شعری از شهید مهدی رجب بیگی

 

من اخلالگرم !

مهدی رجب بیگی

من اخلال گرم

از سرزمین رنج و حرمان

کوچه های غم٬ زاغه های فقر

از ملک محرومان

از گوشه  ایران

با خشم می آیم

آی مردم ، من اخلال گرم

پدرم را بی نانی کشت

و می گفت ولی

که خدا رزاق است.

پس بگویید که نانم به کجا پنهان است؟

 زچه رو زندگی ام بی سر و بی سامان است

 چه کسی نان مرا دزدیده؟

 یا چه کسی سفره ایمان مرا برچیده؟

همه گویند که اخلال گرم

لیک من پبرو پاک بوذرم

مردی از طایفه غفاری٬

گنهش چیست جز اخلال گری؟

و کدامین اخلال؟

کارش اخلال به کار اشراف

زدن کتف شتر بر سر کعب الاحبار

حرفش آیات شریف قرآن

و قیامی به بلندای ظهور

 

نگاهي به مجموعه تلويزيوني هوش سياه

دشمن در شهر مجازی

یادداشت نگارنده در روزنامه کیهان

مجموعه تلويزيوني «هوش سياه» از معدود آثار پليسي است كه از ظرفيت هاي اين ژانر قدرتمند، حداكثر استفاده را نموده. چه، در فيلم هاي پليسي تقابل و تخاصم پليس (به عنوان نيروي محافظ جامعه) و خلافكاران (به عنوان مخالفان نظام حاكم يا دشمنان جامعه) زمينه را براي ترسيم مفاهيم و پيام هاي استراتژيك در قالبي كاملا سرگرم كننده و جذاب فراهم مي كند. به همين خاطر است كه عمده سريال هاي سياسي و ايدئولوژيك غرب نيز پليسي هستند.
سريال «هوش سياه» نيز بدون افتادن در پرتگاه هيجانات و جذابيت كاذب، مخاطب را همراه خود مي كند و در عين حال مضامين مورد نظر، بدون شعارزدگي، به تصوير كشيده شده اند.
در «هوش سياه» نه عمليات هاي محيرالعقول پليسي ديده مي شود و نه ماجراهاي پرونده هاي جنايي (كه جذابيتي از نوع صفحات حوادث روزنامه ها دارند) بلكه در اينجا تكيه بر «هوش» است و مقابله دو طرف دعوا، از طريق حل معماهايي پيچيده صورت مي گيرد. در اين راه، خلق فيلمنامه اي با كمترين حلقه مفقوده و اجرايي دقيق و هماهنگ، اثري خوش ساخت، با ميزانسن، دكوپاژ و ضرباهنگي متناسب را به بار آورده است. (به استثناي برخي از بخش ها و صحنه ها. از جمله صحنه اي كه جوان فريب خورده، نزد پدر بيمار و مادر و همسرش مي آيد و از سوي آن ها سرزنش مي شود، كه اين بخش بسيار ضعيف و خام دستانه اجرا شده است) شخصيت پردازي دو قطب مثبت و منفي سريال، هماهنگ با مضمون مورد نظر طراحي شده اند. سرگرد احمدي، نه يك ابرانسان است و نه داراي ويژگي خاص و خارق العاده ظاهري و روحي. بلكه يك انسان معمولي است كه اشتباه هم مي كند (مثلا لپ تابش را با آن همه اطلاعات محرمانه در دسترس فرزندش قرار مي دهد) با اين حال، همراهي و همذات پنداري مخاطب را برمي انگيزد. طرف منفي داستان، كامران بوريايي يا همان هوش سياه هم يك بدمن تنفرانگيز و احمق نيست. بلكه يك نابغه و فردي باسواد و هوشيار است. نكته جالب توجه، ماجراي دوستي او با فرزند سرگرد احمدي، سهيل است كه نشان از هوشمندي توليدكنندگان سريال دارد. سهيل از تبه كار بودن هوش سياه اطلاعي ندارد و مي پندارد كه او يك فرد تحصيل كرده و محترم است. به اين ترتيب، در اين سريال بدون هيچ گونه صدور بيانيه يا شعار دادن، نفوذ جريانات ناسالم در ميان مردم ترسيم شده است. همان جرياناتي كه مهره هايش به عنوان افرادي «تحصيل كرده» و «محترم» به فريب آدم هاي ناآگاه و بي اطلاع مي پردازند؛ دشمناني كه در لباس دوست ظاهر مي شوند تا با استثمار انسان ها به اهداف پليد خودشان برسند.
«هوش سياه» راوي بخشي از جنگ نرم دشمن عليه مردم كشورمان است.
موضوع انتخاب شده، خود به خود سريال را به سمت اين رويكرد برده است؛ فضاي مجازي و اينترنت، يكي از مجاري اصلي هجوم نرم جامعه ستيزان است. ابزار رايانه اي، با داشتن سودمندي هاي فراوان و سهولت در عملي ساختن بسياري از امور، اما به دليل هويت و ماهيت غربي و مدرنش، مي تواند بر جوامع غيرغربي، از جمله جامعه ما اثرات منفي و مخرب نيز بگذارد. در سريال «هوش سياه» نيز برخي از استفاده هاي نامطلوب رايانه، دراماتيك شده است. در اين مجموعه علاوه بر داستان محوري كه از اولين تا آخرين قسمت درگير آن مي شويم، در هر قسمت نيز داستاني با موضوعي مجزا، روايت مي شود. اين تمهيد روايي داراي دو ويژگي مثبت است. اول اين كه به آن دسته از تماشاگراني كه داستان را از ابتدا دنبال نكرده اند اين فرصت را مي دهد تا از هر قسمت، بتوانند با ماجرا ارتباط برقرار كنند. ضمن اين كه داستان محوري باعث مي شود انگيزه اي براي دنبال كردن سريال تا انتها وجود داشته باشد. اما ويژگي دوم اين تمهيد، نمادين بودن ارتباط خورده داستان ها، با داستان كلي است. به اين معني كه تمام موضوعات فرعي كه در هر قسمت (و يا بعضا هر دو قسمت) مطرح مي شوند، در واقع شاخه يا زيرمجموعه اي از موضوع كلي است. انگار كه مسائلي نظير دوستي هاي نامتعارف اينترنتي، هك نمودن سايت ها، انتشار غيرقانوني نرم افزارها، فعاليت شركت هاي هرمي و... كه به عنوان موضوعات فرعي طرح مي شوند، زيرمجموعه فعاليت هاي كامران بوريايي هستند.
«هوش سياه» يك مجموعه آسيب شناسانه درباره كاربرد رايانه در جامعه ماست. تا عمق فاجعه پيش مي رود، اما خودش اسير آن نمي شود. يكي از ضعف هاي آثار سينمايي و تلويزيوني در پرداختن به آسيب ها اين است كه گاهي خودشان تبديل به ابزاري براي ترويج همان آسيب مي شوند. اما اين سريال، از چنين ابتلايي در امان مانده است.
نكته پاياني اين كه مجموعه تلويزيوني «هوش سياه» در طراحي فرم و ساختار، از نمونه هاي خارجي الگوبرداري كرده است. به طوري كه فضاسازي كار شباهت زيادي به تريلرهاي هاليوودي دارد و البته در اين راه موفق عمل كرده است. به گونه اي كه اين بار يك اثر مدرن، اما سالم و پاكيزه به نقد و تقابل بخش ناسالم و آلوده فرهنگ مدرن و غرب زده رفته است. اما سازندگان چنين آثاري، براي جريان سازي و تاثيرگذاري عميق تر بايد از اين هم فراتر رفته و ضمن افشاي تباهي برآمده از مدرنيسم، به بازتوليد فرهنگ بومي كشورمان بپردازند. البته در «هوش سياه» نيز سعي شده اين مهم از طريق شخصيت سرگرد احمدي و خانواده اش تجلي يابد. اما اين تلاش كامل نبوده و عناصر فرهنگ بومي (ايراني، اسلامي و شيعي) سرزمين ما به ندرت در آن ديده مي شود.

حاشيه اي بر نشست رسانه اي معاونت سينمايي

لطفا معرفي كنيد آقای شمقدری!

یادداشت نگارنده در روزنامه کیهان
نشست خبري معاونت سينمايي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در شرايطي برگزار شد كه سينماي ايران در ماه هاي اخير، با فراز و نشيب ها و بيم ها و اميدهاي بسياري روبه رو بوده است. نكته مهم اين است كه دوره مديريت جواد شمقدري بر سينماي كشور با يكي از ملتهب ترين و حساس ترين مقاطع زماني ايران زمين همراه شده است و عملكرد اين مدير و همكارانش، تاثير بسياري بر فرآيندهاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي آينده خواهد داشت.
دومين نشست خبري شمقدري در حالي برگزار شد كه از آغاز فعاليت او بر اين سمت- به قول خودش- 7 ماه و 10 روز بيشتر نگذشته بود و اين كه در اين مدت دو بار در معرض سؤالات و انتقادات خبرنگاران قرار گرفت را نشانه مثبتي بايد تلقي كرد. چرا كه مديران سينمايي قبلي، بسيار كمتر در جمع خبرنگاران حاضر مي شدند و برخي از آنها در تمام طول مدت رياستشان، حتي يك بار هم چنين فرصتي را براي نمايندگان رسانه هاي جمعي فراهم نكردند.
يكي از محورهاي اصلي، هم در صحبت هاي معاونت سينمايي و هم در سؤالات خبرنگاران، بحث «ابتذال» بود. شمقدري در اين نشست از كساني كه سعي دارند فضاي سينماي ايران را غرق در ابتذال و فساد توصيف كنند به شدت انتقاد كرد.او در بخش هايي از صحبت هايش با اشاره به غلبه ابتذال بر سينماي ايران بيان داشت: موج انتقادات از ابتذال در سينماي ايران به گونه اي است كه گويي اين ابتذال توسط مديريت جديد ايجاد شده است. اين در حالي است كه از سال 76 سينماي كشورمان در سراشيب سقوط قرار گرفت. 12 سال است كه ابتذال در سينماي ايران به وجود آمده است؛ 8 سال با شتاب و 4 سال با بي دقتي. اما بسياري از كساني كه امروز معترض هستند و مديريت فعلي را به گسترش ابتذال متهم مي كنند، در 12 سال گذشته سكوت كردند.
او همچنين وعده داد كه در صورت تداوم انتقادات، نشان خواهد دادكه چه كساني سينماي ايران را به ابتذال كشاندند و در عصر اصلاحات چه بر سينماي ما آمد.
درباره اين بخش از صحبت هاي شمقدري دو نكته قابل ذكر است. اول اين كه، منتقدان غلبه ابتذال در سينما همه از يك طيف نيستند و اي كاش معاون محترم سينمايي همه را به يك چوب نمي راند. بخش قابل توجهي از افرادي كه امروز معترض ابتذال هستند- فارغ از اين كه چه كسي مقصر آن است- در تمام 12 سال گذشته از اين وضعيت سينما انتقاد مي كردند و تا وضع به همين منوال باشد، پاي حرفشان خواهند بود. بله! گروهي از افرادي كه امروز دم از ابتذال مي زنند، مقاصد سياسي دارند و حرف هايشان محلي از اعراب ندارد.
نكته دوم اين است كه اگر عده اي به سينماي كشورمان خيانت كرده و از پشت به آن خنجر زده اند، هيچ گونه عذري در عدم معرفي آنها نيست. انتشار گزارش گسترش ابتذال در دولت اصلاحات، نبايد مشروط به استمرار انتقادات فلان روزنامه و بهمان جريان سياسي شود.
مي توان مهمترين بخش صحبت هاي شمقدري را كه چندان مورد توجه رسانه ها نيز قرار نگرفت اشاره او به بدهي چند ميليوني عده اي به سينماي كشورمان دانست. وي گفت: «متاسفانه كساني به سينماي جوان چندين ميليون بدهكار هستند و امروز در فرانسه به سر مي برند و عليه اين كشور فعاليت مي كنند.» اين سخن، از يك طرف عمق فاجعه در مسائل مالي و اقتصادي سينماي ما را نشان مي دهد و از طرفي جاي اين سؤال را پيش مي آورد كه معاونت سينمايي چرا بايد افشا و معرفي چنين افرادي را مشروط كند؟ آيا براي آنها آبرويي هم باقي مانده كه برملا ساختن خيانتشان به شرايط خاص و اجباري منوط شده است.
معاون محترم امور سينمايي در نشست خبري همچنين باز هم از روند رفع توقيف نمودن فيلم ها دفاع كرد و اين گونه عنوان كرد كه توقيف فيلم ها براي نظام هزينه دارد. اين در حالي است كه مسئله، توقيف يا رفع توقيف فيلم ها نيست. بله، اگر فيلمي به ناحق يا بنا بر سليقه شخصي توقيف شده باشد، درست هم همين است كه مجوز نمايشش صادر شود. اما متاسفانه، قاطبه فيلم هاي رفع توقيف شده، آثاري سخيف هستند كه به نمايش درآمدن آنها لكه ننگي در كارنامه سينماي كشورمان محسوب مي شود. بدون شك، اصلا روي پرده آمدن چنين آثاري، به خودي خود، براي نظام، جامعه و فرهنگ ما، هزينه محسوب مي شود.
بي انصافي است اگر سياست ها و برنامه هاي معاونت سينمايي درباره فيلم هاي جشنواره اي و حضور بين المللي كشورمان را عزتمندانه و همراستا با منافع ملي ندانست. همچنان كه تصريح نمود: سياه نمايي را نمي پسنديم. ما معتقديم نامحرم دانستن مردم و محرم دانستن بيگانگان برخلاف امنيت ملي است. وي با بيان اين كه «چرا بايد فيلم هايي در مجامع جهاني به نمايش دربيايد كه احساس حقارت كنيم؟» افزود: فيلم هايي كه عزت ملي ما را رعايت نمي كنند، مجوز نمايش در خارج از كشور را نمي يابند.
در پايان باز هم ذكر اين نكته ضروري است كه بايد حساب منتقدان مديريت سينمايي را از هم جدا كرد. بخشي از اين منتقدان در رسانه ها، خانه ها و اتاق هاي فكر جريان ليبرال- سرمايه داري سنگر گرفته اند و همچنان كه در عمل نشان داده اند، هدفي جز ساقط كردن سينما و فرهنگ نجيب كشور ما را ندارند. اما مواجهه مديريت سينمايي با دلسوزان اين سينما كه در پس انتقادات و هشدارهايشان، آرزوي پيروزي و سربلندي شمقدري و يارانش وجود دارد بايد متفاوت باشد.

فاجعه فراموش شده درباره كتاب شهيد مطهري

"اقتصاد اسلامي" مطهري خطرناك تر از "سرمايه" ماركس!

سال هاست كه از يك فاجعه فرهنگي در كشور ما گذشته و بسياري از مردم اصلا اطلاعي از آن نداشته و بسياري هم آن را فراموش كرده اند. خود بنده نيز تا همين چند روز پيش از اين مسئله بي خبر بوده و موقع اطلاع ، حسابي شوكه شدم.  

قضيه از اين قرار است كه چند روز پيش در جلسه اي با تعدادي از جوانان انقلابي عنوان شد كه :كتاب "اقتصاد اسلامي" شهيد مطهري را چند سال پيش جمع كردند و ديگر هم اجازه چاپ آن داده نشده است.

اين حرف را باور نكردم ، تا اين كه وقتي به بيست و سومين نمايشگاه بين المللي كتاب تهران رفتم ، سراغ كتاب "اقتصاد اسلامي" استاد مطهري را از غرفه انتشارات صدرا گرفتم. با كمال تعجب ، آنجا نيز جواب دادند كه اين كتاب در اوائل دهه ۷۰ به دستور مقامات قضايي جمع آوري شد و الآن به سختي قابل يافت است!
اين مسئله از آنجا يك فاجعه محسوب مي شود كه امام خميني (ره) در يكي از فراز هاي پيام به مناسبت شهادت استاد ، به صراحت در اين باره هشدار داده و فرموده بودند :"من به دانشجويان و طبقه روشنفكران متعهد توصيه مي كنم كه كتاب هاي اين استاد عزيز را نگذارند با دسيسه هاي غير اسلامي فراموش شود."

و حكيم فرزانه اي هم كه امروز رهبر انقلاب است درباره كتاب هاي شهيد مطهري فرموده اند :"به عقيده من يكي از واجبات هر طلبه‌اي اين است كه كتاب‌هاي آقاي مطهري را يك دور از اول تا آخر با دقت بخواند و مباحثه كند." و :"اگر بخواهيد براي مفاهيم متعالي و اساسي حدي عرض كنم، مي‌گويم حدش هم كتاب‌هاي مرحوم مطهري است. "

فاجعه ديگر اين است كه امروز در بازار كتاب كشورمان، آثاري با انواع و اقسام انحرافات منتشر مي شود. همين الآن كافي است سري به كتاب فروشي هاي خيابان انقلاب بزنيم تا ببينيم كه كتاب هايي در تبليغ انديشه هاي ماركسيستي ، ليبراليستي ، نيهيليستي ، ماسوني ، شووينيستي و ... در دسترس است. آيا كتاب "اقتصاد اسلامي" شهيد مطهري از "سرمايه" ماركس خطرناك تر است؟

بر فرض كه اين كتاب داراي مشكل و ضعف باشد، بايد مورد تحليل قرار بگيرد و ايرادات آن ذكر شود. آيا اين برخورد كه اجازه انتشار آن داده نشود ، درست است؟

دسيسه جمع آوري و ممانعت از چاپ "اقتصاد اسلامي" علامه مطهري را هم بايد از نقشه هاي ظالمانه هواداران سرمايه داري دانست. آيا بايد باور كنيم كه "اقتصاد اسلامي" را حذف كردند تا به "سرمايه داري اسلامي"برسيم؟

نگاهي به فيلم «2012»

روايتي آمريكايي از پايان جهان

یادداشت نگارنده در هفته نامه صبح صادق:

پايان جهان ، يكي از موضوعات اصلي اين روز هاي سينماي آمريكاست. به طوري كه مي توان فيلم هاي آخرالزماني را يكي از ژانر هاي اصلي هاليوود دانست. نكته مهم اين است كه اين گونه فيلم ها ضمن داشتن قابليت فراوان براي جذابيت آفريني ، بهترين بستر براي القاي ايدئولوژي ها و پيام هاي مورد نظر آمريكا هستند. 

2012 movie poster

فيلم «2012» يكي از نمونه هاي اخير اين نوع فيلم هاست كه هم اكنون در سينماهاي جهان در حال اكران است. فيلمي كه همچون ساير آثار آخرالزماني ، پايان تاريخ را بر پايه نگاه و منافع آمريكا روايت مي كند. در اين فيلم هم مركز و محل آغاز و پايان و حتي نجات انسان ها باز هم آمريكاست. داستان فيلم از سال 2008 شروع مي شود. زماني كه اولين نشانه هاي نابودي كره زمين هويدا مي شود و از همان زمان آمريكايي ها - انديشمندان و دولتمردان آمريكايي- تلاش هاي خود را براي نجات ساكنان زمين آغاز مي كنند. تا اين كه زمان موعود فرا مي رسد و در سال 2012 با روي دادن زلزله هاي مهيب ، فوران مواد مذاب از دل زمين و بالا آمدن آب درياها كره زمين را آب فرا مي گيرد.
اين گونه فيلم ها را از دو زاويه مي توان نگريست . نخست اين كه غرق در جذابيت ها و زرق و برق هاي آن ها شويم و سرمان به جلوه هاي تصويري و تمهيدات سينمايي به كار رفته در آن ها گرم شود. اما در زير تمام اين داستان هاي خارق العاده و هيجان انگيز كه براي فريب مخاطب عام و سرگرمي طلب سينما به كار مي روند ، نماد ها ، تفكرات و علامت هايي براي القاي مفاهيم و انگاره هاي خاصي وجود دارد.
از جمله مهم ترين تفكراتي كه در فيلم «2012» تنيده شده است ، نقش منجي گرايانه آمريكا و به طور كلي آنگلوساكسون هاست. در اين فيلم شخصيت «كرتيس» كه يك نويسنده آمريكايي است و از نظر ظاهري نيز شاخص هاي نژاد آنگلوساكسون ها را داراست ، عامل اصلي نجات نسل بشر مي شود. علاوه بر اين ، در اين فيلم ، اين دولت آمريكاست كه كشتي نجات را مي سازد و باعث مي شود كه پس از پايان تاريخ ، حيات تازه اي روي كره زمين آغاز شود.

2012-poster

اما نكته قابل توجه ديگر در اين فيلم كه البته بسيار رو و سطحي پرداخته شده است ، حضور محوري و تاثير گذار رئيس جمهور ايالات متحده آمريكاست. رئيس جمهوري كه اتفاقاً سياه پوست است و مي تواند نماد باراك اوباما محسوب شود. در اين فيلم مي بينيم كه رئيس جمهور آمريكا هميشه در كنار مردم است و با اين كه امكان نجات و فرار از حادثه براي او فراهم است اما در ميان شهروندانش مي ماند. همين رئيس جمهور است كه دستور ساخت كشتي نجات را مي دهد. گويي به زعم فيلم «2012» رئيس جمهور آمريكا حضرت نوح در عصر فعلي است و هر كس كه مي خواهد از شر و نابودي در امان بماند بايد سوار كشتي او شود!
به جز اين نگاه ، ترويج مذهب بودايي هم از جمله رويكرد هاي فيلم «2012» است. به طوري كه يكي از صحنه هاي فيلم به ترويج آيين بودا و تاثير آن در تقويت روحيه شجاعت انسان اختصاص يافته است. ممكن است براي خواننده اين نوشته اين سئوال پيش آيد كه چرا در يك فيلم هاليوودي بايد آيين بودا تبليغ شود؟ چرا در اين فيلم به جاي اين مذهب ، اديان مسيحيت و يهوديت كه بيشتر مورد نظر آمريكايي ها و صهيونيست هاست ابلاغ نشد؟ پاسخ به اين پرسش ها اين است كه دولت ها و جريانات استعماري و امپرياليستي براي پيش برد اهداف خود فقط از يك جهت عمل نمي كنند ، بلكه براي جذب سلايق گوناگون ، فرقه ها و مذاهب كاذب و يا همسو با اهداف و سياست هاي خود را رواج مي دهند. در اين فيلم هم مذهب بودا كه علاوه بر الحادي بودن ، خصلتي ضد مبارزه و استعمار پذير دارد.
با اين اوصاف ، فيلم «2012» نيز همچون ساير آثار آخرالزماني هاليوود ، مضمون و نگاهي كاملاً سلطه گرانه دارد و نشان مي دهد كه بر خلاف شعار هنر براي هنر كه توسط غربي ها و غرب زده ها سر داده مي شود ، در آمريكا ، هنر كاملاً در خدمت ايدئولوژي كاخ سفيد است و ناديده گرفتن اين مسئله يعني غفلت از واقعيت.

 

عواقب افزايش قيمت بليت سينما

سينما براي اشراف؟

یادداشت نگارنده در روزنامه کیهان:

قيمت بليت سينماها، امسال نيز همچون روال ابتداي هر سال 20درصد بالا رفت. در نگاه اول، اين افزايش خيلي مهم به نظر نمي رسد. اما تعمق در اين باره نه تنها نشان مي دهد كه بالا رفتن هزينه سينما رفتن عواقب منفي در پي دارد، كه بررسي اين مسئله، مبين برخي از مشكلات و آسيب هاي جاري در سينماي ماست. در اين نوشته، به اجمال به بررسي اين مسئله و عواقب آن مي پردازيم.
در سال هاي نخست انقلاب، سينما رفتن، يكي از سرگرمي هاي سالم و در عين حال كم هزينه براي خانواده ها بود. شايد در خاطرات برخي از سينمادوستان شنيده باشيد كه در آن سال ها، مثلاً به خاطر شدت علاقه به يك فيلم، ده ها بار براي تماشاي آن به سينما رفتند!

اما سال هاست كه ديگر، سينما رفتن از برنامه تفريحات اقشار كم درآمد جامعه ما حذف شده است. از اواسط دهه 70 با حاكم شدن سياست هاي سينمايي خاص و افزايش ابتذال در سينما از يك طرف و گران شدن بليت از طرف ديگر، رفته رفته، تماشاگران سينما به قشر خاصي محدود شدند. با بررسي مخاطبان ثابت سالن هاي سينما در تهران، مي توان دريافت ، افرادي كه معمولاً به سينما مي روند متعلق به اقشار متوسط و متوسط به بالاي جامعه هستند. يكي از مهم ترين دلايل اين چرخش طبقاتي تماشاگران سينما از ندارها به داراها را مي توان هزينه گزاف عمل فرهنگي/تفريحي «سينما رفتن» دانست. اين اتفاقي است كه خيلي قبل تر براي تئاتر و موسيقي هم افتاد و به دليل هزينه سنگين حضور در اجراهاي نمايشي و موسيقايي، تالارهاي تئاتر و اجراي كنسرت موسيقي منحصر به اعيان و اشراف شد. به ندرت مي توان در ميان خانواده هاي كم درآمد موردي را يافت كه براي تماشاي نمايش يا كنسرت، به صف بليت تالارهاي مربوطه مراجعه كرده باشند. به نظر مي رسد كه اين مسئله براي سينما هم در حال به وقوع پيوستن است و اين براي كشور و نظام اسلامي ما كه سينما را در خدمت مردم و آرمان ها مي خواهد، يك خطر محسوب مي شود.
در شرايطي كه قيمت هر بليت سينما 4هزار تومان است، آيا مي توان از يك خانواده مثلاً 5 نفري انتظار داشت كه 20هزار تومان صرف دو ساعت سرگرم شدن كنند؟ آن هم در وضعيتي كه سرگرمي هاي ديگري چون برنامه هاي تلويزيون، فيلم هاي نمايش خانگي و... هزينه بسيار پائين تري را صرف مي كنند؟
مسئولان سينمايي استدلالشان اين است كه افزايش 20درصدي قيمت بليت سينما در هر سال، تاثيري بر جذب يا دفع مخاطب سينما ندارد. اما اين استدلال از آنجا اشتباه مي نمايد كه در روزهايي كه قيمت بليت سينما نيم بها است، جمعيت بيشتري در سالن ها ديده مي شود. بنابراين هزينه ورود به سالن هاي نمايش فيلم با جمعيت مورد انتظار نسبت مستقيم دارد.اما عوارض افزايش قيمت بليت فقط به كاهش و محدود شدن مخاطب سينما محدود نمي شود، بلكه اين امر تاثير مستقيمي بر كيفيت فيلم ها مي گذارد.
يكي از ابعاد اصلي نظام سينمايي در هر كشوري «مخاطب» است. فيلم و تماشاگر، تاثير متقابل بر يكديگر دارند. همان طور كه يك فيلم روي بينندگان خودش اثر مي گذارد، واكنش بينندگان نيز بر روند توليد و نمايش آثار، موثر است. به اين دليل كه سينما خرج دارد و جبر اقتصادي باعث مي شود كه توليدكنندگان آثار سينمايي، به دنبال ذائقه مخاطب بروند تا بتوانند به سود مورد نظر دست يابند.
معمول است كه در مباحث سينمايي گفته مي شود ذائقه سينمايي مردم در كشور ما نازل شده است و هر فيلمسازي كه بخواهد مردم را به سالن ها بكشاند، بايد به قواعد فيلم هاي تجاري و طنزهاي بي مايه تن دهد. اما حقيقت اين است كه اين ذائقه سينمايي، كاذب است. وقتي تماشاگران سينما به يك قشر منحصر شوند ، مخاطب هدف، به افراد معدودي محدود شود، خانواده ها سينما را ترك كنند و طرف اصلي توليدكنندگان فيلم ها، يك «تيپ» خاص شود، ديگر نمي توان سليقه افرادي كه از فيلم ها استقبال مي كنند را، ذائقه عمومي پنداشت.
با توجه به اين اصل كه مخاطب بر جريان توليد و نمايش فيلم تاثير مي گذارد بايد گفت كه در كشور ما نيز غالباً سينماگران در پي رضايت مشتري خود هستند و با در نظر گرفتن اين كه تماشاگران سينما اكثراً از قشر متوسط به بالاي جامعه هستند، به اين نتيجه مي رسيم كه فيلمسازان ما به طور غالب براي طبقات اشراف و اعيان كار مي كنند و نه همه مردم. از اينجا مي توان دريافت كه چرا در سال هاي اخير سالن هاي سينما در تصرف طنزهاي تكراري و شبيه به هم درآمده اند و فيلم هاي ارزشي براي خودنمايي در سالن ها با مشكل مواجه هستند. چون سينماروها- كه از قشر متوسط و فرا دست هستند- اين جور فيلم ها را مي پسندد.
از ديگر عواقب بالا رفتن قيمت بليت سينما، افزايش گرايش به سرگرمي هاي نامتعارف و زيرزميني است. اگر بازهم بخواهيم همان خانواده 5 نفري مذكور را مثال بزنيم، به اين نتيجه مي رسيم كه چنين خانواده اي، با احتساب هزينه هاي بليت، اياب و ذهاب، تغذيه و... براي يك بار سينما رفتن حدود 50 هزار تومان بايد خرج كنند. اين در حالي است كه با همين مقدار پول، مي توانند ماهواره نصب كنند و از صبح تا شب فيلم ببينند!
به اين ترتيب، افزايش قيمت بليت سينما و به طور كلي بالا بردن هزينه سرگرمي هاي فرهنگي و سالم، به طور مستقيم به فرهنگ كشورمان صدمه مي زند و ناهنجاري هاي اخلاقي و رفتاري ، ابتذال فرهنگي و غرب گرايي را در جامعه بيش از پيش شايع تر مي كند.
اگر قرار است سينما در كشور ما به عنوان يك رسانه تأثيرگذار نقش آفريني كند، لازم است كه بيشتر به مردم نزديك شود. براي مردمي شدن سينما و حداقل، رساندن آن به وضعيتي كه در دهه اول انقلاب داشت، يكي از مهم ترين الزامات، كاهش هزينه حضور مردم در سالن هاي نمايش فيلم است.

چرا «به رنگ ارغوان» فروش نكرد؟

یادداشت نگارنده در روزنامه کیهان:

فيلم «به رنگ ارغوان» در شرايطي از پرده سينماها كنار رفت كه نتوانست در اكران عمومي، موفق شود. منظور از موفقيت، صرفاً دست يابي به فروش و فتح گيشه نيست. اين فيلم ابراهيم حاتمي كيا، علاوه بر شكست در جذب مخاطب و فروش نكردن، جرياني را ايجاد نكرد و هيچ تلنگري را در اذهان عام و خاص به وجود نياورد. همچون يك فيلم معمولي آمد و رفت. اين درحالي است كه تمام زمينه ها براي موردتوجه قرار گرفتن آن فراهم بود؛ نام و آوازه كارگردانش، توقيف 5ساله، انتخاب به عنوان بهترين فيلم جشنواره فجر، اكران در قبل و حين نوروز، موضوع فيلم و... اما عدم استقبال عمومي از «به رنگ ارغوان» را چه عواملي مي توان دانست؟
بدون شك اگر همين امروز، فيلم «آژانس شيشه اي» در سينماهاي كشورمان به نمايش دربيايد، با استقبال بيشتري مواجه مي شود. دقت كنيد؛ «به رنگ ارغوان» يك فيلم رها شده از محاق توقيف است و آژانس شيشه اي قبلاً اكران شده و ده ها بار نيز از سيما به نمايش درآمده است. اما واقعيت اين است كه «آژانس» چون از دل برآمده، همچنان يكي از دل نشين ترين فيلم هاست و خواهد بود. چون «مانيفست حاتمي كيا» است.
دليل اين كه امثال «موج مرده»، «به نام پدر»، «دعوت»،... و حالا «به رنگ ارغوان» نتوانستند جايگاه مهمي را در تاريخ سينماي ايران به دست آورند، به اين خاطر است كه با جنس حاتمي كيا جور نيستند. از دل برنيامده اند و بر دل نمي نشينند. حاتمي كيا، يكي از نمادهاي سينماي انقلاب و دفاع مقدس است و آثار پيشين او، مايه افتخار فرهنگ و هنر اين كشور هستند. او هم در فرم- تكنيك و زيبايي شناسي- و هم محتوا، توانسته بود به سينمايي در شأن خيزش مقدس ملت ايران دست يابد. سينماي حاتمي كيا را مي شد الگويي براي سينماي جمهوري اسلامي به حساب آورد. با اين وجود، حاتمي كيا كارش را تكميل نكرد. او چندسالي است مصداق «هركسي كو دور ماند از اصل خويش» شده. بنابراين موفقيت هاي گذشته اش را تكرار نخواهد كرد مگر اين كه «باز جويد روزگار وصل خويش»!
حاتمي كيا، در حال بازي كردن همان نقشي در سينماي امروز ايران است كه عده اي از فيلمسازان هاليوود ايفا مي كنند. در سينماي آمريكا، آثار بسياري را مي بينيم كه در لايه ظاهري، حاكميت كشورشان را به باد انتقاد مي گيرند، اما ضربه نهايي و كليدي شان به نفع نظام سياسي حاكم است. اما واقعيت اين است كه ايران، آمريكا نيست و نبايد بشود. هر الگو و روشي، در يك شرايط اجتماعي و فرهنگي خاص جواب مي دهد. بنابراين حاتمي كيا- و هر هنرمند ديگري- براي افزايش تأثيرگذاري، بايد در جست و جوي نگاه و الگوي بومي باشد (كه حاتمي كيا قبلاً به اين الگو دست يافته و نتيجه كارسازش را ديده بود) همان طور كه برخي از گياهان در آب و هواي خاص ثمر مي دهند و در محيطي ديگر نمي توان از آن ها انتظاري داشت.
آري! حاتمي كيا گلي است كه در خاك و هواي «انقلاب» شكوفا مي شود و عطرافشاني مي كند. او هنرمندي در حال شدن است و ثابت كرده كه به وضع كنوني خود و اطرافش راضي نمي شود. هميشه در جست و جوي جايي برتر است و در اين راه از تك و تا نمي ماند. بازهم منتظر مي مانيم؛ در انتظار حاتمي كيايي ديگر، بهتر از ديروز و امروز!

نگاهي به وضعيت كلي تئاتر در ايران

آيا تئاتر زنده مي شود؟

یادداشت نگارنده در هفته نامه صبح صادق

سال هاي سال است كه تئاتر ايران در مقايسه با ساير گونه هاي هنري در انزوا به سر مي برد. به جز برخي از آثار كه از گاهي و به طور تصادفي سر و صدايي به پا مي كنند و بعضي از جشنواره ها كه در چند روز برپايي ، چشم هايي را جذب خود مي كنند ، در ساير زمان ها گويي تئاتري در اين كشور وجود ندارد. >نه جامعه ما را با تئاتر كاري هست و نه تئاتر را با جامعه. به راستي مضامين و داستان هايي كه در آثار نمايشي تجلي ميابند تا چه حد ملهم از فرهنگ و جامعه ما هستند؟ بدون شك خيلي كم. اگر هم چيزي به نام فرهنگ ايراني در معدود آثاري به منصه ظهور مي رسد ، موضوعات و داستان هايي تكراري از ادبيات كهن هستند. داستان هايي همچون «ليلي و مجنون» «خسرو و شيرين» و ... كه گرچه در جاي خود زيبا و ارزشمند هستند ، اما مسئله اين است كه رويكرد به اين داستان ها در آثار نمايشي بيشتر ناظر بر جنبه هاي عشقي آن هاست.

در اين ميان آنچه جايش در تئاتر ما بسيار خالي است ، وقايع اجتماعي روز و اتفاقات مهمي همچون انقلاب اسلامي و دفاع مقدس است.نمايش هاي ما عمدتا در يك خلا اجنماعي به سر مي برند و آنجا هم كه نگاهي اجتماعي روي صحنه متبلور مي شود ، انتزاعي و بي ربط به دغدغه هاي عمومي است. به همين دليل هيچ گاه در بين مردم صحبتي از تئاتر ، بازيگران آن ، آثاري كه اجرا مي شود و فراز و نشيب هاي آن نمي شود. بلكه مخاطب تئاتر ، قشري محدود و ثابت است. اگر بررسي شود مي توان به اين نتيجه رسيد كه عمده تماشاگران آثار نمايشي افراد خاصي هستند كه مي توان آن ها را در اكثر اجرا ها ديد. تئاتر در كشور ما محدود به يك مركز يعني مجموعه تئاتر شهر است و آثاري هم كه در سالن هاي اين مجموعه اجرا مي شوند ، هيچ گاه بازتابي در جامعه پيدا نمي كنند. تئاتر ما خنثي شده و بيشتر نقش تزييني دارد و به عبارتي براي خالي نبودن عريضه هر روز نمايش هايي اجرا مي شوند و هر چند ماه يك جشنواره برگزار مي شود. به نام كارگردان هاي نمايش ها كه دقت مي كنيم غالبا نام هاي ثابتي را مي بينيم. گويي تئاتر فقط به همين چند نفر خلاصه مي شود. انگار كه نام ها از انديشه ها مهم تر است!

از همه اين ها بد تر هرزگي و ابتذالي است كه در بسياري از آثار رواج دارد. عده اي از اهالي اين عرصه كه راهي براي خود نمايي و جذب مخاطب از راه درست و هنرمندانه را نمي يابند مجبور به استفاده از تمهيداتي خارج از دايره عرف و اخلاق اجتماعي مي شوند.

اما چرا تئاتر ما گرفتار اين مسائل و مصائب شده است؟ سيد شهيدان اهل قلم ، شهيد مرتضي آويني در مقاله اي كه در سال 1371 به رشته تحرير درآمد ، اين وضعيت را پيش بيني كرده بود. آويني در مقاله «آيا تئاتر زنده مي ماند؟» نوشته بود :«تئاتر امروز ايران مصداق شجره اي است كه ريشه در عمق خاك ندارد و به طوفاني نه چندان شديد فرو خواهد افتاد... دوران جلوه فروشي طاوس پير غرب گذشته و آن شيفتگي جنون آميز كه ما را از تأمل و تفكر در خودمان باز مي داشت فرو نشسته است. عهد بشر با خدا تجديد گشته است و اگر تئاتر از مقتضيات اين تجديد عهد تاريخي غفلت كند، سر از بستر اين بيماري برنخواهد داشت و خواهد مرد» و امروز شاهد به وقوع پيوستن سخن آن سيد شهيد هستيم و تئاتر ما حتي با نگاهي خوش بينانه ، در اغما به سر مي برد ؛ اگر نمرده ، زنده هم نيست.

اما اين وضعيت دال بر اين نيست كه ديگر به تئاتر اميدي نيست و بايد آن را رها كرد. خير! اتفاقا شرايط كنوني رسالت علاقه مندان حقيقي ، مسئولان دلسوز و هنرمندان متعهد هنر هاي نمايشي را دو چندان مي كند. چرا كه نمايش هم يك هنر اصيل ايراني است. نه اين تئاتر كه تقليدي كوركورانه ، با حداقل خلاقيت است. بلكه گونه هايي چون نقالي، پرده خواني ، تعزيه، سوگ سياوش و ... كه ريشه در اين خاك دارند و در هواي فرهنگ ايراني و اسلامي تنفس كرده اند. امروز هم جامعه ما به هنر تئاتر احتياج دارد. هنري كه قابليت ارائه انديشه انقلابي و معنويت را دارد. اما به شرطي كه از اين پوسته خارج و از اين خواب زمستاني بيدار شود. بار ديگر به جامعه و در ميان مردم برگردد و منبع تغذيه خود را از متون و تفكرات غربي و اومانيستي به اقيانوس بي كرانه و پر گوهر فرهنگ اسلامي تغيير دهند. امروز در جامعه و در جهان پيرامون ما اتفاقاتي در حال رويدادن است كه هنرمندان تئاتر ما نمي توانند بي خيال آن ها شده و پي مسائل شخصي و اوهام خود بروند؛ جنگ ، تجاوز و اشغالگري ، كودتا، از خود بيگانگي ، ناتوي فرهنگي ، بي هويتي ، بي عدالتي ، فساد و بسياري ديگر از مسائل كه ليستي بي انتها را مي توان از آن ها تهيه كرد و هنرمندان نيز براي مقابله با آن ها مسئول هستند. اهالي تئاتر هم بايد نسبت به اين موضوعات احساس مسئوليت كنند و از توانايي هاي خود براي اعتلاي انسانيت و بازگشت انسان به خويشتن خويش كمك كنند. در اين صورت مي توانيم بگوييم تئاتر زنده شده است.

براي احياي تئاتر لازم است قبل از هر چيز يك افق و چشم انداز براي تئاتر كشورمان ترسيم شود. در شرايط كنوني ، معلوم نيست كه هويت تئاتر ما چيست و قرار است چه مسيري را بپيمايد ، از كدام منزل ها عبور كند و به چه غايتي دست پيدا كند. در گام دوم بايد آموزش تئاتر متحول شود و در هنرستان ها، دانشگاه ها و ساير مراكز آموزشي ، هنر هاي نمايشي با تكيه بر منابع و فرهنگ بومي كشورمان تدريس شود. در كنار اين مسائل بايد به توليد متون ملهم و منبعث از منابع فرهنگي ، فقهي و ادبي با رويكرد به شرايط روز همت گماشت. تئاتر بايد از پيله تهران و تئاتر شهر خارج شود و علاوه بر نام هاي محدود ساير هرمندان كه مظلوم واقع شده اند نيز به تالار هاي نمايشي راه پيدا كنند.

در پايان باز هم به انديشه استاد بزرگ هنر انقلاب اسلامي كه بزرگ ترين اثر هنري يعني شهادت را برزگيد بر مي گرديم كه نوشت :«تئاتر شرق مي تواند با رجعت به سوابق تاريخي و ملي خويش زنده بماند و در اين طريق، پيش از هر چيز بايد عنان تقليد را از گردن باز كند و زنجيرهاي رعب و شيفتگي به غرب را از دست و پاي خويش بر درد. معرفت نسبت به تئاتر غرب و سير تحولي كه پيموده است مقدمه خود آگاهي ماست، اما اين معرفت بايد از منظر تفكر مستقل ما حاصل آيد نه از آن طريق كه غربيان خود خويش را معرفي كرده اند... هنر نمايش اگر ريشه در خاك فرهنگ و ادب اين مرز و بوم بدواند، عرصه هاي ديگري نيز براي ادامه حيات خواهد يافت، چنان كه در سال هاي آغازين پيروزي انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي چنين شد و گروه هاي نمايشي خودپرورده اي از ميان مردمان پايين دست سر برآورد؛ اما اين نهال هاي نازك مورد بي مهري باغبان واقع شدند و از تشنگي خشكيدند.»

 

آرمان حذف سرمایه داری - 2

اقتصاد به جای عشق
 
 
"... سرمایه داری "پول" را جانشین "خدا" کرده است،

و "تولید" را جانشین "توحید"،

و "اقتصاد" را به جای "عشق" نهاده است،

و "قدرت" را به جای "حقیقت"،

و "لذت" را به جای "کمال"،

و "سلطه بر طبیعت" را به جای "تسلط بر خویش".

"قانون جنگلی" که وارث هزارها سال فرهنگ و تمدن و قانون و حقوق می‌شود،

و رابطه‌ها، رابطه گرگان و سگانی که بر مرداری هجوم برده‌اند، و این بر آن مخلب می‌کشد و آن بر این منقار.

زندگی کردن برای مصرف، قربانی کردن "آسایش" برای ساختن و خریدن "وسایل آسایش" و در نهایت، انسان پرستنده، پرستنده می ماند،

اما نه دیگر چون گذشته پرستنده‌ی کمال، ارزش، زیبایی‌ها، مطلق، خیر، بینایی، آفرینندگی، جود، بلکه پرستنده‌ی دو چیز:

"سرمایه" و "سکس"

آگاه از اینکه آدمی اکنون بیگانه‌ی پول می‌شود، و دیوانه‌ی لذت، و بنده‌ی مصرف:

مسخ فطرت، بندگی، و جنون،

در پست‌ترین و ننگین‌ترین شکل‌اش..."



بخشی از کتاب "انسان بی خود" نوشته علی شریعتی

آرمان حذف سرمایه داری - 1

دیگر هیچ عذری قابل پذیرش نیست!

سخنان اخیر آیت الله خامنه ای (ولی امر پیروان اسلام ناب محمدی) به مناسبت روز کارگر ، یاد آوری یکی از اساسی ترین آرمان های انقلاب اسلامی ایران است ؛ حذف قطعی و بی رحمانه مناسبات سرمایه داری و جایگزینی قوانین و احکام مترقی و رهایی بخش اسلام ناب محمدی (ص). همان آرمانی که سال هاست از آن دور افتاده ایم و دولتمردانی با شعار هایی چون سازندگی ، اصلاحات و ... جامعه ایران را از این آرمان دور کرده اند.

اما سخنان اخیر رهبر فرزانه انقلاب اسلامی -که در واقع حرف دل توده زحمت کش ایران است- روزنه ای است برای احیای دوباره گفتمان کارگری (بدون افتادن در پرتگاه گفتمان کمونیستی) و تلاش برای این که تمام مناسبات سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی جامعه نوین ما ، با جهت گیری حقوق مستضعفان و طبقات فرو دست تنظیم شوند.همچنانکه تصریح فرمودند : "مطالبات كارگرى - كه مطالبات مادى است - به جاى خود محفوظ؛ و همه موظفند اين مطالبات مادى را كه حق هم هست، رسيدگى و برآورده كنند؛ ليكن يك مطالبه‌ى معنوى هم وجود دارد و آن، شأن كارگر است؛ اهميت به تلاش و فعاليت كارگر است؛ فهميده بشود كه اين يك جهاد است؛ اين مهم است."

سخنان "آقا" سند و حکمی برای عدالتخواهان برای ایستادگی بر هر آن کس است که با هر ادعای مثبت و منفی در پی تحمیل سرمایه داری بر جامعه ایران است. توجه کنید "هر دو روشى كه در دنياى متعارفِ زمان ما معمول بود - روش سوسياليستى و روش سرمايه‌دارى - غلط است. در منطق تفكر سوسياليستى، كارگر و كارفرما دو تا دشمن بودند در مقابل هم؛ دو تا دشمن، به خون هم تشنه؛ اين تحليلشان بود. راه‌حلى هم كه نشان دادند، راه‌حل ضايعِ باطلِ غلطى بود: مالكيت دولت بر همه‌ى منابع توليد و ابزارهاى توليد؛ كه بعد از گذشت چند دهه، به آن فضاحت انجاميد. آن يك نگاه بود، كه نگاه دشمنى و ستيزه‌گرى بين كارگر و كارفرما بود. نگاه ديگر، نگاه منطق غربى است كه كارفرما سلطان كارگر است، صاحب‌اختيار كارگر است، كارگر ابزارى است در دست او و در اختيار او. اين هم تحقير شخصيت انسان است؛ غلط اندر غلط. هر دو نگاه، غلط است."

یکی دیگر از بخش های سخنان پیشوای مسلمانان عدالتخواه که برای من جذابیت بیشتری دارد ، اشاره به اصل ۴۴ است. آنجا که تصریح فرمودند :"سياستهاى اصل 44 خيلى خوب است، خيلى لازم است و حتماً بايد با گسترشِ تمام اجرا شود؛ اما مراقب باشند مثل آن نماز شبِ دام شيطان نشود. از اينجا هم ممكن است شيطانها نفوذ كنند. بارها گفته‌ام؛ آدمهاى سوءاستفاده‌چى، قانوندانهاى قانون‌شكن، كسانى كه بلدند چه جورى سر مأمور و مسئول و رئيس و مرئوس و آدم كوچه و بازار را بپيچانند، براى اينكه به يك طعمه‌اى دست پيدا كنند؛ اينها كارخانه را بخرند، بعد به بهانه‌هاى گوناگون كارخانه را زمينگير كنند، كارگرها را بيكار كنند؛ بعد از ماشين‌آلات فرسوده‌ى همان كارخانه، پول فروشش را در بياورند، از زمين آن كارخانه هم به ميلياردها و آلاف و الوف برسند؛ از اين كارها شده است، ميشود؛ بايد همه حواسشان جمع باشد."

با این سخنان فرمانده کل قوا دیگر هیچ عذری برای باقی ماندن مناسبات سرمایه محور و ضد کارگر در جمهور اسلامی قابل پذیرش نیست. آقا ، سرمایه داری و سوسیالیسم را به طور مساوی رد نمودند و از این پس سرمایه داران و هواداران مناسبات سرمایه محور در نظر پیرو واقعی آیت الله خامنه ای با مارکسیست ها و کمونیست ها هیچ تفاوتی ندارد.

آوینی آینده را پیش بینی می کرد-1

واحه سبز و دیکتاتوری پنهان

یکی از سئوالاتی که برای بسیاری از خوانندگان و مخاطبان آثار شهید آوینی پیش می آید این است که "اگر آوینی امروز حضور داشت چه می کرد؟" این سئوال از اساس اشتباه است. زیرا زمانی که هنرمندان، نویسندگان و اندیشمندان به مرگ جسمانی می رسند و حضور فیزیکی ندارند ، این آثار و اندیشه های آن هاست که حیاتشان را در طول زمان استمرار می بخشد. از این رو طرح سئوال مشروط با پیشوند "اگر" درباره هنرمندی چون آوینی که صراحت گفتار از ویژگی های قلمش بود نادرست است.آوینی امروز هم هست و در جامعه و فرهنگ ما نیز تاثیر می گذارد. عمیقا و یقینا معتقدم یکی از زمینه های رخ دادن حماسه هایی چون سوم تیر ، ۲۲ خرداد ، ۹ دی ، ۲۲ بهمن ۸۸ (که به زعم نگارنده تکرار ۲۲ بهمن ۵۷ بود) تلاش ها و مبارزات فرهنگی آوینی بوده است.برای این که بدانیم آوینی چه کرده ، امروز چه می کند و چه آینده ای را پیش بینی می کند ، بهترین منبع موجود آثار ، گفتار و نوشتار سید شهیدان قلم است.

چند روز پیش در حین مطالعه مقاله ای از شهید آوینی با عنوان "آیا تئاتر زنده می ماند؟" به عبارات جالبی از او رسیدم که به نظر می رسد ظهور جریانی موسوم به "سبز" را پیش بینی کرده بود. در بخشی از این مقاله نوشته شده :

"تشنه ای که سراب را بهشت می انگارد نفع خویش را در وصول به همین مطلوب موهوم خود می بیند. یعنی که اشتباه در آنجا روی نمی دهد که تشنه ای خود را گرسنه بینگارد – و اصلاً لفظ « تشنه » بر کسی اطلاق می شود که طلبِ آب عین وجود اوست – بلکه اشتباه در آنجا رخ می نماید که تشنه ای در طلب آب، سراب را بدل از واحه ای سرسبز می گیرد و پای طلب در طریق آن می نهد. می دانم که در این دو قرن اخیر، چگونه دیکتاتورها با همین استدلال مردمان را فریفته اند، اما مگر لیبرالیسم با استدلالی وارونه این، مردمان را به کام دیکتاتوری پنهان در پس نقاب دموکراسی نکشانده است؟ اگر دیکتاتورها با این استدلال که مردم خود قدرت تشخیص نیازهای واقعی خویش را ندارند وجود خود را توجیه کرده اند، دموکراسی غربی نیز عرش دیکتاتوری خویش را بر بنیان سخیف ترین نیازهای بشر امروز بنا کرده است."

انگلیس را بهتر بشناسیم - 5

این دقیقا غلبه "بی بی سی" است!

چندی پیش برخی از منابع خبری گزارشی را با تیتر "ناکامی BBC در زیر سوال بردن حجاب ورزشکاران زن مسلمان" منعکس کردند.به این ترتیب که در برنامه ای موسوم به "نوبت شما" از بینندگان خواسته شد تا نظر خود را درباره حضور ورزشکاران زن مسلمان با رعایت حجاب اسلامی در میادین بین المللی بگویند. با کمال تعجب ، در شرایطی که مجری آن برنامه کذایی با حجاب ورزشکاران مخالفت می کرد ، تمامی تماس گیرندگان با نظر مجری بی بی سی مخالفت کرده و از حجاب ورزشکاران حمایت می کردند. متاسفانه به نظر می رسد که رسانه های داخلی فریب این بازی دغلکارانه بی بی سی فارسی را خورده اند. زیرا این برنامه و اتفاقات درون آن دقیق غلبه بی بی سی است! چرا؟

اول این که بی بی سی فارسی خواسته به این وسیله واقعی بودن تلفن های مردمی را اثبات کند. این در حالی است که همه می دانیم این تلفن ها ساختگی است و برنامه ای چون نوبت شما در حقیقت "فریب ماست"!

دوم این که بی بی سی فارسی با این نمایش ساختگی سعی کرده بی طرفی خودش و احترام به نظر مخالف را نمایش دهد. اما همه می دانیم که این شبکه رسانه رسمی دولت استعمارگر بریتانیاست و امکان بی طرف بودن ندارد. اگر در موردی هم ادای بی طرفی را در آورد - مثل همین مورد - حتما منفعتی برای انگلستان در بر دارد.

دیگر این که چنین بازی هایی خودش وسیله ای برای مطرح شدن این رسانه جنگ طلب است. رسانه ای که با هدف فشار بر ملت ایران و ایجاد جنگ داخلی و تفرقه افکنی راه اندازی شده است.

بنا بر این بیش از این نباید فریب آن را بخوریم. ولو این که عده ای وطن فروش یا نادان ، بی بی سی فارسی را باور کنند و تن به مصاحبه یا همکاری با آن بدهند.

نگاهي به متن و حاشيه اولين سريال تلويزيوني مسعود ده نمكي

دار و ندار منتقدان در برابر دارا و ندار

یادداشت نگارنده در روزنامه کیهان : با اين كه از زمان پايان پخش مجموعه تلويزيوني «دارا و ندار» مدتي است كه گذشته، اما بحث ها و نظرات درباره اين سريال همچنان ادامه دارد. البته وجود چنين بازتاب هايي را بايد به فال نيك گرفت. اين مجادله ها از يك طرف مي تواند به عنوان راهنماي رسانه ملي عمل كند و از طرف ديگر به شفاف شدن جايگاه و رويكرد برخي از رسانه ها و منتقدان مي انجامد.
«دارا و ندار» از آن دسته آثار هنري است كه حواشي آن ها از متنشان پررنگ تر و بحث برانگيزتر است. هرچند اين حواشي بيش از آن كه به مردم و دغدغه هاي آن ها مربوط باشد، ناظر بر هياهوهاي محافل روشنفكري و رسانه هاست. همانان كه معمولا مخالفان خود را بايكوت مي كنند و آنقدر ناديده مي گيرندشان تا در عمل «سانسور» شوند! اگر هم از پس اين كار بر نيامدند و طرف مقابل سانسورپذير نبود، آنقدر به او حمله مي كنند تا شايد از كارش پشيمان شود و مثلا، ديگر هوس فيلمسازي نكند! مثل برخورد برخي از جريانات به اصطلاح فرهنگي و رسانه اي با هنرمندان جريان مخالف خودشان كه نمونه اخير آن در مورد «دارا و ندار» صورت گرفت؛ سريالي كه به سراغ يكي از موضوعات كمتر توجه شده در سينما و تلويزيون رفته و مسائلي را مطرح كرده كه به رغم اهميت زيادش، خيلي به كار اهالي سينما و تلويزيون نيامده است؛ دارا و ندار! روايتي از كارگردان اخراجي ها، درباره «اخراجي هاي جامعه»! چه از دارا و ندار و كارگردان آن خوشمان بيايد و چه نه، اين اثر از معدود كارهاي سينمايي و تلويزيوني است كه با نگاهي متفاوت به طبقات اجتماعي پرداخته است. چه كار ده نمكي را قبول داشته باشيم و چه نه، به هر حال، «دارا و ندار» فراتر از يك سرگرمي و طنز قرار دارد و براي خودش رسالتي اجتماعي را قائل است. نه مثل فيلم هاي تجاري اين روزهاي سينما فقط براي وقت كشي و فتح گيشه است و نه همچون آثار سينماي به اصطلاح روشنفكري و جشنواره اي است كه حاصلي جز سستي و خمودگي ندارند. چه خوب و چه بد، بخشي از واقعيت هاي اجتماعي ما در «دارا و ندار» بازنمايي شده است.
اگر بخشي از نقدهاي نوشته و گفته شده درباره اولين سريال ده نمكي را كه به درستي به ضعف هاي ساختاري و محتوايي غيرقابل انكار آن اشاره مي كنند را استثنا كنيم، بيشتر انتقادات و حملات صورت گرفته به «دارا و ندار» فرامتني و غيرمنصفانه هستند. اين برخورد تازگي ندارد و همين منتقدان به فيلم هاي «اخراجي ها» و «اخراجي ها2» نيز واكنش مشابهي نشان دادند. هنوز فراموش نكرده ايم كه يكي از منتقداني كه معمولا نقدهايش در روزنامه هاي زنجيره اي و نشريات به اصطلاح تخصصي سينمايي چاپ مي شود، به جاي بررسي و ارزيابي اثر، به سابقه كارگردان آن پرداخته و نوشته بود آدمي كه در گذشته دست به چنين و چنان كارهايي زده، حالا به چه جرئتي آمده و از سرود «اي ايران» در فيملش استفاده كرده! (نقل به مضمون)
به اين ترتيب بايد گفت كه اين بار تعامل منتقدان و يك اثر هنري معكوس شده است. به جاي اين كه منتقدان به نمايان ساختن ضعف ها و چالش هاي اين سريال بپردازند، اين «دارا و ندار» است كه ضعف هاي منتقدان و برخي از رسانه ها را برملا مي سازد. به هر حال، تفاوت نقد صادقانه (هرچند تند و بي رحمانه باشد) با نقد غيرمنصفانه و كينه توزانه قابل شناسايي است. مسئله اين نوشته نيز حمله و به چالش كشيدن «دارا و ندار» نيست، بلكه مي گوييم چرا نقد نمي كنند؛ نقد به معناي بازگشايي ساختمان يك اثر هنري، تحليل آن و برجسته كردن نقاط ضعف و قوتش است. اتفاقاً منتقدان جريان شبه روشنفكري و غربگرا كه «دارا و ندار» را مورد هجمه قرار دادند، اساسي ترين مشكلات آن را نگفتند. چون اصلا به دنبال نقد نبوده اند. بلكه اهداف سياسي و باندبازانه داشته اند. از قضا، نقدهاي واقعي و قابل تأمل بر اين سريال، توسط نزديك ترين دوستان مسعود ده نمكي صورت گرفت. مصداقش، انتقادات وارد شده به اين سريال در برنامه نقد 5 (در هر دو نوبت پخش) است.
نكته قابل توجه اين است كه بسياري از منتقدان «دارا و ندار» به اصلي ترين نقاط قوت و ضعف آن توجه نكردند يا نخواستند كه توجه كنند. جالب اين است كه مهم ترين شاخصه و جنبه مثبت اين سريال، بزرگ ترين معضل اين روزهاي آثار سينمايي و تلويزيوني ماست؛ سوژه! در حالي كه هنوز هنرمندان سينما و تلويزيون ما اندر خم اين كوچه باقي مانده اند، كارگردان «دارا و ندار» از اين مرحله مهم گذر كرده است و نشان داده كه دست بر موضوعاتي مي گذارد كه به عنوان مسئله جامعه محسوب مي شوند؛ مسئله همه مردم و تمام جامعه، نه فقط يك قشر خاص. اما بزرگترين اشكال «دارا و ندار» كه اتفاقاً محتوايي هم هست، تحول ناگهاني تيمور به فتحل است كه در قسمت پاياني رخ داد و اين كه كاراكتري كه نماينده طبقه داراهاست، عامل حل مشكلات ندارها مي شود.
كنايه هاي اجتماعي اين سريال مثل «اگر دانشگاه دولتي باشد، مشكلاتش با يك دعا سرهم مي شود، اما براي دانشگاه آزاد حداقل يك شب تا صبح به ضجه و زاري نياز است!» (نقل به مضمون) يا «آفتابه دزد، برج ساز مي شود!» دارا و ندار را تبديل به يك كار انتقادي كرده و از اين نظر، از بسياري مدعيان و معترض نمايان پيش تر است. اما اين مهم نه در قالب فيلمنامه درستي ارائه شده، نه دكوپاژ و ساختار بصري متناسبي. اين كه چرا منتقدان شبه روشنفكر به متن آثار ده نمكي نمي پردازند و كل كار او را بدون اشاره به نكات مثبتش زير سؤال مي برند، به هويت و ماهيت اين جريان برمي گردد كه اصلا تحمل بازتاب يافتن خواسته ها و مطالبات توده مردم را ندارند.
نسبت منتقد و هنرمند، همچون نسبت معلم و دانش آموز، يا طبيب و دردمند است. منتقد بايد به هنرمند عشق و علاقه بورزد و نگران سقوط و نزول او و آرزومند صعودش باشد. نه اين كه برعكس! مي بينيم، بسياري از منتقداني كه در مواجهه با آثار مسعود ده نمكي كنترل خود را از دست داده و عصباني و خشمگين هستند، در مقابل خيلي از آثار سخيف تر و بي محتواتر سكوت مي كنند يا حتي لب به ستايش مي گشايند. جاي تعجب نيست افرادي كه به تمجيد بسياري از فيلم هاي ضدانساني و پوچ گرايانه غربي و آمريكايي مي پردازند، نمي توانند «دارا و ندار» ايراني را به درستي و سنجيده نقد كنند.
اين يك اصل غيرقابل كتمان است كه هرچه يك رسانه و يك اثر هنري و رسانه اي، از خنثي بودن پرهيز كند، بيشتر مورد هجوم و انتقاد قرار مي گيرد. و اگر يك رسانه و اثر هنري، خنثي تر باشد كمتر مورد گزند و بي مهري قرار مي گيرد. به خصوص اگر آن رسانه يا اثر هنري، انگشت روي منافع يا مطامع مادي و سوداگرانه عده اي گذاشته باشد.
بر اين اساس، بسياري از حملات به رويكردهاي عدالت خواهانه و انقلابي صدا و سيما از سوي جريان شبه روشنفكري غربگرا، نشان از حركت درست اين رسانه در آن موارد دارد. اما رسانه ملي نبايد عقب نشيني كند و آثاري همچون «دارا و ندار»- البته با افزايش كيفيت و قوت هنري- بايد روزبه روز افزايش پيدا كنند همچنانكه رهبر فرزانه انقلاب نيز خطاب به مديران صدا و سيما تأكيد نموده اند: «در كنار دامن زدن به دغدغه عدالت اجتماعي و رسيدگي به فقرا، زندگي اشرافي و تجملاتي پوچ و بيهوده را هم تخريب كنيد؛ اين زندگي واقعاً درخور تخريب است. زندگي تجملاتي نبايد به هيچ وجه ترويج شود؛ بلكه بايد تخريب شود و نقطه منفي به حساب بيايد. چرا بي خود تجمل گرايي رواج پيدا كند؟»