آسيب شناسي سينماي اجتماعي ايران با بررسي فيلم «آقا يوسف»
درمانگري كه خود بيمار است!
نمونه اخير فيلم هاي اجتماعي كه به چنين بليه اي دچار هستند «آقا يوسف» است؛ فيلمي به كارگرداني علي رفيعي. اين فيلم داراي بن مايه و ظاهري آسيب شناسانه و اصلاح گرانه است، اما به همان دليلي كه بيان شد، دچار تناقض گويي و از هم پاشيدگي محتوايي شده است. «آقا يوسف» نمونه اي گويا براي بررسي سينماي اجتماعي ايران است، چرا كه تقريباً اكثر ويژگي هاي آن در ساير فيلم هاي ملقب به اجتماعي ديده مي شود.
داستان اين فيلم درباره مردي به نام يوسف است كه دوران بازنشستگي اش را مي گذراند. همسرش فوت كرده و با تنها دخترش زندگي مي كند. از طرفي، پسرش كه ازدواج كرده، همسر و فرزندش را رها كرده و به خارج از كشور رفته است. به همين دليل يوسف مجبور است به جز مخارج خود و دخترش، هزينه زندگي عروس و نوه اش را نيز تأمين كند. از اين رو، هر روز به منازل مردم مي رود و نظافت مي كند. روزي در منزل يكي از مشتري هايش كه يك دكتر فاسد و خوش گذران است، تلفن زنگ مي زند و صدايي روي پيغامگير مي رود كه يوسف فكر مي كند دخترش است. او با اين تصور كه دخترش با آن دكتر فاسد ارتباط دارد نگران شده و رابطه اش با دخترش سرد مي شود، اما ديري نمي گذرد كه متوجه مي شود، دختر ديگري با دكتر ارتباط داشته، با اين حال در پايان فيلم وقتي در منزل دكتر مشغول نظافت است، ناگهان دخترش را مي بيند كه به آنجا آمده است.
اين فيلم با لحني انتقادگرانه نسبت به برخي از معضلات اجتماعي و فرهنگي جامعه امروز ايران، روايتي را به نمايش درآورده است؛ روايتي كه در آن موضوع هايي همچون، شكاف بين نسل ها، فساد اخلاقي، تنگناي معيشتي، قضاوت و شكاكيت ترسيم شده است، اما همه اين موضوع ها به خاطر عدم طرح يك بستر و نگرش فكري و هويتي مقتدر و مسئله حل كن، انسجام خود را از دست داده و نمي تواند مخاطب را به يك مسير و راه روشن رهنمون سازد؛ شاخصه مهمي كه هر فيلم اجتماعي متعهدي بايد از آن برخوردار باشد، يعني يك فيلم اجتماعي متعهد الزاماً بايد توان ارائه دركي تازه و متفاوت را نسبت به موقعيت فردي و اجتماعي مخاطب داشته باشد. اين درحالي است كه فيلم «آقا يوسف» دقيقاً عكس اين عمل كرده و تماشاگر خود را بيش از پيش به ترديد فكري و پريشاني در انتخاب مسير درست زندگي اجتماعي دچار مي كند.
آنچه در ظاهر فيلم «آقا يوسف» مطرح مي شود، نقد انحطاط اخلاقي و بي بند و باري اخلاقي است، اما آنچه در باطن اين فيلم پديدار شده، تأييد همان چيزي است كه در سطح فيلم محكوم مي شود. فيلم از سست شدن نهاد خانواده و ايجاد فاصله ميان نسل ها : والدين و فرزندان- شكايت مي كند، اما هيچ گاه به عمق مسئله و علت هاي اصلي بروز اين نوع مشكلات در برخي خانواده هاي ايراني نمي پردازد، نه تنها نمي پردازد كه به طور غيرمستقيم هم از ريشه ها و عواملي كه تيشه به ريشه ارزش هاي فرهنگي و اجتماعي كشورمان مي زنند، دفاع مي كند.
موضوع اصلي فيلم «آقا يوسف» شكاكيت است؛ شكاكيتي كه در قالب چند خورده روايت ترسيم شده و از پس آن، مفهوم ديگري به نام نسبيت گرايي در فيلم تجلي يافته است. تقريباً همه شخصيت هاي اصلي فيلم دچار ترديد درباره سلامت در روابط اجتماعي و انساني نزديك ترين خويشان خود مي شوند. محور اصلي داستان هم شك يوسف به رابطه دخترش با فردي ناسالم است. موضوع فيلم به گونه اي است كه روحيه شك گرايانه را بين انسان ها ترويج مي كند. در فضايي كه فيلم بنا كرده است، هر انساني در آستانه ابتلا به روابط نامشروع يا خطاهاي بزرگ معرفي مي شود و مردم بايد هميشه و حتي در شرايطي كه نسبت به تعهد و سلامت اخلاقي نزديكان خويش اطمينان دارند، باز هم شك كنند. نتيجه اين نوع داستان پردازي در آثار نمايشي، تضعيف روابط انساني و بر هم خوردن آرامش در خانواده هاست. به خصوص اين كه در اين فيلم، تصوير زنان و دختران ايراني بسيار منفي و زشت به نمايش درآمده است، به طوري كه حتي يك دختر خوب هم در فيلم ديده نمي شود.
اما آنچه باعث شده تا «آقايوسف» تبديل به يك فيلم مدافع انگاره نسبيت گرايي شود، راه حلي است كه براي برخورد با معضلات اخلاقي نشان مي دهد. يوسف در مقابل رفتارهاي مشكوك دخترش فقط نگران مي شود و برخورد عملي با اين مسئله نمي كند. در يكي از سكانس هاي كليدي فيلم، راه حل جالبي از سوي يكي از كاراكترهاي مثبت فيلم معرفي مي شود. اين شخصيت كه براي اثبات دانايي اش در محلي مملو از كتاب به تصوير كشيده شده، در مواجهه با ابراز نگراني يوسف درباره دخترش به او مي گويد: نبايد مانع پرواز او شود! (نقل به مضمون)
اين نگاه زماني تكميل مي شود كه يوسف به وجود رابطه دخترش با دكتر فاسد مطمئن مي شود. در اين سكانس هم يوسف شكست خورده و تسليم، پشت به دوربين از آنجا دور مي شود. به اين ترتيب، راه مقابله با معضلات و مشكلات اخلاقي و اجتماعي در اين فيلم، انفعال و عبور از خطاها و در يك كلام، تساهل و تسامح معرفي مي شود. اين نگاه به انگاره نسبيت گرايي منجر مي شود كه در عمل ارزش ثابت و پايايي را قبول ندارد. نسبيت گرايي در اين فيلم به اين شكل بروز يافته كه مخاطب را دچار اين چالش مي كند كه ارزش ها را از طيفي به طيف ديگر و از نسلي به نسل ديگر متفاوت مي بيند و اين تفاوت در فيلم دراماتيزه و به نوعي توجيه شده است. به اين ترتيب كه در فيلم مي بينيم، اموري كه در نسل يوسف به عنوان ارزش و ضدارزش شناخته مي شود، در نسل دخترش كاملاً معكوس است و فيلم اين تعارض را طبيعي جلوه مي دهد. به همين دليل هم نتيجه گيري فيلم اين است كه نسل گذشته و سرپرست هاي نسل جوان : جامعه و حكومت- بايد از كنار آنچه هنجارشكني جوانان مي پندارند، به سادگي عبور كنند!
نكته در خور تأمل اين است كه دختر يوسف در اين فيلم، هيچ گاه دچار بن بست يا نااميدي و شكست نمي شود. او به رغم داشتن رابطه نامشروع با يك شخص فاسد، همواره زندگي خوش و آرامي دارد و با توجه به شاخص هاي مطرح شده، به زعم فيلم، ايراد از خود يوسف است. به بياني ديگر، فيلم «آقا يوسف» در لايه هاي پنهان و به شكلي غير مستقيم، روابط ناسالم را تأييد مي كند.
«آقا يوسف» را نيز مي توان از يك منظر فيلمي سياه نما دانست. اين فيلم هم تصويري بسيار دشوار و پر از مشكل و درد از جامعه امروز ايران نشان مي دهد. همه آدم هاي درون فيلم دچار يك بحران هستند. اين فيلم انحطاط اخلاقي را در مناسبات كنوني رايج ميان مردم كشورمان بسيار پررنگ نشان مي دهد؛ به خصوص در ميان نسل جوان، به طوري كه تمام جوان هاي درون اين فيلم، ناهنجار و داراي مشكلات اخلاقي هستند. حتي همان يك جواني هم كه متعادل و خوب است، زندگي زناشويي ناموفقي دارد و رابطه اش با همسرش شكرآب است. اين هم از بيماري هاي رايج در فيلم هاي به اصطلاح اجتماعي سينماي ما است كه در آن تأكيد بيش از حد و اغراق شده اي درباره وضعيت نابه سامان نسل جوان مي شود.
نمي توان بخشي از مشكلات نمايش داده شده در اين فيلم را انكار كرد، اما اين همه اغراق درباره بحران زدگي نسل جوان از يك طرف و سست نشان دادن بيش از حد نهاد خانواده در جامعه ايراني قابل باور نيست و به صراحت اين نوع نمايش از خانواده در كشورمان در اين فيلم، يك تحريف و جعل محسوب مي شود. چرا كه همه خانواده هاي درون فيلم از هم پاشيده و مضمحل به نمايش درآمده است؛ خانواده يوسف، فاقد مادر است، عروس يوسف نيز به خاطر مهاجرت شوهرش به خارج از كشور بي سرپرست است، دكتر فاسد هم فاقد تأهل است و ... اين وضعيت درباره هر يك از افراد و خانواده هايي كه در فيلم هستند، به يك شكلي تكرار مي شود. پايان فيلم هم كه فاقد رهايي و باز شدن گره است، يعني فيلم هيچ چشم انداز روشن و اميدواركننده اي را پيش چشم مخاطب خودش نمي گشايد.
مشكل اساسي فيلم هايي چون «آقايوسف» در اين است كه منشأ اصلي فراز و فرودهاي اجتماعي و فرهنگي در ايران را ناديده مي گيرند. بدون شك در همه عرصه ها، هر چقدر جامعه ايراني به هويت و شخصيت خويش كه همان فرهنگ اسلامي- ايراني است وفادار بوده، توانسته بر بحران ها و تهديدها غلبه كند و حتي مشكلات را تبديل به يك فرصت و پيروزي كرده است، اما برعكس؛ ريشه اصلي همه ناهنجاري ها و نزول ها در جامعه ما دور شدن از اين هويت درخشان و مترقي است. ناديده گرفتن اين امر بسيار مهم و زيربنايي تنها به اين فيلم محدود نمي شود، بلكه اغلب فيلم هاي مدعي اجتماعي و روشنفكري در سينماي ما گرفتار اين خلأ فلج كننده هستند. اين نوع فيلم ها همچون طبيب و درمانگري هستند كه خود از بيماري رنج مي برند. تا سينماي اجتماعي و ديگر جريان ها و گونه هاي سينمايي در ايران به واقعيت تأثيرگذار و غيرقابل انكار دين در جامعه ايران مراجعه نكنند، نمي توانند به هويت برسند و تازماني كه سينماي ايران دچار بي هويتي باشد، هيچ زايش و پويايي در آن اتفاق نخواهد افتاد.
این یادداشت در هفته نامه صبح صادق چاپ شده است.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۰ ساعت 9:45 توسط آرش فهیم
|