شبکه پیچیده ابتذال در سینما

وقتی به جریان شناسی فیلم‌های مبتذل و حامیان آنها می‌پردازیم، آشکار است که برخلاف گذشته، دیگر با یک صف ساده متشکل از چند فیلم یا فیلمساز تجارت پیشه مواجه نیستیم، بلکه با یک جریان چند لایه «رسانه‌ای-سیاسی-اقتصادی» رو‌به‌رو هستیم.
 ضلعی از این تشکیلات، شامل سرمایه‌دارهاست. گروهی که این روزها با کلیدواژه صاحبان پول‌های مشکوک در سینما مطرح هستند  برخی از آنها، پردیس‌های عریض و طویلی با پسوند «مال» هم ساخته‌اند. به‌طور مثال، آقازاده مدیر یکی از این پردیس‌ها، کارگردان یکی از فیلم‌های روی پرده است.
 گروه‌های به اصطلاح صنفی فعال در اکران نیز دستشان با این نوکیسه‌ها در یک کاسه است. هر دو به نفع دیگری، به فیلم‌های مستهجن ضریب می‌دهند. اتفاقا سرمایه گذار فیلم «رحمان 1400» نیز خودش یکی از افراد صاحب نفوذ در حوزه اکران است. جالب است؛ وقتی فیلم او را از پرده پایین آوردند، باز هم یکی از آثاری که با شراکت او تولید شده بود را جایگزین کردند تا مشخص شود، همه چیز دست همین جریان بساز-بفروش ضد فرهنگ است.
اما نوکیسه‌های سینما، پشتیبان رسانه‌ای و سیاسی هم دارند. دولت و دستگاه اجرایی کشور، از خودشان است. دلقک‌های سیاسی و مدیران ناتوان، این روزها منافذ را برای نفوذ آنها باز گذاشته‌اند.
اما حمایت مافیای رسانه‌ای و سینمانویس‌های به ظاهر روشنفکر اما در باطن «زرد» نیز از فیلم‌های مستهجن، کاملا آشکار شده است. انواع شبکه‌های ماهواره‌ای از بی‌بی‌سی و صدای آمریکا گرفته تا شبکه‌های وقیح لس‌آنجلسی و فلان روزنامه وابسته به سرمایه‌دارهای دولتی، همه و همه پشت این فیلم‌ها درآمده‌اند و از آنها حمایت می‌کنند. حتی به اصطلاح منتقدانی که توسط برنامه‌های سینمایی صداوسیما باد شده‌اند نیز پشتیبان همین جریان شده‌اند. هدفشان نیز کاملا روشن است؛ سقوط فرهنگی مردم ایران، یعنی سعود سیاسی آنها. اوضاع به‌گونه‌ای شده که توقیف و از پرده پایین آمدن یک فیلم ضدخانواده، داد شارلاتان‌های ضدفرهنگ اما متظاهر به حمایت از سینما را درمی‌آورد. منتقدی که تا چند روز قبل، ادعای روشنفکری‌اش گوش فلک را کر می‌کرد، به خاطر توقف اکران «رحمان 1400» عزا گرفته است!
این وضعیت، درون صنف فیلمسازان هم دیده می‌شود. تا پیش از این تصور می‌شد که برخی از فیلمسازها چون توانایی جذب مخاطب از راه درست و هنرمندانه را ندارند،با دستمایه قرار دادن شوخی‌ها و مسائل جنسی و غیراخلاقی، سعی در جلب مشتری و بالاتر بردن فروش خود را دارند. اما طی سال‌های اخیر، سینماگرانی به ساخت سخیف‌ترین فیلم‌ها رو آورده‌اند که از قضا، خود از مدعیان روشنفکری بوده‌اند. کافی است تا به اسامی کارگردان‌های فیلم‌های به اصطلاح کمدی که این روزها روی پرده هستند نگاهی انداخته شود. اغلب فیلمسازهایی که امروز به تولید کم‌مایه‌ترین آثار می‌پردازند، افرادی هستند که معمولا دیدگاه‌های سیاسی و اجتماعی شبه اپوزیسیون داشته‌اند، به جریان سیاسی خاصی نزدیک هستند و در فیلم‌های قبلی خود نیز نگاهی انتقادی از جامعه امروز ایران و نظام حاکم بر کشور را مطرح کرده بودند. حال چه شده است که این فیلمسازهای مدعی روشنفکری و ساخت آثار سیاسی و اجتماعی با نگاه انتقادی، در این وانفسا رو به ساخت آثاری آورده‌اند که هم از نظر ساختاری و هنری به شدت ضعیف هستند و هم از نظر محتوایی، رکورد ابتذال و لودگی را شکسته اند؟ به طوری که در آثارشان به شکل بی‌پروایی به بیان شوخی‌های جنسی می‌پردازند! به‌عنوان مثال، کارگردانی که آثار قبلی‌اش در حوزه فمنیستی و اجتماعی بود، اخیرا فیلمی ساخته پر از هجویات و بدون ساختار سینمایی! همچنین کارگردان دیگری که فیلم قبلی‌اش یک أثر سیاسی و پر از کنایه به نظام بود، اخیرا فیلمی را روی پرده برده که از ابتدا تا انتهای آن را شوخی‌های جنسی در بر گرفته است!
جریان ترویج ابتذال از سوی اپوزیسیون فقط به سینما و سریال‌های شبکه نمایش خانگی محدود نمی‌شود. کافی است نگاهی به بازار کتاب و به ویژه کتاب‌های ادبی هم بیندازیم. ناشرانی که معمولا کتاب‌هایی با مواضع سیاسی هم جهت با منافع غرب را منتشر می‌کردند، این روزها بیش از آثار سیاسی، کتاب‌هایی با دورنمایه ضداخلاقی چاپ می‌کنند. طی سال‌های اخیر، موج گسترده‌ای از انتشار کتاب‌های شعر به وجود آمده که نه تنها ردی از شعر به معنای واقعی در آنها دیده نمی‌شود بلکه مملو از عبارات و کنایه‌های شرم آور هستند. وضعیت در حوزه ادبیات داستانی فجیع‌تر است. به‌گونه‌ای که در برخی از کتاب‌های داستان و رمان، مسائل جنسی و ضداخلاقی به صراحت مطرح می‌شود. به‌طور طبیعی، ناشران و نویسندگانی که چنین کتاب‌هایی را روانه بازار می‌کنند، اهداف سیاسی و ایدئولوژیک خاصی دارند. استراتژی آنها این است که با تضعیف روحیات اخلاقی در مردم، نفوذ و سیطره بیشتری بر جامعه بیابند. چون معادله رایج در همه جوامع این است که زوال ارزش‌های اخلاقی، مساوی با گرایش بیشتر جامعه به جریان‌های غربگراست.
وقتی این وضعیت واضح‌تر به نظر می‌رسد که می‌بینیم، در عرصه تئاتر که فضایی به ظاهر روشنفکرانه‌تر دارد و حضور هنرمندان اپوزیسیون در این بخش بیشتر است، طرح ماجراهای جنسی نیز پررنگ‌تر است. به‌گونه‌ای که هر روز شاهد روی صحنه آمدن نمایش‌هایی پر از الفاظ رکیک، پوشش نامناسب بازیگرها و ماجراهای غیراخلاقی هستیم.
بنابراین، آنچه تحت عنوان ابتذال و هجمه آثار سخیف در عرصه ادبی و هنری ایران برجسته شده، یک استراتژی فرهنگی برای پیشبرد پروژه‌ای سیاسی در جهت هر چه لیبرال‌تر کردن فرهنگ و مناسبات اجتماعی کشور است. به همین دلیل هم برخلاف گذشته، نام هنرمندان و نویسندگان اپوزیسیون و شبه روشنفکر در این زمینه بیشتر به چشم می‌خورد.

این مطلب در روزنامه کیهان منتشر شده است.

نگاهی به فیلم «غلامرضا تختی»

تصویری کوچک از پهلوانی بزرگ

فیلم سینمایی «غلامرضا تختی» به کارگردانی بهرام توکلی، تازه ترین تجربه ساخت فیلم ورزشی در سینمای ایران است. فیلم در ژانر ورزشی، نسبت به سایر گونه ها و موضوعات در سینمای جهان، کمتر تولید می شود. از میان اندک آثار ساخته شده در این رده نیز معدود فیلم هایی جاودان و ماندگار شده اند. چرا که چنین فیلم هایی وابسته به بازسازی میدان رقابت هستند که کار آسانی نیست. مثلا نمی توان به این سادگی یک مسابقه فوتبال تاریخی و مهم را در قالب یک فیلم داستانی و دراماتیک، به تصویر کشید. به همین دلیل هم اغلب فیلم های ورزشی ممتاز و مانا، حول ورزش های رزمی و به ویژه بوکس ساخته شده اند. چون میدان این نوع ورزش ها محدودتر و کوچک است و راحت تر می توان تصویری باور پذیر و نزدیک به واقع از آن ها ساخت.

اما فیلم «تختی» علاوه بر ورزشی بودن، یک فیلم قهرمان محور هم هست. ساخت فیلم درباره اسطوره ها و قهرمانان ملی در کنار اینکه خودش یک کار بزرگ و قهرمانانه است، همواره با چالش ها و پیچیدگی هایی نیز روبرو بوده است. به ویژه اگر فیلمسازی جسارت کند و به سمت شخصیتی برود که بخشی از خاطره جمعی مردم یک کشور را تسخیر کرده، این دشواری دوچندان می شود. چون در این حالت، سازنده فیلم محکوم به ترسیم چهره ای مطابق با رویاهای یک ملت درباره آن اسطوره است.

غلامرضا تختی، فراتر از یک نام پرآوازه یا یک قهرمان ورزشی، جایگاه اسطوره ای بی بدیل و فرازمینی را در این سرزمین یافته است؛ یک قدیس، که در رویای جمعی مردم ایران، «جهان پهلوان» لقب یافته و مظهر مردانگی و فتوت است.

با این پس زمینه، کارگردانی که اتفاقاً فیلم قبلی اش نیز راجع به یک حماسه ملی بوده و تصویری باشکوه و میخکوب کننده از عملیات «تنگه ابوقریب» نشان داده بود، سراغ این اسطوره ملی رفته است. بهرام توکلی در فیلم گذشته اش، به یک عملیات جنگی پرداخته بود که هم برای عموم مردم ناشناخته بود و هم ماجرایی مشخص و معین داشت. در چنان فیلمی که شخصیت ها، اتفاقات و نتیجه داستان، از قبل معلوم است، کارگردان فرصت داشت تا توانایی تکنیکی خود را به رخ بکشد و از این طریق، مخاطب را راضی کند. اما فیلم جدید او، وضعیتی کاملا متفاوت دارد؛ «تختی» برعکس «تنگه ابوقریب» از یک طرف، درباره مردی است که همه مردم ایران، کم و بیش او را می شناسند و در ذهن خودشان، او را به زیبایی و با قدرت پرورانده اند و از طرف دیگر، ابهاماتی هم پیرامون زندگی اش وجود دارد، ازجمله چرایی و چگونگی مرگش، یک معماست. در مواجهه با چنین سوژه ای دیگر تمرکز برای خلق فرم چشمگیر، حتی ممکن است دست و پا گیر هم بشود.

با نگاهی به فیلم های ورزشی بزرگ و محبوب که هم در گیشه موفق شدند و هم تحسین منتقدان را برانگیختند، چند فاکتور مهم دیده می شود. اغلب این فیلم ها به ذائقه مخاطب عام نزدیک تر هستند و لحنی حماسی و اکشن دارند و قهرمان آن ها پر تحرک و پویاست. به استثنای یکی دو فیلم، مثل «شکارچی روباه»(فاکس کچر) اکثر قریب به اتفاق فیلم های موفق ورزشی جهان، مثل«علی»،«مشت زن»،«بچه میلیون دلاری» و ... از این ویژگی ها برخوردار هستند. اما فیلم «تختی» که با تکنیکی ناب و کم اشتباه صیقل خورده و دربازسازی زندگی و زمانه قهرمانش، واقعیات را وفادارانه نشان داده، بیشتر فیلمی نخبه گرا و باب طبع جماعت روشنفکر است. در ایران این طور جا افتاده که آثار روشن‌فکرانه باید تلخ، یأس آفرین و راوی باخت باشند. این رویکرد، در افتتاحیه فیلم نمود دارد؛ از همان لحظه اول و سکانس ثبت وصیتنامه تختی، به مخاطب القا می شود که فیلم، روایتگر سردی و افسردگی است. در این بخش، تختی در حال ثبت حقوقی وصیتنامه اش است، برف می بارد و هوا و حال قهرمان فیلم گرفته. همین افتتاحیه اعلام می کند که این فیلم برخلاف آنچه مخاطب در ذهن و دلش از این اسطوره ورزشی ایران ساخته، فیلم شکست و ناکامی است.

در نیمه اول روایت، با یک فیلم تمام عیار ورزشی طرف هستیم؛ درباره یک قهرمان بزرگ ملی به نام غلامرضا تختی که در دوران کودکی و نوجوانی در فقر و دشواری زندگی می کند، مربیانش استعداد او را منکوب می کنند اما با نهایت تلاش و تحمل سختی ها و تمرین های پی در پی، به سکوی نخست جهان می رسد. این بخش از فیلم که تقریبا تا اواسط ادامه پیدا می کند، خوش ریتم، حماسی و قهرمانانه است و به دل می نشیند؛ همان چیزی است که از یک فیلم ورزشی انتظار می رود. سکانس حضور غلامرضا تختی در فینال المپیک ملبورن، اوج گرما و درخشش این فیلم است. این بخش از فیلم که تختی ابتدا سه بر صفر از حریف خود عقب می افتند و درحالی که مجروح شده، احیا می شود و رقیب را خاک می کند و به مدال طلا می رسد، نه تنها یکی از به یادماندنی ترین سکانس های سینمایی در آثار اخیر است که می توان آن را بهترین سکانس ورزشی تاریخ سینمای ایران لقب داد. چون بازسازی غلبه تختی بر حریفش در این صحنه از فیلم، به شدت واقع گرا و باورپذیر از آب در آمده و گویی، مسابقه حقیقی را می بینیم، نه صحنه ای برساخته از آن را. نه تنها این بخش قدرتمند و زیباست، بلکه حس غرور، شور و حماسه را که لازمه فیلم های ورزشی و قهرمان پرداز هستند را هم به طور کامل در خود دارد. با وجودی که بهرام توکلی از یک نابازیگر برای ایفای نقش تختی استفاده کرده اما در این بخش، استعداد و قدرت کارگردانی خود را به رخ کشیده است. نکته جالب این است که ایفاگر نقش جهان پهلوان در این بخش از فیلم، یعنی دوران شکوفایی وی، یک کشتی گیر با نام محسن تختی است. او  علاوه بر شباهت ظاهری و اشتراک در رشته ورزشی، نام خانوادگی تختی را هم دارد، اما هیچ نسبت خویشاوندی با وی ندارد!

اما از میانه فیلم به بعد، ضربآهنگ درام افت می کند و مستند گرایی حول مسائل سیاسی و تاریخی، غلبه پیدا می کنند. دیگر، آن حس و حال حماسی و ورزشی در فیلم جریان ندارد. قهرمان فیلم نیز در نیمه دوم فیلم، دچار انفعال و رکود می شود و نمی تواند قلب و روح مخاطب را با خود همراه سازد.

در این بخش ها البته واقعیت هایی مثل کینه توزی و بدخواهی رژیم پهلوی علیه پهلوان زمانه به خوبی روایت می شود. تاکید فیلم بر برخی خصلت ها و رفتارهای تختی نیز کنایه آمیز است. گویی فیلمساز با پرداختن به اخلاق و مرام پهلوانی تختی، به برخی از ورزشکاران و سلبریتی های روزگار ما انتقاد می کند. به طور مثال، می بینیم که پهلوان فیلم ما هیچ گاه بودن با اشراف را بر زندگی در کنار مردمی با دستان پینه بسته و پابرهنه را ترجیح نمی دهد، در اوج تنگدستی با استفاده از عکسش در تبلیغات موافقت نمی کند و پست و مقام های مهم قبول نمی کند و از همه مهم تر به جای شعر و شعار، در عمل، مردمی است؛برخلاف بسیاری از افراد مشهور زمانه ما که خود کاخ نشین و دور از درد مردم هستند اما در فضای مجازی، شعار سیاسی می دهند.

این مطلب در «کیهان ورزشی» منتشر شده است.

 

مطالب بیشتر از من را در تلگرام دنبال کنید: https://t.me/arashfahim1396

امیرحسین فردی و سینما

چیزی شبیه معجزه

مسجد جوادالائمه(ع) روزگاری ، یکی از پایگاه های فرهنگی انقلاب بود؛ یک مسجد کوچک و ساده واقع در محله 30 متری جی که منشأ اتفاقات بزرگی بود. اتفاقاتی که باعث و بانی آن مردی نبود جز فردی!

اما این مسجد چگونه توانست به چنین پایگاه بی نظیری تبدیل شود؟ در بخش هایی از گفت و گوی مفصلی که چند سال پیش با مرحوم فردی داشتم او توضیح داد: “همه ماجراها از یک سیزده بدر شروع شد؛ روز 13 فروردین سال 1354 بود. زمانی که 28 سال سن داشتم. درحالی که همه خانواده و دوستانم برای گردش و تفریح به خارج از شهر رفته بودند، من در شهر مانده بودم؛ همین طور که در خیابان سرگردان بودم و دلم به شدت گرفته بود، به مسجد محله رسیدم و دیدم که در آن باز است. انگار که کسی در درونم گفت برو همین جا، گمشده تو اینجاست! رفتم داخل مسجد و همراه با 10 ، 12 نفر که اغلبشان پیرمرد بودند نمازجماعت برپا کردیم. بین دو نماز، پیش نماز مسجد خطاب به در و دیوار گفت: «شما شاهد باشید! در روزی که خیلی از مردم غرق گناه هستند و خانه خدا از همیشه خلوت تر شده است، ما این خانه را خلوت نگذاشتیم». این حرف خیلی روی من تأثیر گذاشت؛«غرق شدن مردم در گناه و خلوت شدن خانه خدا» این بود که تصمیم گرفتم از آن به بعد بیشتر به مسجد بروم. کم کم ارتباطم با مسجد بیشتر شد و دیگر هر روز به آنجا می رفتم. به ویژه اینکه مسجد جوادالائمه(ع) در آن زمان یک کتابخانه کوچک هم داشت که من به خاطر علاقه شدید به مطالعه به عضویت آن کتابخانه درآمدم. بعد از مدتی هم خودم یکی از کارکنان کتابخانه شدم.”

آشنایی فردی با این مسجد، مقدمه ای بر یک شکوفایی و آغاز یک جریان تازه در عرصه فرهنگی کشورمان شد. او در شرح چگونگی شکل گیری یک هسته مبارزه فرهنگی در این مسجد می گفت:”دوستان ورزشی ام که خیلی هم به بنده وابستگی عاطفی داشتند ابتدا از فعال شدن من در مسجد تعجب کردند. اما بنده تشویقشان کردم که آن ها هم به مسجد بیایند. چیزی شبیه به معجزه بود؛ اتفاقی که افتاد این بود که اکثر جوان های محله هم به آن مسجد پیوستند. با آمدن آن ها ، فضای مسجد به کلی متفاوت شد؛ از آن پس، جمعیت جوانانی که به مسجد می آمدند از پیرها بیشتر شد. به این ترتیب کتابخانه مسجد هم رونق بیشتری پیدا کرد. در کنار جلسات قرآن و نهج البلاغه ، جلسه های قصه خوانی را هم راه انداختیم و علاوه بر این ها، گروه های ورزشی مثل تیم فوتبال و گروه کوهنوردی هم تشکیل دادیم. نکته جالب این است که با جذب شدن بچه ها به مسجد، پدر و مادرهایشان هم تشویق شدند و به مسجد آمدند. افزایش جمعیت فعالین مسجد باعث شد تا شاخه بانوان مسجد جوادالائمه(ع) را هم ایجاد کنیم.”

 

از این به بعد بود که مسجد کوچک یک محله پایین شهر شهرت خاصی پیدا کرد و این به تبدیل شدن این مکان مقدس به عرصه ای برای کشف استعدادهای فرهنگی کمک کرد. فردی درباره گسترش فعالیت های مسجد جوادالائمه(ع) می گفت: “فعالیت های مسجد آنقدر بازتاب پیدا کرد که افرادی از سایر محله ها هم برای اقامه نماز و شرکت در برنامه ها و گروه ها به آنجا می آمدند. ارتباط با بچه ها به قدری صمیمانه بود که اکثر آن ها را به اسم کوچک می شناختیم و صدا می زدیم. فضا به گونه ای بود که آن ها اوقات فراغت خود را به مسجد می آمدند. شاید باور نرکدنی باشد اما مسجد جواد الائمه(ع) توانست هفت هزار نفر عضو رسمی جذب کند!”

به این ترتیب ، مسجد جوادالائمه(ع) به یکی از خاستگاه های هنرمندان در تهران تبدیل شد. مرحوم فردی می گفت: “این گونه نبود که ما در مسجد فقط در زمینه ادبیات و کتابخوانی کار کنیم. در سایر حوزه ها ازجمله تئاتر و سرود و … هم فعالیت می کردیم و برخی از اعضای مسجد، پس از انقلاب تبدیل به هنرمندان و سینماگران برجسته ای شدند.”

یکی از این هنرمندان رسول ملاقلی پور بود که کارش را از همین مسجد شروع کرد. فردی در یادداشتی با تیتر «بچه پشت خط» نوشته بود:”رسول اول با بچه هاي مسجد جوادالائمه(ع) در سي متري جي، همراه فرج سلحشور و بهزاد بهزادپور با تئاتر مسجدي شروع كرد. بعد از بازي در چند نمايشنامه، دوربينش را برداشت آمد خيابان فلسطين شمالي. دفتر رضا قطبي رئيس راديو تلويزيون فراري شاه و عضو حوزه انديشه و هنر اسلامي شد.”

درباره دیگران هم گفته بود: “یادم می آید که در یکی از جلسات قصه خوانی، با جوانی رو به رو شدیم که بسیار خوب دکلمه می کرد. آن جوان که آن روزها 17،18 سال بیشتر نداشت «بهزادبهزادپور» بود که امروز کارگردان سینما و تئاتر شده است.(بهزادپور کارگردان نمایش «شب آفتابی» است؛ پرتماشاگرترین نمایش سال های اخیر در ایران) مسئولیت قصه خوانی مسجد را به او سپردیم. جالب این بود که بهزادپور فقط قصه خوانی نمی کرد، بلکه نقش شخصیت های داستان را نیز اجرا می کرد. به طوری که قصه خوانی او تبدیل به تئاتر یک نفره می شد. این برنامه به قدری جذاب بود که جمعیت تماشاگران در مسجد جا نمی شدند. در هنگام اجرای بهزادپور، بسیاری از بچه های محله حتی از پای تلویزیون پا می شدند و به مسجد می آمدند.فرج الله سلحشور هم فعالیت هنری خود را از این مسجد آغاز کرد. من و سلحشور در دوران دبیرستان با هم دوست بودیم. من کاپیتان تیم فوتبال مدرسه بودم و او قاری قرآن دبیرستان بود. اما پس از فارغ التحصیلی دیگر همدیگر را ندیدیم. تااینکه یک روز در سال 56 در مسجد و هنگام گرفتن وضو برای نماز مغرب دوباره همدیگر را دیدیم. گفت که شهرت مسجد جوادالائمه(ع) را شنیده و کنجکاو شده تا به آنجا بیاید. بخشی از کارهای مسجد را هم به او سپردیم. ازجمله اجرای سرود و سرپرستی گروه تئاتر را. این شد شروع فعالیت سلحشور

او درباره دیگر سینماگران و هنرمندانی که به جز بهزادپور و سلحشور در مسجد جوادالائمه(ع) کشف شدند اسامی افرادی چون حسین یاری، حبیب والی نژاد، گلعلی بابایی، احمددهقان، سیدضیاءهاشمی، نبی بابایی، حسین صابریان و … را نام می برد. جمعی که البته واکنش های مخالفی را هم برمی انگیخت. فردی در این باره می گفت:”اصولا قبل از انقلاب جمع شدن تعدادی جوان در یک مکان –به ویژه در مساجد- برای کتاب خواندن و انجام فعالیت فرهنگی مشکوک و ناگوار بود.به همین دلیل هم همیشه تحت نظر بودیم. یک بار درحال اجرای یک نمایش به نام «حر» بودیم که ناگهان وسط اجرا نیروهای ساواک و شهربانی به آنجا یورش آوردند و برنامه را به هم زدند.بازیگران نمایش هم مجبور شدند تا با همان لباس ها و گریم اجرا بگریزند و مخفی شوند!”

این مسجد در روزهای انقلاب، یکی از مراکز تجمع و خیزش مردم بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم فعالیت کانون نویسندگان مسجد جوادالائمه(ع) ادامه پیدا کرد که جایزه ادبی شهید غنی پور ماحصل این فعالیت است. اما هنرمندان مسجد هر یک به پایگاهی پیوستند و اتفاقی که در سال های 56 و 57 در آن رخ داد و موجب پرورش تعدادی از هنرمندان و نویسندگان برجسته کشورمان شد، دیگر در هیچ مسجدی تکرار نشد. این درحالی است که مساجد کشور با الگو گرفتن از کار امیرحسین فردی، می توانستند و می توانند جوانان را –بیش از پیش- مجذوب خود ساخته و زمینه را برای شکوفایی استعدادها فراهم کنند.

از ملاقلی پور و مجیدی تا مخملباف!

امیرحسین فردی اگر قبل از انقلاب در مسجد جوادالائمه(ع) زمینه ساز شناسایی برخی از هنرمندان شد، پس از انقلاب اسلامی نیز از بنیانگذاران حوزه هنری بود که از مهمترین مراکز تربیت هنرمندان بوده است. با ملاقلی پور و سلحشور و بهزادپور و دیگران در مسجد جوادالائمه(ع) آشنا شده بود و در حوزه هم با مجیدمجیدی و محسن مخملباف و… درباره جمع هنرمندان در حوزه اندیشه و هنر اسلامی نوشته بود:”اين جوانان، در غياب هنرمندان و روشنفكران غرب زده و شرق زده كه مثل خفاش به زاويه هاي تاريك و خانه هاي عنكبوتي خود خزيده بودند، همه مسئوليت تاريخي هنرمندان اصيل يك ملت را به دوش مي كشيدند و از اين توفيق و فرصت خدمت به آرمان ها و آرزوهاي اين ملت از بندرسته بر آستان خداي خويش، پيشاني شكر مي نهادند.”

 

در این بین، قدیمی ترین و صمیمی ترین دوست فردی ملاقلی پور بود. درباره او نوشته بود:”حالا بچه قلعه مرغي با پيروزي انقلاب با آن لباس مندرس و كتاني هاي كهنه، از پشت خط آمده بود اين طرف خط، تا با همان صدايي كه رسول و بقيه بچه هاي محروم نگه داشته شده پشت خط داشتند، بر سر كاخ نشينان ايران و آمريكا و فرصت طلبان اروپايي فرياد بكشد و بگويد: خوب چشم هايتان را باز كنيد. اين منم، رسول، بچه قلعه مرغي، بچه پشت خط، آمده ام به همه شما بگويم كه دمتان را بگذاريد روي كولتان و گورتان را از اين مملكت گم كنيد. اين سرزمين مال ماست.اين كوه ها و دشت ها و درياها مال ماست. من در سرزمين خودم آزادم. من محكم ايستاده ام. من، يعني رسول. بچه پشت خط با اين دوربين و دوربين هاي ديگري كه به دست خواهم آورد. رسوايتان مي كنم …سال هاي اوليه انقلاب نفس گير بود. فرزندان انقلاب در عرصه هنر خيلي جوان بودند…از قديمي ها، از روشنفكران، از پرمدعاها، از نامداران، از فكل كراواتي هاي پرفيس و افاده، هيچ كدام جوانمردي نكردند و به ميدان نيامدند و حتي كار به جايي كشيد كه در ماه هاي اوليه تجاوز ارتش بعثي عراق به ايران و در بحبوحه پيش روي و كشت و كشتارهاي وحشيانه آن ارتش و در آستانه بلعيده شدن خوزستان توسط صدام، كانون كذايي نويسندگان ايران، طي اطلاعيه خائنانه اي، به عنوان ستون پنجم ارتش بعث، از پشت به ملت مظلوم ايران ضربه زد و از آنها خواست تا دست از مقاومت و دفاع بكشند و مديريت جنگ را به اربابان و مشوقان غربي و شرقي صدام در اين تجاوز بسپارند!آري چنين بود، و چنين شد كه رسول بر اين خيانت ها و بي غيرتي ها شوريد و بچه با معرفت پشت خط با همان دوربين و كفش كتاني عازم جبهه شد.”

 

یکی دیگر از فیلمسازهایی که دوستی صمیمانه و نزدیکی با مرحوم فردی داشت، محسن مخملباف بود. مخملبافی که بعدها با همه دوستانش دشمن شد، اما فردی هنوز دلش برای او می سوخت. در جریان حوادث سیاسی سال 88 که مخملباف به وضعیت فلاکت باری دچار شده بود، امیرحسین فردی در نامه سرگشاده ای برای او نوشت:”… مگر نه اين كه تو با پول و امكانات همين مردمي كه حالا بدشان را مي گويي به همه چيز رسيدي؟ جوانمردي و لوطي گري هم خوب چيزي است كه تو خيلي از آنها بي بهره اي…يادت هست مي گفتي: من مثل يك اسب درشگه اي هستم كه از دو طرف بغل چشم هايش را گرفته اند تا فقط جلوي رويش را ببيند و راهش را برود. تو واقعاً همين طور شدي، افسارت را دادي به دست درشگه چي، تا شلاقت بزند و تو را هر جا خواست ببرد. مسافر كشي كند و تو دلت به اين خوش باشد كه بدون توجه به اطرافت داري مي تازي و به اهدافت نزديك مي شوي! كدام هدف؟ آخر سر كه كمرت تاب برداشت، درشگه چي بازت مي كند و مي اندازدت جلوي سگ ها… تو بيشتر قابل ترحم هستي تا نفرت… اين طور پل ها را پشت سرت خراب نكن، برگرد بيا و دلخوري هايت را هم با خودت بيار، تو فرزند اين ملتي، اگرچه لجوج و يكدنده اي. با اين حال دل به اجنبي نبند، بيا و به ملت خودت ملحق شو.”

در همان روزها مرحوم فردی برای یکی دیگر از دوستان سینمایی اش یعنی مجیدمجیدی هم نامه سرگشاده ای نوشت. بهانه این نوشتن هم مانند بهانه نامه مخملباف بود. با تیتر؛ «به آن كه بر پيمان خود با شهدا وفادار است، به مجيد؛ مجيد مجيدي عزيز!» او در بخش هایی از این نامه نوشته بود:”مجيد عزيز…تو در زمره افتخارآفرينان بودي و حتماً هم هستي؛ بدون ترديد. چرا كه پاكدل و با حيايي، دغدغه ها و دلمشغولي هايت شريف و الهي اند. تو فرزند انقلاب اسلامي اين سرزمين هستي. ابلاغ كننده مضامين مقدس و باورهاي آسماني مردم نجيب ايران، به ساير ملت هايي. تو اكنون در چنين موقعيتي قرار داري و حفظ اين شخصيت البته كه بسيار سخت و توان فرساست…توقع مردم، از امثال آقاي مجيدي بسيار است. چرا كه آنان جواناني نيستند كه تازه پا به عرصه جامعه و هنر گذاشته باشند. بلكه نسلي اند كه در كوران انقلاب باليده اند، دركوره جنگ آبديده شده اند و درگير ودار فتنه هايي، همچون خيانت بني صدر، رجوي و لغزش شخصيت هاي موجه ديگر را به چشم ديده و آزموده شده اند. بنابراين نبايد حوادث اخير و فتنه تجديدنظرطلبان امروزي، آنها را متحير كند.”

 

اتفاقا مجیدی هم در مراسم تشییع پیکر دوست نویسنده اش ، امیرحسین فردی در حوزه هنری حضور داشت. مجیدی روزهای پایانی تولید فیلم حضرت محمد(ص) را سپری می کند. او تا به حال فیلمی که به طور مستیم به انقلاب پرداخته باشد نساخته است. پیشنهاد بدی نیست که او با الهام از زندگی یا یکی از کتاب های امیرحسین فردی نخستین فیلم خود درباره انقلاب را بسازد. به ویژه ماجرای مسجد جوادالائمه(ع) که به تعبیر مرحوم فردی چیزی شبیه به معجزه بود. همه کتاب های امیرحسین فردی درباره انقلاب اسلامی بود. همان طور که زندگی و سلوک شخصی اش.

این یادداشت ، سال 92 در روزنامه کیهان منتشر شده بود.

 

مطالب بیشتر از من را در تلگرام دنبال کنید: https://t.me/arashfahim1396