نگاهی به یک فیلم مستند در ارتباط با حمله داعش به مجلس

«دو برادر» دو پنجره، یک پرواز

 

مستند «دو برادر» نمونه ای نزدیک به موفق در ایجاد فضای تراژیک از طریق تلفیق گفت وگو با تصاویر بازسازی شده و آرشیوی است. مستندی که به درخشش یک فرد و شناخت وجوه برجسته شخصیتی و جنبه های دراماتیک زندگی خانوادگی وی در متن یک حادثه مهم سیاسی و تاریخی پرداخته است. معمولا فیلم های مستند یا گزارش های خبری تلویزیونی درباره حوادث تروریستی، به مسائل سخت افزاری و ابعاد سیاسی و امنیتی مسئله می پردازند و اشاره ای هم به تعداد افرادی که جان خود را از دست داده یا زخمی شده اند هم می شود. اما اصلی ترین موضوع در چنین حوادثی، همین انسان ها هستند. مستند «دو برادر» نیز با درک اهمیت نقش محوری انسان ها در حوادث تروریستی، زندگی یکی از قربانیان این حادثه که به عنوان نیروی محافظ در یک عملیات تروریستی به شهادت رسید را زیر ذره بین قرار داده است.

بسیاری از مردم کشور ما و به طور خاص نسل جدید، ترور را فقط در سطح اخبار رسانه ها یا فیلم های سینمایی درک کرده اند. اما چهارشنبه ۱۷ خرداد ۹۶ یکی از روزهای ملتهب تاریخ تهران بود؛ روزی که باز هم حکایت تلخ ترور و کشتار برای مردم در این شهر زنده شد. به رگبار بسته شدن مردم کوچه و بازار توسط گارد محمدرضا شاه پهلوی یا سازمان منافقین برای مردم ما تبدیل به خاطراتی دور شده بودند، اما در این روز، حس و حال آن روزهای خونبار و خوفناک بار دیگر زنده شد؛ ترقه بازی چند ساعته داعش در تهران یکی از حوادث مهم و تلخ کشورمان بود که نشان داد برخلاف برخی تبلیغات انحرافی، مدافعان حرم، مدافعان وطن هم هستند. چنان که اگر این طلایه داران دفاع از حریم انسانیت در برابر جهل شیطانی تکفیری ها نبود، چنین اتفاقاتی در سطح وسیع تری، بارها در داخل ایران تکرار می شد. اما درکنار دریغ و حسرت از دست رفتن برخی عزیزان در این مواقع، افسوس دور ماندن فضای هنری کشورمان از متن واقعه نیز به جاست. چرا که معمولا هنرمندان حرفه ای ما خواسته یا ناخواسته از ثبت این وقایع مهم در آثار خود غفلت می کنند. با این حال طی کمتر از یک سالی که از ماجرای نیمروز نیمه خرداد سال قبل گذشته، برخی مستندسازها دست به کار شده اند تا جبران مافات کنند. «دو برادر» یکی از معدود آثاری است که در قالب مستند، به ماجرایی تأمل برانگیز و تراژیک پرداخته است؛ جواد تیموری، یکی از نیروهای محافظت از مجلس شورای اسلامی بود که در حمله داعش به شهادت رسید. در آن حادثه، چند فرد دیگر -به روایتی ۱۷ نفر- به شهادت رسیدند. اما آنچه محمد سعید غدیریان را برآن داشته تا این فرد را در قاب مستند خود قرار دهد، ویژگی های فردی متفاوت اوست. در آخرین روزهای دفاع مقدس، جوانی به نام محمدرضا تیموری در جبهه به شهادت رسید. مدتی بعد از شهادت این جوان، خدا فرزند دیگری را به پدر و مادرش هدیه می کند که نام او را جواد می گذارند. جواد اتفاقا از نظر ویژگی های ظاهری شباهت بسیار زیادی به محمدرضا داشت. اما این شباهت فقط به ظاهر دو برادر محدود نشد، بلکه سرنوشت جواد نیز همچون برادر بزرگترش رقم خورد و زندگی اش به سعادتی به نام شهادت ختم شد.

ساختار روایی این مستند شبیه به شیوه معمول مستندهایی از این دست است و بخش عمده فیلم را مصاحبه با نزدیکان و خویشان دو شهید در بر گرفته است. اما راهبرد کارگردان این مستند برای متفاوت جلوه یافتن آن، قرار دادن تصاویر بازسازی شده برای شبیه سازی روایت واقعی درباره این موضوع است. مثلا وقتی درباره بازی های دوران کودکی محمدرضا صحبت می شود، تصاویر چند کودک در کوچه های پیر و قدیمی را می بینیم که یادآور دوران طفولیت این شهید است. اما حجم گفت وگوها بسیار بیشتر است و این مسئله باعث شده تا «دو برادر» یک مستند دیالوگ محور شناخته شود. اما اتفاق خوبی که برای این فیلم افتاده، پیوند هوشمندانه سکانس های پر از مصاحبه است. طوری که برخلاف بسیاری دیگر از مستندهای گفت وگو محور، ما با رگبار خشک و مسلسل وار مصاحبه ها مواجه نیستیم، بلکه فضایی مملو از احساس و درام در چینش مصاحبه ها به وجود آمده است. این مستند، نقش مهم تدوین در معماری و شکل گیری یک فیلم را به خوبی نشان می دهد. طوری که باید گفت، کارگردانی اصلی أثر در چینش و ترکیب مصاحبه ها در حین تدوین انجام شده است. هر چند که یک سوم ابتدایی فیلم که به برادر بزرگتر اختصاص دارد، بار دراماتیک فیلم، کمی نحیف تر است و گاهی نیز روایت فیلم دچار سردرگمی می شود و سیر داستان فیلم، لحظاتی از انسجام و هارمونی خارج می شود. مثلا جایی که یکی از دوستان شهید محمدرضا تیموری از شهادت یکی از رفقای آن دوران خود تعریف می کند، مشخص نیست که این بخش کوتاه چه کمکی به تکمیل موضوع می کند.

«دوبرادر» فیلمی تأویل پذیر است که مخاطب بسته به میزان درک یا عمق نگاه خود می تواند درباره محتوای فیلم دست به معناشناسی بزند. یکی از مفاهیم نهفته در این فیلم، اکتسابی بودن امر شهادت است. شاید به ظاهر این گونه به نظر برسد که شهادت یک عده در حادثه ای تروریستی، نوعی اتفاق و تصادف است و اگر این افراد در متن حادثه حضور نداشتند، سرنوشت دیگری برایشان رخ می داد. اما این فیلم نشان می دهد که رسیدن به مقام شهادت دارای مراحل و مدارجی است؛ هم محمدرضا و هم جواد تیموری، طوری زندگی و رفتار کردند که رسیدن به شهادت حتی در زمانی که کسی فکرش را هم نمی کرد، چندان هم غافل گیر کننده به نظر نمی رسید. نکته قابل تأمل این است که هر دو برادر نیز در موقعیتی شبیه به هم به چنین مقامی دست یافتند. محمدرضا در آخرین لحظات دفاع مقدس و پس از قطعنامه شهید شد، جواد نیز در آخرین ماه های نبرد با تکفیری ها و نزدیک به پیروزی به صف شهدا پیوست.

در بخشی از فیلم از قول دوستان شهید جواد تیموری بیان می شود که وی قصد عزیمت به سوریه را داشته تا در قامت مدافع حرم، با داعش مقابله کند. اما شهادت خیلی زودتر سراغ جواد آمد. این اتفاق می توانست مورد تفسیر و طرح نکات تأمل برانگیز و زیبایی قرار گیرد. در زندگی هر شهیدی رازهای زیبایی وجود دارد که به قول سید شهیدان اهل قلم، جز به بهای خون فاش نمی شود.

مستند «دو برادر» بخشی از جوان ایرانی در دوران کنونی را نشان می دهد. رسانه های داخلی و خارجی عمدتا سعی دارند تا چهره ای خاص و سطحی از نسل جوان معرفی کنند. اما آثاری چون این مستند، عمق جامعه امروز ما را به گونه ای دیگر نمایش می دهند و از چهره حقیقی جوان در این سرزمین رونمایی می کنند.

هنر رهایی بخش در جنگ فقر و غنا

 پيام صريح و شورانگيز امام راحل به هنرمندان در سال 67 را باید مانيفست هنر رهايي بخش دانست، راه روشني که محدود به زمان و مکان خاصی نیست و در هر موقعیتی، مسیر هنرمندان را به هدف کوتاه تر می کند. متنی كه خودش يك اثر هنري محسوب می شود و بهترین الگو و راه برای رسیدن به هنر و سینمای مطلوب یک جامعه انقلابی و اسلامی است.

با بازخواني اين متن، مي توان نگاه آينده نگر امام درباره شرايط جديد اجتماعي پس از جنگ در ايران و وظيفه هنر در قبال اين شرايط را ديد. چه اين كه پس از اتمام جنگ تحميلي، به جز تشدید جنگ نرم دشمنان خارجی، جبهه ديگري نيز در داخل پيش روي مردم گشوده شد؛ امام خميني(ره) از اين جبهه نوين داخلي به عنوان جنگ فقر و غنا ياد كردند. همچنانكه در پيام قطعنامه و به مناسبت پايان جنگ فرمودند: «امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعفاف و استكبار، جنگ پابرهنه ها و مرفهين بي درد شروع شده است...» و پيام امام به هنرمندان نيز در راستاي مقابله با شبيخون فرهنگي غرب و جنگ فقر و غنا در داخل بود. به طوري كه در بخشي از اين مانيفست تصريح شده است: «هنري زيبا و پاك است كه كوبنده سرمايه داري مدرن و كمونيسم خون آشام و نابودكننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومايگي، اسلام مرفهين بي درد و در يك كلمه اسلام آمريكايي باشد.»

هنر در مكتب امام، نه زينتي در كاخ اشراف و نه افيوني در دست روشنفكران ضدمردمي و برج عاج نشين است. هنر در اين مكتب، به شدت مردمي و كاربردي است. هنري كه توهم و تسكين درد نيست، بلكه واقعيتي است كه براي درمان دردهاي انسان خلق مي شود. امام در ادامه پيام خود به هنرمندان تأكيد كرده اند: «هنر در مدرسه عشق، نشان دهنده نقاط كور و مبهم معضلات اجتماعي، اقتصادي، سياسي و نظامي است. هنر در عرفان اسلامي ترسيم روشن عدالت و شرافت و انصاف و تجسم تلخ كامي گرسنگان مغضوب قدرت و پول است. هنر در جايگاه واقعي خود تصوير زالوصفتاني است كه از مكيدن خون فرهنگ اصيل اسلامي، فرهنگ عدالت و صفا لذت مي برند.»

يكي ديگر از آرمان هاي حضرت امام در زمينه هنر، حضور جهاني و بين المللي آن است. در اين چارچوب، هنر مكلف است كه در عرصه جهاني نيز حضوري فعال و حق طلبانه داشته باشد. امام در بخش ديگري از پيام تاريخي خود به هنرمندان فرموده اند: «تنها به هنري بايد پرداخت كه راه ستيز با جهان خواران شرق و غرب و در رأس آنان آمريكا و شوروي {سابق} را بياموزد. هنرمندان ما تنها زماني مي توانند بي دغدغه كوله بار مسئوليت و امانت شان را زمين بگذارند كه مطمئن باشند مردم شان بدون اتكا به غير، تنها و تنها در چارچوب مكتب شان به حيات جاويدان رسيده اند و هنرمندان ما در جبهه هاي دفاع مقدس مان اين گونه بودند، تا به ملأ اعلا شتافتند و براي خدا و عزت و سعادت مردم شان جنگيدند و در راه پيروزي اسلام عزيز، تمام مدعيان هنر بي درد را رسوا نمودند.» 

نگاهی به فیلم «دانکرک»

سرگیجه با جادوی کریستوفر نولان

 

 مواجهه سینمای آمریکا با جنگ، درست عکس برخورد جریان غالب سینمای ایران با چنین موضوعی است. سینمای ما طی دو دهه اخیر، حتی حماسه‌ها و فتوحات را نیز تراژدی نشان داده، اما هالیوودی‌ها شکست‌های‌شان را هم در نظر جهانیان پیروزی نمایش می‌دهند. «خرمشهر» در جامعه ما نماد فتح و آزادی است، اما فقط سقوط و اشغال شدن این شهر در سینما به تصویر کشیده شده است. برخلاف خرمشهر، «دانکرک» در تاریخ معاصر غرب یادآور شکست و حقارت است، اما جادوگری به نام «کریستوفر نولان» در فیلم جدیدش، داستان این شهر را به یک حماسه و پیروزی تبدیل کرده است.

تاریخ سینما پر از فیلم‌های باشکوه است که پدیده‌های زشت اجتماعی و تاریخی را به زیباترین شکل ممکن نمایش داده‌اند. از «تولد یک ملت» که یک شاهکار سینمایی در ستایش نژادپرستی است تا «پیروزی اراده» که تبلیغ نازیسم بود و... حالا «دانکرک»! فیلمی که آمده تا با روایت یک جنگ نفسگیر و از ورای تحریف تاریخ، به ملت‌های تحت سلطه جنگ‌سالاران، نفس مصنوعی و درس امید و اعتقاد به معجزه را بدهد.

«دانکرک»، هم شبیه فیلم‌های قبلی نولان است و هم شبیه به آنها نیست. در این فیلم نیز همچون «ممنتو»، «تلقین» و... فرم روایی فیلم متقاطع و مبتنی بر بازی با زمان است. روایت اول که از ساحل شروع می‌شود طی یک هفته اتفاق می‌افتد، روایت دوم که در قایق می‌گذرد طی یک روز و روایت سوم که جنگ هوایی بین هواپیماها را نشان می‌دهد یک ساعت است و این سه روایت به هم می‌رسند. اما برخلاف آثار پیشین نولان، این فیلم فیلمنامه‌ای پر هیبت ندارد، به طوری که هیچ یک از سه روایت فیلم، به حد یک داستان تمام‌عیار نمی‌رسند و عناصری چون تعلیق، معما و قهرمان در آنها دیده نمی‌شود. پیوند سه روایت نیز غیر دراماتیک است؛ یعنی اساساً مشخص نمی‌شود که چرا ما سه روایت جدا از هم را می‌بینیم و معنایی را تولید نمی‌کند. به همین دلیل هم اتصال قصه‌ها چندان دلپذیر و لذت‌بخش نیست و معمایی را حل نمی‌کند. به همین دلیل هم «دانکرک» کوتاه‌ترین فیلم در کارنامه نولان است و به دو ساعت هم نمی‌رسد که نشان‌دهنده دست خالی فیلم‌ساز در داستان‌گویی است، زیرا فیلم‌های جنگی و حماسی به ویژه اگر درباره نبردهای بزرگ و پر کشمکش باشند، معمولاً طولانی هستند. شاید هم هدف کارگردان فیلم این بوده تا با ایجاد سه روایت، کمبود داستان را جبران و به زمان فیلم خود اضافه کند!

تنها جنبه قابل توجه «دانکرک» نمایش صحنه‌های چشم‌نواز و خارق‌العاده است. اهرم اصلی فیلم برای مفهوم‌سازی از جنگ و مجذوب کردن تماشاگر، فضاسازی و خلق هیجان از طریق صحنه‌های شگفت‌انگیز است. صحنه‌های هوایی فیلم، سرگیجه‌آور هستند و فیلم‌ساز نهایت سعی خود را به کار گرفته تا تصاویری عظیم از پرواز هواپیماها و از دیدگاه خلبان نشان دهد تا از این طریق، ضعف داستان و نبود قهرمان در فیلم خود را جبران کند. صحنه‌های هوایی فیلم و مانور هواپیماها بر فراز دریا به فیلم‌های سه بعدی و استریوسکوپیک (در ایران به «سینما 2000» شهرت داشت) شباهت دارد؛ صحنه‌هایی که صرفاً با چرخش هواپیماها (گردش دوربین به دور خود) شکل گرفته‌اند و دیگر هیچ! هیچ نمی‌فهمیم که این هواپیماها از کجا آمده‌اند، خلبان‌های آنها چه کسانی هستند و چه هدفی دارند!

«دانکرک» خود را با جادوی تصویر، صدا و حرکت تحمیل می‌کند؛ فیلم، با سکوت و آرامشی مرموز شروع می‌شود، اما دقیقه‌ای نمی‌گذرد که شلیک اولین گلوله مخاطب را به دنیایی پرتنش و تحرک می‌برد و تا آخر، حتی یک لحظه هم آرام نمی‌شود. به جای داستان، شخصیت‌پردازی و حتی بیان جزئیات جنگ و آن مقطع از  تاریخ، فقط سلسله حوادث مهیج و تصاویر خیره‌کننده هستند که در کنار هم قرار گرفته‌اند و فیلم را پیش می‌برند،‌ مانند بمب‌هایی که از افق تا چند متری دوربین یک به یک روی زمین می‌افتند و درست پیش از رسیدن به دوربین، قطع می‌شوند، یا صحنه عبور از تخته کوچکی که روی پل شکسته قرار گرفته و صحنه‌های وحشت‌زای مبارزه هواپیماها یا سکانس درون کشتی که گلوله‌باران می‌شود و... «دانکرک» در میان همه این تصاویر جادویی و داستان ابتر و سرگیجه‌آورش، پنداری دوست‌داشتنی را از جنگ بروز می‌دهد. در فیلم، هیچ صحنه مهوعی از نبرد نمی‌بینیم. نولان در فیلم خود، میدان مقاتله را به زیباترین شکل ممکن به تصویر درآورده است. دلیل حذف ضد قهرمان از فیلم نیز همین بوده تا پلشتی این میدان کمتر دیده شود. ما فقط جبهه خودی‌ها به زعم فیلم را می‌بینیم تا قدرت آنها بیشتر به چشم بیاید. در پایان نیز هیچ اشاره‌ای به اینکه فرانسه و انگلیس در نبرد دانکرک تحقیر شدند و تا آستانه سقوط رفتند، نمی‌شود. در تاریخ این‌گونه ثبت شده که آلمان نازی، شهر را محاصره کرده بود و هیچ مقاومتی از سوی نیروهای متفقین در کار نبود؛ آلمانی‌ها کاملاً قاهر و فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها مقهور بودند. تنها اشتباه محاسباتی هیتلر که دستور به توقف حمله داد، سقوط دانکرک را کامل نکرد. اما در این فیلم، حماسه و ازخودگذشتگی سربازان و نیروهای نظامی فرانسه و انگلیس، عامل نجات معرفی می‌شود. در پایان نیز در حالی که مردم برای پیروزی این نیروها شادی می‌کنند، بیانیه جنگ‌طلبانه فیلم را یکی از شخصیت‌های فیلم چنین می‌خواند: «ما باید تا انتها پیش برویم، باید در دریاها و اقیانوس‌ها بجنگیم، باید با قدرت بالا در هوا بجنگیم، باید به هر بهایی که شده از خودمان دفاع کنیم، باید در سواحل بجنگیم، باید در خشکی بجنگیم، باید در میدان نبرد و خیابان‌ها بجنگیم، باید در کوه‌ها بجنگیم، هیچ‌گاه نباید تسلیم شویم... تا زمانی که خدا بخواهد، دنیای جدید با تمام توان و قدرتش برای نجات دنیای قدیم قدم پیش خواهد گذاشت.» تا پیام فیلم، از تصویر هم فراتر رود و در قالب شعار نیز برملا شود.

مطالب بیشتر من را در تلگرام دنبال کنید: https://t.me/arashfahim1396

نگاهی به سریال«آنام»

 جدول جاذبه‌های کلیشه‌ای

 

تجربه نشان می‌دهد سریال‌هایی در ژانر ملودرام که در قسمت‌های طولانی ، قصه‌هایی پرکشمکش و تراژیک را نمایش می‌دهند، اغلب در جذب مخاطب موفق هستند، هر چند که ضعیف و سطحی باشند. «آنام» تازه‌ترین مصداق در این زمینه است. جواد افشار که یکی از فعال‌ترین برنامه سازان تلویزیون است، به تجربه دریافته که رگ خواب بیننده تلویزیونی چیست. ایده و محور اصلی روایت در این سریال تکراری است. هسته اصلی درام در این سریال، اقتباسی از «دایره گچی» است؛ همان ماجرای آشنای دعوای دو مادر بر سر یک فرزند که در نهایت، مادر واقعی از خود می‌گذرد تا به بچه‌اش آسیبی وارد نشود. اما همین خمیرمایه کلیشه‌ای چنان با مواد و املاح عامه پسند ورز آمده که تبدیل به یکی از پربیننده‌ترین سریال‌های تلویزیونی در چند سال اخیر شد.

نکته مهم این است که هر محصول فرهنگی و رسانه‌ای، وقتی می‌تواند پیام، معنا، آموزه یا هر شاخصه نرم‌افزاری دیگری را به عمق جامعه منتقل یا منتشر کند که ابتدا از محبوبیت و مقبولیت گسترده‌ای در سطح مردم برخوردار باشد. به طور طبیعی یک فیلم یا برنامه تلویزیونی اگر بیننده انبوه نداشته باشد نمی‌تواند تأثیر مثبتی هم بر جامعه بگذارد. «آنام» در این مرحله موفق عمل کرده است و در مدت پخش، بخش قابل توجهی از مردم را با خودش درگیر نمود. برخلاف بسیاری دیگر از سریال‌ها، جلو رفتن داستان باعث خسته و کند شدن موتور درام در «آنام» نشد و قسمت آخر، تنش و کشمکش به اوج رسید و در این مسیر، مفهوم مقدس مادری را هم تجسیم و تقدیس کرد. سریالی که اخلاق گرایی را سرلوحه داستان و حوادث خودش قرار داد و سعی در ارائه نگاهی اخلاقی به درگیری‌های انسانی داشت.

اما با همه این تفاسیر، با اینکه تنها چند روز است که پخش این سریال پایان یافته اما نقشی از آن در ذهن و روح مردم باقی نمانده است! یکی از ویژگی‌های یک أثر روایی یا دراماتیک بزرگ و باشکوه این است که بعد از نقطه پایان، داستان در فکر مخاطب ادامه پیدا می‌کند و شخصیت‌ها نقش خودشان را در بطن جامعه ایفا کنند. اما سریال «آنام» برخلاف وفور جاذبه اما درحال حاضر از یاد مردم رفته است. ایراد کار کجاست؟

این سریال، همه مولفه‌های لازم برای مجذوب ساختن مخاطب انبوه را یکجا جمع کرده است. ماجرای داغ فراق مادر و فرزند دختر، انواع و اقسام عشق‌های چند ضلعی، حضور آدم بدهای نفرت‌انگیزی که بی‌نهایت شرور هستند، ثروتمندانی که زجر می‌کشند و... کاملا واضح است که این مولفه‌ها بیشتر در فیلم‌های هندی دیده می‌شوند. فیلم‌هایی که در یک جامعه کاستی و با شکاف طبقاتی بسیار شدید به رویاهای طبقه فرودست جامعه جلا می‌دهند و با روایت‌های سانتیمانتال و اغراق آمیز خود از موقعیت‌های انسانی مختلف، کاری می‌کنند تا دردمندان برای لحظاتی رنج‌های خود را فراموش کنند. اینکه در چنین فیلم هایی، ثروتمندان دچار بلاهای سهمگین می‌شوند نیز در همین جهت است تا بیننده عمدتا فقیر در یک نمایش ببیند که پول لزوما خوشبختی نمی‌آورد و مرفهان، آنچنان هم که به نظر می‌رسد بی‌درد نیستند. اما شرایط اجتماعی در کشور ما با هند متفاوت است؛ در اینجا نظام کاستی برقرار نیست و از آن مهم‌تر اینکه حل مشکلات اقتصادی و کاهش فاصله طبقاتی، یک آرمان ملی است. سریال «آنام» ضمن شباهت با فیلم‌های هندی اما از نظر فرهنگی و به ویژه مناسبات خانوادگی، کاملا ایرانی است. اما در نهایت درباره مسئله تضاد طبقاتی که بارها نیز از زبان برخی کاراکترها در طول سریال تکرار می‌شود، هیچ دیدگاه کارآمدی ارائه نمی‌شود و این نقش مایه، نیمه کاره رها شده است.

اما مشکل بزرگتر سریال «آنام» این است که همه آدم‌ها در آن ناکام می‌مانند. هیچ ردی از رستگاری در آن دیده نمی‌شود. پایان تلخ این سریال، القاگر نوعی تلخی بی‌پایان و فقدان راه نجات در زندگی است. چون همه آدم‌ها در این سریال به طور فجیعی شکست می‌خورند.

شخصیت پردازی تخت و تک بعدی آدم‌ها هم مزید بر علت شده است. دو قطب اصلی این درام، یعنی مارال و کبیر از همان قاعده مرسوم در آثار عامه پسند پیروی می‌کنند؛ مارال سفیدی مطلق است و کبیر سیاهی مطلق؛ گویی انسان نیستند ، فرشته و شیطانند. معمولا پرسوناژهای ساده و کلیشه‌ای و فاقد پیچیدگی، تأثیر کمتری می‌گذارند. همچنانکه فقدان شخصیت پردازی عمیق در این سریال باعث شده تا نقش‌آفرینی بازیگرها تکراری به نظر برسد و هیچ نوآوری خاصی در کار آنها دیده نشود.

یکی از بایدهای سریال‌هایی با قسمت‌های زیاد، طراحی داستان‌های فرعی متعدد است. در «آنام» هم این اصل رعایت شده، اما برخی از داستان‌های فرعی، فقط کارکرد ازدیاد زمان سریال را دارند و در صورت حذف، تغییری در مسیر اصلی داستان ایجاد نمی‌کنند. مثل ماجراهای محمدعلی و آفرین که تنها وسیله‌ای برای ایجاد جذابیت و پر کردن فضای زمانی این سریال هستند. چنانکه دیدیم؛ پس از وقفه‌ای که نوروز امسال در نمایش این سریال پیش آمد، قبل از ادامه پخش، خلاصه‌ای از قسمت‌هایی که قبل از عید دیده بودیم روی آنتن رفت. در این خلاصه، هیچ أثری از ارتباط محمدعلی و آفرین نبود. ناتمام ماندن این ارتباط در قسمت آخر نیز دلیل دیگری بر اضافه بودن این ماجراست.

مطالب بیشتر من را در تلگرام دنبال کنید: https://t.me/arashfahim1396

نگاهی به مستند «عالی نسب» به بهانه پخش از شبکه مستند

رونمایی از یک قهرمان اقتصادی

تا به حال فیلم های مستند بسیاری درباره هنرمندان، ورزشکاران، چهره های مطرح ادبی و فلسفی و اسوه های اخلاقی و جنگی ساخته شده است. اما به ندرت پیش آمده که فیلمی درباره یک الگوی فکری و عملی در حوزه اقتصاد ببینیم. شاید هم دلیل این نبود، کمبود چهره های تأثیرگذار و مهم اقتصادی باشد. ضمن اینکه ، شخصیت، زندگی و دستاوردهای اقتصاددان ها برخلاف قهرمانان ورزشی و هنرمندان، آنچنانکه لازمه یک فیلم است دراماتیک به نظر نمی رسد.

مستند «عالی نسب» یکی از معدود آثاری است که درباره یکی از چهره های مهم اقتصاد معاصر ایران ساخته شده است. این فیلم در قالب مستند پرتره و همچنین با پس زمینه ای تاریخی، به یک قهرمان ملی گمنام اما مهم و تأثیرگذار در حوزه اقتصاد پرداخته است. اتفاقا شخصیت محوری این مستند، به خاطر زندگی پر فراز و تحرکش و همچنین پیوندش با برخی از پیچ های تاریخی، جنبه دراماتیک و پرجاذبه بسیار زیادی هم دارد. شخصیتی که سابقه وی به دهه ۳۰ و دوران ملی شدن صنعت نفت بر می گردد. به همین دلیل هم روایت این مستند با مروری کوتاه بر ماجرای ملی شدن صنعت نفت شروع می شود. در آن دوران، فردی. این فرد کسی نیست جز سید میر مصطفی عالی نسب. شخصیتی که می توان او را طلایه دار تولید ملی و ملی شدن صنعت در ایران معاصر دانست.

این فیلم البته سعی دارد در قالب معرفی زندگی این شخصیت، به فرازهای مهم تاریخ قرن اخیر هم نقبی بزند. مثل اشغال کشورمان در جنگ جهانی دوم و سیطره قحطی و گرسنگی و ناامنی به واسطه حضور نیروهای بیگانه بر کشور، روی کار آمدن دولت مصدق، ملی شدن صنعت نفت، کودتای ۲۸ مرداد، انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی و … که تصاویر، اطلاعات و تحلیل های کوتاهی از این مقاطع در این فیلم به نمایش درآمده است.

یکی از دشواری های سازنده این فیلم، عدم موجود بودن تصاویر و عکس های متنوع از شخصیت محوری فیلم (مرحوم عالی نسب) است. همچنان که در بخشی از فیلم، یکی از مصاحبه شوندگان می گوید که وی علاقه چندانی به حضور در رسانه ها نداشت. در طول فیلم نیز فقط دو عکس از دوران جوانی و میان سالی وی می بینیم. کارگردان برای جبران این کمبود علاوه بر استفاده از تصاویر آرشیوی مربوط به هر بخش از فیلم، نقاشی تدریجی چهره عالی نسب را نیز نمایش می دهد. یعنی هر چقدر که داستان فیلم پیش می رود و عالی نسب به مدارج و جایگاه بلندتری می رسد، نقاشی چهره وی نیز کامل تر می گردد.

محور قرار گرفتن موضوعات اقتصادی در نامگذاری سال های اخیر از سوی رهبر معظم انقلاب اسلامی، گویای آن است که همه نیروهای متعهد به این انقلاب باید در این زمینه به کسب معرفت و فعالیت بپردازند. هم به این دلیل و نیز به خاطر شرایط موجود در کشور، مطالعات اقتصادی نمی تواند فقط به اقتصاددان ها محدود شود. به ویژه فعالان فرهنگی و رسانه ای هم باید پژوهش ها و فعالیت هایی جدی در زمینه های اقتصادی و اجتماعی داشته باشند و نسبت متقابل همه پدیده ها و فرایندها با فراز و نشیب های اقتصادی را در نظر بگیرند. نکته مهم درباره مستند «عالی نسب» نیز این است که مضمون و شخصیت محوری این فیلم، در بر گیرنده بسیاری از مفاهیمی است که در این سال ها به عنوان شاخص و هدف اصلی کشور تعیین شده است. «عالی نسب» در همه زندگی خودش یک نظریه پرداز و عامل اساسی در حوزه هایی چون اقتصاد مقاومتی، تولید، اشتغال، حمایت از کالای ایرانی و … بود. 

الگوسازی از یک تولیدکننده خودانگیخته که با انگیزه های غیرمادی، دینی و ملی کار می کرد، در این مستند اتفاق افتاده است. به طوری که در این فیلم می بینیم، وی مشغله های پردرآمدتر و ساده تری مثل تجارت و دلالی را رها می کند و وارد کار تولید کالای ایرانی می شود. حتی با محصولات وارداتی نیز به رقابت می پردازد. او با دستان خالی و با حداقل امکانات، اولین خطوط تولید برخی از صنایع را در ایران راه اندازی کرد. در بخشی از فیلم، یکی از دوستان قدیمی مرحوم عالی نسب می گوید که وی گاهی به قدری در دوران جوانی اش فعالیت تولیدی انجام می داد که چهره و تمام لباس هایش سیاه می شدند. یعنی این گونه نبود که در دفتر شیک و تمیز بنشیند و فقط به دیگران دستور کار کردن بدهد. خودش جلوتر از بقیه، خط شکنی می کرد و باعث می شد نیروهای زیردست وی نیز به کار دل ببندند و به این ترتیب تولید داخلی، به معنای واقعی کلمه عملی می شد. برداشتی که از توفیق عالی نسب در این مستند می توان داشت این است که پشتوانه تولید محصولات صنعتی داخلی، عشق و غیرت است. با انگیزه های مردمی و وطنی می توان کالای مرغوب خلق کرد. اگر این نباشد و یک تولید کننده تنها با اهداف مادی و مالی کار کند، نتیجه اش می شود کالاهای بنجلی که باعث می شوند مردم به سمت تولیدات خارجی میل پیدا کنند.

همچنان که باز در این فیلم می بینیم، تبدیل شدن به قهرمان خط شکنی در تولید ملی، آن هم در شرایطی که کشور تحت سلطه خارجی ها قرار داشت، بی هزینه هم نبود؛ «که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها». در سال های بعد از کودتای ۲۸ مرداد اتفاقاتی برای این پیشگام تولید ملی رخ داد که دیدن آن ها در این فیلم مستند، تکان دهنده به نظر می رسد. ازجمله اینکه پس از سقوط یک هواپیمای ارتش روی کارخانه تازه تأسیس وی، حکومت وقت حاضر به پرداخت خسارت به عالی نسب نمی شود و برای او شرط می گذارند که تنها در صورتی به وی خسارت می دهند که وی این خسارت را از شخص شاه تقاضا نماید! اما هیچ یک از این اتفاقات، وی را در هدف مقدسی که انتخاب کرده بود خسته و ناامید نمی کرد و وی بعد از این فاجعه، فعالیت خود را از نو آغاز نمود. به همین دلیل هم می توان عالی نسب را نه یک فعال اقتصادی، بلکه یک قهرمان در عرصه تولید ملی دانست. همچنان که در سال های بعد از پیروزی انقلاب نیز تمرکز وی در عرصه نظریه پردازی و تعیین خط مشی اقتصادی، کشورمان را از سقوط اقتصادی در دوران جنگ تحمیلی نجات داد. رویکرد و روحیه ای که مانع از همکاری وی با دولت سازندگی و تأسیس موسسه مطالعات دین و اقتصاد شد.

هر چند که مستند «عالی نسب» در نمایش بزنگاه های تاریخی، از ارائه نقدی جامع از پیوند این فراز و نشیب ها با مسائل اقتصادی ناتوان است. این مستند با پخش بخشی از یک سخنرانی در مراسم سالگرد درگذشت مرحوم عالی نسب در سال ۹۳ به پایان می رسد. در این مراسم، یکی از سخنرانان بیان می کند: «چرا الگوهای آقای عالی نسب، در جامعه ما توفیق پیدا نمی کند و نمی تواند نشر و بسط پیدا کند و الگوی رفتار عمومی شود، اما در مقابلش دلالی بسط پیدا می کند.» بهتر بود که مستند، به جای اینکه با این جمله تمام شود، با این عبارت شروع می شد و در طول روایت خودش نشان می داد که همراه با تحولات تاریخی، چرا در کمتر دوره ای، اقتصاد مبتنی بر تولید داخلی و عدالت اجتماعی نتوانست جایگاه محکمی پیدا کند؟ فضای اقتصادی امروز ما چه نسبتی با تفکرات و رفتارهای مرحوم عالی نسب دارد و چگونه می توان این وضعیت را براساس آموزه های وی ترمیم کرد؟ اشاره فیلم به تضاد فکری مرحوم عالی نسب با دولت سازندگی بسیار کوتاه است، درحالی که اگر روی همین مسئله تعمق می کرد، می توانست به پرسشی که در پایان فیلم و از زبان یک پژوهشگر مطرح می شود پاسخ بدهد.

مشکل بزرگ دیگر فیلم، مانور بیش از حد بر «مصدق» است. در ۱۵ دقیقه شروع فیلم، بیشتر از اینکه درباره عالی نسب صحبت شود، این مصدق است که خودنمایی می کند. درحالی که بسیاری از مطالبی که درباره مصدق در ابتدای فیلم بیان می شود، حشو و زائد به نظر می رسند.