آرمان زدايي از سنت
12سال پيش فيلمي به نام «كودك و سرباز» توليد شد كه خبر از ظهور يك پديده جديد در سينماي ايران مي داد. سيد رضا ميركريمي كارگردان اين فيلم در همان نخستين أثرش نشانه هايي از يك نگرش نو و بومي را در عرصه هنر هفتم بروز داد. قصه گويي ساده و بي آلايش، ترسيم فضاهاي جغرافيايي پر رنگ و نگار، نمايش قوميت هاي مختلف ايراني و از همه مهم تر تعلق خاطر روشن و سليم به سنت، از شاخصه هايي بود كه در سبك فيلمسازي اين كارگردان تجلي يافت. رويكردي كه در آثار بعدي او بيشتر جلوه پيدا كرد. به خصوص در فيلم «زير نور ماه» كه تركيبي درست و آرمانگرايانه از حضور اجتماعي و عدالت خواهانه را در سلوك ديني و معنوي به نمايش درآورد. مسئله دوگانگي سنت و مدرنيسم كه از چالش هاي معاصر فرهنگ و انديشه در كشورمان بوده است، با فيلم «خيلي دور، خيلي نزديك» بر صدر دغدغه هاي سينماورزانه ميركريمي نشست. در شرايطي كه وجه غالب فيلمسازي در ايران گرايش به تخطئه ارزش هاي سنتي داشته است، اين كارگردان جوان در آثار خود به دفاع از سنت پرداخت. سادگي در بيان، پرهيز از سطحي نمايي و ساده انگاري، دوري از اطوارهاي شبه روشنفكرانه و فخر فروشي فرماليستي را مي توان ابعاد اصلي شيوه فيلمسازي ميركريمي در سه أثر نخست وي (به استثناي «اينجا چراغي روشن» است)، دانست. شيوه اي كه در فيلم بعدي او يعني «به همين سادگي» تا حدودي تغيير كرد. هرچند اين فيلم هم أثري تأثيرگذار، تحسين برانگيز و مهم، به خصوص در زمينه نمايش زن ايراني در سينما بود، اما از ورود اين فيلمساز به فضاي انجماد و بازي هاي به ظاهر مدرنيستي و پست مدرنيستي فرمي خبر مي داد. برخلاف سه أثر قبلي كه حتي در انتقادي ترين ميزانسن ها هم مملو از تحريك نيروي زندگي و معنويت پويا و مبارز بودند، در اين فيلم نگرشي نسبتا منفعلانه و منقبض از زندگي ديني و سنتي ترسيم شد.
اين تغيير رويكرد در فيلم جديد ميركريمي يعني «يه حبه قند» پررنگ تر شده است. اين فيلم هم مضموني درباره همباليني سنت و مدرنيته را در بخشي از كشور ايران دستمايه قرار داده است. اين بار يك حوزه فرهنگي شناخته شده در جغرافياي ايران زمين محل اين كشمكش تعيين شده؛ يزد، يكي از خطه هايي است كه همچنان شخصيت فرهنگي اصيل و ديرين خود را نگه داشته. انتخاب اين محل براي بازنمايي سنت، يك تصميم درست و هوشمندانه است. اما متأسفانه در فيلم «يه حبه قند» از اين ظرفيت و قابليت فضايي و مكاني، به طور شايسته و كاملي استفاده نشده است. حتي اين فيلم برخلاف آثار گذشته خالقش كه مخاطب خود را با طراوتي مومنانه و خالصانه به تماشاي سنت مي نشاند، اين بار دچار نوعي شكاكيت و سرگرداني است؛ از يك طرف با فرهنگ بومي ، همدلي مي كند و نمي تواند نگراني اش از خطر آسيب ديدن ارزش هاي سنتي را پنهان كند و از طرفي آنچه در نهايت به مشام مي رسد، غلبه فرهنگ مهاجم و تسليم شدن ارزش هاي بومي در برابر فراورده هاي وارداتي است.
كافي است كمي روي روايت طرح شده در اين فيلم تعمق كنيم. خانواده اي كه تصميم دارند دختر خود را به عقد فردي ساكن آمريكا درآورند(دليلش معلوم نمي شود) آن هم به شكل غيابي و از طريق اينترنت! تنها فرد مخالف با اين قضيه دايي بزرگ خانواده است. آنها در گرماگرم اين جشن و شادي با يك عزا مواجه مي شوند؛ قندي به حلق دايي بزرگ مي پرد و او خفه مي شود و مي ميرد! در ادامه شاهد مراسم عزاداري آنها هستيم و ... اين روايت بيش از هر چيز گوياي نوعي حراج نمودن فرهنگ بومي به فرهنگ بيگانه است. درآوردن زن ايراني به عقد مرد مقيم خارج، استعاره اي آشكار از هضم و استحاله فرهنگ بومي در دل فرهنگ جهاني است كه در اين فيلم نمود يافته است.
در اين فيلم، سنت داراي سه نماينده است؛ دايي پير خانواده كه در ميانه فيلم در أثر فروغلتيدن قند به گلويش مي ميرد! او در طول فيلم جدي ترين مدافع سنت است و بر سر اصول بومي خود مقاومت مي كند. مرگ او در اواسط داستان را مي توان نوعي مرگ سنت و مدافعانش در ميان هياهوي هجوم فرهنگ متجدد دانست. ديگر نماينده فيلم خاله بزرگ است. او نيز دچار ضعف حافظه است، به طوري كه تعداد ركعت هاي نماز خود را از ياد مي برد. نكته قابل توجه اين است كه فيلم بر نمايش صحنه هاي نمازخواني مادربزرگ و فراموشكاري وي اصرار مي ورزد. پيش از اين نيز در فيلم ها و سريال هاي مختلف فراموش كار نشان دادن افراد نمازخوان به مثابه يك نشانه پديدار شده بود. اين نوع نمايش از پرسوناژ نمازخوان در اين فيلم، بسيار غمناك است. ديگر نماينده فرهنگ سنتي در اين أثر، روحاني فيلم محسوب مي شود كه ناتواني اش در خواندن روضه، مضحك و اسباب خنده است. اين شكل از تصويرسازي از روحانيت، درست در تقابل با فيلم «زير نور ماه» است. در آنجا طلبه نقشي بسيار پويا و كارآمد داشت و در اينجا روحانيت، عقيم و بي ثمر نشان داده شده است.

يكي از بزرگ ترين مشكلات و ويژگي هاي فيلم «يه حبه قند» گرفتار شدن در «فضاي منجمد سينمايي» است. اين نوع فضاسازي در مقابل فضاي گرم سينمايي قرار مي گيرد. تفاوت اين دو فضا، مثل تفاوت تماشاي يك منظره در يك نقاشي با حضور واقعي در همان منظره است. آثار قبلي ميركريمي نقش راه ورودي را بازي مي كردند؛ منفذ و گشايشي بودند براي ورود به دنياي متصور شده در فيلم. اما «يه حبه قند» بيشتر به پنجره مي ماند؛ تنها به ما اجازه مي دهد تا مناظر را از دور نظاره گر باشيم و نه مسيري براي پيوند خوردن به اين دنياي زيبا. به بيان ساده تر، فيلم نگاهي توريستي و موزه اي به اين بافت از زندگي مردم ايران دارد؛ نگاه معرفت شناختي فيلم ضعيف است. مختصات ايراني بودن در فيلم روشن نيست. مخاطب با تماشاي فيلم، هيچ الهامي نمي گيرد. اوج هنر فيلم اين است كه از در و ديوار و طاق و چينش سفره و ... در يك موقعيت انساني قاب هاي زيبايي را نشان مي دهد. چهره روشن ايراني بودن و بومي زندگي كردن در اين فيلم در محاق بيگانگي و تسليم در برابر هجوم مدرنيته گم شده است. اين نوع نگاه به سنت و فضاها و آدم هاي بومي، تزييني است. مانند يك قالي قديمي كه براي جلوه نمايي و زينت منزل، به ديوار مي آويزيم. در اين نگاه، سنت و اصالت ها ناكارآمد پنداشته مي شوند. همچنان كه در فيلم «يه حبه قند» آداب و رسوم مردم، به عكس و كارت پستال محدود شده است و كاركرد اين نوع سلوك براي گشايش گره هاي زندگي پديدار نمي شود. «يه حبه قند» نوعي تلاش خواسته يا ناخواسته براي آرمان زدايي از سنت و تقليل دادن آن به دكور و ابزار كسب حال و هواي نوستالوژيك است. كاراكترهاي فيلم آدم هاي بي هويتي هستند كه خود را در برابر تهاجم فرهنگي باخته اند. از اين رو «يه حبه قند» نمايانگر ايراني بودن ما نيست، بلكه نشان دهنده فروريختن هويت بومي ما و به يغما رفتن آن در مقابل تحميل فرهنگ بيروني است. «يه حبه قند» اسير بازي هاي فرمي است. حركات خاص دوربين، دكورها و نمابندي و ميزانسن شلوغ و پرقيل و قال با وجود برخي زيبايي ها و چشم نوازي ها، فيلم را دچار نوعي فخر فروشي كرده است. اينها بيشتر فيلم را تبديل به يك كارت پستال از زندگي مردم يك خطه از سرزمينمان كرده است. كارت پستالي تصنعي و نه چندان واقع نما.
به اينها اضافه كنيد ضعف شديد فيلم در قصه پردازي و درام افكني را. «يه حبه قند» از ارائه يك داستان ساده و گرم ناتوان است. فيلمنامه پر از سؤال هايي است كه پاسخ آنها يافت نمي شود. مثلا معلوم نمي شود كه بالاخره چه اصراري است بر ازدواج دختر با مرد خارجه نشين؟ اتفاق پريدن قند در گلوي پيرمرد و مرگ او در أثر اين سانحه! بيش از آنكه تكان دهنده و تأثيرگذار باشد، طنزآميز است. هيچ اوج و فرودي در قصه جريان ندارد.
«يه حبه قند» قطعا و انصافا از انبوه فيلم هاي تجارتي مخرب و آثار شبه روشنفكرانه هويت ستيز بيگانه پرست جايگاه والاتري دارد. اما در مقايسه با شاخص هاي سينماي ميركريمي كه در آثار گذشته اش و به خصوص «زير نور ماه» و «خيلي دور، خيلي نزديك» درخشيد، يك پسرفت اساسي و نااميدكننده محسوب مي شود؛ چه در ساختار و چه در محتوا. خطري كه همواره سينماي ايران را تهديد كرده و مي كند، نزول ستارگانش از پس يك فراز پردرخشش بوده است. مشكلي كه شايد مهم ترين عامل آن فراموشي آسمان واقعي و فرود به زمين هايي بوده كه حاصلش غبارگرفتگي و از دست رفتن طراوت و زمينگيري است. و گاه تشويق هاي از سرتعارف و دوستي است كه اين زمينه را فراهم مي كند.
این مطلب در روزنامه کیهان چاپ شده است.