نگاهی به سریال «مترجم»
غیرقابل تماشا!
سریال «مترجم» حاصل همکاری جدید بهرام توکلی و سعید ملکان پس از فیلم سینمایی «روز صفر» محسوب میشود. با این حال، مترجم دقیقا برعکس روز صفر است! «روز صفر» با وجود برخی ضعفها -در محتوا- هم فیلمی ملی و راهبردی است و هم آنقدر جاذبه دارد که مخاطب را تا پایان، پای تماشای خودش میخکوب میکند. اما «مترجم» هم فیلمی ضدِملی و در تضاد با فرهنگ بومی و وطنی ماست و هم آنقدر ملال آور و خستهکننده است که نمیتوان تماشای آن را ولو در حد سه، چهار قسمت تحمل کرد!
اگر به شناسنامه «مترجم» مراجعه کنید، متوجه خواهید شد که این سریال در ژانر معمایی و رازآلود تقسیمبندی شده است. در قسمتهای اول و دوم نیز تاحدودی قواعد ژانر معمایی در این سریال رعایت شده است. داستان با یک معما شروع میشود؛ غزاله که اخیرا برادرش مرتضی را در یک سانحه رانندگی از دست داده، پیامک مشکوکی دریافت میکند که خبر میدهد، این سانحه، عمدی بوده و درواقع مرتضی به قتل رسیده است و باعث میشود این دختر جستوجوی ماجرای قتل و قاتل برادرش را شروع کند. به نظر میرسید که این آغاز، مقدمه یک داستان مهیج و ملتهب است و اصولا روایت سریال باید بر مدار کشف ابعاد و زوایای گوناگون این معما و کشف آن پیش میرفت. در قسمت دوم سریال هم معلوم میشود که مرتضی در یک کارخانه کار میکرده که تعطیل شده و گویا در آن کارخانه، کشمکشهایی بین کارگرها و کارفرمایان وجود داشته و مرتضی که ابتدا مدافع حقوق کارگرها بوده، بعدا به دلیل خشونت و خصومت آنها، از این همراهی دست میکشد و این هم بخشی از معمای قتل مرتضی میشود و... اما در قسمت سوم که باید مرحله اوج گرفتن روایت سریال باشد، دقیقا به نقطه افت آن تبدیل میشود و فضای سریال، ناگهان از ژانر معمایی وارد فضایی تخیلی و سورئال میگردد! گویی سازندگان «مترجم» با مخاطبشان شوخی میکنند و قصد دستانداختن او را دارند. چون در ادامه و از قسمت چهار به بعد هم «مترجم» به یک نمایش رادیویی شباهت مییابد و بخش عمده زمان و فضای این سریال را گفتوگوهای ملالآور و طولانی بین شخصیتها شکل میدهد!
اما علاوه بر بیداستانی، آنچه «مترجم» را به یک اثر غیرقابل تماشا بدل کرده، سیطره پیچیدهگویی مهمل و بیهودهای است که هیچ کارکرد دراماتیک و زیباییشناسانهای ندارد و به شدت متظاهرانه است. یعنی خالق اثر، دقیقا شبیه به فردی است که لقمه را دور سرش میچرخاند تا بگوید توان این کار را دارد، اما نمیتواند لقمه را به دهانش بگذارد! در «مترجم» هم بهرام توکلی، روایت را فقط پیچ و تاب داده تا بگوید بلد است این کار را بکند، درحالی که بلدنماییاش، بیخود و بیجهت است و مخاطب را سرگردان و از دیدن این سریال، دلزده میکند. واقعیت این است که برخی فیلمسازان چون توان خلق داستان و درام را ندارند، رو به بازی با زمان و به اصطلاح شکستن خط زمان و پیچیده گویی میآورند. درباره «مترجم» هم این حکم صادق است. چون در این سریال مقدمه یک معما شکل میگیرد اما سازنده اثر نه داستانی در دست دارد و نه توان تعلیق و معما، بنابراین متن کار را با شکستن زمان و پیچاندن روایت پر کرده است.
یکی از مهمترین دلایلی که بهرام توکلی در «مترجم» نتوانسته داستان شکل بدهد این است که شخصیت پردازی نکرده است. مرتضی که معمای قتل او، سوژه اصلی این سریال است و درواقع، قهرمان غائب محسوب میشود، هیچگاه به مخاطب معرفی و شناسانده نمیشود. وقتی مخاطب با قهرمان فیلم پیوند نمیخورد و نسبت به او احساس و همراهی ندارد، دلیلی هم برای علاقه مند شدن به سرنوشت او نمییابد. غزاله هم که شخصیت محوری در داستان سریال است و موتور محرک آن به حساب میآید، دچار همین مشکل است؛ او نچسب، تخت و با حرفها و حرکات تکراری و یکنواخت است! در سریال «مترجم» غزاله به کار ترجمه اشتغال دارد - به همین دلیل هم اسم این سریال مترجم انتخاب شده- و دانشجوی دکترا هم هست! اما او بیشتر به دخترهای دبیرستانی شباهت دارد تا دانشجوی مقطع دکتری، از بس که سر به هوا و سبک رفتار و روانی است! جالب اینجاست، در سریالی که اسمش مترجم است و شغل شخصیت محوری هم ترجمه است، با این ضرباهنگ کند و سکانسهای طولانی و کشدار و داستان به آب بسته شده، حتی یک نما که بیانگر هویت شغلی غزاله باشد به نمایش درنمی آید! یعنی سازندگان سریال، نکردهاند یک صحنه ولو کوتاه هم نشان بدهند که غزاله کار ترجمه هم بلد است و این عنوان، باسمهای و همین جوری نیست!
این بیهویتی در شخصیتها، کلیت اثر را هم در بر گرفته است. یعنی «مترجم» فقط یک کپی کاری از روی محصولات غربی در قالب پست مدرن است و هیچگونه تلاشی برای بومیسازی در آن صورت نگرفته است. هیچ کدام از آدمها در این سریال، ایرانی نیستند. هیچ فضا و جغرافیایی که حس و حال و رنگ و بوی تهران در دهه 1400 را یادآوری کند، در این سریال وجود ندارد. حتی مادر هم در این سریال، کوچکترین شباهتی به یک مادر در ایران امروز ما ندارد؛ سرد، سخت و بیاحساس است. در «مترجم» همه روابط از هم گسسته و انسانها بیمار و بیزار از همدیگر و دشمن یکدیگر هستند. اینگونه است که بهجای وحدت، افتراق و بهجای اخلاق و عاطفه، خشونت و بیرحمی، به عنوان مفهوم القایی این سریال به روح و ناخودآگاه مخاطب تزریق میشود.
ختم کلام اینکه، «مترجم» یک سریال و محصول فرهنگی به معنای واقعی کلمه نیست و فقط یک مهملبافی و پریشانگویی تصویری است؛ یک مجموعه سرشار از نماد و پیام و شعار و تهی از موقعیت دراماتیک و فضای فیلمیک!
این مطلب در روزنامه کیهان منتشر شده است.