال گذشته، كارگردان هاي نام آوري مثل داريوش مهرجويي، اميرحسين لطيفي و كمال تبريزي آثاري تا اين حد سطح پايين ارائه دهند.

اين مسئله در استقبال مردم از فيلم ها و فروش آن ها هم ديده مي شد. يعني الآن ديگر نمي توان يك فيلم را در رقابت با ساير فيلم ها از پيش بازنده و يا برعكس، از پيش برنده دانست. به عنوان مثال، پيش از اين در برخي از رسانه ها عنوان مي شد كه فيلم «پايان نامه» با هيچ استقبالي از سوي مردم مواجه نخواهد شد و حتي 50 ميليون تومان هم نخواهد فروخت. اين درحالي است كه اين فيلم در اكران خردادماه، در رقابتي پاياپاي با فيلم «جرم» توانست رتبه دوم را از آن خود كند و حتي در برخي روزها نيز رتبه اول فروش روزانه را به دست آورد. ازجمله اين كه در اول تير، فيلم «پايان‌نامه» در يكي از سينماهاي تهران به فروش يك ميليون و 52 هزار تومان دست يافت، اما فيلم كمدي «ورود آقايان ممنوع» در همين روز و در همان سينما 960 هزار تومان فروخت. فيلم هاي «قصه پريا» با 152 هزار تومان، «دختر شاه پريون» با 108 هزار تومان و «جرم» با 40 هزار تومان در رتبه هاي بعدي قرار گرفتند.

اما يكي ديگر از شگفتي هاي غيرقابل پيش بيني، افت شديد فروش فيلم «جرم» بود. اين فيلم تمام قابليت هاي تبليغاتي را در اختيار داشت. هم در جشنواره فيلم فجر به عنوان بهترين فيلم معرفي شده بود، هم كارگرداني پرسابقه و مشهور در پشت كار قرار داشت، هم تعداد زيادي سينما نمايش آن را برعهده گرفته بودند،هم نشريات سينمايي به طور فراروان به آن مي پرداختند، هم جريان هاي نقد سينمايي به طور دائم آن را تبليغ مي كردند و هم تبليغات تلويزيوني آن به طور مكرر از شبكه هاي مختلف سيما پخش مي شد. با اين ظرفيت، كمتر كسي مي توانست پيش بيني كند كه «جرم» كمتر از يك ميليارد تومان فروش كند. اين درحالي است كه اين فيلم، به واسطه همين امكانات در روزهاي نخست، فروش نسبتا خوبي داشت. اما با گذشت چند روز، اين استقبال بسيار سرد شد. تا آنجا كه فروش روزانه آن در رتبه هاي دوم يا سوم و بعضا، مانند مثال بالا، در رتبه آخر قرار گرفت. هم اكنون با گذشت حدود دو ماه از اكران «جرم» اين فيلم در سينماهاي تهران به فروشي نيم ميليون توماني دست يافته و با احتساب فروش شهرستان ها هفتصدهزار تومان تخمين زده مي شود. رقمي كه براي يك فيلم با اين همه هياهو و تبليغ و پشتيباني، بسيار ناچيز ارزيابي مي شود.

 اما واقعا چرا چنين اتفاقي براي فيلم «جرم» رخ داد؟ به جز ضعف شديد فيلم، به خصوص در زمينه داستان گويي، آنچه باعث اين شكست براي مسعود كيميايي شد، بي ربط بودن فيلم با دغدغه هاي روز جامعه ما و دلخواسته هاي عموم مردم است. يعني مردم به فيلم هايي علاقه نشان مي دهند كه بخشي از خودآگاه يا ناخودآگاه فردي و جمعي خود را در آن ببينند. آثار كيميايي مدت هاست كه دچار نوعي قطع ارتباط با جامعه شده اند. فيلم «جرم» هم نوعي تكرار مكررات كهنه و نخ نما محسوب مي شود. ضمن اين كه فيلم داراي محتواي چندان مناسبي هم نيست و واقعيت هاي انقلاب و مبارزات مردم ايران براي حاكم كردن نظام اسلامي را تحريف كرده؛ عاملي كه در رويگرداني مخاطب هويتمند و داراي دغدغه اجتماعي و انقلابي از اين فيلم موثر بوده است.

تبليغ شفاهي و سينه به سينه مهمترين عامل تأثيرگذار در استقبال از يك فيلم و فروش آن در سينماهاست. گرچه تبليغات و خبرسازي ها درباره يك فيلم در شروع بسيار مهم است، اما در ادامه اين تبليغ دهان به دهان است كه كارگر است. يعني مردم يك فيلم را مي بينند و بعد در تعامل با اطرافيان خود از آن تعريف و تمجيد مي كنند و باعث تشويق سايرين براي تماشاي آن مي شوند، اين اتفاق مانند موجي گسترش مي يابد و فيلم فروش مي كند. برعكس اين هم صادق است. عامل اصلي شكست فيلم ها در گيشه همين است كه مخاطب هاي اوليه فيلم از آن خوششان نمي آيد و بعد اين ناخشنودي را به افراد پيرامون خود هم منتقل مي كنند و منجر مي شوند كه فيلم با ريزش مخاطب روبه رو شود.

اين موضوع درباره دو فيلم «جرم» و «پايان نامه» كاملا معكوس اتفاق افتاد؛ فيلم «پايان نامه» به خاطر عدم تبليغات و كارشكني هاي موجود در ابتدا با استقبال خوبي مواجه نشد، اما در ادامه به خاطر تبليغات شفاهي و مردمي توانست به فروش نسبتا مطلوبي برسد. اما فيلم «جرم» به واسطه فضاسازي هاي خاص، فروش خوبي را آغاز كرد، وليكن در ادامه به خاطر عدم رضايت تماشاگران اوليه، استقبال از آن مسدود شد.

اين يادداشت در هفته نامه صبح صادق منتشر شده است.