در انتظار طوفان مي مانيم

هنوز در مركز جشنواره فجر (تالار همايش هاي برج ميلاد) اتفاق خاصي نيفتاده است. اوضاع تقريبا عادي است. تا ظهر روز دوشنبه كه اين مطلب نگاشته مي شود، فيلم ها متوسط يا كمتر از اين سطح بوده اند. تنها نكته قابل توجه شوك منفي ناشي از تماشاي فيلم نيكي كريمي است كه همه را دربرگرفته است. هيچ كسي از تماشاي «سوت پايان» كريمي راضي نشد. از بس كه فيلم سطحي و گل درشت و ضعيف بود.
امسال وضعيت اجرايي جشنواره حداقل درمركز آن منظم تر از سال گذشته است. البته جا به جايي فيلم ها، مثل هر دوره عذاب آور است. اين مسئله براي اهالي رسانه و روزنامه ها كه بايد مطالب و گزارش هاي خود را با زمان نمايش فيلم ها تطبيق دهند دردسرساز است.
يكي از ظرفيت هاي جشنواره فيلم فجر كه از آن استفاده درستي نمي شود، جلسات پرسش و پاسخ است. دراين جلسات، عملا چالشي به وجود نمي آيد و از مجريان هم خواسته مي شود كه از رفتن نشست به طرف چالش جلوگيري مي شود. به همين دليل كاركرد آن، در حد عكس گرفتن از عوامل توليد فيلم و ارائه گزارشي چند خطي درباره فيلم باقي مانده است. اين درحالي است كه كنار گذاشتن محافظه كاري و بازكردن فضاي تعامل ميان منتقدان و خبرنگاران با دست اندركاران توليد فيلم ها، باعث بازگويي بسياري از نكات شنيدني و خواندني مي شود و مي تواند گرما و تاثيرگذاري جشنواره را ارتقا دهد.
اي كاش مي شد در اين جلسات تريبون آزاد برقرار شود و افراد مجاز (نمايندگان رسانه ها و منتقدان) بتوانند مسائل و نكات مدنظر خود را طرح كنند و سازندگان فيلم ها را به پاسخگويي درباره كار خود وادارند. اين تمهيد حتي مي تواند باعث سخت گيرترشدن فيلمسازان و پرهيز آنها از راحت طلبي و ساده پسندي گردد.

سينماي اجتماعي بي هويت
در بيست و نهمين دوره جشنواره فيلم فجر، فيلم هايي با موضوعات اجتماعي زياد است؛ اين اتفاق خوبي است. چون ترسيم مسائل و موضوعات اجتماعي نشانه اي از پويايي هنرمندان و دغدغه آنها نسبت به جامعه و مردمشان است. به جز اين، فيلم هاي اجتماعي اگر واقعا دلسوزانه عمل كنند و حرف هاي مدنظر خود را به خوبي بزنند، مي توانند روي مردم و مسئولان تاثيربگذارند و برخي را از خواب غفلت بيدار كنند؛ اين خيلي خوب است.
اما مشكل اينجاست كه اكثر فيلم هاي اجتماعي كه در جشنواره مي بينيم، دچار نوعي سرگرداني و بلاتكليفي هستند. معلوم است كه مقصد و چشم انداز مشخصي ندارند. اين گونه كمبودها باعث بي خاصيت شدن حرف اين آثار مي شود.
مثلا فيلم «آقا يوسف» به كارگرداني علي رفيعي موضوع بسيار ملتهب و قابل تأملي را انتخاب كرده است. اما هيچ نگاه تحليلي و آرمان عميق و دقيقي در آن جاري نيست. يعني نه معلوم است كه رفيعي به چه چيز جامعه انتقاد دارد و نه مشخص است كه جامعه آرماني و شرايط مطلوب در نظر او چيست. در اين اثر صرفاً چند مشكل اجتماعي، اخلاقي و فرهنگي به طور دراماتيكي به تصوير درآمده است، اما فقدان يك «گره-مسئله» كه مانند نخ تسبيح همه مشكلات را به هم پيوند دهد و به انسجام برساند، فيلم را از تبديل شدن به يك اثر هنري اجتماعي ماندگار و تأمل برانگيز بازداشته است. اين سرگرداني فقط به محتواي فيلم محدود نمي شود، بلكه ساختار «آقا يوسف» هم دچار نوعي از هم گسيختگي است و آدم ها و ماجراها هر يك راه خودشان را مي روند و ساز خود را مي زنند. به همين دلايل، دومين فيلم علي رفيعي در سن 74 سالگي كه از فيلم اول او به مراتب ضعيف تر است، به عنوان يك فيلم بزرگ در تاريخ سينماي ايران ثبت نخواهد شد. اگر به فيلم هاي اجتماعي بزرگ و ماندگار تاريخ سينما هم در ايران و هم در جهان بنگريم، مهمترين شاخصه آنها برخورداري از هويت، مسئله و آرمان روشن و قابل لمسي است. مثلاً فيلم جاودانه «عصر جديد» به كارگرداني چارلي چاپلين داراي هدف مسئله و هدف معيني، يعني اعتراض به نظام سرمايه داري و ايجاد تلنگر به انسان ها براي برپا كردن شرايطي عادلانه تر است. يا فيلم هايي مانند «بچه هاي آسمان» و «آژانس شيشه اي» كه نام آنها در تاريخ سينماي ايران به عنوان فيلم هاي اجتماعي خوب ثبت شده، داراي پشتوانه عقيدتي راسخ و محكمي هستند. مخاطب به خوبي درك مي كند كه هدف اين فيلم ها انتقاد از برنامه هاي نوسازي اجتماعي-اقتصادي پس از جنگ است و چشم انداز آنها، احياي ارزش هاي اسلامي و انقلابي است (هرچند كه سازندگان اين دو فيلم هم به خاطر دورشدن از پندارهاي آرماني خود ديگر نتوانستند چنين شاهكارهايي را خلق كنند.)
اين موضوع درباره فيلم «برف روي شيرواني داغ» به كارگرداني محمد هادي كريمي نيز صادق است. اين فيلم فاقد شخصيت پردازي و انسجام نگاه و تفكر است. خودش آشفته است و مخاطبش را نيز دچار سرگرداني مي كند. اصلاً معلوم نيست «استاد» چه جور آدمي است. او بين مذهبي و سكولار بودن و بين انقلابي و ضدانقلاب بودن سرگردان است. اين فيلم حتي در داستان هم ناقص و ابتر است، چه رسد به محتوا.
احساسات معنوي و شاعرانه جاري در فيلم هم، بيشتر به معنويت اشرافي نزديك است. در تمام مدت «استاد» را مي بينيم كه در يك منزل مجلل و عريض و طويل ول مي گردد و براي خودش اشعاري را زمزمه مي كند! معلوم نمي شود كه آن چند جوانك كه به اصطلاح از مريدان استاد هستند، از كجا آمده اند و چرا همه زندگي شان را در منزل استاد مي گذرانند؟ در ميان آنها يك فرد ضدمذهبي كه دائم روحيات عرفاني استاد و دوستانش را تحقير مي كند چه نقشي دارد؟
فيلم مستند «جعبه سياه» در دقايقي كه به نمايش درآمده تا حدودي حال و هواي حاكم بر مركز جشنواره را تغيير داد. اولين فيلم به نمايش درآمده در آنجا بود كه رنگ و رويي آرمانگرايانه و بيداركننده داشت. حداقل تأثير فيلم محمدرضا اسلاملو اين است كه بخشي از خلأ شديد فيلم هاي آخرالزماني با ديدگاه اسلامي و شيعي را پرمي كند. و ديگر اينكه مثل برخي از آثار، خيانت در امانت محسوب نمي شود و ابزار و بودجه اي را كه در اختيار گرفته به بيهودگي صرف نكرده است. هرچند «جعبه سياه» هم يك فيلم متوسط است كه قدرت جريان سازي در فضاي رسانه اي را ندارد.

در انتظار طوفان
هنوز هم در انتظار نمايش فيلم هايي هستيم كه با حضور خود مركز جشنواره را به همهمه وادارند و روحي تازه به آن ببخشند. امروز فيلم «33 روز» جمال شورجه به نمايش درمي آيد و ما اميدوار هستيم كه اين اثر، وضعيت موجود را به هم بزند. موضوع خاص آن و همچنين فيلمسازي كه پشت دوربين قرار گرفته، همه را كنجكاو كرده است تا ببينند جديدترين كار جمال شورجه چه از آب درآمده است. فيلم حتماً مخالفيني هم خواهد داشت و احتمالاً نشرياتي چون «24 همشهري» و «فيلم» در ويژه نامه هاي پس از جشنواره خود حاضر نخواهند شد درباره آن سخني بگويند و آن را ناديده خواهند گرفت. از طرفي، «33 روز» در شرايطي در جشنواره به نمايش درمي آيد كه فيلم «نفوذي» هم به تهيه كنندگي شورجه در سينماهاي كشور در حال اكران است. قوت و قدرت نفوذي باعث شد كه توقع همه از شورجه بالا برود.
همچنين فيلم هايي در روزهاي آينده به نمايش درخواهند آمد كه حرف و حديث هاي فراواني را در پي خواهند داشت. پس در انتظار توفان باقي مي مانيم.