نقد فیلم «قانون مورفی» در مصاحبه روزنامه قدس با آرش فهیم:

دیوانه بازی بچگانه در فیلمی از یک کمدین مقلد!

 

آرش فهیم، در مصاحبه با روزنامه «قدس» درباره فیلم جدید «رامبد جوان» گفت: فیلم «قانون مورفی» یک کمدی فانتزی است که ماجراهایی تخیلی را نمایش می دهد. فیلمی پر تحرک و با ریتمی تند و صحنه های تعقیب و گریز و مهیج و اکشن، با نماهای چشم نواز. هرچند که به نظر می رسد کارگردان فیلم، نتوانسته صحنه های درگیری با اسلحه گرم را درست در بیاورد. این صحنه ها، شلوغ و پر همهمه و بیش از حد اغراق شده هستند. معلوم نیست که این همه آدم، چرا با اینکه از نزدیک یکدیگر را به رگبار گلوله می بندند اما هیچ کدام حتی دچار یک جراحت کوچک هم نمی شوند. در نتیجه، صحنه های تیر و تفنگ بازی فیلم ، بیشتر به دیوانه بازی های بچه گانه شبیه است تا یک فیلم سینمایی حرفه ای!

«قانون مورفی» همچنین فاقد فیلمنامه ای درست و درمان است. داستان و روایت فیلم، پر از حفره و اتفاقات غیرمنطقی است. هر چند که فیلم های فانتزی، به ویژه اگر لحنی کمدی هم داشته باشند، نیاز چندانی به منطق ندارند، اما به هر حال، جهان داستانی چنین آثاری نیز به باور پذیری و عقلانیت خاص خودشان نیاز دارند. به طور مثال، اینکه فرخ به عنوان یک پلیس جوان و توانمند، به جای مجرم و شخص فراری، اشتباهی به مهناز افشار شلیک می کند، دلیل درستی در فیلم پیدا نکرده. همچنین در این فیلم می بینیم که فرخ، زندگی بحرانی و شکست خورده ای دارد و همه چیز زندگی او رو به سقوط است. اما اصلا معلوم نیست که چرا این فرد، این همه شکست و بحران در اطرافش جمع شده است. مثلا مشخص نیست که چرا همسرش او را رها کرده و جدا شده است.

نکته دیگر اینکه، در فیلم «قانون مورفی» نیز شاهد استفاده از حجم بالایی از شوخی ها و موقعیت های طنز رکیک هستیم. متأسفانه این نوع ایجاد موقعیت طنز در سینمای کمدی ما تبدیل به یک فرهنگ شده است و گویی فیلمسازان در تلاش هستند تا در استفاده از عبارات دوپهلو یا رفتارهایی که مفهومی ضداخلاقی را در ذهن مخاطب متبادر می کنند با هم رقابت کنند.

نکته بعدی این است که رامبد جوان در این فیلم هم مثل أثر قبلی خودش یعنی «نگار» به تقلید از فیلم های تارانتینو پرداخته است. فضا و جهان حاکم بر فیلم، هالیوودی و غیرایرانی است. باز هم شاهد حضور دختری خشن و رزمی کار در فیلم هستیم که حرکات محیرالعقولی را انجام می دهد! خشونت فیلم نیز تارانتینویی است. در نتیجه، رامبد جوان در فیلم «قانون مورفی» نیز نتوانسته امضا و تألیف خود را به جا بگذارد و او هنوز به عنوان یک کمدین مقلد و دنباله رو دیگران به کار خودش ادامه می دهد.

 

لینک: http://media.qudsonline.ir/d/2019/01/13/0/888382.pdf

نگاهی به فیلم «مارموز»

کمال پس‌رفتِ یک کارگردان!

 https://imgurl.ir/uploads/n158307_.jpg

کمال تبریزی در ادامه مسیر رو به افول خود در عرصه فیلمسازی، با «مارموز» یک قدم دیگر رو به عقب برداشته است. فعالیت این کارگردان در اواسط دهه 70 با «لیلی با من است» یک اوج‌گیری غافلگیرکننده یافت؛ اما کار فیلمسازی تبریزی پس از آن رو به ضعف رفت، به گونه‌ای که چند فیلم اخیر او از جمله «همیشه پای یک زن در میان است»، «از رئیس‌جمهور پاداش نگیرید»، «دونده زمین»، «طبقه حساس»، «امکان مینا» و... یکی از دیگری مأیوس‌کننده‌تر بودند؛ اما «مارموز» را باید کمال عقب‌رفت این کارگردان دانست.

فیلمی که گویا بر استحاله و تغییر مواضع سیاستمداران جاه‌طلب و فریبکار تمرکز کرده است. «مارموز» ماجراهای فردی به نام «قدرت صمدی» است که در طول زندگی‌اش به رنگ‌های گوناگون در می‌آید و هر روز مطابق با منافعش، به سمت یک جریان سیاسی خاص می‌رود. وی ابتدا به انقلابی بودن تظاهر می‌کند و رفتاری افراطی و خشن دارد. رؤیای راه یافتن به خانه ملت و به دست آوردن کرسی نمایندگی مجلس او را به سمت گروه «قرمزها» که شکل و شمایلی شبیه به اصولگراها دارند، می‌کشاند؛ اما یک روز همزمان با اینکه برای بر هم زدن یک کنسرت موسیقی به تالاری هجوم می‌برد و در شرایطی که مردم از ترس وی پا به فرار می‌گذارند، بمبی هم در تالار منفجر می‌شود. این اتفاق سبب می‌شود همه دچار این تصور شوند که هدف قدرت از این کار، نجات جان مردم از عملیات تروریستی بوده است. در نتیجه، قدرت ناگهان به قهرمان مردم تبدیل می‌شود! در همین شرایط است که گروه «آبی‌ها» از فرصت استفاده می‌کنند و برای بهره بردن از محبوبیت قدرت، او را جذب خود می‌کنند. قدرت هم که هدفی جز راه یافتن به مجلس ندارد، با آنها متحد می‌شود؛ اما این پایان کار قدرت نیست، چرا که وی باز هم در اثر اتفاقاتی، دچار تغییر موضع و رفتن به سمت جماعت‌های دیگر می‌شود!

کمال تبریزی سعی کرده است در فیلم «مارموز» به کمدی فانتزیک نزدیک شود؛ یعنی ایجاد موقعیت کمدی با تکیه بر اتفاقات و آدم‌هایی برآمده از خیال، اما شبیه به واقعیت. مشابه آنچه در فیلم‌های «لیلی با من است» و ‌»مارمولک» با موفقیت رخ داده بود؛ چون در آن دو فیلم، افزون بر ترسیم و تجسیم شخصیت‌هایی بکر و عمیقاً پرداخته شده، موقعیت‌هایی هم که این شخصیت‌ها به آنها دچار می‌شدند، با وجود غیر واقعی بودن، باورپذیر به نظر می‌رسید؛ اما فیلم «مارموز» کهنه و سست است؛ همه شخصیت‌ها، اتفاقات و ماجراهای فیلم، کلیشه‌ای و سطحی هستند. عجیب اینکه در طول فیلم، کمتر موقعیت کمدی پیش می‌آید و مخاطب از ابتدا تا انتها به ندرت دچار خنده و شگفتی می‌شود. مشکل اصلی «مارموز» فیلم‌نامه است. در فیلم‌نامه، انگیزه‌های آدم‌ها به خوبی ایجاد نشده است؛ برای نمونه، در بخشی از فیلم که به دوران دانشجویی قدرت اختصاص دارد، می‌بینیم که به دلیل شکست عشقی و برای انتقام‌گیری از رقیب، به جریان سیاسی مقابل او می‌پیوندد! شاید این موضوع برای مدتی کوتاه بتواند عامل پیوستن یک فرد به گروه یا جریان خاصی باشد؛ اما وقتی می‌بینیم قدرت در مدتی طولانی وارد یک مسیر و نماینده یک طیف سیاسی خاص شده، باید عوامل انگیزه‌بخش واقعی‌تر و بیشتری به مخاطب معرفی می‌شد. به ویژه اینکه در فیلم می‌بینیم، قدرت، از زمان دانشجویی تا به حال، هیچ موقعیت یا ثروتی به دست نیاورده است و زندگی بسیار ساده و فقیرانه‌ای دارد. بنابراین و در شرایطی که او هیچ منفعتی به دست نیاورده، چرا به ریاکاری و تظاهر خود به یک مرام و مسلک سیاسی ادامه داده است؟

اما کارگردانی ضعیف فیلم نیز مزید بر علت شده است. صحنه‌های تجمع و گردهمایی‌هایی که در طول فیلم اتفاق می‌افتد، حتی از فیلم‌هایی چون «اخراجی‌ها 3» و «پایان‌نامه» نیز ضعیف‌تر هستند؛ یعنی فیلمساز باتجربه‌ای چون کمال تبریزی حتی چند صحنه تجمع و تظاهرات درست و حسابی را نتوانسته است بازسازی کند. در نقش‌آفرینی بازیگران فیلم، نیز هیچ خلاقیتی دیده نمی‌شود و همه آنها، همان همیشگی هستند! کاراکتر و رفتار شخصیت محوری فیلم یعنی قدرت صمدی (با بازی حامد بهداد) تنها در ابتدا جذاب است؛ اما چون یکنواخت و تخت است، در ادامه تکراری و خسته‌کننده می‌شود.

تعارض ساختاری «مارموز» این است که در حالی که شخصیت محوری خود را فردی عقب‌افتاده و ریاکار معرفی می‌کند؛ اما خود فیلم از این شخصیت، عقب‌افتاده‌تر و ریاکارتر است! یعنی فیلم به یک بیماری حمله کرده، اما خودش هم به آن بیماری به طور شدیدی مبتلاست. این است که کمتر پیش می‌آید فیلم بر دل کسی بنشیند.

«مارموز» در این ساختار، نوعی پوچ‌گرایی سیاسی و اجتماعی را نمایش می‌دهد. فیلمی که به جای نقد، با نگاهی بدبینانه و یأس‌آلود، به هجو دنیا و مناسبات سیاسی پرداخته است؛ به همین دلیل هم هیچ اتفاق خوبی در فیلم دیده نمی‌شود و حتی یک آدم مثبت هم در این فیلم وجود ندارد. تعارض محتوایی فیلم در این است که بدون هیچ آرمان و نگاه اصلاح‌گرانه‌ای به این عرصه تاخته است. وقتی از سیاست‌ورزی بد انتقاد می‌کنیم، حتماً باید به یک سیاست‌ورزی خوب هم معتقد باشیم؛ اما در این فیلم هیچ سطح درست و عاقلانه‌ای از فعالیت یا مبارزه سیاسی معرفی نمی‌شود. نکته مهم این است که خالقان فیلم (فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان) خودشان سابقه سال‌ها فعالیت و همکاری با گروه‌ها و رسانه‌های اصلاح‌طلب را داشته‌اند؛ به همین دلیل هم می‌توان «مارموز» و نگاه ضد آرمانی آن را بازتاب دلزدگی و نفرت نویسنده و کارگردان فیلم، از سال‌ها حضور و هم‌نشینی آنها با این گروه دانست. اما رسالت یک فیلم خوب به مثابه یک رسانه که قصد آموزش و اصلاح فرهنگ و سبک زندگی غلط را برعهده دارد، در کنار نقد، ارائه پیشنهاد خوب نیز هست؛ اما مسیری که کمال تبریزی در فیلم‌های قبلی‌ خود برای شخصیت‌هایش طراحی کرده بود، معکوس شده است؛ یعنی اگر در «لیلی با من است» و «مارمولک» کاراکترهای محوری فیلم، راهی را به اشتباه می‌رفتند و در نهایت به رستگاری می‌رسیدند، در «مارموز» همه چیز رو به سقوط و تباهی است و هیچ روشنایی و اشتیاقی برای رهایی باقی نمی‌ماند!

این یادداشت در هفته نامه «صبح صادق» منتشر شده است.

گفت وگو با مهدی صفری، نویسنده رمان «ابدی»

داستان فرمانده‌ای را می‌نویسم که به قلب داعش نفوذ کرد

 

«ابدی» عنوان یکی از اولین رمان هایی است که درباره مدافعان حرم و داعش منتشر شده است. این کتاب به قلم نویسنده جوانی به نام مهدی صفری نگارش یافته است. گفت وگوی من با این نویسنده درباره رمان ابدی را که 25 آبان 97 در صفحه فرهنگ مقاومت روزنامه کیهان مننتشر شده بود را بخوانید:

 

- معمولا قهرمان کتاب‌ها یا داستان‌هایی که با موضوع داعش نوشته می‌شوند، مدافعان حرم هستند. اما قهرمان رمان «ابدی» جوان ترسویی به نام امیرعلی است که هیچ نسبتی هم با مبارزه و فعالیت رزمی ندارد. این قهرمان از کجا آمده است؟

راستش را بخواهید بنده اصلا نویسنده نبودم و الان هم خودم را نویسنده نمی‌دانم اما ماجراهایی باعث شد تا این رمان را بنویسم. حوزه فعالیت من مهندسی صنایع است و قصد ورود به عرصه نویسندگی را نداشتم. اما احساس کردم یک خلاء وجود دارد که باید پر شود. چون فرد دیگری - در آن زمان که تصمیم به نوشتن رمان ابدی گرفتم- درباره این موضوع رمانی را ننوشته بود.

- دقیقا چه زمانی بود؟

نوروز سال 91 بود. بعد از سال تحویل، از حرم امام رضا(ع) بیرون آمدیم و در بین جمعیت، عبارتی توجه من را جلب کرد. دیدم روی پلاکاردهایی عنوان «شهید مدافع حرم» نوشته شده است. اولین بار آنجا بود که با این عبارت آشنا شدم. برایم سؤال بود که اصلا مدافع حرم چیست. به همین دلیل شروع به تحقیق درباره این موضوع کردم. در حین تحقیقاتم، یک قطعه فیلم درباره به خاکسپاری یکی از شهدای افغانستانی مدافع حرم دیدم. مراسم بسیار غریبانه برگزار می‌شد و مادر شهید با حال حزن‌انگیز خود اصرار می‌کرد تا روی فرزندش را بردارند تا قبل از دفن، برای بار آخر چهره او را ببیند. اما اجازه نمی‌دادند و در نهایت دفنش کردند. ماجرا از این قرار بود که سر از تن این پسر جدا شده بود و نمی‌خواستند بگذارند مادرش از این واقعیت تلخ آگاه شود. این فیلم تأثیر بسیار زیادی روی من گذاشت. همان موقع به این فکر افتادم که باید برای این آدم‌ها کاری بکنم. بعد از چند وقت، مادرم گفت که یکی از اقوام دورمان که ساکن شهرستان است، در سوریه مجروح شده و در بیمارستانی در تهران بستری است و خواست که به عیادتش برویم. در آنجا فهمیدیم که این مدافع حرم هم روی تله انفجاری رفته و پاهایش را از دست داده است. یک پسر کلاس پنجمی داشت که وقتی این موضوع را گفتند، شروع به داد و فریاد کرد و اصلا نمی‌توانست تحمل کند. چند بار رفتم به آنها سر زدم و هر بار با خاطرات جدیدی مواجه شدم. همان موقع بود که برخی می‌گفتند این آدم‌ها به خاطر پول به سوریه می‌روند و این حرف برایم عجیب بود. با خودم فکر می‌کردم چطور یک نفر می‌تواند به خاطر پول، چنین رنج‌ها و دشواری‌هایی را تحمل کند و به جان بخرد؟ همچنین موضوعی که فکرم را به خود مشغول می‌کرد این بود که یک جوان باید چه راهی را انتخاب کند و چه الگویی داشته باشد تا به نتیجه بهتری در زندگی‌اش برسد؟ شخصیت امیرعلی، حاصل تلاش من برای یافتن این سؤال بود.

- اطلاعات درون کتاب بسیار جزئی و تا حدودی دقیق به نظر می‌رسند. چطور فضاسازی کردید؟

در آن زمان دسترسی به مدافعان حرم خیلی دشوار بود. یک سری آقایان که مدافع حرم بودند را به سختی پیدا کردم. هر چند که بعد از شهادت شهید حججی، فضا در این زمینه کمی باز شد اما تا قبل از آن و حتی همین الان هم دسترسی به اطلاعات و فضای جریان دفاع از حرم اصلا آسان نیست. ببینید الان دست نوشته‌های پدر شهیدم از دوران دفاع مقدس موجود است و ما با مطالعه آنها می‌فهمیم به کجا رفتند و معلوم است که چگونه می‌جنگیدند و چه مواقعی دچار تنگنا می‌شدند و همه چیز مشخص است. اما درباره مدافعان حرم، این‌گونه اطلاعات بسیار اندک است. برای همین مجبور می‌شدم برای کسب اطلاعات به بهشت زهرا (س) و قطعه شهدا بروم و با افراد مرتبط با این موضوع از نزدیک دیدار کنم. در آنجا هم اغلب با افغانستانی‌ها صحبت می‌کردم چون راحت‌تر اطلاعات می‌دادند. به تدریج و ذره ذره اطلاعات را جمع‌آوری کردم. هر خاطره کوچکی که می‌شنیدم را در بخشی از رمان وارد می‌کردم. بیشتر اتفاقاتی که در رمان برای آدم‌ها می‌افتد واقعی است و برای دیگران رخ داده بود و براساس خاطرات نوشته شدند. سعی می‌کردم خاطراتی که جسته و‌گریخته و از زبان افراد مختلفی می‌شنیدم را به شخصیت‌های داستان مرتبط کنم.

- چرا مثل بسیاری دیگر از نویسنده‌ها، کتاب را در قالب خاطره یا زندگینامه ننوشتید و قالب رمان را انتخاب کردید؟

موقع نوشتن رمان قبلی ام با عنوان «پرتاب» که درباره صنعت موشکی است، خیلی دوست داشتم به زندگی شهید طهرانی مقدم بپردازم. اما دسترسی به اطلاعات با پیچیدگی‌هایی همراه بود. همچنین مصاحبه‌های انجام گرفته، برای مخاطب‌گیرایی و کشش لازم را نداشتند. این تجربه برایم ثابت کرد که زندگی‌نامه نویسی کار من نیست و سختم بود. به همین خاطر هم به نوشتن داستان و رمان رو آوردم.

- در ماجرای دفاع از حرم، بیشتر بحث سوریه مطرح است. چرا عراق را برای وقوع اتفاقات داستان انتخاب کردید؟

موقعی که کتاب را می‌نوشتم شهر کرکوک عراق در محاصره داعش بود و نزدیک بود که سقوط کند. هدف بعدی داعش هم موصل بود. این مسائل را در اخبار خیلی می‌شنیدم. می‌خواستم کتابم با اخبار روز مربوط باشد و کسانی که آن را مطالعه می‌کنند، از این نظر هم برایشان جذاب به نظر برسد. اما فرایند انتشار کتاب طولانی شد و زمانی به بازار آمد که داعش به طور کلی از عراق بیرون رانده شد. به همین دلیل هم موضوع کتاب تاریخی شده است.

- یکی از انتقاداتی که به رمان «ابدی» وارد می‌شود این است که بخش‌های زیادی از کتاب، از داستان اصلی (رویارویی شخصیت‌های داستان با داعشی‌ها) جداست و مثلا مطالب مربوط به زندگی خانوادگی، سفر و...، رمان را دچار زیاده گویی کرده است. آیا راهبرد خاصی از این نوع طراحی کتاب داشتید؟

سعی کردم طبق اصول و روش کلاسیک بنویسم. به همین دلیل هم بنا را بر این گذاشتم که در خلال داستان، جای تنفس هم برای مخاطب بگذارم و همه‌اش در فضای خونریزی و شکنجه و کشتار نباشد. بر همین اساس، پس از هر فصل از ماجرای اصلی که به درگیری شخصیت‌های داستان با داعشی‌ها اختصاص داشت، یک فصل را به ذهن مخاطب آرامش می‌دادم. البته الان که نگاه می‌کنم می‌بینم تا حدودی این انتقاد وارد است و بخش‌هایی از داستان دچار زیاد‌ه‌گویی شده است. با این حال، برخی از خوانندگان، به ویژه خانم‌ها از همان حجم از خشونت و خونریزی در بخش‌های مربوط به داعش، رنجیده‌اند. تصورم این است که اگر کل کتاب به آن بخش‌ها خلاصه می‌شد، کمتر کسی مطالعه کتاب را تا پایان ادامه می‌داد.

- نظرتان درباره مجموعه کتاب‌هایی که درباره شهدای مدافع حرم و جریان مبارزه با تکفیری‌ها منتشر شده چیست؟

به نظرم یک مشکل کلی در این کتاب‌ها این است که همان فضای دوران دفاع مقدس را تکرار می‌کنند. مثلا یک کتاب خواندم و دیدم که اگر اسامی مناطق درگیر جنگ در سوریه و عراق را با اسامی مناطق جنگی خودمان جابه‌جا می‌کردیم، هیچ تغییری در اصل داستان پیش نمی‌آمد. این نشان می‌دهد که بیشتر نویسندگان با همان ذهنیتی که از دفاع مقدس دارند به نوشتن ماجراهای مربوط به دفاع از حرم نیز می‌پردازند. در واقع، اغلب همان داستان‌های دفاع مقدس هستند و فقط اسم‌ها متفاوت است. شاید به این دلیل که افرادی که به سوریه و عراق می‌روند با نویسندگان و هنرمندان ارتباط چندانی ندارند. از طرفی، کسانی هم که نویسنده و هنرمند هستند در این فضا نبوده‌اند. به نظرم باید زمینه‌ای فراهم شود تا نویسنده‌ها از نزدیک آن فضاها را ببینند. همچنان که می‌بینیم برخی نویسنده‌ها، عکاس‌ها یا خبرنگارها که در دوران دفاع مقدس به جبهه رفته بودند هنوز هم از اندوخته آن دوره خود برای خلق آثار فرهنگی استفاده می‌کنند. اما این تجربه برای اهالی قلم و رسانه درباره دفاع از حرم رقم نخورده است.

- کار دیگری هم در زمینه ادبیات در دست انجام دارید؟

نوشتن یک رمان دیگر را شروع کردم اما خیلی دشوار و پیچیده است و به همین دلیل هم به کندی پیش می‌روم. این داستان هم مرتبط با مدافعان حرم است. طرح داستان به این ترتیب است که دو نفر باجناق هم هستند، یکی از آنها دیپلمات است و در حوزه مذاکرات هسته‌ای و برجام قرار دارد و دیگری مأمور امنیتی است و در داعش نفوذ می‌کند. خواستم در قالب این داستان، مخاطب را به مقایسه دو نوع تفکر و گرایش دعوت کنم. شخصیت نفوذی در داعش براساس واقعیت شکل می‌گیرد. یکی از فرماندهان مدافعان حرم را می‌شناسم که اجرای چنین عملیاتی را تجربه کرده و یک بار هم به داعش نفوذ کرده است. با این حال دسترسی ام به وی اندک است و خیلی کم می‌توانم با وی صحبت کنم.

- ممنون از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید. در پایان اگر صحبتی باقی مانده، بفرمایید.

چندی قبل به همراه گروهی از نویسندگان به دیدار رهبر انقلاب رفتیم. پس از اقامه نماز، با حضرت آقا صحبت کردیم و بنده نیز فرصت حرف زدن پیدا کردم و کتاب «ابدی» هم به ایشان تقدیم شد. در صحبت‌هایم، به لزوم ارتباط بیشتر نویسندگان با فضای جبهه مقاومت و مدافعان حرم نیز‌اشاره کردم. در کل، دیدار بسیار شیرین و جذابی بود و جا داشت در پایان این گفت وگو از آن یاد کنم.

زمینه‌ها و آسیب‌های گسترش ابتذال در سینما - بخش پایانی

هشـدار! سینما در محاصره فیلم‌های سخیف!

 

گاهی پیش می‌آید که با دیدن تبلیغات یک فیلم یا اسامی کارگردان و بازیگران، ترغیب می‌شویم که به سینما برویم و آن فیلم را تماشا کنیم. اما اغلب اوقات، چیزی که روی پرده می‌بینیم، با آنچه تصورش را می‌کردیم فاصله دارد! به ویژه اگر فیلمی کمدی باشد و ما همراه خانواده باشیم، ممکن است که با اتفاقاتی که در سالن تاریک و روی پرده بزرگ سینما به منظره در می‌آیند، شرمنده شویم. این جور مواقع برایمان این سؤال پیش می‌آید که چرا چنین فیلم‌هایی ساخته می‌شوند؟ آیا سازندگان این فیلم‌ها خودشان حاضرند یک بار این فیلم‌ها را ببینند؟ چرا برای وقت و پول مردمی که سینما می‌آیند، احترامی قایل نیستند؟ اگر هم اوضاع فیلم خیلی خراب باشد، می‌پرسیم که مگر وزارت ارشاد این فیلم‌ها را بازبینی نمی‌کند؟ چرا آثاری که جز توهین و تخریب فرهنگ مردم، کارکرد دیگری ندارند، به راحتی مجوز نمایش می‌گیرند؟

سینما در کنار تلویزیون، اینترنت و شبکه‌های اجتماعی، اصلی‌ترین ابزار توزیع و پویاسازی فرهنگ در جامعه است. در کشورهای صاحب صنعت سینما، به ویژه در آمریکا، فیلم‌ها عامل انتقال ایدئولوژی و سبک زندگی از عمق نهادهای فکری و راهبردی در سطح جهان هستند. اغلب آثار هالیوودی، مناسبت خاصی با راهبردهای داخلی و بین‌المللی آمریکا دارند، تاریخ را می‌سازند، آینده را به تصویر می‌کشند و حتی زمینه‌ساز جنگ و ‌اشغال سرزمین‌های دیگر می‌شوند. در ایران اما از بین حدود 100 فیلمی که در طول سال ساخته می‌شود، تعدادی کمتر از انگشتان دست فیلم با این ویژگی‌ها دیده می‌شود.

90 درصد محصولات سالانه سینمای ما فیلم‌هایی فاقد ارزش‌های فرهنگی و حتی استانداردهای هنری هستند و این آمار، یعنی از ظرفیت مهمی به نام سینما نه تنها استفاده نمی‌شود بلکه خیلی از فیلم‌ها عامل ضربه زدن به فرهنگ کشور هستند. تعداد نسبتا زیادی از فیلم‌ها به نمایش تصاویر و ماجراهای هجو و مبتذل محدود شده و حتی از چند پیام ساده نیز تهی هستند.

اما این جریان، چه عواقبی دارد و برای تغییر فضای سینمای کشور، چه باید کرد؟ در این گزارش، به جست وجوی پاسخ این پرسش‌ها می‌پردازیم.

بی اعتباری مجوزهای وزارت ارشاد!

یکی از عواقب نمایش مستمر و متعدد فیلم‌های سخیف و مبتلا به شوخی‌ها و مطالب غیراخلاقی، بی‌اعتباری مجوزهای وزارت ارشاد است. این درحالی است که در سازمان سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مرکزی با عنوان «اداره کل ارزشیابی و نظارت سینمای حرفه‌ای» وجود دارد که وظیفه‌اش استانداردسازی آثار سینمایی به لحاظ کیفی و محتوایی است. این اداره موظف است، فیلم‌هایی را که کیفیتی پایین‌تر از سطح لازم دارند یا در محتوای آنها به ارزش‌های فرهنگی و اخلاقی اهانت شده اصلاح نماید. اما به دلایلی که برخی از آنها در قسمت قبلی این گزارش و از زبان هنرمندان سینما و کارشناسان بیان شد، این وظیفه به طور ناقص انجام می‌شود.

اما در این میان با پدری برخورد کردم که خودش کم کاری اداره کل ارزشیابی و نظارت سینمای حرفه‌ای را جبران می‌کند.

محمد پارسا، فعال فرهنگی به گزارشگر روزنامه کیهان می‌گوید: «قبلا فقط دیدن فیلم‌های خارجی بدون مجوز و شبکه‌های ماهواره‌ای برای ما نگران‌کننده بود، چون از این بابت خاطر جمع بودیم که دستگاه فرهنگی کشور، به آثاری که حرف‌ها یا مطالب غیراخلاقی دارند، اجازه نمایش نمی‌دهد. اما مدتی است که دیگر به تولیدات داخل کشور که مجوز دولتی دارند هم کمتر اعتماد می‌کنیم. چون بارها پیش آمده که به تماشای فیلم‌های سینمایی که با مجوز وزارت ارشاد به شبکه نمایش خانگی آمده‌اند نشسته‌ایم، اما به صحنه‌ها یا حرف‌هایی برمی‌خوریم که دیدن و شنیدن آنها در کنار همسر و دخترم واقعا شرم آور است.»

وی می‌افزاید: «جای سؤال است که آیا مسئولان سینمایی وزارت ارشاد که به این فیلم‌ها مجوز می‌دهند، خودشان حاضرند تا در کنار خانواده‌شان این فیلم‌ها را تماشا کنند؟ به نظرم پاسخ منفی است و هیچ یک از مسئولان فرهنگی و سینمایی به فرزندان خودشان توصیه نمی‌کنند که این گونه فیلم‌ها را ببینند.‌ای کاش همان طور که دلشان برای روح و روان فرزندان خودشان می‌سوزد، برای بچه‌های مردم نیز دل می‌سوزاندند. حداقل روی بسته فیلم‌ها ذکر شود که دیدن برخی فیلم‌ها برای خانواده‌ها مناسب نیست.»

پارسا با‌ اشاره به کم کاری سازمان سینمایی وزارت ارشاد، می‌گوید: «مجبور هستم که کم کاری مسئولان فرهنگی را خودم جبران کنم. به این ترتیب که هر فیلمی را که به خانه می‌برم، قبل از اینکه همراه خانواده‌ام ببینم، خودم به تنهایی تماشا می‌کنم و در صورتی که فاقد محتوای اهانت‌آمیز بود، دیدن آن را به همسر و فرزندانم توصیه می‌کنم. اتفاقا یکی از فیلم‌های کمدی که قبلا روی پرده سینما رفته بود و به تازگی در شبکه نمایش خانگی آمده و داستان آن در خارج از کشور اتفاق می‌افتد را دیدم و تصمیم گرفتم که مانع تماشای آن توسط خانواده‌ام شوم. چون متأسفانه برخی از اتفاقات و شوخی‌های مطرح شده در آن را در شأن خانواده‌ام نمی‌بینم.»

البته شرمندگی در مقابل برخی از فیلم‌ها فقط به مردم عادی محدود نمی‌شود، بلکه برخی از سینماگران نیز به این موضوع اعتراف می‌کنند. به طور مثال علی عطشانی که خودش چند فیلم کمدی ساخته نیز چندی قبل در برنامه تلویزیونی «کیوسک» گفت: «روزی در خانه نشسته بودم و دخترم هم فیلمی را تماشا می‌کرد. یکی از بازیگران در فیلمی که از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز گرفته جمله‌ای گفت که خجالت می‌کشیدم به دخترم نگاه کنم. همانجا به خودم قول دادم که اگر خواستم یک فیلم کمدی بسازم اسباب خجالت یک پدر در برابر فرزندش نشوم.»

سینمای سخیف و ترویج ابتذال

یک کارشناس فرهنگی، درباره خطر غلبه فیلم‌های سخیف در سینما، هشدار می‌دهد.

محمدحسین نیرومند، در گفت وگو با گزارشگر روزنامه کیهان می‌گوید: «سبد سینمای ایران دچار عدم توازن شده است. این درحالی است که یکی از اهداف شکل‌گیری شوراهای سینمایی، چه شورای صدور پروانه ساخت و به ویژه شورای پروانه نمایش، با این هدف بوده که سینمای ایران را از نظر موضوع و ژانر متوازن کند. یعنی باید فیلم‌هایی در گونه‌ها و سوژه‌های مختلف، ازجمله دفاع مقدسی، اجتماعی، سیاسی، کمدی و... به نمایش در بیاید. اما الان سینمای ایران به شدت به سمت سطحی نگری و یک نوع سینما که به ‌اشتباه طنز خوانده می‌شود و بیشتر لوده و فکاهه است رفته.»

وی درباره عواقب به هم خوردن توازن تولیدات سینمایی به سود آثار لوده و سخیف نیز تصریح می‌کند: «این مسیری که سینما می‌رود، تحت هر عنوان و به هر بهانه‌ای، در نهایت به نابودی سینمای ایران خواهد انجامید؛ آن هم سینمایی که برخی مقاطع دارای شخصیت و کیفیت بوده و هم در داخل و هم در جهان، حرف‌هایی برای گفتن داشته. به همین دلیل هم مسئولان سینمایی باید زودتر این مسیر را مدیریت کنند. به نظرم، حسین انتظامی، مدیر جدید سازمان سینمایی باید ترمیم سلیقه تماشاگران سینما را یکی از اهداف و اولویت‌های اصلی خود قرار دهد.»

لزوم اقدامات قانونی برای اصلاح سینما

اما برای اصلاح این وضعیت، باید ازکجا شروع کرد؟ یک منتقد، کنار گذاشتن نگاه تسامحی از سوی مدیران و اصلاح و شفافیت قوانین در عرصه سینما را یک راه‌حل می‌داند.

سیدرضا منتظری، نویسنده و منتقد سینما به گزارشگر روزنامه کیهان می‌گوید: «نگاه تسامحی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نسبت به برخی فیلم‌ها و فیلمسازان باعث شده تا این شائبه در اذهان ایجاد شود که باید به زودی منتظر گام‌های بعدی در ترویج انواع ابتذال در سینمای کشور باشیم! به خاطر نگاه تسامحی مسئولان و مدیران، برخی از فیلمسازان پا را از حد فراتر گذاشته و تا جایی که می‌توانند فیلم‌هایی تولید می‌کنند که در آنها نه تنها هیچ نگاه انسانی و اخلاقی وجود ندارد بلکه اصولاً در ضدیت با اخلاقیات هم هستند.»

این عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی، توضیح می‌دهد: «با توجه به تأکید نقشه مهندسی فرهنگی کشور بر لزوم تقویت هنر متعهد و معرفت افزا، اصرار برخی فیلمسازان و دست‌اندرکاران سیستم مدیریتی در ترویج برخی آثار مبتذل و سخیف این سؤال را برای هر فرد دغدغه‌مندی به وجود می‌آورد که چرا و چگونه اینک وضعیت سینمای ایران در آستانه چهلمین سال پیروزی انقلاب اسلامی به جایی رسیده که باید جایگاهی برای عرضه فیلم‌های سطح پایین و سرشار از شوخی‌های رکیک جنسی باشد؟ چرا ما به اسم سینمای کمدی، فیلمک‌هایی را تولید و روانه اکران می‌کنیم که می‌توانند تأثیرات به شدت منفی و مخربی بر جامعه داشته باشند و نسل جوان و نوجوان کشور را به جای تربیت با فرهنگ اصیل بومی، ملی و دینی به گونه‌ای تربیت می‌کنند که شاید نمونه‌های آن حتی در نازل‌ترین فیلمفارسی‌های پیش از انقلاب نیز وجود نداشته؟ و اصولاً جایگاه سینمای خانوادگی، تربیت‌کننده و آموزش دهنده در سینمای امروز کشور کجاست؟»

دبیرسینمایی خبرگزاری سینماپرس ادامه می‌دهد: «قطعاً یکی از دلایل افول و نزول سینمای ایران طی سال‌های اخیر فقدان قوانین سینمایی شفاف است؛ اعمال سلیقه مدیران و اعضای شوراهای پروانه ساخت و نمایش باعث شده تا ما همواره با تغییر و تحول‌های اساسی در سینما روبرو باشیم و سینما مرتب به حاشیه کشیده شود. مصادیق خطوط قرمز در سینمای کشور هنوز به صورت قانون درنیامده و همه چیز در حد کلی گویی است و از سوی دیگر منافع شخصی و گروهی و جناحی بر منافع جمعی ارجحیت پیدا کرده و باعث شده تا مرتباً سینما دستخوش تغییرات اساسی شود.»

منتظری در پایان تأکید می‌کند: «آنچه امروز سینمای ایران به آن نیاز دارد همت جمعی دستگاه‌ها و نهادهای مرتبط با حوزه فرهنگ، به ویژه کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی، شورای عالی انقلاب فرهنگی با همراهی دغدغه‌مندان، کارشناسان و سینه سوختگان سینما است که قانونی جامع با ذکر مصادیق در رابطه با خطوط قرمز تدوین کنند و با تصویب این قانون سینما و سینماگران را ملزم به بهره‌گیری از این قانون نمایند اتفاقی که در بسیاری از کشورهای دنیا وجود دارد و به همین دلیل هم مشکلات رایج در سینمای ایران در آن کشورها به چشم نمی‌خورد.»

امید به نسل جدید فیلمسازهای انقلابی

با توجه به این شرایط و نگاه مضطرب کارشناسان به اوضاع سینما، چه آینده‌ای در انتظار سینمای ماست؟ یک منتقد و مستندساز نگاهی توأم با امیدواری به آینده سینما دارد.

سعید مستغاثی، رئیس‌ پیشین انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی به گزارشگر روزنامه کیهان می‌گوید: «برای اصلاح وضعیت سینمای ایران، امیدی به جریان اصلی نمی‌رود. اما جریان‌هایی از گوشه و کنار درحال جوانه زدن هستند که در آینده می‌توانند این شرایط را تغییر دهند. مثل جشنواره عمار یا برخی مستندسازها یا انیمیشن سازهای جوان که می‌توان به آنها امیدوار بود.»

زمینه‌ها و آسیب‌های گسترش ابتذال در سینمای ایران - بخش اول

خط تولید کمدی سخیف محصول مشترک شبه روشنفکران و مدیران سینمایی!

 

پرده نقره‌ای، خیال‌انگیزترین دستاورد بشر در قرن اخیر بوده است. این اسباب حیرت و شگفتی، به خاطر تجمیع همه هنرها در خود می‌تواند رویاهای انسان را نزدیک به واقعیت نمایش دهد. به همین دلیل هم خیلی زود در همه جای دنیا نفوذ کرد.

 در ایرانِ بعد از انقلاب اما نوعی متفاوت و محجوب از این هنر ظهور کرد که تا قبل از آن، نمونه‌اش کمتر در دنیا دیده شده بود. این بار پرده نقره ای، طلایی‌ترین آرمان‌ها و تصورات انسان‌ها را به تصویر می‌کشید. البته این روزها روی پرده بسیاری از سینماها نه از نقره خبری هست و نه از طلا؛ این لشکر فیلم‌های زرد است که دائم خودش را به رخ علاقه مندان سینما می‌کشد. خانوادگی‌ترین سینمای جهان، امروز چندان برای روح و روان خانواده‌ها، امن به نظر نمی‌رسد.

هجوم گسترده و نمایش تعداد زیادی از فیلم‌های موسوم به «کمدی سخیف» در ماه‌های اخیر، به عنوان یک آسیب خاص فرهنگی و اجتماعی، قابل تأمل است. البته این نوع فیلم‌ها همیشه ساخته و نمایش داده شده‌اند؛ آنچه به نام فیلمفارسی شناخته می‌شود قبل از انقلاب بر این عرصه حکومت می‌کرد و پس از انقلاب نیز از اواسط دهه 70 بار دیگر غالب شد. اما تعدد و تکثر این نوع فیلم‌ها و همچنین هنجارشکنی افراطی، آنها را به یک جریان تهدیدآمیز و مخرب علیه فرهنگ و هنر و حتی سینمای ما تبدیل کرده است.

فیلم‌هایی که اغلب، ویژگی‌های مشترکی دارند: استفاده مفرط از شوخی‌های غیراخلاقی و به کارگیری بیش از حد ‌اشارات جنسی، استعمال پررنگ الفاظ رکیک، ضعف شدید ساختار و محتوا، انتخاب نام‌های پیش پا افتاده یا استفاده از اسامی شهرهای خارجی (تگزاس، لس آنجلس، میامی، خانم یایا، وای آمپول و...) در عناوین فیلم‌ها، تحقیر شخصیت‌های درون داستان فیلم و... از ابتدای سال 97 تاکنون بیش از 15 فیلم به نمایش درآمده که به این مشخصات، مبتلا هستند. این یک آمار بی‌سابقه از نمایش حجم زیادی از چنین فیلم‌هایی در یک مقطع زمانی کوتاه است.

اما سؤال اساسی این است که چرا کار سینمای ما به اینجا رسیده است؟ چه عوامل و زمینه‌هایی باعث شد تا سینمایی که روزگاری به خاطر پاکی وسلامت آثارش موجب افتخار بود، امروز این گونه از ابتذال فوران کند؟ در گزارش امروز و فردای کیهان به دنبال یافتن پاسخ این سؤال‌ها هستیم. با ما همراه باشید.

فربه اما بدون مغز

تغییرات فرهنگی و اجتماعی هیچ گاه در کوتاه مدت رخ نمی‌دهند، بلکه مجموعه‌ای از عوامل در طول زمان باعث تبدیل شدن پدیده‌ها به جریان و قرار گرفتن استثناها در جای قاعده می‌شود. تعدد و تکرار بیش از حد فیلم‌های سخیف نیز از جمله این نمونه هاست که باید علل و بسترهای آن را شناسایی کرد.

سعید مستغاثی، منتقد و مستندساز درباره زمینه‌های گسترش تولید فیلم‌های سخیف در سینمای ایران به گزارشگر روزنامه کیهان می‌گوید: «یک روال منطقی، سینمای ما را به اینجا رسانده است. فارغ از دوران قبل از انقلاب، سینمای ایران در سال‌های بعد از انقلاب، مسیر نسبتا خوبی داشت اما رفته رفته این مسیر تغییر کرد. می‌توان عملکرد این سینما را با یک ورزشکار مقایسه کرد. فرض کنید یک ورزشکار به جای تمرین و رژیم غذایی خوب، غذاهای نامطبوع بخورد و از حالت ورزشکاری خارج شود. به‌طور طبیعی وقتی چنین روندی پیش رود، این ورزشکار تبدیل به یک عنصر بی‌مصرف و بی‌خاصیت می‌شود. سینمای بعد از انقلاب نیز نتیجه یک روند است. یعنی سینمای ما از اواسط دهه 70 با برداشته شدن برخی از موانع و شروط دچار نوعی استحاله شد. در همان دوران، برخی از سینماگران نسبت به مسیری که طی می‌شد هشدار می‌دادند. مجید مجیدی ازجمله فیلمسازهایی بود که در دهه 70 بارها گفت که سینمای ایران به سوی ابتذال می‌رود و یک بار نیز در نامه‌ای به رئیس‌جمهور دولت وقت، سینمای دوره او را مبتذل ارزیابی کرد. حتی یادم هست که در پایان اولین دوره جشنواره فیلم فجر، پس از دوم خرداد سال 76 مرحوم سیف الله داد، معاون سینمایی وقت در کنفرانسی مطبوعاتی عملا به خاطر ابتذال حاکم بر جشنواره عذرخواهی کرد.»

رئیس‌پیشین انجمن منتقدان و نویسندگان سینما در ادامه بیان می‌کند: «روند رو به ابتذال سینمای ایران از آغاز فعالیت دولت یازدهم سرعت بیشتری یافت. به طوری که ویژگی‌های سینمای قبل از انقلاب بار دیگر غلبه یافت و در نتیجه این سینما به‌طور آشکاری، سوی افول رفت و پوک‌تر شد. چون تفکر به آن تزریق نمی‌شود و دست‌اندرکاران و سیاستگذاران و مدیران سینمای ما نیز چشم اندازی برایش طراحی نمی‌کنند. تا آن حد که به یک موجود فربه اما فاقد مغز تبدیل شده است. اگر همین روال پیش رود، وضعیت سینمای ایران بدتر از این هم خواهد شد.»

ترویج ابتذال با اهداف سیاسی

اگر از سینما فراتر برویم و کل فضای فرهنگی کشور را در نظر بگیریم، می‌بینیم که مسئله آثار مبتذل و سخیف، در عرصه‌های دیگر هم قابل ردیابی است. تئاتر، مدت هاست که با موج نمایش‌های هنجارشکن و ضدارزش مواجه است. بازار نشر نیز از کتاب‌های زرد و غیراخلاقی رنج می‌برد. اتفاقا در سال‌های اخیر ناشرانی رو به چاپ چنین آثاری آورده‌اند که گرایش‌های فکری و سیاسی خاصی دارند. یعنی اغلب دیده می‌شود که این ناشران جبهه شبه روشنفکری هستند که رمان‌هایی با مضامین سخیف را راهی کتابفروشی‌ها می‌کنند. در سینما نیز همین جریان در حال پی گیری است. در دو دهه گذشته، عمدتا کارگردان‌های سطح پایین یا تهیه کنندگانی که صرفا اهداف تجاری داشتند، فیلم‌هایی آلوده به لودگی را می‌ساختند. اما جریان جدید فیلم‌های سخیف، عموما توسط فیلمسازهای مدعی روشنفکری و کارگردان‌های دارای رویکردهای خاص سیاسی تولید می‌شود. به همین دلیل هم برخی کارشناسان معتقدند که گرایش شبه‌روشنفکرها به تولید فیلم‌های سخیف، بخشی از یک پروژه سیاسی است. بطور مثال، محمدتقی فهیم، منتقد سینما در یک برنامه تلویزیونی گفت: «جریان انحرافی فکری راه افتاده که تولیداتی به ما می‌دهد که دچار ابتذال و سطحی گرایی است، از خطوط قرمز رسمی گذشته و روی ارزش‌های مردم پا گذاشته است.این طیف از فیلمسازها می‌خواهند برای دموکراتیک کردن جامعه ابتذال را رواج دهند.»

همچنین سعید مستغاثی، در این باره به گزارشگر روزنامه کیهان می‌گوید: «امروز این مدعیان شبه روشنفکری هستند که دچار ابتذال شده‌اند. البته این مسئله در دوران طاغوت هم سابقه داشت. مثل احمد شاملو که فیلمنامه تعدادی از فیلمفارسی‌های آن دوران را می‌نوشت. این قضیه امروز هم در حال تکرار است و مدعیان شبه روشنفکری، یک سری تصاویر متحرک را به نام سینما به خورد مردم می‌دهند. چون به نظر من 90 درصد این گونه آثار اصلا سینما نیست و باید از این هنر رفع اتهام کرد.»

وی می‌افزاید: «خود این فیلمسازها هم متوجه شده‌اند که مردم دیگر گول فیلم‌های پرادعای آنها را نمی‌خورند و از آن همه چرک‌نمایی خسته شده‌اند. همان طور که در زمان شاه هم سینمای شبه روشنفکری دو وجه داشت؛ هم ابتذال، هم موج نو. مثل فیلمسازهایی چون بهمن فرمان آرا، منوچهر صادق پور، مهدی میثاقیه و... که هر دو جنبه را پیش می‌بردند؛ هم فیلم‌های به اصطلاح موج نو می‌ساختند و هم فیلم‌های مبتذل. چون شبه روشنفکری یک دکان است؛ یک جریان بدون فکر و هویت که بیمار هم هست و به همین دلیل هم نمی‌تواند درست حرکت کند؛ تلو تلو می‌خورد و به هر طرف می‌افتد.»

صحبت این کارشناس درباره دودوزه بازی کردن شبه روشنفکران در سینمای قبل از انقلاب، امروز هم درباره این طیف درحال تکرار است. به عنوان مثال، کارگردانی که آثار قبلی‌اش در حوزه فمنیستی و اجتماعی بود، اخیرا فیلمی ساخته پر از هجویات و بدون ساختار سینمایی! همچنین کارگردان دیگری که فیلم قبلی‌اش یک اثر سیاسی و پر از کنایه به نظام بود، امروز فیلمی را روی پرده برده که از ابتدا تا انتهای آن را شوخی‌های جنسی در بر گرفته است! فیلم اخیر یک کارگردان اپوزیسیون نما نیز همین وضعیت را دارد، سینما در آن نیست اما ابتذال فراوان دارد.

نتیجه مدیریت غلط

بنابراین، موج جدید فیلم‌های سخیف را می‌توان یک پروژه سیاسی دانست. اما نقش مدیریت دولتی سینما در این بین چیست؟ یک بازیگر پیشکسوت معتقد است که تولید و نمایش حجم گسترده فیلم‌های سخیف، ناشی از یک «مهندسی مدیریت شده» است.

هوشنگ توکلی کارگردان و بازیگر سینما و تلویزیون در گفت وگو با گزارشگر روزنامه کیهان می‌گوید: «در دوران مدیریت حجت‌الله ایوبی و محمدمهدی حیدریان بر سازمان سینمایی، خط مشی تغییرات اساسی در حوزه محتوای سینمایی دنبال می‌شد. وقتی تفکراتی که طی پنج سال اخیر در ساخت و ساز فیلم‌ها اعمال کردند را مرور کنیم می‌بینیم مسیری را پیش بردند تا خط قرمزها و محدودیت‌ها را کم کنند و خود را ناجی سینماگران جلوه دهند! البته اگر نتیجه کارشان، اصلاح محدودیت‌هایی بود که مغایر منافع فرهنگی کشور و منافع سینما بود، ایرادی نداشت، اما این پروژه به ضرر فرهنگ و سینما بوده است و در دوران هر دو مدیر، مجموعه فیلم‌هایی ساخته شد که خارج از تفکرات اصلی نظام فرهنگی کشور بودند. فیلم‌های کمدی اخیر نیز جدا از این خط‌مشی نیست. وگر نه چند کارگردان یا تهیه‌کننده بدون تعیین مدیریت، قادر به تولید چنین آثاری نیستند. حتی امکان دارد که خود سازندگان این آثار هم از فیلم هایشان راضی نباشند اما به خواسته مراکز تصمیم گیرنده تن می‌دهند.»

کارگردان سریال «شهید مدرس» تصریح می‌کند:«من معتقدم که موج گسترده فیلم‌های سخیف، خواسته مدیریت سازمان سینمایی دولت در پنج سال اخیر بوده است. این موج ناشی از یک برنامه‌ریزی مهندسی شده است و مسئول اصلی آن را هم اداره کل ارزشیابی و نظارت سازمان سینمایی می‌دانیم. چون این اداره، آثار را بازبینی و نظارت کرده و به آنها پروانه ساخت و نمایش داده است.»

وی توضیح می‌دهد: «ماجرا از این قرار است که بخشی از نیروهای تولید در عرصه سینما در مشورت با اعضای شورای نظارت به این نتیجه رسیده‌اند که چنین آثاری تولید کنند. اگر یک یا دو فیلم بود، می‌شد گفت که اتفاقی یا ناشی از تصمیم شخصی خود فیلمسازهاست. اما وقتی تعداد زیادی فیلم با این وضع ساخته می‌شود یعنی این جریان اتفاقی نیست.»

توکلی تأکید می‌کند: «نگرانی ما این است که سینمایی که 40 سال برای آن زحمت کشیده شده تا به جایی برسد و در دنیا شناخته شود، تحت تأثیر این سیاستگذاری‌های غلط مدیریتی به راحتی آسیب ببیند و رفته رفته حذف شود. به همین دلیل هم باید نخبگان و اهالی نظر طی جلساتی با مسئولان سازمان سینمایی حرف بزنند و اجازه ندهند تا فضای سینما بحرانی شود و مسئله حل شود. به ویژه با حضور مدیریت جدید سازمان سینمایی باید این تعامل‌ها ایجاد شود.»

بررسی جریان فیلم‌های سخیف در حال اکران

سینمای لس آنجلسی

 

طی ماه‌های اخیر، موجی از فیلم‌ها روی پرده سینماها رفته‌اند که ویژگی‌های مشترکی دارند. گرچه سابقه تولید و نمایش آثار مبتذل در ایران قدمتی به اندازه ورود سینما به کشورمان دارد؛ فیلمفارسی اصطلاحی است که معرف این نوع فیلم‌هاست. اما فیلم‌هایی چون «لس ‌آنجلس تهران»، «خانم یایا»، «واااای آمپول»، «لازانیا»، «هزار پا» و ... ویژگی‌هایی متمایز دارند و می‌توان آن‌ها را یک خورده جریان یا یک انشعاب در فیلمفارسی دانست. این فیلم‌ها شباهت بسیار زیادی به آنچه موسیقی لس آنجلسی خوانده می‌شود دارند. هم آن نوع موسیقی و هم این نوع فیلم‌ها، از تعلقات فرهنگی و تاریخی و قومی بریده‌اند؛ بی هویتی، رفاه‌زدگی و بی‌دغدغه‌ای جز مسائل غریزی، زیستن درد لس آنجلسی‌هاست. فرم‌گریزی و آشفتگی در ساختار و روایت، ابتلا به محتوایی لغو و بیهوده و البته آلوده بودن به کنایه‌ها و اشارات سیاسی آن هم به سطحی‌ترین شکل ممکن، از دیگر شباهت‌های چنین فیلم‌ها و ترانه‌هایی است. فیلم‌های لس آنجلسی نیز همچون موسیقی لس آنجلسی، مملو از عبارات و حرف‌های رکیک و بی‌مایه هستند. جالب این است که بخشی از داستان یا عنوان این نوع فیلم‌ها، به غرب یا نشانه‌های فرهنگی بیگانه گره می‌خورد. «تگزاس»، «لس آنجلس»، «میامی»، «پاتایا»، «لازانیا» و ... انتخاب اسم‌های زشت و بدترکیب نیز ناشی از نداشتن مبنا و ریشه فرهنگی در چنین فیلم‌هایی است؛ درست شبیه موسیقی لس آنجلسی! در ادامه به سه اثر که مشخصات و نشانه‌های قابل تأملی دارند، می‌پردازیم.

 

نماینده بارز سینمای لس آنجلسی!

نماینده مشخص این آثار، دقیقا فیلمی است که اسمش، رسمش را فاش می‌کند؛ «لس آنجلس تهران» تمام شاخص‌های آثاری شبیه به موسیقی لس آنجلسی را داراست.

مهمترین ویژگی فیلم‌هایی که در این دسته قرار می‌گیرند، بی داستانی است. نویسندگان یا فیلمسازهایی می‌توانند داستان تعریف کنند که جهان‌بینی، هویت و سبک زندگی خاصی دارند، در غیر این صورت در تعریف داستان و حتی نوشتن یک قصه ساده و کوتاه نیز ناتوان می‌مانند. بنابراین، آثار آن‌ها مجموعه‌ای از موقعیت‌های پرت و پلا و بی‌سر و ته به اضافه در هم لولویدن چند آدم حیف نان و بیان دیالوگ‌های چرند و بی‌وزن و آهنگ است. درست مانند فیلم جدید تینا پاکروان- اگر بتوان نام فیلم بر آن گذاشت- که از ابتدا تا انتها، درباره همراهی آدم‌هایی است که نه روابط مشخصی دارند، نه دلیل رفتارهایشان معلوم می‌شود و نه نتیجه کارهایشان. در ابتدای فیلم می‌بینیم که یک خانواده مقیم لس آنجلس از بدحال شدن مادر بزرگ ساکن تهران خود خبردار می‌شوند و به همین دلیل هم یکی از پسرهای خود را راهی می‌کنند تا نزدیک او باشد. اما مشخص نمی‌شود که چرا لس آنجلس و مثلا چرا لاس وگاس یا واشنگتن نه؟ چرا تهران انتخاب شده و مثلا کرج یا اراک نه؟ چرا این پسر راهی ایران می‌شود و مادرش نمی‌آید؟ بعد از آن هم که دیگر از خانواده اهل لس آنجلس هیچ خبری نمی‌شود! اما شگفت انگیزتر از همه وقتی است که پسر به ایران می‌آید و مقصدش به طور اتفاقی با یکی از همسفرانش (بهروز)، یکی از آب در می‌آید. چون مادر بزرگ و خدمتکارش مشغول تماشای فیلم هستند، مجبور می‌شوند از دیوار بالا بروند و این گونه خود را به آن‌ها برسانند و موجب ترس و هراس پیرزن‌ها شوند. اما عجیب است که مادر بزرگ وقتی نوه خود را پس از سال‌ها می‌بیند، هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد! یعنی فیلم تا این حد از واقعیت دور است که یک رابطه عاطفی ساده بین مادربزرگ و نوه هم در آن دیده نمی‌شود. این نوع روایت فیلم، تا پایان به همین منوال ادامه پیدا می‌کند.

البته در این جور فیلم‌ها معمولا سعی می‌شود تا چند صحنه رقص و آواز هم قرار بگیرد- به سیاق فیلمفارسی‌های قدیم- تا هم کمبود داستان و روایت جبران شود و هم اینکه مثلا جذابیت به وجود آید. اما جالب است که کارگردان «لس آنجلس تهران» حتی این صحنه‌های فیلم را هم نتوانسته جذاب از آب درآورد و بیشتر باعث تهوع می‌شود.

در چنین وضعیتی، حتی کاراکترها نیز بی‌جان می‌شوند و نه تنها شخصیت بلکه حتی تیپ هم ساخته نمی‌شود؛ این است که بازیگران مشهور و باتجربه در «لس آنجلس تهران» کالبدهایی بی‌جان و بد شکل هستند. پرویز پرستویی با کارنامه‌ای پر از نقش‌های به یاد ماندنی، این بار در میزانسنی لغزان و نامفهوم قرار گرفته است و نتیجه‌اش، همان است که در طول فیلم دائم تکرار می‌کند؛ خاک می‌شود، آن هم بدجور!

وجه مشترک همه فیلم‌های «لس آنجلسی» تحقیر انسان است. آدم‌ها در این نوع فیلم‌ها اغلب موجوداتی فرومایه به تصویر کشیده می‌شوند که هیچ هدف و نیت روشنی در زندگی ندارند. حتی آنچه به عنوان عشق در چنین آثاری پدیدار می‌شود، شکافته شدن عقده‌های جنسی است. در این میان، زنان بیش از دیگران تحقیر می‌شوند. دقیقا مثل فیلم «تهران لس آنجلس» که در آن، حتی پیرزن‌ها نیز موجوداتی جنسی هستند و همه حرکات و انگیزه‌های آن‌ها ناشی از غرایز است. در این فیلم، عشق در نگاه اول و در نخستین برخورد، این بار در یک زن کهنسال اتفاق می‌افتد.

نمادپردازی برای جبران کارنابلدی

این روزها مد شده که هر کس بلد نیست فیلم بسازد، سراغ تجربه‌گرایی و آوانگارد بازی می‌رود! درست مثل رضا کاهانی؛ او معمولا ناتوانی خود در داستان‌گویی و روایتگری و شخصیت‌پردازی را با هنجارشکنی عمدی برای سانسور و توقیف فیلم‌هایش جبران می‌کند. این بار اما پشت فرم بازی‌های بی‌معنا و اطوارهای شبه هنری پنهان شده است. به همین دلیل هم در مقابل انتقادات، گفته شده که این فیلم باید در گروه «هنر و تجربه» اکران می‌شد تا مردم با دیدن اسم رضا عطاران و حمید فرخ‌نژاد، به هوای تماشای یک کمدی سراسر خنده، فریب نخورند. چون «خانم یایا» کمدی نیست، هر چند لودگی و وقاحت دارد. اما ابتذال فیلم نیز روشنفکرانه است و برای درک مفاهیم غیراخلاقی و نازل آن، باید نماد و نشانه‌هایش را تحلیل کرد و از روش‌های هرمنوتیک و نظریات پساساختارگرایانه استفاده کرد تا عمق فضاحت فیلم را فهمید!

کاهانی که در چند فیلم اخیر خودش به پوچی و یأس درباره جامعه و سپس انسان رسیده بود، این بار خود سینما را هجو کرده و به تمسخر گرفته است. یعنی دیگر حتی تعهدی نسبت به حرفه خودش هم ندارد و طوری فیلم ساخته که گویی سینما برایش چیز بیهوده‌ای است.

«خانم یایا» نیز تقریبا به همان مسائل فیلم «لس آنجلس تهران» مبتلاست؛ از جمله فقدان روایت داستانی. گویی فیلمساز حوصله اینکه داستان بنویسد و درام به وجود آورد نداشته. به نظر می‌رسد که یک سفر همراه دوستان به پاتایای تایلند انجام دادند و گفتند چه بهتر که هزینه سفر را هم با ضبط چند تصویر و وصل کردن آن‌ها به هم و فروختنش به مردم به نام فیلم، جبران کنند. به ویژه اینکه این روزها هزینه مسافرت خارج از کشور هم زیاد شده و سلبریتی‌های عزیز برای سفر به تایلند و دبی و لس آنجلس و ... در تنگنا هستند! وگرنه دلیل دیگری برای ساختن این فیلم در پاتایا به نظر نمی‌رسد و این داستان در هر شهر و کشور دیگری نیز می‌توانست رخ دهد. بخش اعظم زمان فیلم، دو مرد در هتل نشسته‌اند و فکر می‌کنند! صحنه‌های کشدار حمام و شنا کردن در استخر هم فیلم را حسابی آبکی کرده است. خانم یایا نیز یک موجود تخیلی است که در ذهن این دو نفر شکل می‌گیرد. همان‌طور که گفتیم، مخاطب با دیدن این روایت کشدار و بی‌مایه، باید به فکر فرو رود و منظور فیلم را کشف کند. البته این سرکاری است، چون «خانم یایا» یک اثر ماقبل فیلم است و اصلا فیلم نیست که بخواهیم منظور و مفهومی را از آن بیرون بکشیم.

سقوط برای چند ریال بیشتر

لازانیا یک فیلم شانه تخم مرغی است که به اشتباه از سینما سر در آورده است؛ حتی ارزش عرضه در سوپر مارکت‌ها را هم ندارد. چون همه چیز در آن به قدری آماتور و پیش پا افتاده است که معلوم نیست چنین اثری اصلا چگونه مجوز نمایش عمومی گرفته؟ از روایت سطحی و بی‌منطق گرفته تا بازی‌های تماما تکراری و تصاویری که کمترین نسبتی با یک اثر سینمایی ندارند، به نام یک فیلم، کنار هم قرار گرفته‌اند. 

حسین قناعت، بعد از فیلم خوب «قهرمانان کوچک» این بار اثری ضدمخاطب و توهین‌آمیز علیه مردم را ساخته که حتی یک موقعیت کمدی واقعی هم در آن وجود ندارد. چون کارگردان برای به خنده واداشتن مخاطب، فقط به رکیک‌گویی و طرح مسائل جنسی آن هم به مبتذل‌ترین شکل ممکن متکی است و اگر این مسائل را حذف کنیم، دیگر چیزی از فیلم باقی نمی‌ماند.

قصه فیلم، هیچ منطقی ندارد. ناظم مدرسه از دانش‌آموز بازیگوشی می‌خواهد تا پدرش در مدرسه حضور یابد. اما چون پدر فوت کرده، پس ناظم مادرش را فرا می‌خواند. پسر وقتی ناراحتی مادر را می‌بیند برای اینکه او را ناراحت‌تر نکند، از دایی خود می‌خواهد تا گریم زنانه کند و به جای مادرش نزد ناظم بیاید. از بد روزگار نیز ناظم، عاشق دایی می‌شود! ماجرای مردانی که ظاهر خود را زنانه می‌سازند تا به هدفی برسند، یک نقش مایه قدیمی ‌در سینمای جهان است. فیلم «بعضی‌ها داغش رو دوست دارند» ساخته بیلی وایلر، معروف‌ترین اثر در این زمینه است. اما در فیلم «لازانیا» ماجرای جابجایی یک مرد و زن، بدون هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای رخ می‌دهد. این درست است که منطق و واقع‌گرایی در فیلم‌های کمدی، فانتزی و ترسناک، با فیلم‌هایی که داستان‌های خانوادگی و اجتماعی دارند متفاوت است. اما حتی تخیلی‌ترین فیلم‌ها هم باید باورپذیر باشند و ماجراهای آن‌ها عقلانی به نظر برسد. اما در «لازانیا» حتی ماجراها ارتباط و اتصالی با هم ندارند. به طور مثال، ماجرای خواستگاری کله‌پز از مادر، ربطی به بقیه داستان فیلم ندارد. آخر و عاقبت فیلم ساختن با وسوسه فروش نجومی و بدون هیچ دغدغه فرهنگی و حتی سینمایی، لازانیایی بدشکل و با طعم و مزه‌ای مشمئزکننده و مهوع است!

منبع: http://kayhan.ir/fa/news/149069/%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C-%D9%84%D8%B3-%D8%A2%D9%86%D8%AC%D9%84%D8%B3%DB%8C

گفت وگوی روزنامه جام جم با آرش فهیم درباره فیلم «سرو زیر آب»

جذاب اما بدون حرف تازه

 

فیلم «سرو زیر آب» نسبت به آثار قبلی محمدعلی باشه آهنگر» چند قدم عقب تر است و به رغم کارگردانی قابل توجه اما روایت و مضمون فیلم، به بلوغ کافی نرسیده است.

آرش فهیم، منتقد سینما در گفت وگو با جام جم توضیح می دهد: فیلم «سرو زیر آب» موضوعی تکان دهنده و ملتهب را دستمایه قرار داده است؛ ماجرای تفحص شهدایی که پیکر پاکشان سال ها غریب مانده، یک سوژه همیشه جذاب برای ساخت آثار تراژیک و تاثیرگذار در حوزه سینمای دفاع مقدس است. همچنان که محمدعلی باشه آهنگر، کارگردان این فیلم قبلاً نیز درباره همین موضوع، فیلمی به یادماندنی و شریف با نام «فرزند خاک» را ساخته بود. اما «سرو زیر آب» چند قدم نسبت به «فرزند خاک» عقب تر است و نسبت به آن فیلم، حرف تازه تری ندارد.چون روایت و مضمون فیلم، به بلوغ کافی نرسیده است.

او ادامه می دهد: «سرو زیر آب» برپایه الگویی ساخته شده که قبلا امتحان خود را پس داده و نتیجه مثبتی در پی نداشته است. این فیلم هم در رده آثار به اصطلاح بیگ پروداکشن قرار دارد که بدون طراحی و خلق داستانی گیرا و روان، بیشتر متکی به نمایش قاب های عظیم و خیره کننده هستند. این نوع فیلم ها طی یک دهه اخیر بارها ساخته شده اند و نه اهداف فرهنگی و محتوایی را محقق کرده اند و نه در جلب مخاطب و کمک به رونق اقتصادی سینما به موفقیتی رسیده اند.

فهیم ، نمایش تلاش گروه های تفحص را از ارزش های محتوایی این فیلم می داند و تصریح می کند: هر چند که «سرو زیر آب»،کارگردانی نسبتا خوبی دارد و در طراحی صحنه، چهره پردازی و خلق میزانسن و دکوپاژ، نمره قابل قبولی می گیرد؛ بازنمایی رنج خانواده هایی که چشم انتظار بازگشت پیکر فرزندانشان هستند و نمایش تلاش گروه های تفحص نیز از ارزش های محتوایی این فیلم است، اما مشکل اساسی، فقدان کشش لازم در روایت و قصه است. به طوری که مخاطب از اواسط فیلم، دچار خستگی و کسالت می شود. هر چه داستان فیلم پیش می رود، کندی و سرمای بیشتری بر فضای فیلم غلبه پیدا می کند. در نتیجه، این فضای سرد و درام کم رمق، گرمای صحنه های باشکوه فیلم را خنثی می کند.

 

مطالب بیشتر از من را در تلگرام دنبال کنید: https://t.me/arashfahim1396